خاطرات ماندگار(2)
گفتگو با علي حسين کوه نشين، محافظ شهيد اشرفي اصفهاني
اين عمليات هم- الحمدالله- با موفقيت انجام گرفت.عمليات ديگر،شکست حصر آبادان بود که حاج آقا چهار روز درمناطق عملياتي تشريف داشتند.ازکل مناطق عملياتي طرف هاي شلمچه،آبادان،خرم شهر وکلاً ،جنوب چهار روز مستقرشدند وتا بعداز شکستن حصر آبادان در آن جا بودند.
به خاطرحفاظت منزل که الان هم همان ديوار موجود است.
يک هفته قبل ازشهادت ايشان، من، با دستور رئيس شهرباني وهماهنگي خود شهيد اشرفي،محافظ حاج آقا محمد شدم.گفتند چون ايشان در خانواده ماست مشکلي نيست. چون حاج آقا محمد هم همان جا زندگي مي کرد، ولي اگر مي خواهيد ايشان را عوض کنيد؛ من هيچ عنوان قبول ندارم.چند روز قبل از شهادت ايشان، روز دوشنبه بود که ما از اين جا به طرف خميني شهر حرکت کرديم وبه آن جا رفتيم. تمام فاميل هايش را دور هم جمع کرد، با تمام شان روبوسي وخداحافظي کرد که من خودم گفتم حاج آقا چه خبراست؟ گفت اين ها ديگر هفته آينده مرا نمي بينند ومن هفته آينده شهيد مي شوم واميدوارم چهارمين شهيد محراب باشم، که همان طور هم شد.ما، چهارشنبه ازخميني شهر حرکت کرديم، پنج شنبه را استراحت کردند وجمعه که به نماز جمعه رفتيم آقاي رستگاري سخنران قبل ازخطبه ها بود، از جايگاه که پايين آمد، حاج آقا بلند شدند که خطبه هاي نماز جمعه را شروع کنند،آن منافق کوردل، حاج آقا را بغل کرد.آن موقع هم حفاظت به اين صورت نبود، فقط يک طناب بين شخصيت ها ومردم عادي قرارداشت.او هم لباس بسيجي به تن کرده بود وهيچ کس هم نمي دانست که منافق است،چون روز بسيج بود وبسيجي هاي زيادي به مسجد جامع آمده بودند، او نيز با لباس بسيجي حاج آقا را بغل کرد وايشان را به شهادت رساند.من،آن موقع محافظ حاج آقا محمد بودم ودر مورد حاج آقا هيچ مسؤوليتي نداشتم .ترکش آن نارنجک،به حاج آقا محمد هم اصابت کرد که بلافاصله حاج آقا محمد را به بيمارستان برديم وبستري کرديم.همان شب، آقاي محسن رضايي به آن جا آمدند،صياد شيرازي وچند نفرديگرازبرادرها نيزآمدند وحاج آقا محمد هم نمي دانست که حاج آقا شهيد شده است.حتي آقاي محسن رضايي به من گفتند که نگذارحاج آقا محمد بفهمد که حاج آقا شهيد شده وطوري با او مدارا کن تا فردا. حاج آقا محمد بيهوش بود.ساعت چهار صبح بود که من به آقاي دکتر جعفري- خدا رحمتش کند-زنگ زدم که يکدوره هم نماينده کرمانشاه بود وبا شهيد محراب رابطه خانوادگي داشت وپزشک منزل شان هم بود.ايشان به بيمارستان آمد، چون صداي قرآن مي آمد حاج آقا محمد گفتند که من فکر مي کنم حاج آقا شهيد شده است وشما به من دروغ مي گوييد.گفتم حاج آقا شهيد نشده.گفت پس اين قرآن براي چيست؟ حتي قسم دروغي هم ما به خاطر مصلحت خورديم.دکترجعفري آمدن وحاج آقا محمد را آرام کردند وکم کم به او گفتند که حاج آقا شهيد شده اند.روز،بعد تشييع جنازه عظيمي درکرمانشاه براي شان برپا شد وايشان را با هواپيما به اصفهان برديم.از اصفهان تا خميني شهر حدود ده- پانزده کيلومتراست.بچه هاي خميني شهر،مي گفتند حاج آقا بايد درخميني شهردفن بشود، اما چون حاج آقا وصيت کرده بود که در تخت فولاد اصفهان دفن شود،با امام مشورت کردند وايشان گفتند بايد هر جا که حاج آقا وصيت کرده است، دفن شود.مردم خميني شهر،قبول نمي کردند ومي گفتند اگر اين جا دفن نمي شود، بايد از اصفهان تا خميني شهر تشييع بشود؛ که همان کار هم شد.شايد تمام مردم اصفهان- از کوچک وبزرگ و زن ومرد- دراين مسير بودند وتشييع جنازه عجيبي از حاج آقا تا خميني شهر شد ودوباره با جنازه از خميني شهر به تخت فولاد برگشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
چند بار دربازديدهايي که شهيد اشرفي از جبهه ها داشتند ،شما هم همراهشان بوديد؟
اولين نوبت،کدام عمليات بود؟
رمز عمليات را حاج آقا اعلام کردند؟
اين عمليات هم- الحمدالله- با موفقيت انجام گرفت.عمليات ديگر،شکست حصر آبادان بود که حاج آقا چهار روز درمناطق عملياتي تشريف داشتند.ازکل مناطق عملياتي طرف هاي شلمچه،آبادان،خرم شهر وکلاً ،جنوب چهار روز مستقرشدند وتا بعداز شکستن حصر آبادان در آن جا بودند.
از فضاي معنوي دعاهاي کميلي که حاج آقا در منطقه مي خواندند ،صحبت کنيد.
خاطرتان هست که آن زمان فرماندهان آبادان چه کساني بودند؟
تأثيرشهيد اشرفي برشما چه بود؟
به خاطرحفاظت منزل که الان هم همان ديوار موجود است.
مي گفتند احتياجي نيست تا ازمن اين قدر حفاظت بشود .اگرخدا بخواهد من شهيد بشوم که شهيد مي شوم،اگرهم نخواهد من شهيد نمي شوم.
يک هفته قبل ازشهادت ايشان، من، با دستور رئيس شهرباني وهماهنگي خود شهيد اشرفي،محافظ حاج آقا محمد شدم.گفتند چون ايشان در خانواده ماست مشکلي نيست. چون حاج آقا محمد هم همان جا زندگي مي کرد، ولي اگر مي خواهيد ايشان را عوض کنيد؛ من هيچ عنوان قبول ندارم.چند روز قبل از شهادت ايشان، روز دوشنبه بود که ما از اين جا به طرف خميني شهر حرکت کرديم وبه آن جا رفتيم. تمام فاميل هايش را دور هم جمع کرد، با تمام شان روبوسي وخداحافظي کرد که من خودم گفتم حاج آقا چه خبراست؟ گفت اين ها ديگر هفته آينده مرا نمي بينند ومن هفته آينده شهيد مي شوم واميدوارم چهارمين شهيد محراب باشم، که همان طور هم شد.ما، چهارشنبه ازخميني شهر حرکت کرديم، پنج شنبه را استراحت کردند وجمعه که به نماز جمعه رفتيم آقاي رستگاري سخنران قبل ازخطبه ها بود، از جايگاه که پايين آمد، حاج آقا بلند شدند که خطبه هاي نماز جمعه را شروع کنند،آن منافق کوردل، حاج آقا را بغل کرد.آن موقع هم حفاظت به اين صورت نبود، فقط يک طناب بين شخصيت ها ومردم عادي قرارداشت.او هم لباس بسيجي به تن کرده بود وهيچ کس هم نمي دانست که منافق است،چون روز بسيج بود وبسيجي هاي زيادي به مسجد جامع آمده بودند، او نيز با لباس بسيجي حاج آقا را بغل کرد وايشان را به شهادت رساند.من،آن موقع محافظ حاج آقا محمد بودم ودر مورد حاج آقا هيچ مسؤوليتي نداشتم .ترکش آن نارنجک،به حاج آقا محمد هم اصابت کرد که بلافاصله حاج آقا محمد را به بيمارستان برديم وبستري کرديم.همان شب، آقاي محسن رضايي به آن جا آمدند،صياد شيرازي وچند نفرديگرازبرادرها نيزآمدند وحاج آقا محمد هم نمي دانست که حاج آقا شهيد شده است.حتي آقاي محسن رضايي به من گفتند که نگذارحاج آقا محمد بفهمد که حاج آقا شهيد شده وطوري با او مدارا کن تا فردا. حاج آقا محمد بيهوش بود.ساعت چهار صبح بود که من به آقاي دکتر جعفري- خدا رحمتش کند-زنگ زدم که يکدوره هم نماينده کرمانشاه بود وبا شهيد محراب رابطه خانوادگي داشت وپزشک منزل شان هم بود.ايشان به بيمارستان آمد، چون صداي قرآن مي آمد حاج آقا محمد گفتند که من فکر مي کنم حاج آقا شهيد شده است وشما به من دروغ مي گوييد.گفتم حاج آقا شهيد نشده.گفت پس اين قرآن براي چيست؟ حتي قسم دروغي هم ما به خاطر مصلحت خورديم.دکترجعفري آمدن وحاج آقا محمد را آرام کردند وکم کم به او گفتند که حاج آقا شهيد شده اند.روز،بعد تشييع جنازه عظيمي درکرمانشاه براي شان برپا شد وايشان را با هواپيما به اصفهان برديم.از اصفهان تا خميني شهر حدود ده- پانزده کيلومتراست.بچه هاي خميني شهر،مي گفتند حاج آقا بايد درخميني شهردفن بشود، اما چون حاج آقا وصيت کرده بود که در تخت فولاد اصفهان دفن شود،با امام مشورت کردند وايشان گفتند بايد هر جا که حاج آقا وصيت کرده است، دفن شود.مردم خميني شهر،قبول نمي کردند ومي گفتند اگر اين جا دفن نمي شود، بايد از اصفهان تا خميني شهر تشييع بشود؛ که همان کار هم شد.شايد تمام مردم اصفهان- از کوچک وبزرگ و زن ومرد- دراين مسير بودند وتشييع جنازه عجيبي از حاج آقا تا خميني شهر شد ودوباره با جنازه از خميني شهر به تخت فولاد برگشتند.
از سفرهاي ايشان به تهران- براي ملاقات با امام - بگوييد.
شما جريان ملاقات با امام وبهشت زهرا را تعريف کنيد.
حاج آقا،درزندگي،بيش تر با چه کساني مأنوس بودند؟
از نزديکانشان درکرمانشاه چطور؟
حاج آقا نجومي که بود؟
شهيد اشرفي به شما چه توصيه هايي داشتند؟
با اين همه ارادتي که نسبت به ايشان داشتيد بعد از ايشان چه برسرشما آمد؟
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
/ج