عناصر مکان چونان جوهر؛ فهم صدرايی از موضوع(3)
نويسنده:سيد موسی ديباج
ماهيت مکان
اگر نقطه تحت هيچ مقولهای از مقولات عرضی نيست پس آيا خط ميتواند تحت مقولهای از مقولات عرضی قرار گيرد؟ و همينطور آيا سطح و يا حجم. چنانچه تنها بپذيريم که نقطه حقيقت بسيطه ای است که نه جنس دارد و نه فصل همان سخن را درباره سطح و حجم نيز میتوانيم بپذيريم و بگوييم که سطح (ما در فضای دو بعدی) و حجم (ما در فضای سه بعدی) بيرون از جنس و فصلاند.
از اينکه مکان تحت هيچ فصلی از فصول انواع جوهری ديگر نيست و مفهوم عرض بر آن صدق نمیکند لازم ميآيد که آن خود جوهری مستقل باشد. طبيعت کلی عقلی مکان از حيث مکان بودن آن تحت مقوله جوهر مکان است و از حيث کليت و معقوليت آن يعنی از حيث ماهيت آن من حيث هی هی تحت مقوله خود است. در مکان و موطن ذهنی نيز مکان تحت مقوله عرض نيست بلکه همانند فردی از طبيعت مکان است که واجد حيثيت شخصی مکان نيز هست.
مفهوم جوهر باصطلاح جنسی مکان يک مفهوم اعتباری محض نيست چه مکان ذهنی نيز خود مکان است و بنابرين مفهوم ذهنی مکان من حيث هی هی همان مکان حمل شايع است, چه مکان جز حمل شايع نيست. و از اينرو مصداقيت و فرديت مکان به خود آن است و مفهوم ذهنی مکان نيز قطع نظر از وجود خارجی مکان باز مکان است و حمل شايع درباره مکان و فقط درباره مکان ايضاً ميتواند حمل ذهنی نيز باشد. اين مفهوم ذهنی از جوهر مکان مترتب به اثر مکانی است و مفهوم ذهنی جوهر مکان را نميتوان صرفاً يک مفهوم کلی فرض کرد زيرا مصداق مفهوم ذهنی مکان همان مکان است که در خارج وجود دارد و جز مکان که يگانه مصداق همان مفهوم است شخص ديگری برای اين مفهوم نباشد. وجود مکان ذوب در مکان است و مکان همچون جنس برای اشياء مکانی نيست تا اين اشياء مکان را همچون فصل که جنس را متحصل ميسازد تحصل بخشد. چرا که همه اشياء مکانی ميتواند نباشد و مکان همچنان باشد و افزون بر آن اگر اشياء مکانی باشد تحصل مکان بودن مکان به تحصل آن اشياء نيست و افزونتر از اين همه اينکه به تحصل مکان است که اشياء مکانی متحصل گردد.
«مکان, مکان است» در حمل اولی ذاتی([28]) موضوع مکان به عينه نفس ماهيت محمول است و همانطور که آشکار است هيچ تغايری بين موضوع و محمول وجود ندارد. و مبرهن است مکان به حمل شايع صناعی همان مکان به حمل ذاتی اولی است چه در قضيه شايع صناعی موضوع مکان با محمول مکان متحد است و وجود مکان مصداق مفهوم مکان میباشد.([29]) و میبينيم که درخصوص مکان مفاد شايع صناعی چيزی بر مفاد اولی ذاتی نيافزايد و همين خود دليل بر جوهريت منحصر بفرد مکان است و بدليل همين اتحاد در حمل شايع و حمل ذاتی مکان هيچ راهی برای تشخيص تناقض در مکان بودن مکان وجود ندارد.
و موجز و مختصر آنکه مکان مقولهای است که حمل شايع در آن حمل ذاتی و حمل ذاتی در آن حمل شايع است و نمیتوان آن را در جنب مقولات ذهنی قرارداد که به حمل شايع نيستند و تنها به حمل اولياند.
ثبوت مکان نه همچون ثبوت مکانی برای يک شیء است که مصداق قاعده فرع ثبوت مثبتله باشد. بلکه نفس تمکن مکان است که منوط به هيچ شیء مکانی که مکان برای آن ثبوت و اثبات گرديده نيست. و بلکه بايد گفت به جز نفس مکان نه در ذهن و نه در عين ثبوت ديگری نيست تا مکان به ثبوت آن ثبوت يابد.
مکان زائد به معيت مکان نيست و مغاير آن نيست. از اينرو نمیتوان از مکان مکان سخن گفت؛ چه احتياجی به مکانی برای مکان نيست تا تسلسل مکانی برای مکان و الخ به پيش آيد. هيچ نسبت مستقلی بين مکان و ذات آن نيست تا برای اين نسبت مکان به مکان مکانی و برای نسبت اخری مکان به مکان نيز مکانی ديگر پيش آيد. مکان خود آن است.
در درک عقلی مکان نفسالامر مکان اعتبار میشود و نه يک اعتبار ذهنی از مکان که از نفسالامر آن متمايز و با آن دوگانه است. و همچنانکه گفته شد يک اعتبار و يک درک عقلی هست و نه دو اعتبار و يک درک عقلی آنگونه که صدرالمتألهين درباره عروض ذهنی وجود میگويد:
اما الوجود بمعنی الموجود و فهو يعرض للمهيه بحسب الاعتبار ذهنی حيث يجد العقل المهية اذا اخذت بذاتها بلاضميمه عاريه عنه و يجده فی المرتبه الثانيه عارضاً لها و لهذا يحکم بأنه عرض لها و لايجوز عروضه لها فی نفسالامر لانهما فی نفسالامر امر واحد لاتغاير بينهما فيه اصلاً.([30])
عروض مکان به مکان بحسب اعتبار ذهنی نيست بلکه نفس ماهيت مکان بدون هيچ ضميمهای مکان است اينگونه نيست که مکان در مرتبهای در مکان نباشد و در مرتبه ای در مکان باشد تا حکم کنيم که مکان (وجود) برای مکان عرض است. مکان همان نفسالامر است و از اينرو عروض مکان به مکان معنی ندارد زيرا در نفس امر تغايری نيست. مکان همان مکان است.
تشخص برای مکان چيزی خارج از ماهيت آن نيست. اينگونه نيست که مکان در تشخص و تحصل محتاج به هيآت و لواحق خارجی باشد. تشخص خارجی به مکان شناخته ميشود و مکان به تشخص خارجی و اين دو از يکديگر جدا نيست و آثار ذاتی که از مکان متوقع است و شرط ترتب آثار خود مکان است و آثار ذاتی که از مکان متوقع است بر آن مترتب میشود. تشخص مکان است که به خارج يا ذهن تشخص میدهد و البته ذهن و عين به دليل دوری و نزديکی به انسان دو تشخص گوناگون دارد اما هر چه از مکان [و نه ضرورتاً امتداد] بهرهمندتر باشد متشخصتر است.
فرض کنيم مکان در ذهن يک طبيعت ذهنی است و بنابر اعتقاد صدرالدين شيرازی طبايع ذهنی در بردارنده مفهوم های ذاتیاند بی آنکه بر آنها آثار خارجی مترتب باشد (زيرا آثار از موجود است و نه از مفهوم) مثلاً طبيعت ذهنی سطح متضمن معنی کم است ليکن آثار کميت بر آن ترتب نيست يعنی طبيعت ذهنی از جهت آنکه در ذهن وجود دارد و قائم به ذهن است قابل انقسام ذاتی به اجزاء نيست. او نميگويد که چگونه انسان ميتواند سطحی را درک کند که قابل انقسام به اجزاء نباشد. بنابرين اين پرسش بميان آيد كه چه فرقي بين سطح ذهني قابل انقسام به اجزاء و طبيعت ذهنی سطح غير قابل انقسام به اجزاء وجود دارد. از ظاهر برخی عبارات چنين برمیآيد که ملاصدرا معيار تمييز ترتب آثار خارجی و عدم ترتب آن و تشخص و عدم تشخص را که در موطن عينی و موطن ذهنی طبايع آشکار ميشود به تفصيل و يا اجمال اين مفاهيم ميداند و گويا برای مثال طبيعت ذهنی انسان را همان حيوان ناطق ميداند و طبيعت انسان خارجی مترتب بر آثار خارجی فعل و تحيز و نمو و حس و حرکت نيست.([31]) اين سخن مستلزم آن است که تشخص که مناط اصالت وجود است تأويل شود به تفصيل در مفاهيم ذاتی ماهيات و طبيعتها. حال آنکه چنانچه پيشتر اشاره شد يگانه مناط اصالت يک نشئت نسبت به نشئت ديگر در مکان است. بعبارت ديگر هم تشخص وجود به مکان باز ميگردد و هم اصالت وجود به مکان رجوع میکند. تخصيص مکان به مکان مانند اضافه ای نيست که از خارج از مکان به مکان واصل شود. وجود مکان متقوم به اضافه آن وجود به مکان نيست. وجود مکان بدرستی نظير هستي شیء مکانی در مکان است. همانگونه که هستی شیء مکانی فینفسه چيزی جز هستی آن در مکان و هستی مکانی آن نيست هستی مکان نيز چيزی جز همان مکان نيست.
تخصيص ماهيت مکان به مکان جز صرف حقيقت بسيط مکان نيست و اين حقيقت بسيط را نميتوان همچون جنس يا فصل برای اشياء مکانی دانست و اشاره کرديم که مکان نه جنس دارد و نه فصل.
مکان برای شیء مکانی امری عرضی نيست تا بخواهيم در مقام توضيح اضافه وجود به ماهيت آن را نه به مانند اضافه شیء مکانی به مکان دانيم. بلکه سپيدی فینفسه وجود ندارد مگر آنکه در موضوع سپيد متمکن باشد و سياهی فینفسه نيز ايضاً و همچنين اعراض ديگر فینفسه متمکن نباشد مگر آنکه در موضوع خود متمکن باشند. تنها آنچه بالذات متمکن است يعنی جوهر است كه در تمكن نياز به متمكن ندارد. از آنچه گفته شد روشن ميگردد كه فرق وجود شيء در مکان از وجود شیء در موضوع که صدرالمتألهين در اسفار به آن اشاره کرده([32]) تنها بدليل عدم تمييز مقام مکان و بساطت آن مطرح گرديده است و پايه و ملاک و مناط درستی ندارد.
ماهيت مکان از مکان جدا نيست و اينکه مکان چيست همان است که با مکان, که آن را هم در عين هم در ذهن واقعی ميدانيم, متحد است و پرسش عقلی از ماهيت مکان مستلزم التفات بنحوهای از انحاي مکان است.
اما مکان بمعنی اعتباری ذهنی نيست که ما به شیء مکانی نسبت بدهيم زيرا هيچگاه شیء مکانی را نمیتوانيم بدون در مکان بودن درک کنيم و به آن شهود و يا دسترسی داشته باشيم.
بدين گونه مشاهده ميکنيم که چنين درک فلسفی از مکان عروض مکان برای مکان را در نفسالامر میداند برغم آنکه در نفسالامر مکان و ذات مکان متحدند و امر واحدياند که تغايری بين آنها نيست.
اتصاف بين ماهيت مکان و مکان اتصاف بين موضوع و اعراض آن نيست بلکه اين اتصاف, اتصاف بسيط به ذاتيات آن است. مکان بودن مکان هيچگاه از مکان سلب شدنی نيست و مکانبودن امری عارضی يا مشروط برای آن نيست و بلکه ضرورتاً مکان, مکان است. و نميتوان تصور کرد مکانی را که مکان نباشد و تنها ماهيت مکان باشد من حيث هی هی. چه در مکان من حيث هی هی مأخوذ است که مکان هست. بعبارت ديگر «مکان هست» حکايت از همان حقيقت «مکان, مکان است» دارد و نه ذره ای کمتر و نه ذره ای بيش از آن, اتصاف ماهيت مکان به مکان يک اتصاف ذاتی است و نه اعتباری.
اما ماهيت مکان از مکان جدا نيست و حق سخن اين است هر چه از ماهيت مکان میگوييم چيزی جز مکان نيست و نميتوان درباره مکان بودن مکان شک کرد گرچه درباره بسياری از اشياء میتوان شک کرد که آيا موجودند يا نه يعنی در مکان واقعاند يا نه. و پرسش از مکان مکان از همينرو نامعقول و نامتصور است چرا که اتصاف مکان به مکان يک اتصاف ذاتی است و مکان عارض ذات مکان نيست و اثنينيتی در کار نيست همچون اثنينيتی که در وجود و ماهيت هست. ازاين رو اصالت مکان معطوف به هيچ تسلسلی نگردد و در يگانگی مکان با خود آن هيچ شائبهای از ميان بر نخيزد.
عقل هيچگاه نميتواند ماهيت مکان را بدون ملاحظه مکانی اعتبار کند. همين امر مصداق ثبوت نفسی مکان است. ماهيت مکان هيچگاه از يک نحوهای از مکان خالی نمیشود و از همينروست که مکان هيچگاه از مکان تهی نيست نه به اعتبار وجود ذهنی مکان بلکه بدليل عدم امکان سلب مکان از ذات مکان و عقل ماهيت را بدون ملاحظه شيء ديگر از وجود ميانديشد و نميتوان گفت عقل به يك اعتبار ماهيت مکان را از همه جميع انحاي وجود تهی میکند و باعتبار ديگر عقل ماهيت مکان را همچون نحوهای از انحاي وجود ملاحظه ميکند. از اينرو هيچ دوگانگی اعتبار عقلی درباره ماهيت مکان وجود ندارد کما اينکه اصولاً بايد گفت درباره ماهيتهای ديگر نيز دو اعتبار نيست بلکه دو ادراک گوناگون است و نه يک ادراک. ادراک ماهيت موجود و ادراک ماهيت لاموجود. و گفتن اينکه اينها دو اعتبارند و نه دو ادراک هيچ راهی را نگشايد و فتحی را به ارمغان نياورد ولو آنکه بدان بسان يک استدلال بنگريم و اين سخن به تکرار گوش ما را بسان نواختهای آهنگين بفريبد.
پي نوشت ها :
27. همان, جزء اول از سفر اول، چ 3، بيروت: داراحياء التراث العربي، 1981، ص 281.
28. ويسمی حملاً ذاتياً اوليا, اما ذاتياً لکونه لايجری و لايصدق الا فی الذاتيات, و اما أوليا لکونه اولّی الصدق اوالکذب، الحكمة المتعالية في الاسفار الاربعة, جزء اول از سفر اول, ص 293.
29. چه مکان جوهر باشد يا عرض اين حمل بجاست.
30. شيرازی, صدرالدين, الحكمة المتعاليه, چاپ سنگی, بی نا, بی جا, 1222, ص 130.
31. همان, جزء اول از سفر اول, بيروت: داراحياء التراث العربي، 1981, ص 296.
32. همان، چاپ سنگی, بی نا, بی جا, 1222, ص10.