حامی و دستگیر همیشگی مردم
درآمد
لطفاً از نخستين آشنايي تان با شهيد محراب اشرفي اصفهاني براي ما صحبت کنيد.
محمد آقا گفت که شما ازحاج آقا دعوت کنيد تا ايشان به محل بيايند ومحل را بازديد کنند. ما چنين کرديم ويک روزحاج آقا قرار گذاشتند وبه محلي که ما در آن بوديم، آمدند.محل واقعاً نامناسب بود؛جاي عميقي بود که اتاق هاي قديمي داشت وحاج آقا نگران وناراحت شدند. درکنار مکتب الزهرا(س) مسجدي هست- به نام مرحوم آيت الله مشکات-که حاج آقا را براي جلسه به آن جا برديم. براي پذيرايي مقداري ميوه هم تهيه کرده بوديم.حاج آقا خربزه خيلي دوست داشت وما مي دانستيم،به همين خاطر براي ايشان خربزه گرفته بوديم. زماني که خربزه را قاچ کرديم وجلوي حاج آقا گذاشتيم،خيلي جالب بود. فرمودند تا زماني که همه اين خواهران خربزه نخورند، من نمي خورم. ما خربزه را به قسمت هاي ريزتري تقسيم کرديم وبه تمام خواهراني که آن جا بودند، مقداري از اين خربزه داديم، مابقي خربزه را هم براي حاج آقا برديم که مقداري از آن را ميل کردند.يکي از خواهران در آن جا سخن راني کرد که درآن سخن راني از حاج آقا خواست که به ما کمک کنند.گفت که ما اين جا براي طلب علم آمده ايم وسخن راني اين خواهر به طور عجيب برحاج آقا تأثيرگذاشت.
آن خواهرچه کسي بود؟
درنهايت،ما مؤسسه را، به کمک مرحوم حاج مهدي شيروي که درکارهاي حاج آقا خيلي کمک مي کرد،تا کار،به نهايت خودش رسيد وبه اتمام رسيد،آن هم در روز نهم فروردين سال 1361که مصادف با سوم جمادي الثاني وروزوفات حضرت زهرا(س) بود. حاج آقا،ازکرمانشاه به خميني شهر تشريف آورده بودند که ما براي افتتاح ايشان را دعوت کرديم. در روزافتتاح،تمام مسؤولان استان را دعوت کردند ازاستان دارکه آن موقع آقا کوپايي بود وديگران که جمع شدند ومجلس باشکوهي برپا شد وحاج آقا آن مؤسسه را افتتاح کردند وسخن راني کردند.بعد هم که خدمت امام رفته بودند،گفته بودند ما اين کار را انجام داده ايم.بعد ازآن،امام دختر خودشان را براي بازديد ازاين مؤسسه فرستادند وايشان هم به اين جا آمدند ودو روز با مردم ملاقات داشتند،ازمؤسسه بازديد کردند وگزارش آن را خدمت حضرت امام بردند.
بعد ازشهادت آيت الله اشرفي ، فرزندان شان حاج آقا محمد وحاج آقا حسين که به صورت خانوادگي به ملاقات حضرت امام رفته بودند،همان جان بحث مکتب الزهرا(س) را درميان گذاشته بودند که اين مؤسسه را پدر ما درخميني شهر افتتاح کرده است.
حضرت امام فرموده بودند که چقدر خرج آن جاست؟ عرض کرده بودند که ماهي بيست وپنج هزار تومان.امام فرموده بودند که شما از وجوهات، هزينه هاي اين مؤسسه را بدهيد ومن قبول مي کنم. ما از اين طريق از کساني که مريد حاج آقا بودند پول مي گرفتيم وهزينه هاي مؤسسه را مي پرداختيم. در پايان کار، فهرست آن را توسط حاج آقا محمد به دفترحضرت امام مي فرستاديم وقبض هاي رسيد به نام خودشان ازدفترامام مي آمد وما به آقايان بر مي گردانيم.اين کار،ادامه داشت تا اين که الان ما زيرنظرمستقيم حوزه علميه قم هستيم وحدود سي ويک سال است که دراين مؤسسه فعاليت داريم والحمدالله حوزه ما، درکشور،جزو حوزه هاي مطرح است ودر مرکز مديريت حوزه هاي قم نيز شاخص است. ما حتي مصحح بيش از بيست حوزه کشور هستيم که در سراسر کشور وقتي امتحانات شان برگزار مي شود، سؤالات شان را- از آذربايجان گرفته تا شمال کشور- به اين جا مي فرستند،استادان ما صحيح مي کنند، نمره مي دهند وبه حوزه هاي خودشان بر مي گردانند.
در زمينه حوزه علميه خواهران؟
اين ها که گفتيد،تأثيرعلمي شهيد اشرفي اصفهاني برحوزه علميه مکتب الزهرا بود، به غير ازبحث علمي خواهران،تأثيرعلمي ايشان روي اين منطقه چگونه بود؟
مي دانيم که شهيد محراب، با وجود علاقه به موطن خود،بيش ترين هم وغم شان را صرف امور کرمانشاه مي کردند. کلاً نگاه ايشان به زادگاه شان چگونه بود؟
درسفر آخري که تشريف آوردند ورفتند، روزآخرهم که مي خواستند از اين جا بروند ظهر بود که نمازشان را خواندند، ايشان خواهري دارند که هنوز هم در قيد حيات است وحدود هشتاد وپنج سال سن دارد، البته پنج، شش تا خواهردارند، ولي آن ها خواهرهاي ناتني هستند. خواهر تني شان يکي است که هنوز هم هستند، خانم آقاي ميردامادي که دراصفهان هستند. ايشان به صديقه بگم معروف است وحاج آقا به اين خواهرشان بسيارعلاقه داشتند.
يکي از اتاق هاي خواهرشان، هميشه درسفرها در اختيارايشان بود. روز آخر گفت که من مي خواهم دراتاق خواهرم نماز بخوانم.جمعيت خيلي زياد بود. ايشان جلوي اتاق ايستادند وجمعيت پشت سرايشان.
درباره مراوداتي که درخصوص حوزه مکتب الزهرا(س) داشتيد بيش تر توضيح دهيد.
من هم نگاهي به حاج آقا کردم وگفتم حاج آقا، به امام زمان (عج) بفرماييد دادم وبراي مکتب خانه مادرت.نگاهي به من کرد وخنديد وگفت ببين اين پسره-هميشه به من مي گفت پسره-به من درس مي دهد! به آن بنده خداگفت شما چه مي گويي؟ آن بنده خدا هم گفت من پنج هزار تومان طلبکارم. گفت اين اصلش رامنکرشده، شما دنبال پنج تومانت مي گردي؟ پنج تومانت را هم تبرکاً هديه کن به مکتب الزهرا(س)، وآن بنده خدا هم گفت چشم حاج آقا، هر چه شما امر بفرماييد، وبلند شد ورفت.
حاج آقا چه مواقعي به خميني شهر مي آمدند؟
زماني که ايشان به خميني شهر مي آمدند، درمورد مشکلات مردم هم با مسؤولان ملاقاتي داشتند؟
شما نمونه اي که شهيد محراب درموضوعي، طرحي يا برنامه اي دخالت کرده وتذکرداده باشند به خاطر داريد؟
به حاج مهدي هم گفت که صد هزار تومان به اين بنده خدا بده که راضي شود.آن فرد خيلي خوشحال شد وحاج مهدي هم گفت که حاج آقا،هرچه شما امر بفرماييد، من اجرا مي کنم، وصدهزار تومان را به حساب او ريخت، هم چنين گفت که يک چک صد هزارتوماني را که پسرش داد،حاج آقا به حاج مهدي داد وگفت سريعاً به بانک ملي برو وبريز به حساب يکي از سرداران شهيد جنگ- که آن موقع زنده بود- وبرگرد. تا حاج مهدي از خانه بيرون رفت، افرادي که در اطراف نشسته بودند، نگران شدند وخواستند اعتراض کنند که چرا پول به حساب شخصي يک نفر مي ريزي؟ ايشان فرمودند که اين سردار وديگر فرماندهان جبهه وجنگ افرادي هستند که ما همه شان را مي شناسيم وقبول داريم واين ها ممکن است در جبهه بخواهند رزمنده اي را تشويق کنند-ازطرف دولت- که امکاناتي در اختيار اين ها نيست، چون پول هاي دولت حساب وکتاب وصورت هزينه هايي دارد. اين فرماندهان عزيز، از کجا بايد بتواننداين رزمندگان را در جبهه تشويق کنند؟ افرادي مثل من وامام جمعه هايي که در استان هاي ديگر هستند، بايد به فرماندهان پول برسانيم وکاري کنيم تا دست آن ها هم در جبهه ها باز باشد وبتوانند رزمندگان را تشويق کنند.خلاصه، اين جواب را هم به مردم دادند وديگر اين که چهار صد وهفتاد وپنج هزار تومان نيز به من دادند که در شش ماهي که حاج آقا نبودند، من حدود دويست وده هزار تومان از آن را هزينه کرده بودم. گفتم که من دويست وده هزار تومان هزينه کرده ام.گفتندکه اين چک را مي گيري، بدهي ات را مي دهي - نزديک تولد حضرت رضا(ع) بود- مابقي را به مناسبت ميلاد حضرت رضا(ع) به همه طلاب اصفهان عيدي مي دهي.آن چک تاريخ داشت،با قرض الحسنه هماهنگ کرديم، طلبي که از ما داشتند، برداشتند ومابقي را نقداً برگرداندند که ما با آقاي کاظميني - مسؤول تقسيم شهريه طلاب استان اصفهان- هماهنگ کرديم وفهرست آن را من درحوزه قبلي دارم که يک ماه حقوق طلاب کل استان اصفهان را عيدي داديم وهمه طلبه ها ودرآن جلسه خيلي براي من جالب بود که حاج آقا اين کار را انجام دادند.
شما درکرمانشاه هم شهيد محراب را ملاقات مي کرديد؟
اولين مرتبه که به کرمانشاه رفتيد به چه منظوربود وبرشما چه گذشت؟
من خاطره اي هم در مورد اين عکس که حاج آقا کنارحضرت امام نشسته است دارم.
نکته جالب اين بود که حاج آقا اشرفي،که خود معتقد بودند،به فرموده امام " مطيع امر مولا" بودند وفقط بيست وهفت سال در کرمانشاه ماندند وبعد ازرحلت حضرت آيت الله بروجردي،ايشان خودشان را از مقلدان حضرت امام محسوب مي کردند وخيلي به امام ارادت داشتند.ازآن جا وجوهاتي را براي نجف جمع آوري مي کردند وبراي حضرت امام مي فرستادند.
با امام نيزارتباطات خاصي داشتند، چون حضرت امام درآن پيام شان مي فرمايند من بيش از شصت سال است که ايشان را مي شناسم .يعني ارتباط ايشان با امام خيلي عميق بوده وطبق فرموده مرحوم حاج سيد احمد خميني،امام،بيست وچهار ساعت واقعاً براي ايشان گريه مي کرد.راديو آلمان هم زماني که ايشان شهيد شد،تعبيري، که نمي شود گفت جالب است، در اخبار آن شب اعلام کرد،گفت که اسم صدام تمام شد،بحث آن ها اين بود که صدا" ص" آيت الله صدوقي، " د" آيت الله دستغيب، " الف" آيت الله اشرفي اصفهاني و" ميم" آيت الله مدني است؛چهارشهيد محراب.
اين تعبير جالب تراست که کار صدام با ريخته شدن اين خون ها تمام شد.
زماني که ايشان طلبه ومشغول به تحصيل علوم ديني بوده اند ازخميني شهر (سده آن زمان) پاي پياده تا حوزه اصفهان مي رفته اند و شرايط تحصيل علوم ديني آن موقع خيلي دشواربوده است.اما الان شرايط تحصيل خيلي آسان تر شده است.با توجه به فرآيند آن موقع وفرآيندي که الان وجود دارد، خروجي اين دوبه چه صورت است؟ آن موقع با آن شرايط، چنين بزرگاني تربيت شده اند،الان با وجود شرايط سهل وآساني که به وجود آمده خروجي حوزه هاي علميه به چه صورت است؟
مقايسه کردن اين ها مقداري مشکل است.به طور طبيعي، درتحصيل علم وتهذيب نفس، آن سختي ها بسيار مؤثر است وآن علما، با آن خصوصيات درآن سختي ها وتهذيب نفس ها به اين نتايج مي رسيده اند . الان، از نظر علمي ممکن است طلاب رشد بيش تري داشته باشند،چون امکانات روز بيش تر است وتوسط اينترنت مي توانند به مطالب بيش تري برسند،ولي تهذيب نفس، آن طورکه بايد وشايد،ديگرنيست.شهيد محراب،دوستي داشت به نام آيت الله مشکات که ايشان هم در تهذيب نفس خيلي خبره بود وبا حاج آقا خيلي ارتباط تنگاتنگي داشتند.آقاي مشکات، پدرخانم شهيد شمس آبادي که درگلستان شهدا کنار هم دفن شده اندبود.ايشان مي فرمود زماني که مي خواستيم به اصفهان برويم،ازاين جا پياده مي رفتيم گاهي اوقات مي ديديم کساني هستند که ازاين جا به اصفهان بارمي برند با الاغي که داشتند وتوجه نمي کردند که ما را سوارکنند وچند قدمي ببرند.ما هر روز اين راه را پياده مي رفتيم وبرمي گشتيم وبه تحصيل علوم مي پرداختيم.يا ايشان مي فرمودند من مي خواستم يک شب مطالعه کنم پول نداشتم که شمع بخرم،پول نداشتم که روغن چراغ بخرم داخل آن بريزم.ما داخل مکان هاي عمومي اي مي رفتيم که چراغ هايي درآن ها روشن بود وکناراين ها مي ايستاديم ومطالعه مي کرديم تا صبح.
کسي که اين قدرزجربکشد وباسختي بتواند مطالعه کند که حتي ازنظر نان روزش در مضيقه باشد معلوم است که مي تواند تهذيب نفس داشته باشد وبه درجات عالي برسد.
دراحوالات شهيد خوانده ايم که بيست، سي سالي که ايشان درقم تحصيل مي کرده اند، خانواده اش ازايشان دور بوده اند.
گويا ايشان فقط ماهي يکباربه خميني شهر تشريف مي آورده اند.الان، همه امکانات را براي طلاب فراهم مي کنند،بازهم مي گويند نمي شود.البته زمانه فرق کرده ونمي توانيم توقع داشته باشيم که طلاب امروز هم مثل آن زمان باشند.
به هرحال، هرمدتي اين پرچم اسلام بايد به دوش شخصيتي گذشته شود وآن شخصيت بايد تربيت شود وقطعاً از دل حوزه ها بيرون مي آيد.
آيت الله مشکات اين جا مدرسه علميه اي دارند که بعضي مي آمدند وبه ايشان مي گفتند که شما اين پول ها را براي اين طلبه ها خرج مي کنيد،چطور مي شود؟
مي خواهم نکته اي را باز کنم، به عنوان مثال ما نمي توانيم بگوييم آيت الله بروجردي نمي توانسته است شهريه بيش تري را دراختيارشهيد اشرفي بگذارد که ايشان بتوانند آن جا خانه اي بگيرند يا بقيه طلبه ها بتوانند درشرايط بهتري تحصيل کنند. فکرمي کنم بصيرتي بوده که اين ها را محدود نگه دارند واين لازم بوده است.
وقتي ما زندگي افرادي مثل شهيد اشرفي اصفهاني را مرور مي کنيم،مي بينيم با اين که خود ايشان يک مجتهد بوده، سه مرتبه در سفر آخر مي رود با سه نفر از علما، اول حضرت امام،دوم حضرت آيت الله مرعشي نجفي وبعد با حضرت آيت الله گلپايگاني، زندگي شخصي خودش را تسويه مي کند.کسي که اصلاً مال ومنالي هم نداشته ، خانه اي که درکرمانشاه زندگي مي کرده، سه دانگش به نام حضرت امام بوده است.
آن موقع که مي خواستند اين خانه را بخرند هم توان مالي نداشتند.آن قدر رعايت مي کردند که از وجوهات شرعيه براي خودشان خانه اي خريده بودند که آن هم در نوک کوه واقع بود.روزي چند مرتبه بايد چندين پله را بالا وپايين مي رفت، نمي خواهم بگويم که شايد نتوانسته بود، نه. نخواسته بود با پول سهم امام و وجوهات براي خودش خانه اي بگيرد.آن موقع، حضرت امام پول سه دانگ ازاين خانه را خودشان داده بودند که ايشان اين سه دانگ را به نام حضرت امام کرده بودند وبعد از شهادتش فرزندانش نزد امام رفته بودند وگفته بودند سه دانگ خانه ما به اسم شماست. حتي به خاطر دارم که وقتي من هزار تومان به ايشان داده بودم،حتي براي مبلغ هزار تومان هم مي رفت از حضرت امام قبض مي گرفت .مي گويند گاهي امام عصباني مي شدند که آقاي اشرفي، اين کارها چيست که تو مي کني؟ يک بقچه پول مي آوري به اين جا ومن بايد هزار تا قبض را مهر بزنم. من شنيده ام که حضرت امام مهر مخصوص برگردن خودشان بود ودست کسي نمي دادند.قبوض را دفتر مي نوشت ومهرش را ايشان خودش مي زدند.
حتي دراين زمينه بحثي با آيت الله صدوقي، شهيد سوم محراب دراين زمينه داشتند. آقا زاده هاي شان مي گفتند که با حاج آقا بعد از شهادت آيت الله دستغيب -دومين شهيد محراب -به ديدن آيت الله صدوقي در يزد رفتيم. آقاي صدوقي گفته بودند آقاي اشرفي،من شنيده ام شما پول هايي را که مي گيري همه را تحويل امام مي دهي. گفته بود که بله،من تا يک ريال آخرش را تحويل امام مي دهم وقبض رسيدش را مي گيرم و به صاحبش برمي گردانم.گفته بود اين کارها چيست که شما مي کني،مگر نماينده امام نيستي؟ مگر امام به شما اختيار نداده اند؟ من يک ريال از اين پول ها را به حضرت امام نمي دهم وخودم در شهرستان يزد هزينه مي کنم- براي امور فرهنگي وکارهايي که خودم لازم بدانم- شما هم هزينه کن.گفته بود که نه، من اين کار را نمي کنم، تا يک ريال آخرش را دست حضرت امام مي دهم واگر ايشان چيزي را خواست به من برگرداند،برمي گرداند.اين قدر مقيد بود که پولي را که مي گيرد- حالا طرف مقلد هر کسي بود چه حضرت امام چه ديگران-بايد به دست آن مرجع برساند.خيلي براين قضيه تأکيد مي کرد. آن پرهيزهاست که مي تواند چنين افرادي را تحويل جامعه بدهد که حتي يک ريال- با اين که مجازند- از سهم امام برندارند، اين طورنبود که اگرمي خواست استفاده کند، نتواند.حق آيت الله بروجردي هم دراختيارشان بوده،ولي آن تهذيب نفسي که مي خواستند به آن برسند به آن ها اجازه نمي داد تادرامورسهم امام دخالت کنند.
گويا ايشان به صله رحم نيزخيلي اهميت مي دادند؟
نام آن محافظ درخاطرتان هست؟
از مراسم تشييع جنازه ايشان وحال وهواي مردم زادگاهش -خميني شهر- بگوييد.
ابتدا، کسي ازوصيت شهيد اطلاعي نداشت. بعد هم که اين حالت پيش آمد ومردم خيلي ناراحت ونگران بودند که چرا مي خواهند جنازه را ازخميني شهر به سمت اصفهان ببرند،درنهايت پسر شهيد، حاج آقا حسين، در ميدان امام روي سقف بانک سپه رفت وبا بلند گو صحبت کرد وگفت که پدر ما چنين وصيتي کرده وبايد طبق وصيت او عمل کنيم وجنازه را به گلستان شهدا ببريم.
شما تأثيرخون شهدا به خصوص شهداي محراب را در حفظ انقلاب وشعائر اسلامي چطور مي بينيد؟
صدام سه روزه قصد داشت تا به تهران بيايد.درزمان جنگ اعلام شد که 65 کشور دارند درآن واحد با يک کشور تازه انقلاب کرده که هيچ امکاناتي ندارند،مي جنگند. نيرو،اسلحه و پول از کشورهاي مختلف به صدام مي دادند تا با ما مبارزه کندونگذارد اين انقلاب به ثمر برسد .آن موقع، هم آمريکا بود وهم شوروي و هر دو ابرقدرت برضد ما بودند. هر دو از پشت، صدام را کمک مي کردند.واقعاً بچه هاي ما جان فشاني کردند ودرجبهه ازخودشان مايه گذاشتند.
ما درخميني شهرخانواده سه شهيد داده وچهارشهيد داده زياد داريم،مثلاً بچه دوم مي رفت، مي گفت کاش بچه سومم هم شهيد شود.سومي مي رفت، دعا مي کرد تا چهارمي هم شهيد شود.
روزي که آن 330 نفرشهيد اصفهاني را آوردند،حاج آقا برجنازه مطهر آن ها نماز خواندند. ما به دنبال حاج آقا به سمت عالي قاپو رفتيم واعلام کرده بودند که آيت الله اشرفي اصفهاني بايد نماز اين سيصد وسي شهيد را بخواند،چون آن موقع حاج آقا دراصفهان تشريف داشتند. صحنه عجيبي بود،جنازه 330 جوان را کنار هم گذاشته بودند. بزرگ ترين تعداد شهيدي که در يک روز درکشور تعيين شد،دراصفهان بود که امام هم براي آن ها پيام دادند وگفتند کدام شهر را سراغ داريد که دريک روز 330 جوانش را سر دست بکشد؟
جالب است که به صورت توأمان اين سعادت نصيب شهيد اشرفي شد تا براي آن ها نماز بخواند وآن سعادت هم نصيب شهدا شد که ايشان برآن ها نماز بخواند؛ بزرگواري که خود به سرعت به خيل کاروان شهيدان پيوست.
حاج آقا ،بالاي عالي قاپو ايستادند وصحبت کردند.مردم جنازه ها را در ميدان امام گذاشتند وايشان در ميدان امام برهمه شهيدان نمازخواندند.ما هم به دنبال حاج آقا به بالاي عالي قاپو رفتيم، ومانند روزهايي که دراين جا بودند وهميشه دنبال شان مي رفتيم.
هميشه درصحبت هاي شان مي گفتند من اميدوارم که چهارمين شهيد محراب باشم وبه آرزوي شان هم رسيدند.فقط دراين مسير بود که ما اين توفيق را نيافتيم.
اگر نکته ديگري را به خاطرداريد،بيان کنيد.
مردم خميني شهر، اکنون، ازايشان چگونه ياد مي کنند.
از طرف بنياد شهيد وسيله مي گذاشتند؟
تا بيستمين سالگرد شهيد مکتب الزهرا(س) حتي مراسم اصفهان را برعهده داشت که حداقل به پانصد،شش صد نفر شام مي داديم.بعد ازسال بيستم، مقداري ساختمان مان خراب شد واز نظر اقتصادي مکتب الزهرا(س) درموقعيتي قرار گرفت که نتوانستيم-آن طور که بايد وشايد- کاري انجام دهيم وخيلي هم ازاين قضيه متأسف هستيم.اما دراين پنج،شش سالي هم که ما زياد درامورسالگرد دخالتي نداشته ايم، خودمان هرسال شرکت مي کنيم ومي بينيم که مردم مي آيند و استقبال مي کنند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 44
/ج