صدرا و فلسفة ايده‌آليسم آلمان (1)

در مرحلة كنوني تحقيق بين‌المللي، در حال ورود به وادي جديدي هستيم كه مي‌توان آن را «پژوهش و تحقيق جهاني» ناميد كه بخشي از فرايندي است كه با عنوان «جهاني‌سازي» شناخته شده است. جنبه‌هاي تكويني اين فرايند از دهة 1990 شكل گرفتند و اين فرايند از ابتداي قرن بيست و يكم رسماً آغاز شد و ما در حال ورود به
يکشنبه، 28 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
صدرا و فلسفة ايده‌آليسم آلمان (1)

صدرا و فلسفة ايده‌آليسم آلمان (1)
صدرا و فلسفة ايده‌آليسم آلمان (1)


 

نويسنده: رنست ولف – گازو ( Ernest Wolf-Gazo)




 

مسئلة شهود عقلي
 

مقدمه
 

در مرحلة كنوني تحقيق بين‌المللي، در حال ورود به وادي جديدي هستيم كه مي‌توان آن را «پژوهش و تحقيق جهاني» ناميد كه بخشي از فرايندي است كه با عنوان «جهاني‌سازي» شناخته شده است. جنبه‌هاي تكويني اين فرايند از دهة 1990 شكل گرفتند و اين فرايند از ابتداي قرن بيست و يكم رسماً آغاز شد و ما در حال ورود به مرحله‌اي واقعاً جهاني از تعامل انسانها و تمدنهايشان مي‌باشيم. اينترنت، ماهواره و تلفن يا موبايل اين روند جهاني‌سازي را حتي براي افراد عادي و غيرنخبه نيز ممكن نموده‌ است. مقالة كنوني در فضايي جهاني ارائه مي‌شود، يعني احتمالات پژوهشي و تحقيقي‌اي را مطرح مي‌كند كه در دوره‌اي كه نويسنده در مقطع كارشناسي به تحصيل مي‌پرداخت (دهة 1960) حتي فكر كردن دربارة آنها ناممكن بود. اين نكته، شامل فلسفه نيز مي‌شود. با وجود اينكه فلسفه همواره «چشم‌اندازي كلي» داشته است، اما فلاسفه در چارچوب فرهنگي خاص خود به بسط ديدگاهها و پژوهشهايشان مي‌پردازند. فلاسفة غربي مطلقاً از فلسفه اسلامي دورة صفويه بي‌اطلاع بودند و آن فلسفه، بعنوان يكي از موضوعات فلسفة قرون وسطي، موضوع مطالعات تاريخ فلسفة عدة خاصي از متخصصين اين رشته محسوب مي‌شد. توسعه خاور نزديك و مناطق ديگر جهان، اين نكته را روشن كرد كه چنين غفلتهايي قابل اغماض نيستند. اين نكته ثابت شده است كه عناصر تاريخي هر تمدني براي فهم و نيل به شرايط روند كنوني تعامل بين اجزاء جهان، از اهميتي حياتي برخوردارند. ملاصدرا و سنت فلسفه ايده‌آليسم آلمان موضوعي و بخشي از اين روند جهاني‌سازي مي‌باشند. صدرا، كه هم‌عصر دكارت بود، از فلسفة دكارت چيزي نمي‌دانست و دكارت نيز تا پايان عمرش در استكهلم، كه مشغول تعليم ملكة سوئد _ كريستينا _ بود، از صدرا، اصفهان و شاه عباس دوم بي‌اطلاع بود. تصور كنيد كه اگر آن دو براي اولين بار يكديگر را در آمستردام و براي بار دوم در اصفهان ملاقات مي‌نمودند، چه اتفاقي مي‌افتاد؟ به همين ترتيب، نمايندگان مكتب فلسفي ايده‌آليسم آلمان _ فيشته، شلينگ _ شعرايي همچون نوواليس و هولدرلين، متكلّمي مثل شلاير‌ماخر و منتقدين ادبي ‌همانند برادران اشليگل اگر هم كاملاً از صدرا و حوزة فلسفي اصفهان بي‌اطلاع نبودند، تنها آشنايي اندكي با شعر و فرهنگ فارسي داشتند. ضمناً تصوّر كنيد كه اگر فلاسفه ايده‌آليست آلمان با صدرا ملاقات مي‌كردند چه اتفاقي رخ مي‌داد؟ معلوم است كه اين تصوّرات، تنها تخيلاتي‌اند كه جايي در واقعيت تاريخي ندارند؛ اما در جهان ما بعنوان واقعيتي بالقوه ممكن هستند و واقعيت بالقوه در قرن بيست و يكم واقعيتي است.
ما در اين مقاله نه تنها موقعيت تاريخي و سيستماتيك فلسفة اسلامي در شرق را بررسي مي‌كنيم، بلكه منظرة اروپاي انقلابي قرن هجدهم _ و بويژه آلمان دوران گوته _ را نيز مورد بررسي قرار مي‌دهيم. در آن دوره، انقلاب فرانسه و سپس جنگهاي ناپلئون در مركز توجه همة اروپاييان قرار داشت و مهمتر از آن آغاز فرايند صنعتي شدن اروپاي غربي بود. انگلستان و فرانسه به اين تغييرات، از لحاظ اقتصادي و سياسي واكنش نشان دادند اما آلمان _ اگر بخواهيم از استعارة يكي از متفكران برجسته‌اش در آن زمان يعني هگل استفاده كنيم _ تغييرات آن دوره را بصورت فلسفه مفهوم‌سازي نمود. همانطوركه امروزه مشخص است، فلسفه كلاسيك آلمان، همانند رخدادهاي فلسفي يونان كلاسيك، رخداد مبارك ديگري در تاريخ فلسفه بود كه به تقويت شكل‌دهي ذهن مدرن و نيز پژوهش در زواياي تاريك ذهن بشري براي ايجاد انگيزش‌هاي مثبت در نسلهاي جديد متفكران بزرگ پرداخت, تنها كافي است كه ماركس، نيچه، فرويد و يا اينشتين را به ياد آوريم. اينها بزرگان دورة جديدند كه بسيار پذيراي انديشه‌هاي فلسفة ايده‌آليسم آلمان بودند. از طرف ديگر واضح است كه تلاش عظيم ملاصدرا، بر پاية تلاشهاي سهروردي، ميرداماد و ديگر كساني كه در وادي انديشه در دورة صفويه فعال بودند، بطور كاملاً بديعي انديشه‌هاي فلسفة كلاسيك يونان را با تفكر اسلامي تركيب نمود. هم صدرا و هم فلاسفة ايده‌آليست آلمان اهل تركيب بودند؛ آنها بدون وارد نمودن هرگونه خدشه‌اي به بينشها و سنتهاي متعارض دست به تغييرشان زدند و آنها را از آن خود كردند. اين امر كه صدرا بويژه به ايران معاصر، جان تازه‌اي بخشيد و اين امر كه انديشة اساسي ايده‌آليستهاي آلمان، باعث ايجاد انگيزشهاي سازنده‌اي در سطحي جهاني _ از دغدغه‌هاي مربوط به محيط زيست گرفته تا فمنيسم، از الهامات شاعرانه تا عناصر سازنده گفتمان چندفرهنگي _ گرديد، دليلي كافي است بر اين نكته كه اين دو سنت واقعاً چقدر قوي‌اند. كتابهايي كه براي ارزيابي ميراث صدرا و حوزة فلسفي اصفهان در ارتباط با نمايندگان فلسفة ايده‌آليسم آلمان مورد نيازند، هنوز به نگارش درنيامده‌اند و نسلهاي آيندة متفكران و محققان را بانتظار نشسته‌اند. مقالة حاضر تنها مقاله‌اي بسيار كوچك و ابتدايي است و ادّعاي آن در همين حد است. بعد از فروپاشي مرز فرضي بين اروپاي غربي و شرقي(پردة آهنين)، بسياري از مدارك و آثار مكتوب شعرا و فلاسفة ايده‌آليست، بوسيلة محققان مربوطه كشف شده و به دست آنها رسيده‌ است. تحولات ايران در ربع پاياني قرن بيستم نيز باعث ارتقاي تحقيقات فلسفي دربارة آثار ملاّصدرا و حوزة فلسفي اصفهان گرديد و درك بهتري از توسعة فلسفة اسلامي در شرق به ما بخشيد.
مقالة حاضر قصد دارد توجّه خود را معطوف به مفهوم شهود عقلي نمايد. علّت اين امر نيز آن است كه اين مفهوم، مفهومي رايج و غالب در هر دو نحلة فلسفي مذكور _ صدرا و مكتب فلسفي ايده‌آليسم آلمان _ است هرچند كه ظاهراً در بادي امر با ملاحظة پيش زمينه‌هاي فرهنگي و ديني اين متفكران چيزهاي مشترك زيادي ندارند، اما بررسي دقيقتر نشان مي‌دهد آنها در بسياري از جنبه‌هاي مهم درك و فهم فلسفي با هم مشتركند كه يكي از آنها پديدة شهود عقلي است. ما در اين وضعيت تنها مي‌توانيم به اين نكات اشاره‌اي (كوتاه) داشته باشيم و محققان بعدي مطالب بيشتري را در اختيار ما قرار خواهند داد. بهمين دليل مقالة حاضر بايد همچون طرحي كلّي از موضوع مورد بحث در نظر گرفته‌ شود. آنچه كه شهود عقلي را به نقطه‌اي جذاب براي ارتباط فلسفة ‌اسلامي _ بويژه صدرا و اصفهان عصر شاه عباس دوم _ و فلسفة ايده‌آليسم كلاسيك آلمان، تبديل مي‌كند، ظرفيت تعاملي آن براي متفكران در مقياسي جهاني است كه باعث آغاز گفتمان‌هايي بين تمدنها گرديد. با در نظر گرفتن نگراني انتقال‌دهندگان اخبار رخدادهاي جهاني به جهانيان، اينگونه فعاليتها بسيار مورد توصيه قرار مي‌گيرند. فلسفه خود را يك امر خطير جهاني مي‌داند و براي انجام چنين امري بخوبي كمر همّت بسته است. بنابرين اجازه دهيد طرح كلّي خود را آغاز و سعي نماييم كه بينشهاي فلسفي بسط يافته در دورة صفويه و آلمان زمان گوته را كه بنياد فرهنگي اساسي تمدنهاي مربوط به خود را تأمين نمودند، مفهوم‌سازي نماييم.

بسترهاي تاريخي و سيستماتيك
 

در دورة فلسفة قرون وسطاي لاتيني، سنت كلاسيك در اروپا، شامل فلسفة يونان كلاسيك، افلاطون، ارسطو، افلوطين و مكتب نوافلاطوني مي‌شد. در تحول فلسفة اسلامي نيز با سنت كلاسيك يوناني _ با تأكيد بر افلاطون و مكتب نوافلاطوني، و نيز ارسطو و افلوطين _ مواجه مي‌شويم. اين دو شاخه متفاوت به بينشها و نظامهاي فلسفي بسيار عالمانه بدل شدند اما هرگز توجه به اعتقادات بنيادين اسلام را از كف ندارند. تحوّل فلسفة يوناني به دست متفكران اسلامي همچون فارابي، ابن سينا، ابن رشد، و يا غزالي چشمگير است. بهمين ترتيب، تحول مواضع فلسفي يوناني كلاسيك بوسيلة متفكران ايده‌آليست آلمان از جمله هگل، شلينگ، هولدرلين، نوواليس و ترجمة كلاسيك آلماني آثار افلاطون بوسيلة شوپنهاور بسيار اصيل و بديع است. فردريش روكرت ) Friedrich Ruecker) ، كه دوست گوته بود و به جنبه‌هاي رمانتيك تفكّر ايده‌آليستي گرايش داشت، نظير اين كار را دربارة شعر كلاسيك فارسي انجام داد و حافظ را بزيبايي به آلماني برگرداند. ميراث دورة رمانتيك متفكران آلمان _ كه علاوه بر فلاسفه شامل شعرا، مترجمين، منتقدين ادبي و نيز فمنيست‌هاي پيشامدرن همانند كارولين شلگل (بعدها شلينگ)، دوروثيا ‌وَيت) Veit Dorothea ) ، و يا هنريته هرتز(( Henriette Herz مي‌شود _ تصديق مي‌كند كه تفكر ايده‌آليستي در آلمان دوران گوته، تا زماني‌كه در دهة 1960 قرن بيستم دوباره رو آمد و روانشناسي جوامع غربي را دوباره شكل بخشيد، زنده بوده است.
فلسفة اسلامي و تفكّر ايده‌آليسم آلمان داراي جنبة تاريخي مشتركي هستند كه عبارت است از تفكر يوناني كلاسيك و بويژه افلوطين و مكتب نوافلاطوني. اين نكته بويژه در صورتي صحيح خواهد بود كه ما بر شهود عقلي تأكيد نماييم. اما اين مضمون مشترك بتازگي در همايشهاي متوالي‌اي كه متفكران شرق و غرب در آن شركت داشته‌اند مكشوف شده است. در اواخر سده‌هاي مياني لاتيني وجه مشترك اول ديگر صادق نبود. به محض آنكه غرب دوباره كشف كرد كه متون يوناني كلاسيك اوليه را چگونه مورد مطالعه قرار دهد، دانشجويان اروپايي غربي از شروح ابن رشد صرفنظر كردند و مشتاق نوشته‌هاي يوناني كلاسيك افلاطون شدند. البته فعاليتهاي ترجمه‌اي مشتاقانه‌اي در مديسي فلورنس (Medici Florence ) وجود داشتند كه از آن جمله مي‌توان به فيسينو Ficino)) اشاره نمود كه بعداً به ديدگاه نوافلاطوني نيكولاس كوزانوس (Nicolas Cusanus ) و سپس شلينگ ضميمه شد. فلسفة دكارت بوسيلة طوفاني كه از ليدن و آمستردام شروع شد، دانشكده‌هاي هنر و دانشگاههاي اروپاي غربي را فرا گرفت، اما بسياري از دانشگاهها در جنوب اروپا، زير نظر چشمان مراقب كليساي كاتوليك رومي، به فلسفة ارسطويي كلاسيك، كه بوسيله توماس آكوئيناس با ايمان كليسا تطبيق داده شده بود، ادامه دادند. بخش شرقي اسلام، بويژه ايران، اساساً ناشناخته بود و هيچ تمايل قابل ملاحظه‌اي نسبت به آن وجود نداشت. انقلاب علمي نيز گام نهايي را براي جدايي سنت يوناني كلاسيك بين غرب و شرق اسلامي برداشت.
البته بستر سيستماتيك، كاملاً موضوع ديگري است. صدرا فيلسوف و يا متألّهي است كه نظام فلسفي‌اش آشكارا در ساختار و هدف، تألّه (theomorphic) است، اما ايده‌آليستهاي آلمان بدنبال طرحي انسان‌انگارانه از خدا بودند كه هدف آن تحقيق در طبيعت شرايط ذهني معرفت بشري است.
هدف ايده‌آليستها شناخت انسان است، حال آنكه هدف صدرا شناخت ذات الهي است. هر دو طرح مدّعي بينشهايي جامع در سطحي كل‌نگرانه مي‌باشند. در طرح صدرا با انواع روشهاي تحقيقي مواجه مي‌شويم كه از وحي، فرشتگان، معجزات، شهود عقلاني و عقل استفاده مي‌كند و در پروژة ايده‌آليسم علاوه بر شهود عقلاني با مناظرات، شعرها و تمارين استدلالي در جهت آنچه كه شايد بتوان آن را سابجكتيويتي عميق ناميد مواجهيم. سفر صدرا، با تبعيت از اشارات استاد فلسفة اشراق _ سهروردي _ ما را به سپهر مشرقي جهان رهنمون مي‌شود. آن جهان شرق، مشرق و يا نور است. سفر مشرقي صدرا بينشهاي رو به بالايي را به سويِ نور، تحت عنوان وحي، نشان مي‌دهد. ايده‌آليست‌هاي آلمان نيز در يك سفرند؛ يعني بسوي غرب، يا آنچه كه مي‌توان آن را سفر مغربي به دروني‌ترين دغدغه‌هاي تاريك روح انسان ناميد. اين دو سفر بنوعي مكملّ‌ يكديگرند. تاريكي و روشنايي، يكديگر را كامل مي‌كنند تا مطلق شناخته و ناشناخته را آشكار كنند. سفر مشرقي و مغربي در ظاهر متضاد همند اما اگر دقيقتر بنگريم خواهيم ديد كه آنها در واقع يكي‌اند و اين نكته بايد بعداً بيشتر شرح داده شود و تخيل بايد از عهدة اين كار برآيد. هر دو سفر ساختارهاي سلسله مراتبي واقعيت نشان مي‌دهند. در سنت اسلامي از ذات الهي، عقل كلي، وجود محض يا نفوس و جهان متعالي صحبت مي‌كنيم كه تصور و ذوات فيزيكي را در برمي‌گيرد، حال آنكه امور جهان بوسيلة اجسام جهان مادي هدايت مي‌شوند. با در نظر گرفتن اين پيش‌زمينة خاص، انديشة وحدت براي صدرا اضافة اوّلية حركت دائمي وجود است. او عقيدة بديع حركت جوهري را مورد توجه قرار مي‌دهد، حال آنكه عالم و معلوم وحدتي را تشكيل مي‌دهند و قوة خيال مجزّاي از بدن به حيات خود ادامه مي‌دهد. وحي، نبوّت، عقل و شهود عقلاني بنيادهايِ معرفتي تفكر صدرا هستند.
واقع مطلب آن است كه اين مقاله به بررسي همة مقوله‌هاي فكري صدرا و ايده‌آليست‌هايِ آلمان نمي‌پردازد و تنها بر يك مقولة خاص _ يعني شهود عقلاني _ متمركز مي‌شود. شهود عقلاني از اين مزيت برخوردار است كه مقولة مشترك بين صدرا و ايده‌آليست‌هايِ آلمان است و تقويت كننده تركيب خلاق در هر دو سفر است. بررسي مقولات ديگر _ مثل وحي _ مستلزم بررسي ويژه است و از اين ظرفيت برخوردار است كه موضوع پروژه‌هاي تحقيقاتي در آينده باشد. بنابر تحقيقات جديد محققاني آلمان كه دربارة شلينگ تحقيق مي‌كنند، مثل والتر شولتز (Walter Schulz) و ورنر يا بيروالتس ((Werner Beierwaltes، افلوطين تأثير تعيين‌كننده‌اي بر شلينگ و نوواليس شاعر و فيلسوف آلمانی _ داشته است. بعبارت دقيقتر ارتباط زيبايي‌شناسي افلوطين _ آنگونه كه ما ممكن است آن را بناميم _ در هدف پارادايمي‌اش، از جايگاه بسيار خاصي برخوردار بود. بعبارت ديگر مي‌بينيم كه تأمّل زيبايي شناختي دربارة مطلق و جهان آينه‌اي را كه در نه‌گانه‌ها مي‌يابيم(( Ennead ، در آثار شلينگ متأخر بويژه در فلسفة هنر وي و منظومه‌هاي نوواليس راه يافته‌اند. نخستين انتقاد از كانت كه بوسيلة نهضت رمانتيك ايده‌آليستهاي آلماني مثل شلينگ، نوواليس و برادران اشليگل مطرح شد، با نام افلاطون و مكتب نوافلاطوني به انجام رسيد. مفهومي كه كانت از تجربه ارائه مي‌داد، تحقيق معرفت‌شناسانه را به جهان مكانيكي نيوتني محدود مي‌نمود و تنها زماني معنادار بود كه طرح مكمّلي همانند محسوس بودن و مفهومي بودن وجود داشته باشد. اين معناي همان جملة معروف است كه «احساس بدون مفاهيم، كور است و مفاهيم بدون احساس، بي‌معنايند». اين ادعا در صورتي مي‌تواند معقول باشد كه ما فهم خود را از آنچه كه تجربه مي‌ناميم محدود به تجربه بمعناي علم تجربي نماييم. همانطوركه صدرا با تأمل بر عناصر رواني شهود، در اسفار خود اشاره مي‌كند، آيا مردم گاهي گمان نمي‌كنند كه حس ششمي در جهان وجود دارد. ظاهراً تنها مردم سكولار(گرا) محور منكر اين واقعيتند. در جهان نيوتن و كانت، حس ششم وهم و پنداري بيش نيست. افلوطين مي‌تواند براي از بين بردن شكاف بين صدرا و ايده‌آليستهاي آلمان مؤثر باشد. بدون شك، ما در سهروردي و صدرا با افلاطون و افلوطين تغيير شكل داده مواجهيم و اين امر يقيناً دربارة فلاسفه ايده‌آليست كلاسيك آلمان مثل شلينگ، نوواليس و شلاير ماخر، كه افلاطون را به آلماني زيبا به سخن درآوردند، نيز صادق است. در هگل، سنتز ظريفي را بين افلاطون و ارسطو مشاهده مي‌كنيم، اما حتي برخي از استعارات وي در «پديدارشناسي»، يقيناً داراي ريشه‌هاي رمانتيك هستند. فيشته تركيب شگفت‌انگيزي است از جوهر دكارت در تأملات، كانت‌گرايي و افلاطون‌گرايي. اما اگر فيشته _ بطور اعجاب‌انگيزي _ از اين بخت برخوردار مي‌شد كه آثار سهروردي را مطالعه كند، بدون شك، بي‌درنگ برادر روحي خود را مي‌يافت. دوباره خاطر نشان مي‌كنم كه اينها نظراتي كلّي و محتاج تحقيق همراه با جزئياتند. زبان افلوطين و مكتب نوافلاطوني، علاوه بر متفكران ايده‌آليست آلمان، در سهروردي، صدرا و مكتب اصفهان نيز به چشم مي‌خورد. احمد غزالي بخوبي با منظومه‌هاي نوواليس هماهنگ است. با استفاده از واژگان هانس بلومنبرگ متأخر (Blumenber Hans)، بايد بگوييم كه مي‌توان از استعاره‌شناسي ((Metaphorology شرق و غرب در صدرا و ايده‌آليستهاي آلمان سخن گفت. در اينجا نيز، تحقيق دقيقتر بايد ادعاي وجود علت مشترك را تضمين نمايد. جنبة ديني مكتب ايده‌آليسم، لوترگرايي (Lutheranism) ، دين‌ورزي و عرفان را در تبارشناسي مايستراكهارت با هم تركيب مي‌كند. بنام زبان ديني، سكولار است؛ و اين خود تناقضي آشكار است، اما پروژة تخيّلي ظريفي است كه يك سفر مغربي بسيار اصيل را به اجرا در آورده است.
بعضي از موضوعاتي كه ايده‌آليستهاي آلمان با آنها سروكار داشتند، دوباره بطور مختصر و مفيد در نظرية شهود عقلاني مورد بررسي قرار خواهند گرفت. آنها با تناقضات آشكار بين طبيعت و آزادي، با مسئلة اينهماني براساس موقعيت معرفت‌شناسانة سابجكت _ آبجكت و بويژه با مطلق سروكار داشتند. در اينجا نيز درمي‌يابيم كه ساختار خداشناسانه معرفت‌شناسي صدرا بوسيلة بنياد مابعدالطبيعي ذات الهي و نيز وحي و نبوت مستحكم شده است كه از هيچ نقش اساسي و تعيين‌كننده‌اي در بين ايده‌آليستهاي آلمان برخوردار نيستند و اين ساختار در مقايسه با ساختار ايده‌آليستهاي آلمان داراي تفاوتهاي مشهور و مسلمي است. اين امر، قابل فهم است، زيرا سفر مشرقي صدرا در يك چارچوب اسلامي انجام مي‌شود. اما (با وجود اين) در اين دو سفر نكات مشتركي ديده مي‌شوند. آيا ايندو در مسير طولاني به سوي مطلق داراي مقصد مشتركي نيستند؟ آيا نمي‌توان امكان شناختي يك سفر مشترك را از سوي ذات الهي تصور كرد؟
منبع:www.mullasadra.org



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط