تخريب حظيره‌القدس(1)

در حالي كه رژيم پهلوي به سوي تقويت بهائيت در ايران حركت مي‌كرد و بخش بزرگي از امكانات در اختيار بهائيان بود و دستشان به علت سفارش اربابان شاه در همة امور باز بود، در ميان ملت، متدينين به تحريكات عليه بهائيت دست زدند. عمده‌ترين مخالفان آنان در ميان مردم، علما و روحانيون بودند، كه با حركت منسجم و هماهنگ خود، همگام با
سه‌شنبه، 23 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تخريب حظيره‌القدس(1)

تخريب حظيره‌القدس(1)
تخريب حظيره‌القدس(1)


 






 
از فرازهاي مهم تحولات عصر پهلوي دوم تخريب حظيره‌القدس مركز اجتماع بهائيان در ارديبهشت 1334 بود. مقاله حاضر به اين رويداد و علت مشاركت رژيم شاه در اين حادثه مي‌پردازد:
در حالي كه رژيم پهلوي به سوي تقويت بهائيت در ايران حركت مي‌كرد و بخش بزرگي از امكانات در اختيار بهائيان بود و دستشان به علت سفارش اربابان شاه در همة امور باز بود، در ميان ملت، متدينين به تحريكات عليه بهائيت دست زدند. عمده‌ترين مخالفان آنان در ميان مردم، علما و روحانيون بودند، كه با حركت منسجم و هماهنگ خود، همگام با مردم، فصل ديگري در تاريخ مبارزات خود گشودند. مخالفت‌هاي مردم و نيروهاي مذهبي عليه بهائيت، تا دهة 30 (1330ش) چندان گسترده نبود، زيرا بهاييان نيز فعاليت تبليغاتي خود را آشكار نمي‌كردند و همواره سعي مي‌كردند مخفيانه به تبليغ خود بپردازند. اما از اين زمان به بعد، به دليل توسعة تشكيلات سازمان‌هاي بهايي و گسترش آنان در صحنه‌هاي سياسي و اقتصادي، نه تنها تبليغات آنان آشكارا صورت گرفت، بلكه روز به روز بر تعداد آنان نيز افزوده شد. متعاقب اين جريان، اعتراضات و نارضايتي‌هاي مردم در نواحي مختلف كشور نيز افزايش يافت.
گفتني است كه سير مبارزه با بهائيت را بايد از زمان پديد آمدن اين فرقه در ايران جستجو كرد. طي يك قرن آثار زيادي در رد آن پديد آمد و كتاب‌هاي زيادي در اين مورد نوشته شد، نمونة آن كتابچه «چهار شب جمعه» - حاصل چند مناظره بين يك مسلمان، (جلال دري) و يك بهايي است(1) – كه در سال 1313ش هم‌زمان با دستور دولت در تعطيلي مدارس بهائيان فراهم آمده بود. نمونة ديگر آن انجمني بود كه آيت‌الله سيد ابوالحسن طالقاني – پدر آيت‌الله محمود طالقاني – با پدر مهندس مهدي بازرگان براي مبارزه با بهائيان و مبلغان مسيحي ايجاد كرده بودند.(2)
اما آنچه به بحث ما مربوط مي‌شود اوج گرفتن اين مبارزات از سال 1330ش به بعد است كه صورت سياسي نيز به خود مي‌گيرد؛ يعني مبارزه با بهائيت، به نوعي مبارزه با حكومت و اجزاي آن تلقي مي‌شد؛ چرا كه برخي از چهره‌هاي مهم و متنفذ دستگاه دولت، معروف به داشتن گرايش بهائي‌گري بودند. در چنين شرايطي دو گروه فعاليت خود را آغاز كردند، نخست حوزه‌هاي علميه كه در رأس آن روحانيون برجسته و واعظان مشهوري قرار داشتند كه طي دو دهه حكومت رضاخان واقعاً تضعيف شده بودند و با سكوت آنان چه ضررهاي مذهبي كه بر جامعه اسلام وارد نيامده بود.
گروه دوم؛ برخي از متدينين روحاني و غيرروحاني مقيم تهران و شهرستانها بودند كه به صورت مستقل در قالب ايجاد تشكل‌هايي مختلف در مبارزه با بهائي‌گري تلاش خود را آغاز كردند.
اعتراضات و مخالفت علما و روحانيون با بهايي‌ها زماني اوج گرفت كه از ولايت‌ها و شهرستان‌ها، مرتباً در خصوص فعاليت شديد بهائيان و اهانت‌هاي آنان به مقدسات اسلام، نامه‌هايي مي‌رسيد. در سال 1323ش در مجله آئين اسلام مطالبي در خصوص اينكه بهائي‌ها در زاهدان كتاب‌هاي اسلامي را مي‌سوزانند و به جاي آن كتب «قصص خارجي و كتب ضاله» را در انظار منتشر مي‌كنند،(3) چاپ شد و نيز نامه‌اي از سوي برخي شخصيت‌هاي شهر قم درج گرديد كه در آن آمده بود: «چون عده‌اي از بهائيان در قم، جداً، مشغول تبليغات و توهين به مذهب مقدس اسلام شده‌اند، اين عمل موجب بغض و نگراني شديد در روحية اهالي شده است و بديهي است كه اين موضوع مخالف با آرامش و باعث انقلاب در ميان مردم است».(4)
همچنين شكايت‌هاي ديگر مبني بر اينكه فرماندار اينجا بهايي است،(5) يا رئيس فلان اداره بهايي است و چه فشارهايي بر مردم مسلمان وارد مي‌كند، مرتباً به گوش علما و روحانيون مركز مي‌رسيد.
طرف خطاب شاكياني كه از شهرها مبادرت به فرستادن اين قبيل نامه‌‌ها و تلگراف‌ها مي‌كردند، مقامات دولتي، علما و روحانيون بودند كه درصدر آنان «آيت‌الله‌العظمي بروجردي» قرار داشت كه در اين زمان به عنوان مرجع تقليد جهان تشيع، رهبري جامعه اسلامي را بر عهده داشت. مرحوم حجت‌الاسلام فلسفي در خاطرات خود ميگويد: «سيل شكايات از بلاد مختلف درباره نفوذ بهايي‌ها به دست آيت‌الله بروجردي مي‌رسيد و ايشان در هر فرصت با دادن تذكراتي به دولتي‌ها مي‌كوشيدند تا از نفوذ آنان جلوگيري كنند.»(6)
شدت فعاليت بهايي‌ها در نواحي مختلف كشور، اعتراض شديد آيت‌الله بروجردي و ساير علما را برانگيخت، منجمله عده‌اي از اهالي «اليگودرز» در سال 1329ش، در ارتباط با فعاليت بهايي‌ها در اين شهر، اهانت به مقدسات اسلامي و همدستي رؤسا و مديران ادارات دولتي با آنها، ابراز ناخشنودي و نگراني كردند و براي جلوگيري از خونريزي، تقاضاي اقدام عاجلي از ايشان نمودند.(7)
آيت‌الله بروجردي، حجت‌الاسلام فلسفي را مأمور كرد تا در اين باره با نخست‌وزير (رزم آرا) ملاقات كرده و از وي بخواهد تا جلوي فعاليت اينها گرفته شود.(8)
دكتر مهدي حائري يزدي علت مقابله شديد آيت‌الله بروجردي را با بهائيان چنين ذكر مي‌كند: «مسئلة بهايي‌ها تا آنجايي كه ايشان تشخيص مي‌داد، [اين بود] كه بهايي‌ها يك گروه ناراحت‌كننده و اخلال‌گر در ايران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبي نبود، اين طوري هم كه معروف بود، تا يك اندازه‌اي هم درست بود [اين بود] كه اين گروه يك نوع سر و سري با منابع خارجي دارند و بيشتر مجري منافع خارجي هستند تا منافع ملي، در اين طريق مرحوم آقاي بروجردي به هيچ‌وجه ترديدي از خود نشان نمي‌داد كه آنچه گروه بهائيت از دستش برمي‌آيد [جلوگيري كنند] از اذيت‌ها و كارهاي موذيانه‌اي كه بهايي‌ها دارند و دربارة مسلمان‌ها دريغ نمي‌كنند، يعني به طور مخفيانه افراد خودشان را وارد مقامات اداري مي‌كنند و مقامات را اشغال مي‌كنند، بعد هم مسلمان‌ها را ناراحت مي‌كنند، مي‌زنند، از بين مي‌برند، از اين كارها خيلي زياد مي‌كردند. حالا بگذريد از اينكه الآن صورت حق به جانبي به خودشان مي‌گيرند؛ كاري ندارم به وضع فعلي، ولي آن زمان اين شكل بود، واقعاً هر جا كه دستشان مي‌رسيد، [به] هر وسيله بود، هر مقامي بود، اشغال مي‌كردند، سعي مي‌كردند ديگران را از بين ببرند و يا وارد جمع خودشان بكنند و كارهايي كه آنها ميخواهند انجام بدهند... ولي ايشان [آيت‌الله بروجردي] از اين جريان و از اين ماجرا آگاه بود، به هر وسيله‌اي بود، جلوگيري مي‌كرد... ايشان خوب، بالاخره معتقد بود كه حق تصميم گرفتن در اين مسائل مذهبي حداقل با اوست».(9)
آيت‌‌الله بروجردي بهايي‌ها را مخل امنيت كشور مي‌دانست و با آنها مبارزه مي‌كرد، دكتر حائري يزدي در اين مورد مي‌گويد: «مثلاً اگر بهايي‌ها در يك شهري رئيس يا صاحب‌منصب مي‌شدند، سعي مي‌كرد كه آنها را تبديل كند [يا] آنها را از بين ببرد، يا رسماً كار مي‌كرد، يا مثلاً‌ بيانيه صادر مي‌كرد، يا اعلاميه صادر مي‌كرد»(10)
آيت‌الله بروجردي در آغاز اميدوار بودند كه با تذكر به دولت نسبت به خطري كه از سوي بهاييان متوجه دين و دولت و ملت است، مقامات دولتي را وادارند تا در خصوص آن مسئله رأساً قيام نموده و از نفوذ آنان در دستگاه‌هاي دولتي و خودسري و آشوب‌ها و بلواي آنان جلوگيري كنند، حتي در اين مورد به فضل‌الله زاهدي، نخست‌وزير وقت، نامه‌اي نوشته و درخواستهايي به اين شرح مطرح كرده بود:
1. از تبليغات مضره‌ فرقه بهايي كه بر خلاف دين مبين اسلام است، جلوگيري شود.
2. محافل و مراكز تبليغاتي آنها در هر نقطة مملكت كه مفتوح شده است، موقوف گردد. مستخدميني كه اقرار بر خلاف ادياني كه در قانون اساسي مصرح است بنمايند، پس از رسيدگي بر طبق قانون استخدام كشوري اخراج شوند و بالملازمه آنها هم مشمول اين دستور خواهند بود.
ليكن عريضه‌اي كه حقير به اعليحضرت همايون عرض كرده بودم متضمن چاره‌جويي بود، براي جواب مسلمانان كه از غالب بلدان و قرا و عشاير از حقير مكرر خواسته بودند كه اين مواد در مجلس شوراي ملي مورد مذاكره شود و اگر قوانين سابقه، كافي در اجراي اين مواد است در مجلس تصريح شود و نمرة قوانين مذكوره معين گردد و اگر قوانين سابقه، در اجراي اين امور كافي نيست قوانيني وضع شود كه موجب اطمينان مردم شود به اينكه عمليات سابقه اين فرقه دوباره تكرار نمي‌شود و مرقومه جنابعالي حكايتي از اين معني نداشت و باز هم حقير متحيرم جوان مسلمان را چه بگويم.
خواهش دارم در اين موضوع دولت با كمال دقت و رعايت مصالح مملكت و مآل‌انديشي، اين مشكل را حل نمايد و حقير را در مقابل عموم مسلمانان ايران، بلكه غير ايران كه مكاتيبي هم از آنها هست، مواجه با خطر قرار ندهند.
مرجو آنكه خداوند، عز شأنه، ديانت مقدسه اسلام و استقلال مملكت ايران را از گزند حوادث و تهاجم معاندين، محفوظ و اعليحضرت همايوني و اولياي امور را در حفظ مصالح مملكت و تقويت ديانت مقدسه موفق و مؤيد فرمايد. والسلام عليكم و رحمت‌الله و بركاته».(11)
اما پساز يك سلسله مكاتبات و پيام‌هاي شخصي براي نخست‌وزيران و ديگر مقامات دولتي، وقتي بي‌تفاوتي آنان را به مسئله احساس كردند و حتي همدردي و همدستي برخي از رؤساي بالاي ادارات دولتي را با بهائيان دريافتند، ديگر مذاكره با مقامات مملكتي را «لغو و بيهوده» دانستند. ايشان در نامه‌اي در 28 شهريور 1328ش به آقاي فلسفي نوشتند:
«بسم‌الله الرحمن الرحيم»
به عرض مي‌رساند، مرقوم شريف واصل گرديد. جوابي كه داده‌اند دال بر اين است كه ايجاد نفوذ و تقويت اين فرقه از روي عمد و قصد است نه خطا و سهو و تظاهراتي كه نادراً از سوي دولت مشاهده مي‌شود، بر آنها، فقط و فقط تظاهر و اغفال است نه حقيقت و اين دستگاه يا آلت صرف و متحرك بدون اراده و اختيار است. يا به غلط، مصلحت مملكت را در تقويت و موافقت منويات اينها تشخيص داده، يا بعض چرخ‌هاي آن، مصلحت شخصيه‌ خود را بر مصلحت مملكت ترجيح مي‌دهد. به هر تقدير مذاكرات در اين موضوعات را لغو و بيهوده مي‌بينم، لذا ابداً در اين موضوعات و غير اين موضوعات مطلبي ندارم.
والسلام عليكم و رحمه‌الله و بركاته، تاريخ 6 شهر ذيحجه 1369ق، حسين الطباطبايي.»(12)
شدت فعاليت بهايي‌ها و بي‌‌توجهي دولت و شاه نسبت به آنان، آيت‌الله بروجردي را نگران و متأثر ساخته بود، چون از جانب شاه و دولت اقدام جدي صورت نگرفت، ايشان شخصاً وارد عمل شدند: «در اين خصوص حجت‌‌الاسلام فلسفي را خواستند و ماجرا را گفتند.»(13) چنان كه مرحوم فلسفي خود در خاطراتش مي‌گويد: «وظيفة مذهبي حكم مي‌‌‌كرد در مقابل تبليغات اين فرقه بي‌تفاوت نباشم و علي‌رغم وابستگي آنها به دستگاه حاكم در منابر خود بر ضد آنها مبارزة تبليغي نمايم.»(14)
در سال 1334ش قبل از ماه مبارك رمضان، آقاي فلسفي به حضور آيت‌الله بروجردي رسيدند و اجازه گرفتند عليه بهائيت بر منابر و حتي در سخنرانيهايي كه از راديو پخش مي‌شد، سخن بگويند. آيت‌الله بروجردي هم فرمودند: «اگر بگوييد خوب است، حالا كه مقامات گوش نمي‌كنند، اقلاً بهايي‌ها در برابر افكار عمومي كوبيده شوند.»(15)
هم‌زمان با سخنراني‌هاي حجت‌‌الاسلام فلسفي در منابر عليه بهائيت، ديگر وعاظ و روحانيون نيز به مبارزه برخاستند. «از آنان نيز خواسته شد كه مسئلة مبارزه با بهائيت را از طريق منابر به مردم گوشزد كنند و آنها را از هرگونه ارتباط و مراوده و معامله و معاشرت با بهايي‌ها منع كنند.»(16)
با شدت يافتن مبارزات، عده‌اي از روحانيون و وعاظ از محضر آيت‌الله بروجردي تقاضاي استفتاء نمودند و راجع به «معاشرت و معامله با بهائيان از قبيل آكل و شرب با آنها و مهماني كردن و به مهماني آنان رفتن و زن دادن به آنان و زن گرفتن از آنها و دخول در حمام‌هاي آنها و راه دادن آنها به حمام‌هاي مسلمين و خريد و فروش با آنها و كرايه و اجاره دادن املاك و وسائل نقليه از آنها و معالجه نزد آنها و اصلاح سر و صورت آنان و كار كردن براي آنها مجاناً و يا تحت هر يك از عناوين و معادلات شرعيه از قبيل جعاله و مزارعه و مساقات و شركت و صلح و نحو...» از ايشان جواب خواستند.(17) آن حضرت در مقابل تقاضاي مردم فتوايي بدين نحو صادر كردند: «لازم است مسلمين با اين فرقه معاشرت و مخالطه و معامله را ترك كنند. فقط از مسلمين تقاضا دارم آرامش را حفظ [كنند] و انتظام را از دست ندهند.»(18)
متعاقب اين فتوائيه اعلاميه‌هاي متعددي از سوي اقشار مختلف مردم در پذيرفتن اجراي آن صادر شد.(19) من جمله عده‌اي از تجار و رؤساي اصناف نجف‌آباد اعلاميه‌اي راجع به ترك معاشرت و معامله با بهائيان صادر كردند و تصميم خود را در قطع هرگونه مراوده و معاشرت با بهائيان اعلام كردند.(20) سلسله سخنراني‌هاي حجت‌‌الاسلام فلسفي و وعاظ در منابر و پخش آن از راديو، موج عجيبي در مملكت ايجاد كرد. مردمي كه از دست آن فرقة ضاله، ستم ديده بودند به هيجان آمدند(21) و به مقابلة شديد پرداختند، مكان‌ها و مؤسسات آنها را مورد هجوم قرار دادند، حتي در برخي از روستاها افراد معدود بهائي ساكن در آنجا، بيرون رانده شدند و در برخي جاها ميان مسلمانان و بهائيان زد و خوردهاي شديدي روي داد.(22)
همه جا صحبت از ضرورت سركوبي بهائي‌هاي وابسته به صهيونيسم و آمريكا بود و فضاي عجيبي در جامعه پديد آمده بود. در نتيجة اين فشارها، حكومت مركزي ناگزير به محدود كردن فعاليت بهائيان شد. به دستور شاه، پزشك مخصوص بهائي او، «سرلشكر عبدالكريم ايادي»، مدت كوتاهي ايران را ترك كرد و در ايتاليا اقامت گزيد.(23)

تخريب حظيره‌القدس(1)

در 6 ارديبهشت 1334 مقامات نظامي تهران سرتيپ تيمور بختيار فرماندار نظامي تهران و سرلشكر نادر باتمانقليچ، رئيس ستاد ارتش به تصرف و تخريب حظيره‌القدس، مركز تبليغات بهائيان كه در خيابان حافظ بود، ياري رسانيدند. حسين خطيبي كه فردي مطلع بود،(24) هدف از همكاري شاه و ارتش با علما را، تلاش آمريكايي‌ها براي «تصرف آرشيو» بهائيان و دسترسي به اسامي ايشان اعلام نمود.(25)
در اين زمان آمريكايي‌‌ها از طريق سازماندهي شهرباني و ارتش (و بعدها ساواك) مشغول تحكيم نفوذ خود بودند و بي‌ميل نبودند كه قدرت و نفوذ سياسي و جاسوسي انگليسي‌ها و عمال آنها، از جمله بهايي‌ها را نيز محدود سازند.(26)
به دنبال اين حادثه، حسين علاء – نخست‌وزير وقت كه براي معالجه به اروپا رفته بود – به شاه تلگراف زده و گفته بود كه در اروپا عكس‌العمل مبارزه با بهائيان خوب نيست، زيرا غربي‌ها اعتراض مي‌كنند و مي‌گويند در ايران آزادي نيست.(27) پس از اين تلگراف، شاه چندي از پيشوايان شيعه را به دربار فراخواند و به آنها گفت: «اكنون كه دستور دادم جلوي بهائي‌ها را بگيرند و مركزشان را خراب كنند، شما هم از اين پس سكوت كنيد تا به نام ايران در جهان توهين نشود.»(28)
مخالفت تاكتيكي محمدرضا شاه را با بهائي‌ها نبايد به هيچ‌وجه جدي تلقي كرد، زيرا پس از فروكش كردن شور و احساسات مردم مسلمان، ارتباط شاه با بهائيان بيش از پيش گرديد. دكتر «ايادي» پس از نه ماه اقامت در ايتاليا به ايران بازگشت(29) و قدرتش در دستگاه دولتي و دربار و ارتش، بيشتر شد. حتي پس از اتمام ماه رمضان و پايان سخنراني‌هاي حجت‌‌الاسلام فلسفي و به دنبال آن، برچيده شدن اجتماعات مذهبي در تكايا و مساجد، حظيره‌القدس و ساير مراكز بهائيان در تهران و شهرستان‌‌ها، بار ديگر به بهائيان واگذار گرديد.(30)

پي نوشت ها :
 

1. رسول جعفريان، جريان‌ها و جنبش‌هاي مذهبي – سياسي در ايران (1357-1320)، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، چ دوم، 1381، ص 22.
2. شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس مهدي بازرگان، ج 1، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1375، ص 139.
3. مجلة آئين اسلام، سال 1، ش 11، (5/3/1323)، ص 3.
4. همان، سال اول، ش 13، (13/12/1323)، ص 7.
5. سند شماره 89 از مجموعة حاضر.
6. علي دواني، خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ چهارم، 1382، ص 188.
7. همان، اسناد شمارة 38 و 39.
8. علي دواني، پيشين، ص 197.
9. خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي، به كوشش حبيب‌الله لاجوردي، تهران، نشر كتاب نادر، 1381، ص 45.
10. همان، ص 51 سند شمارة 21 از مجموعة حاضر.
11. مرجعيت در عرصة اجتماع و سياست، اسناد و گزارش‌هايي از آيات عظام، نائيني، اصفهاني، قمي، حائري و بروجردي، 1339-1292ش، تهران، نشر شيراز، 1379، صص 498-499.
12. دواني، پيشين، سند شماره 43.
13. رضا گلسرخي، خاطرات رضا گلسرخي، مجله ياد، شمارة 6، 1366-1365، صص 21 و 22 و 23.
14. علي دواني، پيشين، ص 200.
15. همان، ص 200.
16. سند شماره 23 از مجموعة حاضر.
17. سند شماره 20 از مجموعة حاضر.
18. همان.
19. سند شماره 22 از مجموعة حاضر.
20. سند شماره 21 از مجموعة حاضر.
21. اسناد شماره 17، 18 و 23 از مجموعة حاضر.
22. اسناد شماره 18 و 25 از مجموعة حاضر.
23. حسين فردوست، پيشين، ج 1، ص 203.
24. سرلشكر نادر باتمانقليچ از افسران مورد اعتماد آمريكايي بود به همين دليل پس از كودتاي 28 مرداد 1332 رئيس ستاد ارتش شد.
25. حسين خطيبي كه از جنجالي‌ترين اقدامات او قتل سرتيپ افشارطوس، رئيس شهرباني دولت دكتر محمد مصدق است، در سال‌هاي قبل از كودتاي 28 مرداد 1332، رهبري يك شبكة مخفي از نظاميان را ب عهده داشتند و با شخص شاه مرتبط بود. پس از كودتا، بسياري از عزل و نصب‌هاي مقامات نظامي از جمله انتصاب باتمانقليچ پس از رايزني با خطيبي انجام گرفت.
(بنگريد به نامة مورخ 30/2/1334 حسين خطيبي به «دكتر مظفر بقايي» مجموعة اسناد خصوصي دكتر مظفر بقايي كرماني، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، به نقل از عبدالله شهبازي، جستاري در بهايي‌گري، پيشين، ص 10).
26. محمدحسن رجبي، زندگي‌نامه سياسي امام خميني، ج اول، تهران، مؤسسه فرهنگي قبله، چاپ چهارم، 1374، ص 161.
27. محمدمهدي اشتهاردي، رويارويي فلسفي به فرقة بهائيت، روزنامه رسالت، يكشنبه 5 دي ماه 1378، ص 6.
28. مئير عزري، خاطرات آخرين سفير اسرائيل در ايران، دفتر يكم، برگردان به فارسي، آبراهام خاخام، اورشليم، 2000م، ص 231.
29. حسين فردوست، پيشين، ج 1، ص 374.
30. ر.ك: سند شماره‌هاي 29000769، سازمان اسناد ملي تهران. (ساختمان حظيره‌القدس تا پيروزي انقلاب اسلامي در تصرف بهائيان بود و پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در اختيار سازمان تبليغات اسلامي قرار گرفت. امروزه اين ساختمان مرمت و تزئين شده و به عنوان مركز حوزة هنري سازمان تبليغات اسلامي از آن استفاده مي‌شود.)
 

برگرفته از: اسناد فعاليت بهائيان در دوره محمدرضا پهلوي مركز اسناد انقلاب اسلامي، ثريا شهسواري، پاييز 1387، صص 88-73
منبع: www.dowran.ir



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط