اسلام و يكتاپرستى مسيحى (1)

در اين نوشته [1] ، جان هيك به بررسى تحولات تازه اى كه در مفهوم خدا در مسيحيت پديد آمده، مى پردازد. وى اين ديدگاه را مطرح مى كند كه بر خلاف سنت ديرينه مسيحى ، تعاليمى مانند تثليث، تجسد و فديه نه حقايقى...
يکشنبه، 7 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسلام و يكتاپرستى مسيحى (1)

اسلام و يكتاپرستى مسيحى (1)
اسلام و يكتاپرستى مسيحى (1)


 

نويسنده: جان هيك
محمدحسين محمدپور





 

اشاره:
 

در اين نوشته [1] ، جان هيك به بررسى تحولات تازه اى كه در مفهوم خدا در مسيحيت پديد آمده، مى پردازد. وى اين ديدگاه را مطرح مى كند كه بر خلاف سنت ديرينه مسيحى ، تعاليمى مانند تثليث، تجسد و فديه نه حقايقى وحيانى بلكه، چنانكه در عصر روشنگرى به بعد روشن شده، نظريه هاى الهياتى و ساخته انديشه بشر است. اين آموزه هاى الهياتى ، خطرناپذير يا تغييرناپذير نيست بلكه نيازمند بازنگرى است. وى معتقد است كه آموزه سنتى تثليث براى صيانت از آموزه پيشين تجسد كه مؤيد الوهيت مسيح بود ، پديد آمد ، هم چنان كه آموزه تجسد برترى محض مسيحيت را اقتضا مى كند. وى ضمن پذيرفتن اختلاف ميان ديدگاه مسيحى ـ كه تثليثى است ـ با ديدگاه اسلام ـ كه توحيدى است ـ بر اين نكته مهم تأكيد مى كند كه هنگامى كه از ساحت الهيات به ساحت امور عبادى سير كرده و از حاشيه به متن زندگى گام مى نهيم، شرايط كاملا دگرگون مى شود. وى براى نمونه به كتابى حاوى ادعيه و مناجات هاى دو آيين يادشده اشاره مى كند كه خواننده از محتواى آن نمى تواند حدس بزند كه منبع آن مسيحى است يا اسلامى.

مقدمه
 

امروزه اين شيوه انديشيدن در ميان شمارى از مسيحيان ديدگاهى خاص درباره ماهيت تفكر الهياتى را مفروض مى گيرد، و جا دارد كه در آغاز اين مطلب را روشن كنيم. در حالى كه سنت معهود گذشته، تعاليم مهم مسيحيت مانند آموزه هاى تجسد، تثليث و فديه را حقايق وحيانى مى پنداشت، در عصر روشنگرى و در حال حاضر جريان ديگرى سر برآورده كه اين آموزه هاى دينى را ساخته انديشه بشر مى پندارد. آن را كوشش هايى براى نظام دادن به معناى تجربه مسيحى با استفاده از اصطلاحات نظرى به شمار مى آورد و بر اين باور است كه اين امر با مواجهه حواريون نخستين با عيسى آغاز شده و در تاريخ تجربه مسيحى ادامه يافته است. به عبارت ديگر ، آموزه هاى دينى را نمى توان گزارش هايى از واقعيت به شمار آورد، بلكه مى توان آنها را صرفاً يك نظريه پنداشت و مى توان آن را با نظريه هاى علمى چون تكامل، فيزيك كوانتوم يا نسبيت مقايسه كرد. در قلمرو دين با پيشرفت تاريخ تجربه مسيحى دانسته هاى جديدى اندوخته مى شود و تفاسير جديدى از جدال نقد و گفت و گو به منصه ظهور مى رسد. بنابراين، هم تطورات تدريجى آموزه ها را مى توان ديد و هم آنچه را كه در تاريخ علم، تغيير الگوها [2] ناميده مى شود; زيرا بر اساس اين ديدگاه نظام هاى الهياتى هم جائزالخطا و هم با فرهنگ در ارتباط است. اين نظام ها را مى توان حاصل كار مردمى دانست كه در مكان و زمان مشخصى مى زيسته اند، لذا دستخوش مقتضيات تاريخى ويژه اى مى شوند و ناچارند كه از ابزارهاى فلسفى و زبانى كه در فرهنگ خودشان در دسترس است بهره ببرند و از اين رو، نتايجى كه حاصل مى آيد ذاتاً موقتى و قابل اصلاح است و در واقع مى توان در هر دوره فرهنگى جديدى درباره آنها بازنگرى و بازانديشى كرد. دو عامل عمده اى كه امروزه باعث پديد آمدن تغيير الگو در تفكر مسيحى شده است عبارت است از 1) نتايجى كه از مطالعه محققانه جديد كتاب مقدس و خاستگاه هاى مسيحيت حاصل شده است و 2) درك عميق اين واقعيت كه ما در جهانى با اديان متنوع زندگى مى كنيم. اهميت اين دو عامل بعداً در طى بررسى حاضر روشن خواهد شد.

تصور مسيحيان و مسلمانان از خدا
 

اگر كسى از من بخواهد كه تصور مسيحيان و مسلمانان از خدا را با يكديگر مقايسه كنم، نخستين و واضح ترين چيزى كه خواهم گفت اين است كه تصور مسلمانان تصورى توحيدى، و تصور مسيحيان تصورى مبتنى بر تثليث است. اسلام به يگانگى خدا گواهى مى دهد، به گونه اى كه چيز ديگرى را نمى توان با او مقايسه كرد و در كنار او چيز ديگرى را نمى توان پرستش نمود. از سوى ديگر مسيحيت به خدا به عنوان پدر ، پسر و روح القدس گواهى مى دهد، يعنى يكى در سه و سه در يكى. شايد اين گونه به نظر برسد كه هيچ اختلاف الهياتى بزرگ تر و حل ناشدنى تر از اين وجود ندارد.
با وجود اين، هنگامى كه از ساحت الهيات به ساحت و قلمرو امور عبادى سير مى كنيم، يعنى از حاشيه به كانون و متن زندگى متدينانه گام مى نهيم، شرايط به گونه اى شگفت انگيز دگرگون مى شود. كنت كرگ، [4] (لندن: انتشارات دانشگاه آكسفورد، 1970) درباره دعاهاى اسلامى و مسيحى نگاشته است. اگر فردى دعاهاى اين كتاب را مطالعه كند غير ممكن است كه از محتواى دعاها بفهمد كه از منبع مسيحى است يا منبع اسلامى. براى نمونه من اين كتاب را به صورت اتفاقى باز كردم و متن زير را خواندم:
اى خداوندى كه غنى و شايان ستايشى و اى كسى كه خالق مطلق و حى هستى، اى آن كه مهربان و دوست داشتنى هستى، مرا آن گونه ساز كه بدانچه از ديد تو رواست بپردازم و با لطف و فيض تو تسليم درگاهت شوم... (ص73).
من كه يك مسيحى ام، مايلم اين دعا را به عنوان يك دعاى مسيحى بخوانم; اما واقعيت اين است كه اين دعا از آن غزالى است.
يك بار در شهر بيرمنگام انگلستان كه اجتماع عظيمى از مسلمانان در آن جا وجود دارد، به گروهى از مسلمانان و مسيحيان برخوردم كه مدتى است به صورت مرتب در كنار يكديگر قرار مى گيرند و به نقطه مشتركى رسيده اند كه مى توانند با سوره فاتحه الكتاب ، اولين سوره قرآن، به نيايش بپردازند و هم اكنون در نظر دارند كه از عبارات «پدر ما» ،[6] دانشمند عهد جديد معاصر كه مطالعه ويژه اى درباره آن انجام داده، اين دعا را واضح ترين و به رغم ايجاز و اختصارش، غنى ترين گزيده پيام عيسى مى داند كه ما در اختيار داريم.
دعاى «پدرما» با استعاره كهن و كثيرالاستعمال خداوند به مثابه پدر آسمانى آغاز مى شود. گرچه اين نحوه بيان را مى توان در نوشته هاى مقدس عبرى (براى نمونه در مزامير داوود، مزمور 103) و در ديگر جوامع خاورميانه باستان (براى مثال، اور كلدانيان، رك: يرمياس، همان، ص91) و نيز در سنت هاى هند باستان (مثلا در بهگودگيتا 44 و 11:34) مشاهده كرد، اما مسلمانان هنگام اشاره به خدا هرگز آن را به كار نبرده اند. شايد اين به سبب ارتباطى است كه ميان ديدگاه متداولى كه خداوند را پدر همه ابناى بشر مى داند و ديدگاه مسيحى كه منحصراً خدا را پدر عيسى مسيح معرفى مى كند، برقرار است. البته هيچ ارتباط ضرورى ميان اين دو ديدگاه وجود ندارد. فرد مى تواند بدون قرار گرفتن در دام آموزه سنتى مسيحى كه مسيح را پسر يگانه خدا مى داند ، با اصطلاح مجازى پدر درباره خدا بينديشد و آنگاه مى توان به وضوح فهميد كه نسبت دادن عنوان پدر به خدا مجاز و استعاره اى بيش نيست. با اين اوصاف ، من به جرئت مى توانم معتقد شوم كه مسلمانان نيز مى توانند بدون هيچ مانعى از اين عنوان براى ارتباط با خداوند بهره جويند; زيرا اين لقب به عنوان مجاز ناظر به اين نيست كه خداوند عيناً پدر جسمانى ابناى بشر به شمار مى رود، بلكه ناظر به اين مطلب است كه همچنان كه نوع پدران در قبال فرزندان خود وظايفى دارند، خداوند نيز در قبال انسان ها كارهايى انجام مى دهد. البته ممكن است پدرها خوب يا بد و بامحبت يا بى رحم باشند. عيسى در مجموعه اى از سخنان و امثال، به وضوح نشان مى دهد كه به چه پدرى اشاره دارد. مثلا مى گويد: «و كدام آدمى است از شما كه پسرش نانى از او خواهد و سنگى به او دهد يا اگر ماهى خواهد مارى به او بخشد. پس هرگاه شما كه شرير هستيد دادن بخشش هاى نيكو را به اولاد خود مى دانيد چقدر زياده پدر شما كه در آسمان است چيزهاى نيكو را به آنانى كه از او سؤال مى كنند خواهد بخشيد.» (متى 9:7-11). افزون بر اين مثل مشهور ديگرى به نام پسر ولخرج يا پدر بخشنده وجود دارد. پسرى بر پدرش تمرد مى كند و به كشور دوردستى رخت برمى بندد. او اموالى را كه از پدر به ارث برده بود به تاراج مى دهد و در نتيجه به فلاكت و دريوزگى مى افتد. اين پسر از كرده خويش پشيمان مى شود و به خانه بازمى گردد. « اما هنوز دور بود كه پدرش او را ديد و ترحم نمود و دوان دوان آمد و او را در آغوش خود كشيد و بوسيد» (لوقا 20:15) و گفت: «زيرا اين پسر من مرده بود زنده گرديد، و گم شده بود يافت شد» (لوقا 5:24). اين پدر همان پدرى است كه عيسى خدا را همچون او مى انگارد. بايد به اين نكته توجه داشت كه نمى توان در پرتو اين تعاليم، استعاره پدر الهى را ضرورتاً با نام هايى همچون رحمن ، رحيم ، مهيمن ، غفار ، غفور ، وهاب، رزاق، حليم ، كريم ، ودود ، ولى ، عفوّ ، و رئوف كه در قرآن به الله نسبت داده شده، هم معنا دانست. منظور من اين است كه مى توان آن بعد از ماهيت الله را كه در قرآن با اين نام ها به آن اشاره شده، مشابه آن بعدى دانست كه در تعاليم عيسى از خداوند مجازاً به عنوان كلى پدر ياد شده است. اگر اين گونه باشد به نظر مى رسد كه مسلمان مى تواند الله را پدر خطاب كند و از طريق عبارات نخست اين دعاهاى كاملا مسيحى به او تقرب جويند.

آموزه تثليث
 

آنچه در ادامه اين دعا مى بينيم اين است كه نوعى رابطه با خداوند را از طريق تفكر درباره او به عنوان پدر آسمانى به تصوير مى كشد كه ما در آن شكوه و عظمت الهى را مى ستاييم و خواهان تحقق اهداف خدا و برپا شدن ملكوت او بر روى زمينيم «نيز در جست و جوى لطف و عنايت او در زندگيمان و خواستار بخشايش او براى آمرزيده شدن گناهانمان و خواهان اين هستيم كه او ما را در خطرات و وساوس زندگى حفاظت كند. بنابراين اين دعا، دعايى مبسوط و جامع است. اما چنان كه مشاهده مى كنيم در اين دعا هيچ اشاره اى به مضامين الهياتى عمده اى از جمله تجسد خدا در عيسى مسيح يا كفاره گناهان بشر شدن او از راه مرگش بر روى صليب يا خداوند به عنوان تثليثى از پدر، پسر و روح القدس نشده است. در واقع بايد اين واقعيت فوق العاده و تفكر برانگيز را پذيرفت كه اين آموزه هاى سنتى مسيحى هيچ سهمى در اين دعا كه خود عيسى زبده تعاليمش را با آن براى بشريت بيان كرده، نداشته است. با مطالعه صادقانه اناجيل همديد[7] قطعاً به اين نتيجه خواهيم رسيد كه عيسى درباره خداوند منحصراً با اصطلاحات توحيدى و يكتاپرستانه مى انديشيده است. نكته اى كه درخور توجه و عنايت است اين است كه مقدار قابل توجهى از سخنان و باورهاى مطرح در مسيحيت درباره خداوند قرن ها تابع او بوده است. البته منظور من اين نيست كه كليساى مسيحى رسماً و صراحتاً از آن هنگام كه آموزه تثليث رسميت يافته، مبتنى بر تثليث نبوده است; بلكه منظور من اين است كه عاقلانه بينديشيم و بگوييم كه مقدار قابل توجهى از بحث درباره وجود و ماهيت خداوند بدون هيچ اشاره اى به تثليث پيش رفته است. با كمال تعجب مشاهده مى كنيم كه مقدار زيادى از بحث هايى كه آباى كليسا درباره خداوند داشته اند، اين گونه بوده است. اگر به دوران معاصر گام نهيم شوراى اول واتيكان (1870) خداوند را به صورت زير توصيف مى كند:
كليساى پاپى كاتوليك مقدس روم معتقد است و اقرار مى كند كه تنها يك خداى راستين و زنده وجود دارد كه آفرينده و پروردگار آسمان و زمين است. او خدايى است كه داراى قدرت مطلق ، ابدى ، ناديدنى ، درك ناشدنى و در عقل و اراده و همه كمالات نامحدود است. از آن جا كه يك جوهر روحانى واحدى است و كاملا بسيط و تغيير ناپذير است، بايد اعلام كرد كه او واقعاً و ضرورتاً از جهان متمايز است ، ذاتاً و ماهيتاً سعادت كامل را داراست و به طرز وصف ناپذيرى بر هر چيزى كه وجود دارد يا مى توان غير از او تصور كرد برترى دارد.[8]
دوباره متذكر مى شوم كه هرگز منظور من اين نيست كه تعاليم كاتوليكى شوراى اول واتيكان نيز مبتنى بر تثليث نيست; بلكه منظور من اين است كه بسيارى از اظهارات مسيحى مهم درباره خداوند، مانند اين بيانيه شورا، را در واقع نمى توان اظهارات مبتنى بر تثليث قلمداد كرد. افزون بر اين، اگر كسى اثر دوجلدى الهيدان كاتوليك كاريك ـ لاگرنج[10] به نام خدا در انديشه و تجربه مسيحى (1930) نوشته، تنها يكى از دوازده فصل آن را به تثليث اختصاص داده است. ماتيوس در ابتداى اين فصل مى گويد:
بايد همه بپذيرند كه آن كس كه برخوردار از اصول فهم تاريخى باشد ، اذعان خواهد كرد كه آموزه تثليث ، به عنوان يك آموزه، هيچ نقشى در شكل گيرى پيام نخستين نداشته است... انجيل ، نخستين و سرنوشت سازترين پيروزى خودش را بدون اين كه آموزه تثليث را نظام مند كند ، به دست آورد (ص180).
و غير از اين يك فصل، بقيه كتاب با اصطلاحات غير تثليثى درباره خداوند بحث مى كند.
اما به رغم اين واقعيت كه مسيحيان به آسانى مى توانند بدون اشاره به نظريه تثليث، درباره خدا سخن بگويند، عقيده به تثليث به وضوح همچون يك عقيده كانونى در مسيحيت بر جاى خواهد ماند. بنابراين من مى خواهم بر اين نكته تأكيد كنم و شما را به اين واقعيت توجه بدهم كه در درون اين سنت، با تنوع درونى قابل توجهش در طول قرن ها عقيده به تثليث به طرق گوناگون فهميده شده و موقعيت هاى گوناگونى كسب كرده است و كاركردهاى متفاوتى در آن مشاهده شده است كه به لحاظ اجرايى داراى اهميت است. از يك سو ديدگاهى ـ كه بيانگر عقيده سنتى كاتوليك است ـ وجود دارد كه بر طبق آن، آموزه تثليث يك حقيقت وحيانى الهى است و رازى است كه ما بايد بدان معتقد باشيم اما نمى توانيم اميدوار باشيم كه آن را بفهميم. از سوى ديگر، اميل برونر،[11]يكى از تأثيرگذارترين الهيدانان پروتستان در اين عصر، رساله خود درباره خداوند را با عبارات زير آغاز مى كند:
هنگامى كه به مسئله تثليث برمى خوريم ، به طرز عجيبى با يك موقعيت متناقض مواجه مى شويم. از يك سو تاريخ الهيات و عقيده مسيحى به ما مى آموزد كه عقيده به تثليث را وجه تمايز ديدگاه مسيحيت درباره خداوند در نظر بگيريم كه از ديدگاه دين يهود و دين اسلام و در واقع از همه اشكال خداباورى متمايز است. يهوديت و اسلام و خداباورى[12] عقلانى توحيدى اند. از سوى ديگر، بايد صادقانه بپذيريم كه آموزه تثليث هيچ بخشى از پيام مسيحيت نخستين يعنى عهد جديد را شكل نمى دهد و ايمان راسخ در حيات دينى كليساى مسيحى در هيچ دوره اى از تاريخ مسيحيت بر تثليث استوار نبوده است.
نتيجه اى كه او مى گيرد، اين است كه عقيده تثليث بخشى از پيام مسيحى نيست، بلكه نظريه اى است كه بشر آن را به درستى برساخته است تا از نظريه بنيادى تر ديگرى كه تجسد نام دارد صيانت كند. او مى گويد: «آموزه كليسايى تثليث كه عقيده كليساى اوليه آن را ابرام كرد ، بيانيه اى مبتنى بر كتاب مقدس نيست و بنابراين بيانيه كليسا به شمار نمى رود، بلكه يك آموزه الهياتى است كه از اعتقاد مهم كتاب مقدس و كليسا دفاع مى كند».
من معتقدم كه اين تحليل به لحاظ تاريخى صحيح است. آموزه تثليث همچون چارچوبى روشنگر براى استحكام بخشيدن به آموزه مهم تر الوهيت مسيح شكل گرفته است. يعنى اگر عيسى مسيح تجسد خداوند بود اما از طرفى اين خداوند در سرتاسر حيات زمينى عيسى در كار نگهدارى جهان بود، و دعاها را اجابت مى كرد و در بيرون از اقنوم عيساى تاريخى به كارهايى مبادرت مى ورزيد، نتيجه اى كه از اين مطلب حاصل مى شود اين است كه مقام خداوندى داراى دو جنبه است، يعنى جزء پدر و جزء پسر. اين بيان لازمه عقيده به تجسد الهى است كه توحيد را بسط مى دهد و پيچيده مى سازد و آن گاه كه روح خداوند كه در نوشته هاى مقدس عبرى بدان تصديق شده، در تعاليم عيسى و در تجربه دينى آن روزگار به اين دو جزء پدر و پسر افزوده شود، يك تثليث خواهيم داشت.
لذا پذيرش آموزه تجسد كه براى صيانت از مفهومى دوگانه انگارانه و سه گانه انگارانه درباره خداوند شكل گرفته، اجتناب ناپذير است. اما اگرچه اجتناب ناپذير است، نمى توان آن را به صورتى فهم پذير طرح كرد. در واقع، دو گونه مختلف از آموزه تثليث شكل گرفته است. بر اساس آنچه كه مفهوم اجتماعى تثليث ناميده مى شود، سه شخص الهى تثليث در حكم سه مركز ادراك و اراده است. بنابراين، در ميان آباى كاپادوكيه اى[17] چارلز لورى، تثليث و آموزه مسيحى (1946); امتيازى كه اين نظريه در پى دارد ـ اگر چه تنها امتياز نيست ـ اين است كه ما را قادر مى سازد كه درباره مقام احديت خداوند كه قائم به ذات و ابدى است، بدون نظر به خلقت، و به عنوان آنچه اصالتاً و ذاتاً شخصى و موجودى عاشق است، بينديشيم; زيرا پدر، پسر و روح القدس شخص محسوب مى شوند و هر يك ديگرى را دوست دارد.
به هر حال، اين شكل از تثليث باورى به طرز خطرناكى به سه خدايى منجر مى شود كه اسلام هميشه از آن ابا داشته و بدان بدگمان بوده است كه مبادا عقيده به تثليث به سه خدايى كه مظهر چندگانه پرستى است منجر شود. البته شمايل هايى كه از اشخاص تثليث در قرون وسطى موجود است غالباً به رواج سه خدايى واقعى در سطح عوام دينداران ميدان داده است. به هر تقدير، بايد با قطعيت و يقين بدين مسئله اذعان كرد كه هرگز مراد واقعى آموزه تثليث آن چيزى نبوده است كه الهيدانان فهميده اند، بلكه به همان اندازه كه بر سه گانه انگارى تأكيد شده بر يگانگى هم تأكيد شده است. علاوه بر اين، هميشه گفته شده است كه عقيده به تثليث يك راز است، يعنى چيزى است كه مسيحيان اقرار مى كنند كه آن را نمى فهمند. با اين حال، از آن جا كه ما هرگز نمى توانيم به گونه اى عقلانى در اين حوزه بينديشيم ، مى توانيم فرض كنيم كه گونه ديگرى از نظريه مبتنى بر تثليث وجود دارد كه از سه شخص سخن مى راند اما نه با فهم امروزى كه ما از اين اصطلاح داريم، بلكه با فهم ديرين كه سه شخص را سه personae يا سه نقش مى پنداشتند. اگر اين گونه باشد، اين ديدگاه مى تواند قاطعانه حافظ توحيد باشد. بر اساس آنچه اغلب مفهوم اعتقادى تثليث ناميده مى شود، پدر، پسر و روح القدس سه شخص مختلف نيستند، اما عميقاً به هم مرتبطند. به بيان دقيق تر، نام هايى كه به اطوار متمايز عمل يك خدا اشاره دارند، در قلمرو آفرينش، در قلمرو نجات و در قلمرو الهام و وحى عمل مى كنند. بر اساس اين ديدگاه، سه جزئى بودن از ديدگاه بشرى ما نشئت مى گيرد: خداوند بى هيچ ابهامى يكتاست، و ما هستيم كه فعاليت او را در ارتباط با خودمان از سه طريق مى فهميم. هنگامى كه يك گام فراتر مى نهيم متوجه مى شويم كه عقيده تثليث مهر تأييدى است بر كثرت و تنوع عمل خداوند در ارتباط با بشر. شايد اين كثرتى كه عرفاً پديد آمده، از گرايش جبلى بشر به انديشيدن درباره سه رأس ناشى شده باشد.
ادامه دارد ...

پي نوشت ها :
 

[1]. مشخصات كتاب شناختى مقاله به شرح زير است:
Hick, John, "Islam and Christian Monotheism," in D. C. Sherbok, ed., Islam In The World Of Diverse Faith. St. Martin's Press Inc, 1997, pp. 1-17.
[2]. paradigm shift
[3]. Kenneth Cragg
[4]. Alive to God
[5]. Pater Noster
[6]. Joachim Jeremias
[7]. Synoptic Gospels
[8]. Dogmatic Constitution of the Catholic Faith, chap. 1.
[9]. Garrigou-Lagrange
[10]. W. R. Matthews
[11]. Emil Bruner
[12]. Theism
[13]. Cappadocian Fathers
[14]. Divine Personality and Human Life
[15]. Essays Catholic and Critical
[16]. Essays on the Trinity and the Incarnation
[17]. The Doctrine of Trinity
 



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما