نيم شب ديوانه‌اي خوش مي‌گريست

نيم شب ديوانه‌اي خوش مي‌گريست شاعر : عطار گفت اين عالم بگويم من که چيست نيم شب ديوانه‌اي خوش مي‌گريست مي‌پزيم از جهل خود سودا درو حقه‌اي سر برنهاده، ما درو هر که پر...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نيم شب ديوانه‌اي خوش مي‌گريست
نيم شب ديوانه‌اي خوش مي‌گريست
نيم شب ديوانه‌اي خوش مي‌گريست

شاعر : عطار

گفت اين عالم بگويم من که چيستنيم شب ديوانه‌اي خوش مي‌گريست
مي‌پزيم از جهل خود سودا دروحقه‌اي سر برنهاده، ما درو
هر که پر دارد بپرد تا ازلچون سراين حقه برگيرد اجل
در ميان حقه ماند مبتلاوانک او بي پر بود، در صد بلا
عقل را دل بخش و جان را حال دهمرغ همت را به معني بال ده
مرغ ره گرد و برآور بال و پرپيش از آن کز حقه برگيرند سر
تا تو باشي از همه در پيش هميا نه، بال و پر بسوز و خويش هم
چون بود در حضرت آن پادشاديگري گفتش که انصاف و وفا
بي‌وفايي هم نکردم با کسيحق تعالي داد انصافم بسي
رتبت او چون بود در معرفتدر کسي چون جمع آمد اين صفت
هر که منصف شد برست از ترهاتگفت انصافست سلطان نجات
به ز عمري در رکوع و در سجوداز تو گر انصاف آيد در وجود
برتر از انصاف دادن در نهانخود فتوت نيست در هر دو جهان
از ريا کم خالي افتد، ياد داروانک او انصاف بدهد آشکار
ليک خود مي‌داده‌اند الحق بسينستدند انصاف، مردان از کسي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط