وقت مردن بود شبلي بي‌قرار

وقت مردن بود شبلي بي‌قرار شاعر : عطار چشم پوشيده دلي پرانتظار وقت مردن بود شبلي بي‌قرار بر سر خاکستري بنشسته بود در ميان زنار حيرت بسته بود گاه خاکستر بکردي بر سر او گه گرفتي اشک در خاکستر او ديده‌اي کس را که او زنار بست سايلي گفتش چنين وقتي که هست چون ز غيرت مي‌گدازم چون کنم گفت مي‌سوزم، چه سازم، چون کنم اين زمان از غيرت ابليس سوخت جان من کز هر دو عالم چشم دوخت از اضافت آيد افسوسم بکس چون خطاب لعنتي او راست بس او به ديگر کس...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وقت مردن بود شبلي بي‌قرار
وقت مردن بود شبلي بي‌قرار
وقت مردن بود شبلي بي‌قرار

شاعر : عطار

چشم پوشيده دلي پرانتظاروقت مردن بود شبلي بي‌قرار
بر سر خاکستري بنشسته بوددر ميان زنار حيرت بسته بود
گاه خاکستر بکردي بر سر اوگه گرفتي اشک در خاکستر او
ديده‌اي کس را که او زنار بستسايلي گفتش چنين وقتي که هست
چون ز غيرت مي‌گدازم چون کنمگفت مي‌سوزم، چه سازم، چون کنم
اين زمان از غيرت ابليس سوختجان من کز هر دو عالم چشم دوخت
از اضافت آيد افسوسم بکسچون خطاب لعنتي او راست بس
او به ديگر کس دهد چيزي دگرمانده شبلي تفته و تشنه جگر
سنگ با گوهر نه‌اي تو مرد راهگر تفاوت باشدت از دست شاه
پس ندارد شاه اينجا هيچ‌کارگر عزيز از گوهري ،از سنگ خوار
آن نظرکن تو که اين از دست اوستسنگ و گوهر را نه دشمن شو نه دوست
به که از غيري گهر آري به دستگر ترا سنگي زند معشوق مست
هر زماني جان کند در ره نثارمرد بايد کز طلب در انتظار
نه دمي آسودنش ممکن شودنه زماني از طلب ساکن شود
مرتدي باشد درين ره بي‌ادبگر فرو افتد زماني از طلب


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما