نقد كتاب«درس تجربه»
«درس تجربه» عنوان كتابي است كه به قلم ابوالحسن بنيصدر به رشته تحرير درآمده است. اين كتاب كه به منزله خاطرات بنيصدر ميباشد در دو جلد توسط انتشارات انقلاب اسلامي در آبان 1380 در آلمان به چاپ رسيد و به كوشش حميد احمدي مدير انجمن مطالعات و تحقيقات تاريخ شفاهي ايران (برلين) تدوين گرديد و فقط در خارج از كشور عرضه شد. كار ضبط خاطرات بنيصدر در ورساي فرانسه و در 26 شهريور 1378 آغاز شد و طي 10 جلسه ادامه يافت. حاصل اين گفتگوها در جلد اول منعكس است و جلد دوم به تحقيق درباره تاريخ انقلاب اسلامي اختصاص يافته است.
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص و نقد و بررسي كتب تاريخي به نقد و بررسي كتاب «درس تجربه» پرداخته كه توجه خوانندگان گرامي را به اين بررسي جلب ميكنيم.
* * *
هر چند آقاي بنيصدر در كتاب” درس تجربه” (خاطرات اولين رئيسجمهور ايران) اصولاً رويكردي تاريخي به رخدادهايي كه روايت خود را حول آنها مطرح ميسازد، ندارد و در پاسخ به هر سؤال، متناسب با مقتضيات امروز خويش موضوعات و حوادث ديروز را تحليل و تبيين مينمايد، امّا اين اثر صرفنظر از سستي يا قوت وجهه تاريخي آن، مرجع ارزشمندي براي شناخت دقيق اولين رئيسجمهور ايران خواهد بود. با توجه به موضوع مورد اشاره كه بر ساير خوانندگان كتاب نيز پنهان نخواهد ماند، ما در مقام مقايسه مطالب كتاب با موضع گيريهاي ايشان كه در مطبوعات و به طور كلي رسانههاي آن دوران منعكس شده برنميآييم، زيرا به وضوح به دو شخصيت كاملاً بيگانه از يكديگر خواهيم رسيد. البته شايد آقاي بنيصدر در مقابل، اينگونه استدلال كند كه در آن زمان به عنوان يك مقام رسمي در نظام ناگزير از ملحوظ داشتن مناسبات و ملاحظاتي بوده و هر آنچه به صورت عمومي و علني عنوان داشته يا از وي سر زده بيتأثير از اقتضائات جايگاه رياست جمهوري نبوده است. بنابراين بدون اينكه بر چنين استدلالي صحه گذارده باشيم از نقد مقايسهاي مطالب مربوط به ايشان در آرشيو رسانهها و موضعگيريهاي كاملاً جديد در اين كتاب صرفنظر ميكنيم، اما يادآوري اين نكته را ضروري ميبينيم كه حتي در صورت منطقي فرض كردن اين استدلال، آقاي بنيصدر ميبايست ابتدا به بيان كامل و امانتدارانه آنچه توسط ايشان در مقاطع مختلف تاريخي صورت گرفته- فارغ از بار سياسي آن در شرايط كنوني براي ايشان – ميپرداخت و آن گاه در مقام بيان توجيهات و ملاحظات برميآمد؛ دقيقاً همان كاري كه ايشان در مورد برخي موضوعات مورد اطلاع عموم در اين كتاب انجام داده است. به عنوان نمونه در سراسر كتاب ”درس تجربه” آقاي بنيصدر تلاش دارد تا اين گونه وانمود سازد كه از ابتداي آشنايي با امام خميني(ره)، با وي در تعارض شديد بوده است؛ لذا خود را ناگزير ميبيند تا عملكردش را در جريان مراسم تنفيذ رياستجمهوري كه طي آن دست امام را بوسيده است توجيه كند. مراسم مورد بحث بازتاب وسيع رسانهاي نه تنها در ايران بلكه در جهان داشت. به همين دليل از سوي بنيصدر رقيق بودن احساسات و يكباره به فوران درآمدن به عنوان توجيه مطرح ميشود! «وقتي او (امام) را با صندلي چرخدار ميآوردند يك حالت رقت به من دست داد. حالت غمگين داشت و به قدري حالت عاطفي به من دست داد كه دستش را بوسيدم و خيلي با عاطفه»(ص256)
جدا از اينكه اين توجيه تا چه حد از سوي صاحبنظران پذيرفته خواهد شد بايد به اين نكته اشاره كرد كه تا قبل از شكلگيري ارتباط آقاي بنيصدر با سازمان مجاهدين خلق در اواخر سال 59در جلسات خصوصيتر مسئولان با امام، ايشان نه تنها دست امام را ميبوسيد بلكه با رفتارهاي خاص به نوعي خود را عزيزدردانه بنيانگذار انقلاب نيز وانمود ميساخت. دقيقاً آقاي بنيصدر براي پاك كردن اين كارنامه بيّن، دچار افراطهايي شده است كه در واقع كار را بر وي سختتر ميكند. نوع برخوردهاي توهينآميز و دور از هرگونه استدلال با امام را در اين كتاب بايد به حساب همين مشكل ايشان گذاشت. براي نمونه آقاي بنيصدر در سال 52 در سفري به نجف اشرف ملاقاتي نيز با امام داشته است كه شرح اين ملاقات در كتاب ”اولين رئيسجمهور” آمده، اما در اين خاطرات فراز توهينآميزي به آن افزوده شده است؟! «گفتم: آقا! شما يك شهر را نميتوانيد اداره بكنيد. توي كوچههاي نجف از زيادت كثافت و مدفوع نميشود راه رفت. شما اين كتاب (ولايت فقيه) را نوشتيد كه رژيم شاه تا قيامت بماند توي ايران؟! كي ميآيد كشور را از دست او بگيرد و به دست اين آقايون (روحانيون) بسپارد؟...(ص137)
آقاي بنيصدر ظاهراً به اين نكته توجه ندارد كه خوانندگان خواهند پرسيد فراواني مدفوع و كثافت در كوچهها و معابر شهر نجف چه ارتباطي به قابليت و توانمندي امام و تئوري سياسي و حكومتي وي دارد. بويژه اينكه امام در آن شرايط يك مرجع تبعيد شده، بود و به شدت از سوي نيروهاي امنيتي و پليسي رژيم بغداد تحت فشار و كنترل قرار داشت.
اين فشارها نيز در نهايت منجر به خروج ايشان از عراق شد. آيا اگر رژيم بعثي صدام آگاهانه و عامدانه به شهرهاي مذهبي رسيدگي نميكرد تا مردم را به اسلام و روحانيت بدبين كند، مسئوليت چنين برخورد خصمانهاي متوجه يك مرجع و رهبر تبعيدي است؟! آن گونه كه از ظواهر پيداست آقاي بنيصدر از فرط دشواري تبيين دوگانگيها به وادياي سوق يافته است كه براي روشن ساختن سستي آن نيازي به هيچگونه استدلالي نيست. البته اين نكته نيز از نظرها دور نخواهد ماند كه آقاي بنيصدر نزديك به يك سال و نيم بر مسند رياستجمهوري تكيه داشت. لذا قبل از رياستجمهوري به ويژه در اوايل پيروزي انقلاب كه هيچگونه مسئوليتي نداشت (يك ماه بعد از پيروزي انقلاب ايشان به عضويت شوراي انقلاب درآمد) ميبايست راحتتر مواضعي را كه امروز مدعي است در آن دوران داشته، طرح كند، در حالي كه در ايام مورد اشاره نه تنها موضع توهينآميزي از وي درباره به امام به ثبت نرسيده بلكه وي سراسر در بزرگداشت امام سخن رانده است. نكته ديگري كه در اين ارتباط ميتواند موجب روشنتر شدن حقيقت شود، پشتيباني شديد نزديكان امام (فرزندان، داماد، نوه و…) و اعضاي دفتر ايشان از كانديداتوري آقاي بنيصدر بود كه نقش اساسي در جلب و جذب آراي عمومي داشت، اما از آنجا كه يادآوري اين واقعيت، موضوع خوشايندي براي آقاي بنيصدر نيست ايشان ترجيح ميدهد در خاطرات خود حتي اشارهاي نيز به آن نكند. علاوه بر اين آقاي بنيصدر كانديداتوري خود را توسط جامعه روحانيت مبارز نيز كتمان مينمايد. در اين زمينه از همه مهمتر نظر نهايي امام در مورد احتمال غير ايراني محسوب شدن آقاي جلالالدين فارسي بود. فراموش نخواهد شد كه در جريان اختلافات به وجود آمده در مورد مليت كانديداي حزب جمهوري اسلامي، امام توصيه كردند كه حتي اگر شائبه افغاني بودن اجداد ايشان نيز وجود دارد بهتر است آقاي فارسي از كانديداتوري رياستجمهوري استعفا دهد. اين نظر صريح امام كه حزب جمهوري اسلامي را با يك بحران سياسي مواجه ساخت عملاً موجب شد تا آقاي بنيصدر رقيب جدي نداشته باشد؛ زيرا بعد از استعفاي آقاي فارسي در آخرين روزهاي رقابت انتخاباتي، براي حزب جمهوري اسلامي ممكن نبود فرد جديدي را به عنوان نامزد خود مطرح سازد. در نتيجه و در چنين فضايي كانديداي روحانيت مبارز كه از حمايت مرحوم سيداحمد خميني، سيدحسين خميني، مرحوم اشراقي (داماد امام) و ساير اعضاي بيت امام برخوردار بود با راي قاطع مردم در انتخابات اولين رياست جمهوري ايران برگزيده شد. اكنون اين سؤال مطرح ميشود كه آيا در صورت چنين برخوردهاي توهينآميزي- كه در شرايط كنوني آقاي بنيصدر مدعي است با امام از ابتداي آشنايي داشته است- اصولاً وي ميتوانسته از چنين حمايت بيدريغ روحانيت مبارز و نزديكان امام برخوردارشود؟ قطعاً جواب اين سئوال منفي است. دقيقاً از همين رو آقاي بنيصدر ترجيح ميدهد در كتاب خاطرات خود به هيچ كدام از واقعيتهاي مسلم فوق اشارهاي نداشته باشد. البته اكنون و در شرايط جديد آقاي بنيصدر با پنهان داشتن چگونگي روند موفقيت خويش در انتخابات رياستجمهوري ميتواند در كتاب ”درس تجربه” ادعا كند: «خوب روز بعد هم انتخابات انجام شد. آقاي حبيبي نامزد حزب جمهوري اسلامي در اين انتخابات، كمتر از 4 درصد رأي آورد و بقيه مردم با رأي خودشان نشان دادند كه حكومت آخوندي را نميخواهند» (ص254) كه اين خود از هنرنماييهاي اين نادرة دوران است.
از ديگر فرازهاي مهم اين كتاب تلاش آقاي بنيصدر براي تبرئه خود در زمينه همكاري با سازمان مجاهدين خلق به عنوان يك گروه تروريستي است. پرداختن به اين موضوع تا حدودي به ما در رفتارشناسي كسي كه مدعي است: «قدرت خود به خود چيز بديه، قدرت خوب وجود ندارد» كمك خواهد كرد. قطعاً آقاي بنيصدر در ائتلاف خود با سازمان مجاهدين خلق كه براي كسب قدرت، توسل به غيرانسانيترين و نامشروعترين اعمال را براي خود مباح ميشمرد نميتواند تنها «بلبل زباني مسعود رجوي» و به عبارت عاميانهتر چربزباني و تملقگويي اين گونه حضرات را به عنوان دليل كشيده شدن به اين وادي ذكر كند، هر چند با عنايت به اين امر كه ايشان صاحب كتاب ”كيش شخصيت”اند نميتوان زبانبازيهاي رجوي را نيز بيتاثير دانست. البته شايد بتوانيم خطاي فيروزه خانم را تماماً متاثر از «بلبلزباني مسعود رجوي» بدانيم، اما در مورد پدر گراميشان موضوع ابعاد گستردهتري دارد.
در ماههاي پاياني سال 59 حضور پررنگ نيروهاي سازمان مجاهدين خلق در جلسات سخنراني آقاي بنيصدر نشان از سرمايهگذاري جدي اين سازمان روي نقاط ضعف ايشان و فراهم آوردن زمينههاي رو در رو قرار دادن وي با امام داشت. حتي در يكي از اين سخنرانيها، مادر رضاييها برخاست و خطاب به بنيصدر فرياد زد: اي كاش شما رئيسجمهور هميشگي ما باشيد. در پاسخ به وي نيز آقاي رئيسجمهوري بدون نفي تمايل خود به حضور مادامالعمر در رأس قدرت اجرايي كشور گفت: همين يك دوره را نيز نميگذارند. در حادثه 14 اسفند اين همكاري سازمان يافته تا حدودي آشكارتر شد و به ميزان افزايش تأثيرگذاري سازمان بر بنيصدر فاصله وي با امام بيشتر ميشد. نكته قابل تأمل اينكه تا قبل از اين ائتلاف، سازمان مجاهدين خلق از طريق يك گروه دست ساخته و هدايت شده به حذف فيزيكي شخصيتهاي فكري ميپرداخت و در ظاهر هرگونه اعمال تروريستي را محكوم ميساخت. جالب اينكه با رسميت يافتن پيوند آقاي بنيصدر و اين سازمان، مسئوليت اقدامات تروريستي رسماً به عهده گرفته ميشد و آقاي بنيصدرهم هرگز از آن تبري نميجست.
در كتاب ”درس تجربه”، از جمله تعارضات جدياي كه آقاي بنيصدر با آن مواجه است، همين قدرت طلبي است؛ زيرا از يك سو قدرت را از هر نوعش (خير يا شر) اصولاً بد ميداند!! اما از ديگر سو براي كسب و حفظ قدرت با شيطانيترين نيروها وحدت ميكند. ايشان براي فرار از اين تعارض به زعم خود خواسته است با تحريف تاريخ حل مشكل كند؛ لذا با يك سري صغري و كبري كردنها، مدعي ميشود كه دكتر بهشتي به دست امام به شهادت رسيده است:
«من بسيار شك دارم كه غير از دستگاه خميني، كس ديگري دفتر حزب جمهوري اسلامي را منفجر كرده باشد. چون هر كس را كه آمريكاييها خواستند محور بكنند، به تيغ خميني مبتلا شد و رفت و حتي آنهايي را هم كه خودش آورده بود. از آنها، آقاي بازرگان است و از آنها، اين آقاي بهشتي و يا كساني كه بعد از كودتا بر ضد من، قرار بود درايران حاكم بشوند.»(ص195)
اين ادعاي آقاي بنيصدر بعد از دو دهه و اندي در حالي مطرح ميشود كه در همان زمان اولاً گروه تروريستي مجاهدين خلق رسماً مسئوليت انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي را- كه منجر به شهادت 72 تن از وزرا، نمايندگان مجلس و شخصيتهاي تراز اول سياسي كشور شد- بر عهده گرفت و فرد نفوذي سازمان در اين زمينه كاملاً مشخص گرديد. ثانياً چنين حادثهاي بنا بود كليه مسئولان طيف خط امام را در كشور به شهادت برسانند و منحصر به دكتر بهشتي نبود؛ لذا صرفنظر از شخصيت وارسته امام كه از چنين اتهاماتي مبراست با كمترين منطق سياسي چنين ادعايي پذيرفتني نيست كه رهبري نظام درآن شرايط حاد دشمنيهاي داخلي وخارجي، همه بازوان خود را قطع كند. ثالثاً اين تنها حركت تروريستي سازمان در آن ايام نبود كه با چنين ادعايي بتوان به رفع و رجوع آن پرداخت. چرا آقاي بنيصدر در مورد حادثه انفجار دفتر نخستوزيري كه منجر به شهادت رجايي و باهنر شد، به شهادت رساندن امامان جمعه در استانها و صدها اقدام تروريستي ديگر كه مسئوليت آنها نيز رسماً از سوي سازمان مجاهدين خلق پذيرفته ميشد توجيهات اين چنيني ابداع نكرده است. رابعاً اين ادعا با ساير مطالب كتاب در مورد دكتر بهشتي مطابقت ندارد؛ زيرا آقاي بنيصدر فراموش ميكند كه در ساير قسمتهاي خاطرات خويش يكي از انتقاداتش به امام حمايت به زعم ايشان بيقيد و شرط از دكتر بهشتي بوده و اينكه چرا ايشان را به رياست ديوان عالي كشور منصوب كرده است و...
بنابراين براي خوانندگان اين كتاب خاطرات، كاملاً مسجل ميشود كه امروز آقاي بنيصدر نگران ثبت شدن نام خود در ليست بازي خوردگان يك گروه تروريستي حرفهاي است و به منظور كتمان اين واقعيت اين ادعاي سست و بياساس را مطرح ميسازد كه احتمالاً دكتر بهشتي توسط رهبري نظام از ميدان برداشته شده است، در حالي كه همگان در همان زمان و حتي اكنون اذعان دارند كه شهادت جمع كثيري از وزراء، نمايندگان مجلس و سياسيون تراز اول كشور و در رأس آن، دكتر بهشتي ضربه جبران ناپذيري به رهبري نظام وارد آورد و انتظار به سقوط كشاندن كل نظام از طريق اين ترورها در جبهه دشمنان انقلاب نوپاي ايران به شدت وجود داشت.
اما داستان ادامه همكاري آقاي بنيصدر با اين گروه تروريستي براساس روايت شخص ايشان در اين كتاب روشنتر ميسازد كه چه كسي قدرتطلب بوده و بدين منظور خود را به هر سو ميكشانده است. براي نمونه شرح ملاقات طارق عزيز با مسعود رجوي در فرانسه در محل اقامت آقاي بنيصدر از زبان ايشان خالي از لطف نيست: «ترتيب اينكه چه جوري بيايد اينجا و راجع به ملاقات، در كجا باشد بالاخره گفتم: «اگر من بخواهم موافقت كنم، فقط به يك ترتيب ميشود موافقت كرد و آن ترتيب هم اين است كه يك فاتح، يك شكست خورده را ميپذيرد. اينها متجاوزند و در تجاوزشان هم شكست خوردهاند وگرنه به سراغ ما به اينجا نميآمدند... ملاقات شما (رجوي) با او، حداكثر نيم ساعت بيشتر طول نكشد. گفت: «بسيار خوب».(ص380)
اين ملاقات كه در خانه بنيصدر و با حضور همزمان وي در منزل صورت ميگيرد به لحاظ سياسي فراتر از موافقت رئيسجمهور يك تشكيلات خود ساخته با ملاقات نخستوزير خود يعني مسعود رجوي معني پيدا ميكند. بر اساس قراردادي كه بين آقاي بنيصدر و مسعود رجوي منعقد شده بود كليه اقدامات اين تشكيلات ائتلافي ميبايست به امضاي رئيسجمهور تشكيلات ميرسيد. بنابراين در اين قضيه آقاي بنيصدر يك گام فراتر از صرف موافقت با ملاقات رجوي و طارق عزيز برداشته بود. اما جالبتر اينكه همكاري گسترده گروه تروريستي مجاهدين خلق با متجاوزان به خاك ايران كه با تأييد آقاي بنيصدر كليد ميخورد حتي كمترين انگيزهاي را در ايشان براي شكستن ائتلاف خود ايجاد نميكند و اين مسعود رجوي است كه با باز شدن پايش به بغداد ديگر نيازي به مقام مافوق ندارد؟! اظهارات آقاي بنيصدر در اين زمينه شناخت خوانندگان خاطرات را از وي جامعيت ميبخشد: «به هر حال آن وقت [20 اسفند 1362] آقاي رجوي نامهاي به من نوشت در 14 صفحه و به قول خودش پايان داد به اين همكاري، مقالهايست در نشريه انقلاب اسلامي [به تاريخ 17 اسفند 1362] من هيچ اطلاعي از آن مقاله نداشتم. در آن وقت روزنامه انقلاب اسلامي ربطي به من نداشت. اگرچه مينويسند كه در مسئوليت من است ولي در آن وقت كه من با آقايان بودم، در مسئوليت من نبود. در يك روزنامهاي كه در مسئوليت من نيست، يك مقالهاي نوشته شده است تحت عنوان ”دروغهاي طارقعزيز” و اين را مجوز كردند براي پايان دادن به همكاري با من. اين هم ميزان رعايت آزادي است از ديد اين آقايان كه: گنه كرد در بلخ آهنگري/ به شوشتر زدند گردن مسگري».(ص382)
در اين فراز از كتاب، آقاي بنيصدر آشكارا معترف است كه نه تنها با ادامه همكاري با متجاوزان و متجاسران بغدادي مخالف نبوده، بلكه بشدت تمايل دروني به باقي ماندن در اين ائتلاف داشته است. به عبارت روشنتر، اين كه عوامل نخستوزير در تبعيد؟! با درج مقالهاي عليه مسئولان بغدادي در روزنامه تحت مديريت آقاي بنيصدر، رئيسجمهور در تبعيد؟! را از اريكه قدرت به زمين زدهاند، موجب شده تا خاطر مبارك ايشان بشدت مكدر شود.
با مروري بر تناقض ديگري در زمينه ابعاد قدرتطلبي مدعيان نافي قدرت به اين بحث پايان ميدهيم. سفر آقاي بنيصدر به كرمانشاه در آستانه بررسي طرح عدم كفايت سياسي رئيسجمهور در مجلس شوراي اسلامي بحثهاي مختلفي را در محافل داخلي و خارجي برانگيخت. اكنون روايت آقاي بنيصدر در اين زمينه، ميزان صحت و سقم حدس و گمانهاي آن زمان را مشخص ميسازد: «در آن موقع كه در كرمانشاه بودم، راديو بختيار گفته بود، بنيصدر رفته به غرب كشور براي تدارك كودتا. اين هم شده بود يكي از بهانههايي كه اين آقايان داشتند براي به اصطلاح توجيه كودتاي خودشان، همه اينها دروغ است. من در غرب كشور بودم براي جنگ و دائم در جبهههاي جنگ بودم. اگر ميخواستم كودتا كنم به آنجا نبايد ميرفتم بلكه بايد در تهران ميماندم... اما براي اينكه در تاريخ نماند كه امكان كودتا بود و به بنيصدر پيشنهاد هم شد و او نكرد گفتم، الان ميآييم بررسي ميكنيم كه چقدر امكان كودتا هست… از فلاحي [رئيس ستاد ارتش]پرسيدم در تهران چه داريد. گفت: دو گردان. اين موضوع را هم بايد توجه بكنيد. آنها هر چه نيرو از پاسدار داشتند از همه جاي ايران توي تهران جمع كرده بودند... بعضيها گفتند: شما بايد به طريقي با صدام حسين ارتباط پيدا كنيد...(ص335)
آقاي بنيصدر در ابتداي اين قول خود مدعي است كه اصولاً به كودتا اعتقادي نداشته و براي شركت در دفاع مقدس به كرمانشاه رفته بوده است و اگر فكري براي كودتا ميداشت بايد در تهران ميماند. اما چند خط بعد در همان پاراگراف اعتراف ميكند كه در تهران به دليل حضور پر رنگ نيروهاي پاسدار انقلاب امكان كودتا نبوده و ايشان در كرمانشاه براي اينكه در تاريخ زير سؤال نرود كه امكان كودتا داشته و به اين امر اقدام نكرده، جلساتي را بدين منظور برگزار كرده است و در آخر اينكه بعضيها پيشنهاد برقراري ارتباط با صدام را ميدهند كه البته اين پيشنهاد بعضيها؟! دقيقاً علت انتخاب كرمانشاه را براي بررسي كودتا مشخص ميكند. بنابراين در كرمانشاه راههاي مختلف براي انجام يك كودتاي موفق! و حتي ارتباط با دشمن مورد بررسي قرار ميگيرد، اما به دليل پايين بودن احتمال موفقيت آن و داشتن خطر جاني براي ايشان، از اين كار صرفنظر ميكند. از اين رو به ابزار ترور متوسل ميشوند تا از طريق حذف فيزيكي شخصيتها زمينه كودتاي مورد نظر فراهم شود، اما ترورهاي كور و وسيع، آقايان را به نتيجه مورد نظر نميرساند؛ لذا بعد از برگزاري انتخابات رياست جمهوري كه مجدداً كشور روال طبيعي خود را مييابد آقاي بنيصدر فرار را بر قرار ترجيح ميدهد.
از جمله فرازها و برجستگيهاي ديگر اين كتاب به تصوير كشيدن قابليتهاي آقاي بنيصدر در دفاع از تماميت ارضي كشور قبل از 31 شهريور59 به عنوان فرمانده كل قوا و محكزدن عملكرد وي در مقابله با تجاوز گسترده نيروهاي عراقي به خاك ميهنمان از زبان خود ايشان است: «آن موقع كه مجلس داشت افتتاح ميشد و همين طور موقعي كه آقاي رجايي ميخواست نخستوزير شود خطر تجاوز عراق ديگر شده بود مسئله روز. در آن ايام روشن شده بود كه تجاوز خواهد شد و با اينكه ياسر عرفات را فرستاده بودم پيش آقاي صدام حسين تا دست به اين كار نزند، اما او در رؤياي پيروزي برقآسا و بيقرار حمله بود»(ص265)
و در ادامه ميافزايد: «به هر حال، ياسر عرفات رفت به عراق برگشت و گفت كه صدام را مثل طاوس ديده و او ميگويد كه كار ايران را چهار روزه تمام ميكنم. بله وضعيت اين جوري بود. ما هم گفتيم كه حالا اگر بياييم و بگوييم با اين مجلس موافق نيستيم بحران درست ميشود»(ص266) و در آخر از اينكه احتمال حمله صدام موجب شده است تا وي نتواند امام زدايي كند بر حاكم بغداد نفرين ميفرستد: «فكر ميكرديم اگر با خميني دعوا كنيم و يك جنگ داخلي راه بيفتد و عراق هم از آن طرف حمله كند، ممكن است كشور از بين برود و بعداً بگويند بنيصدر در نزاع بر سر قدرت، كشور را به باد داد. آن وقت، اين بيم روزمره بود، خدا ذليل كند اين آقاي صدام را كه خيلي كمك كرد به استبداد داخلي»(ص271)
در قالب اين جملات آقاي بنيصدر ميخواهد امروز مدعي شود كه هرگز به اختلافات داخلي دامن نزده، بلكه تمامي توان خود را براي دفع تجاوز قطعي و قريبالوقوع دشمن به كار گرفته است. قبل از پرداختن به اين موضوع لازم است اشارهاي به يك ادعاي خلاف عقل و منطق آقاي بنيصدر در مورد كيفيت انتصابش به فرماندهي كل قوا از سوي امام داشته باشيم: «در اين مرحله آقاي خميني بدون اطلاع من، مرا جانشين خود به سمت فرمانده كل نيروهاي مسلح انتخاب كرد»(ص307)
به دليل پرهيز از اطاله كلام از پرداختن به علت طرح چنين ادعايي اجتناب ميورزيم، هر چند قرائن بسياري موجود است كه عكس چنين مطلبي را به اثبات ميرساند. عليايحال چه به اصرار آقاي بنيصدر و چه از روي عدم تمايل، ايشان مسئوليت مهم و كليدي فرماندهي كل قوا را در آن مقطع حساس به عهده گرفته بودند. با چنين واقعيتي در پيشرو، اكنون به احصاء چگونگي برخورد آقاي بنيصدر با اختلافات داخلي و كسب آمادگي كشور براي مقابله با تجاوز دشمن ميپردازيم.
در بُعد اختلافات داخلي نوع تعامل ايشان با دو قوه ديگر يعني قوه مقننه و قضائيه و حتي در ارتباط با زير مجموعه قوه مجريه يعني نخستوزير و وزرا بسيار خصمانه است. روابط رئيسجمهور با مجلسيان بعد از شكست تلاشهاي گستردهاش براي تشكيل يك مجلس هماهنگ با خود، همواره تيره بود، تا آنجا كه حتي مصوبات مجلس را براي اجرا، امضاء و ابلاغ نميكرد و قوه مقننه را مجبور ساخت با تصويب طرحي مهلت پنج روزهاي را براي رئيسجمهور تعيين كند. در مورد قوه قضائيه حملات به شهيد بهشتي و ديگر مسئولان قضايي آن دوران ما را بينياز از پرداختن به آن ميكند. اما در مورد زيرمجموعه قوه مجريه بايد گفت با وجودي كه شهيد رجايي هم به لحاظ تحصيلات، هم به لحاظ سابقه سياسي و مبارزاتي و در نهايت به دليل تواضع و وارستگي در جايگاه بالاتري از آقاي بنيصدر قرار داشت، اما علي رغم تأييد اوليه و معرفي وي به مجلس به عنوان نخستوزير پيشنهادي رئيسجمهور همواره آماج حملات بسيار تند و تحقيرآميز آقاي بنيصدر قرار داشت. صبر و بردباري آقاي رجايي در اين مقطع كه براي حفظ وحدت پاسخي به برخوردهاي غيراصولي رئيسجمهور نميداد زبانزد عام و خاص است. در مورد وزرا نيز كافي است به اين واقعيت توجه كنيم كه حتي مدتها بعد از حمله گسترده و همه جانبه دشمن به خاك ايران و اشغال بخشهاي عظيمي از سرزمينمان آقاي بنيصدر چهار وزارتخانه كليدي همچون وزارت امور خارجه را بيوزير نگه داشته بود و وزراي پيشنهادي نخستوزير را به مجلس معرفي نميكرد. در اين رابطه خوانندگان و محققان گرامي را به مطالعه كتاب «نامهنگاريهاي شهيد رجايي با رئيسجمهور» گردآوري شده توسط شادروان آقاي كيومرث صابري فومني «گلآقا» دعوت ميكنيم.
اما در بُعد تلاش براي كسب آمادگيهاي نظامي به منظور دفع تجاوز احتمالي دشمن بايد اذعان داشت كارنامه بسيار نامطلوبتري از آقاي بنيصدر در تاريخ به ثبت رسيده است. دقيقاً به همين دليل نيز اوتاكنون به اين سؤال مهم هرگز پاسخ نگفته است كه علي رغم اعتراف به اطلاع از بيقرار بودن صدام براي حمله به ايران، چرا براي كسب آمادگيهاي لازم هيچ گونه اقدامي نكرده و اينكه چرا به عنوان فرمانده كل قوا حتي يك بار هم جلسه شوراي عالي دفاع را قبل از آغاز حمله دشمن به منظور بررسي تهديدات و پيدا كردن راهكارهاي لازم براي مقابله با آن تشكيل نداده است؟
پاسخ آقاي بنيصدر به اين سؤال مهم ميتواند بسياري از ابهامات را در مورد عملكرد ايشان روشن سازد، اما تا آن زمان ادعاي اينكه ايشان براي پرداختن به امور دفاعي از اختلافات داخلي در ميگذشته است از هيچگونه استدلال تاريخي برخوردار نيست بلكه به استناد مدارك به جاي مانده از شخص آقاي بنيصدر، ايشان تمام توان خود را به جنگ قدرت معطوف داشته و مقولة كاملاً مقفول مانده، امور دفاعي كشور بوده است، اما نكته جالب در اين رابطه سخن ايشان به سرتيپ فلاحي بعد از آغاز تهاجم دشمن است: «وقتي حمله عراق آغاز شد، من در كرمانشاه بودم. از سرتيپ فلاحي رئيس ستاد ارتش پرسيدم: چند روز ميتوانيم در برابر ارتش عراق مقاومت كنيم، گفت: چهار روز گفتم: شما اين چهار روز را خوب بجنگيد مسئول روز پنجم من هستم. خوب بلافاصله ارتش تجديد سازمان شد و دمكراتيزه كردن ساختار ارتش نقش تعيين كننده داشت. استعدادها و ابتكارات شگفت انسان بر فقر سازماني و تجهيزاتي غلبه كرد و ايران نجات پيدا كرد.»(ص310)
آيا جا ندارد كه به آقاي بنيصدر لقب «معجزهگر قرن» دهيم، زيرا صرفاً در چهار روز ارتش را تجديد سازمان و دمكراتيزه و استعدادها را شكوفا مي كند و انسان را بر فقر سازماني و تجهيزاتي خود غلبه ميدهد. قطعاً چنين فردي كه قادر است چنين معجزهاي را در چهار روز به انجام رساند ميبايست بر تمامي علوم و فنون نظامي واقف باشد (ادعايي كه در مقاطع مختلف از جانب آقاي بنيصدر مطرح شده است) اما براي روشن شدن ميزان اين اطلاع، خوانندگان محترم را به روايت ديگري از همين كتاب ارجاع ميدهيم: «همان شب سرلشكر شادمهر به من تلفن زد و گفت: اگر آمريكائيها شبانه بيايند و اين هليكوپترها و هواپيماها را [كه در فرودگاه طبس جا گذاشتند] ببرند ديگر هيچ آبرويي براي ارتش باقي نميمونه... اينجا كه آمدند نديديم. حالا اگر بيايند و ببرند خواهند گفت، پس توي كشور هيچ كس به هيچ كس نيست... بعد از اين توضيحات او گفت: پس اجازه بدهيد كه ما هواپيما بفرستيم و از بالا ملخهاي هواپيما و هليكوپترهاي آمريكايي را بزنيم تا آنها نتوانند ببرند. من كه نظامي نبودم قاعدتاً ميبايد سخن مسئول نظامي را ميپذيرفتم.»(ص292)
آقاي بنيصدر كه از بديهيترين مسائل نظامي ارتش و ادوات نظامي بياطلاع است ميخواهد خود را به عنوان منجي و نجاتبخش كشور در تهاجم عراق در تاريخ به ثبت رساند و اين تناقضگوييها جز ناديده گرفتن فداكاريهاي مردم در جريان دفاع مقدس نيست. در كتاب ”درس تجربه” آقاي بنيصدر هيچگونه اشارهاي به فداكاري ملت ايران كه با تمام وجود از همان روز اول تهاجم به ياري فرزندان ارتشي و سپاهي خود شتافت ندارد. واقعيت آن است كه آنچه در محاسبات آمريكا و عامل تحريك شدهاش در تهاجم به ايران يعني آقاي صدام حسين مورد توجه واقع نشده بود توان ملت ايران به مفهوم عامش بود. ورود اين پديده ناديده گرفته شده به صحنه دفاع مقدس همه خوابهاي دشمنان را مخدوش ساخت، نه معجزهگري آقاي بنيصدر در روز پنجم.
در آخرين فراز اين مقال بايد خاطرنشان سازيم كه كتاب خاطرات آقاي بنيصدر را بايد به درستي آينه تمامنمايي از تعارضات شخصيتي ايشان بناميم. در حالي كه در جايي از اين كتاب مرحوم بازرگان به دليل غيرانقلابي بودن آماج حملات آقاي بنيصدر قرار ميگيرد، اما در جاي ديگر خود ايشان پس از رد شدن پيشنهادش به شاپور بختيار، تأسف ميخورد و چنين عنوان ميدارد كه اگر اين پيشنهاد مورد پذيرش كارتر قرار ميگرفت، ارگان دولت شاهنشاهي دست نخورده باقي ميماند و صرفاً انتقال قدرت صورت ميگرفت و نه انقلاب. يا در جايي از كتاب ادعاي اينكه ايشان اصولاً تمايلي به رياستجمهوري نداشت به چشم ميخورد، در حالي كه در چند جاي ديگر كتاب معترف است كه تمايل شديدي به اين منصب داشته است. همچنين پيشنهاد آقاي بنيصدر به قاسملو مبني بر تشكيل يك كنفدراسيون با كردهاي ساير كشورها ي منطقه، ميزان تعلق خاطر ايشان را به مباني و باورهاي ملي روشن ميسازد يا در حالي كه معترف است گروههاي مجاهدين خلق و چريكهاي فدايي خلق در شكنجههاي درون زندان دخالت داشتند تلاش ايشان براي بياعتبار كردن ايران در خارج كشور ميزان صداقت سياسي ايشان را به نمايش مي گذارد و... از اين دست مطالب را فراوان در كتاب ”درس تجربه” ميتوان يافت كه ميتواند براي محققان و پژوهشگران تاريخ معاصر كليدهايي براي كشف حقايق باشد.
منبع:www.dowran.ir
دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران در بخش تلخيص و نقد و بررسي كتب تاريخي به نقد و بررسي كتاب «درس تجربه» پرداخته كه توجه خوانندگان گرامي را به اين بررسي جلب ميكنيم.
* * *
هر چند آقاي بنيصدر در كتاب” درس تجربه” (خاطرات اولين رئيسجمهور ايران) اصولاً رويكردي تاريخي به رخدادهايي كه روايت خود را حول آنها مطرح ميسازد، ندارد و در پاسخ به هر سؤال، متناسب با مقتضيات امروز خويش موضوعات و حوادث ديروز را تحليل و تبيين مينمايد، امّا اين اثر صرفنظر از سستي يا قوت وجهه تاريخي آن، مرجع ارزشمندي براي شناخت دقيق اولين رئيسجمهور ايران خواهد بود. با توجه به موضوع مورد اشاره كه بر ساير خوانندگان كتاب نيز پنهان نخواهد ماند، ما در مقام مقايسه مطالب كتاب با موضع گيريهاي ايشان كه در مطبوعات و به طور كلي رسانههاي آن دوران منعكس شده برنميآييم، زيرا به وضوح به دو شخصيت كاملاً بيگانه از يكديگر خواهيم رسيد. البته شايد آقاي بنيصدر در مقابل، اينگونه استدلال كند كه در آن زمان به عنوان يك مقام رسمي در نظام ناگزير از ملحوظ داشتن مناسبات و ملاحظاتي بوده و هر آنچه به صورت عمومي و علني عنوان داشته يا از وي سر زده بيتأثير از اقتضائات جايگاه رياست جمهوري نبوده است. بنابراين بدون اينكه بر چنين استدلالي صحه گذارده باشيم از نقد مقايسهاي مطالب مربوط به ايشان در آرشيو رسانهها و موضعگيريهاي كاملاً جديد در اين كتاب صرفنظر ميكنيم، اما يادآوري اين نكته را ضروري ميبينيم كه حتي در صورت منطقي فرض كردن اين استدلال، آقاي بنيصدر ميبايست ابتدا به بيان كامل و امانتدارانه آنچه توسط ايشان در مقاطع مختلف تاريخي صورت گرفته- فارغ از بار سياسي آن در شرايط كنوني براي ايشان – ميپرداخت و آن گاه در مقام بيان توجيهات و ملاحظات برميآمد؛ دقيقاً همان كاري كه ايشان در مورد برخي موضوعات مورد اطلاع عموم در اين كتاب انجام داده است. به عنوان نمونه در سراسر كتاب ”درس تجربه” آقاي بنيصدر تلاش دارد تا اين گونه وانمود سازد كه از ابتداي آشنايي با امام خميني(ره)، با وي در تعارض شديد بوده است؛ لذا خود را ناگزير ميبيند تا عملكردش را در جريان مراسم تنفيذ رياستجمهوري كه طي آن دست امام را بوسيده است توجيه كند. مراسم مورد بحث بازتاب وسيع رسانهاي نه تنها در ايران بلكه در جهان داشت. به همين دليل از سوي بنيصدر رقيق بودن احساسات و يكباره به فوران درآمدن به عنوان توجيه مطرح ميشود! «وقتي او (امام) را با صندلي چرخدار ميآوردند يك حالت رقت به من دست داد. حالت غمگين داشت و به قدري حالت عاطفي به من دست داد كه دستش را بوسيدم و خيلي با عاطفه»(ص256)
جدا از اينكه اين توجيه تا چه حد از سوي صاحبنظران پذيرفته خواهد شد بايد به اين نكته اشاره كرد كه تا قبل از شكلگيري ارتباط آقاي بنيصدر با سازمان مجاهدين خلق در اواخر سال 59در جلسات خصوصيتر مسئولان با امام، ايشان نه تنها دست امام را ميبوسيد بلكه با رفتارهاي خاص به نوعي خود را عزيزدردانه بنيانگذار انقلاب نيز وانمود ميساخت. دقيقاً آقاي بنيصدر براي پاك كردن اين كارنامه بيّن، دچار افراطهايي شده است كه در واقع كار را بر وي سختتر ميكند. نوع برخوردهاي توهينآميز و دور از هرگونه استدلال با امام را در اين كتاب بايد به حساب همين مشكل ايشان گذاشت. براي نمونه آقاي بنيصدر در سال 52 در سفري به نجف اشرف ملاقاتي نيز با امام داشته است كه شرح اين ملاقات در كتاب ”اولين رئيسجمهور” آمده، اما در اين خاطرات فراز توهينآميزي به آن افزوده شده است؟! «گفتم: آقا! شما يك شهر را نميتوانيد اداره بكنيد. توي كوچههاي نجف از زيادت كثافت و مدفوع نميشود راه رفت. شما اين كتاب (ولايت فقيه) را نوشتيد كه رژيم شاه تا قيامت بماند توي ايران؟! كي ميآيد كشور را از دست او بگيرد و به دست اين آقايون (روحانيون) بسپارد؟...(ص137)
آقاي بنيصدر ظاهراً به اين نكته توجه ندارد كه خوانندگان خواهند پرسيد فراواني مدفوع و كثافت در كوچهها و معابر شهر نجف چه ارتباطي به قابليت و توانمندي امام و تئوري سياسي و حكومتي وي دارد. بويژه اينكه امام در آن شرايط يك مرجع تبعيد شده، بود و به شدت از سوي نيروهاي امنيتي و پليسي رژيم بغداد تحت فشار و كنترل قرار داشت.
اين فشارها نيز در نهايت منجر به خروج ايشان از عراق شد. آيا اگر رژيم بعثي صدام آگاهانه و عامدانه به شهرهاي مذهبي رسيدگي نميكرد تا مردم را به اسلام و روحانيت بدبين كند، مسئوليت چنين برخورد خصمانهاي متوجه يك مرجع و رهبر تبعيدي است؟! آن گونه كه از ظواهر پيداست آقاي بنيصدر از فرط دشواري تبيين دوگانگيها به وادياي سوق يافته است كه براي روشن ساختن سستي آن نيازي به هيچگونه استدلالي نيست. البته اين نكته نيز از نظرها دور نخواهد ماند كه آقاي بنيصدر نزديك به يك سال و نيم بر مسند رياستجمهوري تكيه داشت. لذا قبل از رياستجمهوري به ويژه در اوايل پيروزي انقلاب كه هيچگونه مسئوليتي نداشت (يك ماه بعد از پيروزي انقلاب ايشان به عضويت شوراي انقلاب درآمد) ميبايست راحتتر مواضعي را كه امروز مدعي است در آن دوران داشته، طرح كند، در حالي كه در ايام مورد اشاره نه تنها موضع توهينآميزي از وي درباره به امام به ثبت نرسيده بلكه وي سراسر در بزرگداشت امام سخن رانده است. نكته ديگري كه در اين ارتباط ميتواند موجب روشنتر شدن حقيقت شود، پشتيباني شديد نزديكان امام (فرزندان، داماد، نوه و…) و اعضاي دفتر ايشان از كانديداتوري آقاي بنيصدر بود كه نقش اساسي در جلب و جذب آراي عمومي داشت، اما از آنجا كه يادآوري اين واقعيت، موضوع خوشايندي براي آقاي بنيصدر نيست ايشان ترجيح ميدهد در خاطرات خود حتي اشارهاي نيز به آن نكند. علاوه بر اين آقاي بنيصدر كانديداتوري خود را توسط جامعه روحانيت مبارز نيز كتمان مينمايد. در اين زمينه از همه مهمتر نظر نهايي امام در مورد احتمال غير ايراني محسوب شدن آقاي جلالالدين فارسي بود. فراموش نخواهد شد كه در جريان اختلافات به وجود آمده در مورد مليت كانديداي حزب جمهوري اسلامي، امام توصيه كردند كه حتي اگر شائبه افغاني بودن اجداد ايشان نيز وجود دارد بهتر است آقاي فارسي از كانديداتوري رياستجمهوري استعفا دهد. اين نظر صريح امام كه حزب جمهوري اسلامي را با يك بحران سياسي مواجه ساخت عملاً موجب شد تا آقاي بنيصدر رقيب جدي نداشته باشد؛ زيرا بعد از استعفاي آقاي فارسي در آخرين روزهاي رقابت انتخاباتي، براي حزب جمهوري اسلامي ممكن نبود فرد جديدي را به عنوان نامزد خود مطرح سازد. در نتيجه و در چنين فضايي كانديداي روحانيت مبارز كه از حمايت مرحوم سيداحمد خميني، سيدحسين خميني، مرحوم اشراقي (داماد امام) و ساير اعضاي بيت امام برخوردار بود با راي قاطع مردم در انتخابات اولين رياست جمهوري ايران برگزيده شد. اكنون اين سؤال مطرح ميشود كه آيا در صورت چنين برخوردهاي توهينآميزي- كه در شرايط كنوني آقاي بنيصدر مدعي است با امام از ابتداي آشنايي داشته است- اصولاً وي ميتوانسته از چنين حمايت بيدريغ روحانيت مبارز و نزديكان امام برخوردارشود؟ قطعاً جواب اين سئوال منفي است. دقيقاً از همين رو آقاي بنيصدر ترجيح ميدهد در كتاب خاطرات خود به هيچ كدام از واقعيتهاي مسلم فوق اشارهاي نداشته باشد. البته اكنون و در شرايط جديد آقاي بنيصدر با پنهان داشتن چگونگي روند موفقيت خويش در انتخابات رياستجمهوري ميتواند در كتاب ”درس تجربه” ادعا كند: «خوب روز بعد هم انتخابات انجام شد. آقاي حبيبي نامزد حزب جمهوري اسلامي در اين انتخابات، كمتر از 4 درصد رأي آورد و بقيه مردم با رأي خودشان نشان دادند كه حكومت آخوندي را نميخواهند» (ص254) كه اين خود از هنرنماييهاي اين نادرة دوران است.
از ديگر فرازهاي مهم اين كتاب تلاش آقاي بنيصدر براي تبرئه خود در زمينه همكاري با سازمان مجاهدين خلق به عنوان يك گروه تروريستي است. پرداختن به اين موضوع تا حدودي به ما در رفتارشناسي كسي كه مدعي است: «قدرت خود به خود چيز بديه، قدرت خوب وجود ندارد» كمك خواهد كرد. قطعاً آقاي بنيصدر در ائتلاف خود با سازمان مجاهدين خلق كه براي كسب قدرت، توسل به غيرانسانيترين و نامشروعترين اعمال را براي خود مباح ميشمرد نميتواند تنها «بلبل زباني مسعود رجوي» و به عبارت عاميانهتر چربزباني و تملقگويي اين گونه حضرات را به عنوان دليل كشيده شدن به اين وادي ذكر كند، هر چند با عنايت به اين امر كه ايشان صاحب كتاب ”كيش شخصيت”اند نميتوان زبانبازيهاي رجوي را نيز بيتاثير دانست. البته شايد بتوانيم خطاي فيروزه خانم را تماماً متاثر از «بلبلزباني مسعود رجوي» بدانيم، اما در مورد پدر گراميشان موضوع ابعاد گستردهتري دارد.
در ماههاي پاياني سال 59 حضور پررنگ نيروهاي سازمان مجاهدين خلق در جلسات سخنراني آقاي بنيصدر نشان از سرمايهگذاري جدي اين سازمان روي نقاط ضعف ايشان و فراهم آوردن زمينههاي رو در رو قرار دادن وي با امام داشت. حتي در يكي از اين سخنرانيها، مادر رضاييها برخاست و خطاب به بنيصدر فرياد زد: اي كاش شما رئيسجمهور هميشگي ما باشيد. در پاسخ به وي نيز آقاي رئيسجمهوري بدون نفي تمايل خود به حضور مادامالعمر در رأس قدرت اجرايي كشور گفت: همين يك دوره را نيز نميگذارند. در حادثه 14 اسفند اين همكاري سازمان يافته تا حدودي آشكارتر شد و به ميزان افزايش تأثيرگذاري سازمان بر بنيصدر فاصله وي با امام بيشتر ميشد. نكته قابل تأمل اينكه تا قبل از اين ائتلاف، سازمان مجاهدين خلق از طريق يك گروه دست ساخته و هدايت شده به حذف فيزيكي شخصيتهاي فكري ميپرداخت و در ظاهر هرگونه اعمال تروريستي را محكوم ميساخت. جالب اينكه با رسميت يافتن پيوند آقاي بنيصدر و اين سازمان، مسئوليت اقدامات تروريستي رسماً به عهده گرفته ميشد و آقاي بنيصدرهم هرگز از آن تبري نميجست.
در كتاب ”درس تجربه”، از جمله تعارضات جدياي كه آقاي بنيصدر با آن مواجه است، همين قدرت طلبي است؛ زيرا از يك سو قدرت را از هر نوعش (خير يا شر) اصولاً بد ميداند!! اما از ديگر سو براي كسب و حفظ قدرت با شيطانيترين نيروها وحدت ميكند. ايشان براي فرار از اين تعارض به زعم خود خواسته است با تحريف تاريخ حل مشكل كند؛ لذا با يك سري صغري و كبري كردنها، مدعي ميشود كه دكتر بهشتي به دست امام به شهادت رسيده است:
«من بسيار شك دارم كه غير از دستگاه خميني، كس ديگري دفتر حزب جمهوري اسلامي را منفجر كرده باشد. چون هر كس را كه آمريكاييها خواستند محور بكنند، به تيغ خميني مبتلا شد و رفت و حتي آنهايي را هم كه خودش آورده بود. از آنها، آقاي بازرگان است و از آنها، اين آقاي بهشتي و يا كساني كه بعد از كودتا بر ضد من، قرار بود درايران حاكم بشوند.»(ص195)
اين ادعاي آقاي بنيصدر بعد از دو دهه و اندي در حالي مطرح ميشود كه در همان زمان اولاً گروه تروريستي مجاهدين خلق رسماً مسئوليت انفجار دفتر حزب جمهوري اسلامي را- كه منجر به شهادت 72 تن از وزرا، نمايندگان مجلس و شخصيتهاي تراز اول سياسي كشور شد- بر عهده گرفت و فرد نفوذي سازمان در اين زمينه كاملاً مشخص گرديد. ثانياً چنين حادثهاي بنا بود كليه مسئولان طيف خط امام را در كشور به شهادت برسانند و منحصر به دكتر بهشتي نبود؛ لذا صرفنظر از شخصيت وارسته امام كه از چنين اتهاماتي مبراست با كمترين منطق سياسي چنين ادعايي پذيرفتني نيست كه رهبري نظام درآن شرايط حاد دشمنيهاي داخلي وخارجي، همه بازوان خود را قطع كند. ثالثاً اين تنها حركت تروريستي سازمان در آن ايام نبود كه با چنين ادعايي بتوان به رفع و رجوع آن پرداخت. چرا آقاي بنيصدر در مورد حادثه انفجار دفتر نخستوزيري كه منجر به شهادت رجايي و باهنر شد، به شهادت رساندن امامان جمعه در استانها و صدها اقدام تروريستي ديگر كه مسئوليت آنها نيز رسماً از سوي سازمان مجاهدين خلق پذيرفته ميشد توجيهات اين چنيني ابداع نكرده است. رابعاً اين ادعا با ساير مطالب كتاب در مورد دكتر بهشتي مطابقت ندارد؛ زيرا آقاي بنيصدر فراموش ميكند كه در ساير قسمتهاي خاطرات خويش يكي از انتقاداتش به امام حمايت به زعم ايشان بيقيد و شرط از دكتر بهشتي بوده و اينكه چرا ايشان را به رياست ديوان عالي كشور منصوب كرده است و...
بنابراين براي خوانندگان اين كتاب خاطرات، كاملاً مسجل ميشود كه امروز آقاي بنيصدر نگران ثبت شدن نام خود در ليست بازي خوردگان يك گروه تروريستي حرفهاي است و به منظور كتمان اين واقعيت اين ادعاي سست و بياساس را مطرح ميسازد كه احتمالاً دكتر بهشتي توسط رهبري نظام از ميدان برداشته شده است، در حالي كه همگان در همان زمان و حتي اكنون اذعان دارند كه شهادت جمع كثيري از وزراء، نمايندگان مجلس و سياسيون تراز اول كشور و در رأس آن، دكتر بهشتي ضربه جبران ناپذيري به رهبري نظام وارد آورد و انتظار به سقوط كشاندن كل نظام از طريق اين ترورها در جبهه دشمنان انقلاب نوپاي ايران به شدت وجود داشت.
اما داستان ادامه همكاري آقاي بنيصدر با اين گروه تروريستي براساس روايت شخص ايشان در اين كتاب روشنتر ميسازد كه چه كسي قدرتطلب بوده و بدين منظور خود را به هر سو ميكشانده است. براي نمونه شرح ملاقات طارق عزيز با مسعود رجوي در فرانسه در محل اقامت آقاي بنيصدر از زبان ايشان خالي از لطف نيست: «ترتيب اينكه چه جوري بيايد اينجا و راجع به ملاقات، در كجا باشد بالاخره گفتم: «اگر من بخواهم موافقت كنم، فقط به يك ترتيب ميشود موافقت كرد و آن ترتيب هم اين است كه يك فاتح، يك شكست خورده را ميپذيرد. اينها متجاوزند و در تجاوزشان هم شكست خوردهاند وگرنه به سراغ ما به اينجا نميآمدند... ملاقات شما (رجوي) با او، حداكثر نيم ساعت بيشتر طول نكشد. گفت: «بسيار خوب».(ص380)
اين ملاقات كه در خانه بنيصدر و با حضور همزمان وي در منزل صورت ميگيرد به لحاظ سياسي فراتر از موافقت رئيسجمهور يك تشكيلات خود ساخته با ملاقات نخستوزير خود يعني مسعود رجوي معني پيدا ميكند. بر اساس قراردادي كه بين آقاي بنيصدر و مسعود رجوي منعقد شده بود كليه اقدامات اين تشكيلات ائتلافي ميبايست به امضاي رئيسجمهور تشكيلات ميرسيد. بنابراين در اين قضيه آقاي بنيصدر يك گام فراتر از صرف موافقت با ملاقات رجوي و طارق عزيز برداشته بود. اما جالبتر اينكه همكاري گسترده گروه تروريستي مجاهدين خلق با متجاوزان به خاك ايران كه با تأييد آقاي بنيصدر كليد ميخورد حتي كمترين انگيزهاي را در ايشان براي شكستن ائتلاف خود ايجاد نميكند و اين مسعود رجوي است كه با باز شدن پايش به بغداد ديگر نيازي به مقام مافوق ندارد؟! اظهارات آقاي بنيصدر در اين زمينه شناخت خوانندگان خاطرات را از وي جامعيت ميبخشد: «به هر حال آن وقت [20 اسفند 1362] آقاي رجوي نامهاي به من نوشت در 14 صفحه و به قول خودش پايان داد به اين همكاري، مقالهايست در نشريه انقلاب اسلامي [به تاريخ 17 اسفند 1362] من هيچ اطلاعي از آن مقاله نداشتم. در آن وقت روزنامه انقلاب اسلامي ربطي به من نداشت. اگرچه مينويسند كه در مسئوليت من است ولي در آن وقت كه من با آقايان بودم، در مسئوليت من نبود. در يك روزنامهاي كه در مسئوليت من نيست، يك مقالهاي نوشته شده است تحت عنوان ”دروغهاي طارقعزيز” و اين را مجوز كردند براي پايان دادن به همكاري با من. اين هم ميزان رعايت آزادي است از ديد اين آقايان كه: گنه كرد در بلخ آهنگري/ به شوشتر زدند گردن مسگري».(ص382)
در اين فراز از كتاب، آقاي بنيصدر آشكارا معترف است كه نه تنها با ادامه همكاري با متجاوزان و متجاسران بغدادي مخالف نبوده، بلكه بشدت تمايل دروني به باقي ماندن در اين ائتلاف داشته است. به عبارت روشنتر، اين كه عوامل نخستوزير در تبعيد؟! با درج مقالهاي عليه مسئولان بغدادي در روزنامه تحت مديريت آقاي بنيصدر، رئيسجمهور در تبعيد؟! را از اريكه قدرت به زمين زدهاند، موجب شده تا خاطر مبارك ايشان بشدت مكدر شود.
با مروري بر تناقض ديگري در زمينه ابعاد قدرتطلبي مدعيان نافي قدرت به اين بحث پايان ميدهيم. سفر آقاي بنيصدر به كرمانشاه در آستانه بررسي طرح عدم كفايت سياسي رئيسجمهور در مجلس شوراي اسلامي بحثهاي مختلفي را در محافل داخلي و خارجي برانگيخت. اكنون روايت آقاي بنيصدر در اين زمينه، ميزان صحت و سقم حدس و گمانهاي آن زمان را مشخص ميسازد: «در آن موقع كه در كرمانشاه بودم، راديو بختيار گفته بود، بنيصدر رفته به غرب كشور براي تدارك كودتا. اين هم شده بود يكي از بهانههايي كه اين آقايان داشتند براي به اصطلاح توجيه كودتاي خودشان، همه اينها دروغ است. من در غرب كشور بودم براي جنگ و دائم در جبهههاي جنگ بودم. اگر ميخواستم كودتا كنم به آنجا نبايد ميرفتم بلكه بايد در تهران ميماندم... اما براي اينكه در تاريخ نماند كه امكان كودتا بود و به بنيصدر پيشنهاد هم شد و او نكرد گفتم، الان ميآييم بررسي ميكنيم كه چقدر امكان كودتا هست… از فلاحي [رئيس ستاد ارتش]پرسيدم در تهران چه داريد. گفت: دو گردان. اين موضوع را هم بايد توجه بكنيد. آنها هر چه نيرو از پاسدار داشتند از همه جاي ايران توي تهران جمع كرده بودند... بعضيها گفتند: شما بايد به طريقي با صدام حسين ارتباط پيدا كنيد...(ص335)
آقاي بنيصدر در ابتداي اين قول خود مدعي است كه اصولاً به كودتا اعتقادي نداشته و براي شركت در دفاع مقدس به كرمانشاه رفته بوده است و اگر فكري براي كودتا ميداشت بايد در تهران ميماند. اما چند خط بعد در همان پاراگراف اعتراف ميكند كه در تهران به دليل حضور پر رنگ نيروهاي پاسدار انقلاب امكان كودتا نبوده و ايشان در كرمانشاه براي اينكه در تاريخ زير سؤال نرود كه امكان كودتا داشته و به اين امر اقدام نكرده، جلساتي را بدين منظور برگزار كرده است و در آخر اينكه بعضيها پيشنهاد برقراري ارتباط با صدام را ميدهند كه البته اين پيشنهاد بعضيها؟! دقيقاً علت انتخاب كرمانشاه را براي بررسي كودتا مشخص ميكند. بنابراين در كرمانشاه راههاي مختلف براي انجام يك كودتاي موفق! و حتي ارتباط با دشمن مورد بررسي قرار ميگيرد، اما به دليل پايين بودن احتمال موفقيت آن و داشتن خطر جاني براي ايشان، از اين كار صرفنظر ميكند. از اين رو به ابزار ترور متوسل ميشوند تا از طريق حذف فيزيكي شخصيتها زمينه كودتاي مورد نظر فراهم شود، اما ترورهاي كور و وسيع، آقايان را به نتيجه مورد نظر نميرساند؛ لذا بعد از برگزاري انتخابات رياست جمهوري كه مجدداً كشور روال طبيعي خود را مييابد آقاي بنيصدر فرار را بر قرار ترجيح ميدهد.
از جمله فرازها و برجستگيهاي ديگر اين كتاب به تصوير كشيدن قابليتهاي آقاي بنيصدر در دفاع از تماميت ارضي كشور قبل از 31 شهريور59 به عنوان فرمانده كل قوا و محكزدن عملكرد وي در مقابله با تجاوز گسترده نيروهاي عراقي به خاك ميهنمان از زبان خود ايشان است: «آن موقع كه مجلس داشت افتتاح ميشد و همين طور موقعي كه آقاي رجايي ميخواست نخستوزير شود خطر تجاوز عراق ديگر شده بود مسئله روز. در آن ايام روشن شده بود كه تجاوز خواهد شد و با اينكه ياسر عرفات را فرستاده بودم پيش آقاي صدام حسين تا دست به اين كار نزند، اما او در رؤياي پيروزي برقآسا و بيقرار حمله بود»(ص265)
و در ادامه ميافزايد: «به هر حال، ياسر عرفات رفت به عراق برگشت و گفت كه صدام را مثل طاوس ديده و او ميگويد كه كار ايران را چهار روزه تمام ميكنم. بله وضعيت اين جوري بود. ما هم گفتيم كه حالا اگر بياييم و بگوييم با اين مجلس موافق نيستيم بحران درست ميشود»(ص266) و در آخر از اينكه احتمال حمله صدام موجب شده است تا وي نتواند امام زدايي كند بر حاكم بغداد نفرين ميفرستد: «فكر ميكرديم اگر با خميني دعوا كنيم و يك جنگ داخلي راه بيفتد و عراق هم از آن طرف حمله كند، ممكن است كشور از بين برود و بعداً بگويند بنيصدر در نزاع بر سر قدرت، كشور را به باد داد. آن وقت، اين بيم روزمره بود، خدا ذليل كند اين آقاي صدام را كه خيلي كمك كرد به استبداد داخلي»(ص271)
در قالب اين جملات آقاي بنيصدر ميخواهد امروز مدعي شود كه هرگز به اختلافات داخلي دامن نزده، بلكه تمامي توان خود را براي دفع تجاوز قطعي و قريبالوقوع دشمن به كار گرفته است. قبل از پرداختن به اين موضوع لازم است اشارهاي به يك ادعاي خلاف عقل و منطق آقاي بنيصدر در مورد كيفيت انتصابش به فرماندهي كل قوا از سوي امام داشته باشيم: «در اين مرحله آقاي خميني بدون اطلاع من، مرا جانشين خود به سمت فرمانده كل نيروهاي مسلح انتخاب كرد»(ص307)
به دليل پرهيز از اطاله كلام از پرداختن به علت طرح چنين ادعايي اجتناب ميورزيم، هر چند قرائن بسياري موجود است كه عكس چنين مطلبي را به اثبات ميرساند. عليايحال چه به اصرار آقاي بنيصدر و چه از روي عدم تمايل، ايشان مسئوليت مهم و كليدي فرماندهي كل قوا را در آن مقطع حساس به عهده گرفته بودند. با چنين واقعيتي در پيشرو، اكنون به احصاء چگونگي برخورد آقاي بنيصدر با اختلافات داخلي و كسب آمادگي كشور براي مقابله با تجاوز دشمن ميپردازيم.
در بُعد اختلافات داخلي نوع تعامل ايشان با دو قوه ديگر يعني قوه مقننه و قضائيه و حتي در ارتباط با زير مجموعه قوه مجريه يعني نخستوزير و وزرا بسيار خصمانه است. روابط رئيسجمهور با مجلسيان بعد از شكست تلاشهاي گستردهاش براي تشكيل يك مجلس هماهنگ با خود، همواره تيره بود، تا آنجا كه حتي مصوبات مجلس را براي اجرا، امضاء و ابلاغ نميكرد و قوه مقننه را مجبور ساخت با تصويب طرحي مهلت پنج روزهاي را براي رئيسجمهور تعيين كند. در مورد قوه قضائيه حملات به شهيد بهشتي و ديگر مسئولان قضايي آن دوران ما را بينياز از پرداختن به آن ميكند. اما در مورد زيرمجموعه قوه مجريه بايد گفت با وجودي كه شهيد رجايي هم به لحاظ تحصيلات، هم به لحاظ سابقه سياسي و مبارزاتي و در نهايت به دليل تواضع و وارستگي در جايگاه بالاتري از آقاي بنيصدر قرار داشت، اما علي رغم تأييد اوليه و معرفي وي به مجلس به عنوان نخستوزير پيشنهادي رئيسجمهور همواره آماج حملات بسيار تند و تحقيرآميز آقاي بنيصدر قرار داشت. صبر و بردباري آقاي رجايي در اين مقطع كه براي حفظ وحدت پاسخي به برخوردهاي غيراصولي رئيسجمهور نميداد زبانزد عام و خاص است. در مورد وزرا نيز كافي است به اين واقعيت توجه كنيم كه حتي مدتها بعد از حمله گسترده و همه جانبه دشمن به خاك ايران و اشغال بخشهاي عظيمي از سرزمينمان آقاي بنيصدر چهار وزارتخانه كليدي همچون وزارت امور خارجه را بيوزير نگه داشته بود و وزراي پيشنهادي نخستوزير را به مجلس معرفي نميكرد. در اين رابطه خوانندگان و محققان گرامي را به مطالعه كتاب «نامهنگاريهاي شهيد رجايي با رئيسجمهور» گردآوري شده توسط شادروان آقاي كيومرث صابري فومني «گلآقا» دعوت ميكنيم.
اما در بُعد تلاش براي كسب آمادگيهاي نظامي به منظور دفع تجاوز احتمالي دشمن بايد اذعان داشت كارنامه بسيار نامطلوبتري از آقاي بنيصدر در تاريخ به ثبت رسيده است. دقيقاً به همين دليل نيز اوتاكنون به اين سؤال مهم هرگز پاسخ نگفته است كه علي رغم اعتراف به اطلاع از بيقرار بودن صدام براي حمله به ايران، چرا براي كسب آمادگيهاي لازم هيچ گونه اقدامي نكرده و اينكه چرا به عنوان فرمانده كل قوا حتي يك بار هم جلسه شوراي عالي دفاع را قبل از آغاز حمله دشمن به منظور بررسي تهديدات و پيدا كردن راهكارهاي لازم براي مقابله با آن تشكيل نداده است؟
پاسخ آقاي بنيصدر به اين سؤال مهم ميتواند بسياري از ابهامات را در مورد عملكرد ايشان روشن سازد، اما تا آن زمان ادعاي اينكه ايشان براي پرداختن به امور دفاعي از اختلافات داخلي در ميگذشته است از هيچگونه استدلال تاريخي برخوردار نيست بلكه به استناد مدارك به جاي مانده از شخص آقاي بنيصدر، ايشان تمام توان خود را به جنگ قدرت معطوف داشته و مقولة كاملاً مقفول مانده، امور دفاعي كشور بوده است، اما نكته جالب در اين رابطه سخن ايشان به سرتيپ فلاحي بعد از آغاز تهاجم دشمن است: «وقتي حمله عراق آغاز شد، من در كرمانشاه بودم. از سرتيپ فلاحي رئيس ستاد ارتش پرسيدم: چند روز ميتوانيم در برابر ارتش عراق مقاومت كنيم، گفت: چهار روز گفتم: شما اين چهار روز را خوب بجنگيد مسئول روز پنجم من هستم. خوب بلافاصله ارتش تجديد سازمان شد و دمكراتيزه كردن ساختار ارتش نقش تعيين كننده داشت. استعدادها و ابتكارات شگفت انسان بر فقر سازماني و تجهيزاتي غلبه كرد و ايران نجات پيدا كرد.»(ص310)
آيا جا ندارد كه به آقاي بنيصدر لقب «معجزهگر قرن» دهيم، زيرا صرفاً در چهار روز ارتش را تجديد سازمان و دمكراتيزه و استعدادها را شكوفا مي كند و انسان را بر فقر سازماني و تجهيزاتي خود غلبه ميدهد. قطعاً چنين فردي كه قادر است چنين معجزهاي را در چهار روز به انجام رساند ميبايست بر تمامي علوم و فنون نظامي واقف باشد (ادعايي كه در مقاطع مختلف از جانب آقاي بنيصدر مطرح شده است) اما براي روشن شدن ميزان اين اطلاع، خوانندگان محترم را به روايت ديگري از همين كتاب ارجاع ميدهيم: «همان شب سرلشكر شادمهر به من تلفن زد و گفت: اگر آمريكائيها شبانه بيايند و اين هليكوپترها و هواپيماها را [كه در فرودگاه طبس جا گذاشتند] ببرند ديگر هيچ آبرويي براي ارتش باقي نميمونه... اينجا كه آمدند نديديم. حالا اگر بيايند و ببرند خواهند گفت، پس توي كشور هيچ كس به هيچ كس نيست... بعد از اين توضيحات او گفت: پس اجازه بدهيد كه ما هواپيما بفرستيم و از بالا ملخهاي هواپيما و هليكوپترهاي آمريكايي را بزنيم تا آنها نتوانند ببرند. من كه نظامي نبودم قاعدتاً ميبايد سخن مسئول نظامي را ميپذيرفتم.»(ص292)
آقاي بنيصدر كه از بديهيترين مسائل نظامي ارتش و ادوات نظامي بياطلاع است ميخواهد خود را به عنوان منجي و نجاتبخش كشور در تهاجم عراق در تاريخ به ثبت رساند و اين تناقضگوييها جز ناديده گرفتن فداكاريهاي مردم در جريان دفاع مقدس نيست. در كتاب ”درس تجربه” آقاي بنيصدر هيچگونه اشارهاي به فداكاري ملت ايران كه با تمام وجود از همان روز اول تهاجم به ياري فرزندان ارتشي و سپاهي خود شتافت ندارد. واقعيت آن است كه آنچه در محاسبات آمريكا و عامل تحريك شدهاش در تهاجم به ايران يعني آقاي صدام حسين مورد توجه واقع نشده بود توان ملت ايران به مفهوم عامش بود. ورود اين پديده ناديده گرفته شده به صحنه دفاع مقدس همه خوابهاي دشمنان را مخدوش ساخت، نه معجزهگري آقاي بنيصدر در روز پنجم.
در آخرين فراز اين مقال بايد خاطرنشان سازيم كه كتاب خاطرات آقاي بنيصدر را بايد به درستي آينه تمامنمايي از تعارضات شخصيتي ايشان بناميم. در حالي كه در جايي از اين كتاب مرحوم بازرگان به دليل غيرانقلابي بودن آماج حملات آقاي بنيصدر قرار ميگيرد، اما در جاي ديگر خود ايشان پس از رد شدن پيشنهادش به شاپور بختيار، تأسف ميخورد و چنين عنوان ميدارد كه اگر اين پيشنهاد مورد پذيرش كارتر قرار ميگرفت، ارگان دولت شاهنشاهي دست نخورده باقي ميماند و صرفاً انتقال قدرت صورت ميگرفت و نه انقلاب. يا در جايي از كتاب ادعاي اينكه ايشان اصولاً تمايلي به رياستجمهوري نداشت به چشم ميخورد، در حالي كه در چند جاي ديگر كتاب معترف است كه تمايل شديدي به اين منصب داشته است. همچنين پيشنهاد آقاي بنيصدر به قاسملو مبني بر تشكيل يك كنفدراسيون با كردهاي ساير كشورها ي منطقه، ميزان تعلق خاطر ايشان را به مباني و باورهاي ملي روشن ميسازد يا در حالي كه معترف است گروههاي مجاهدين خلق و چريكهاي فدايي خلق در شكنجههاي درون زندان دخالت داشتند تلاش ايشان براي بياعتبار كردن ايران در خارج كشور ميزان صداقت سياسي ايشان را به نمايش مي گذارد و... از اين دست مطالب را فراوان در كتاب ”درس تجربه” ميتوان يافت كه ميتواند براي محققان و پژوهشگران تاريخ معاصر كليدهايي براي كشف حقايق باشد.
منبع:www.dowran.ir