در بر شيخي سگي مي‌شد پليد

در بر شيخي سگي مي‌شد پليد شاعر : عطار شيخ از آن سگ هيچ دامن در نچيد در بر شيخي سگي مي‌شد پليد چون نکردي زين سگ آخر احتراز سايلي گفت اي بزرگ پاک باز هست آن در باطن من ناپديد گفت اين سگ ظاهري دارد پليد اين دگر را هست در باطن نهان آنچ او را هست بر ظاهر عيان چون گريزم زو که با من هم تگ است چون درون من چو بيرون سگست صد نجس بيشي که اين قله يکيست ور پليدي درون اندکيست چه به کوهي بازماني چه به کاه گرچه اندک حيرت آمد بند راه ...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در بر شيخي سگي مي‌شد پليد
در بر شيخي سگي مي‌شد پليد
در بر شيخي سگي مي‌شد پليد

شاعر : عطار

شيخ از آن سگ هيچ دامن در نچيددر بر شيخي سگي مي‌شد پليد
چون نکردي زين سگ آخر احترازسايلي گفت اي بزرگ پاک باز
هست آن در باطن من ناپديدگفت اين سگ ظاهري دارد پليد
اين دگر را هست در باطن نهانآنچ او را هست بر ظاهر عيان
چون گريزم زو که با من هم تگ استچون درون من چو بيرون سگست
صد نجس بيشي که اين قله يکيستور پليدي درون اندکيست
چه به کوهي بازماني چه به کاهگرچه اندک حيرت آمد بند راه


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما