کشتي نفرين شده
نويسنده :ندا بهجتيان
همه سرنشينان کشتي مری کلست به طور ناگهاني ناپديد شدند و اين کشتي مدتها بدون سرنشين روي آب اقيانوس اطلس شناور بود
در دنيا وسايل يا مکان هايي وجود دارند که ادعا مي شود نفرين شده هستند ، وسايلي که به طرز عجيب و باورنکردني اي باعث مرگ صاحبانشان شده اند . کشتي مري کلست هم يکي از اين وسايل است که جان تمامي مالکانش را به طرز عجيبي گرفته ! همين مسئله باعث به وجود آمدن شايعات زيادي پيرامون اين کشتي شده است ؛ شايعاتي که با گذشت بيش از يک قرن از زمان به وجود آمدن اين کشتي ، هنوز هم ادامه دارند . در دسامبر سال 1872 کشتي مري کلست که به کاپيتان بريجز يکي از معروف ترين دريانوردان آن زمان تعلق داشت ، در حالي که بدون سرنشين رها شده بود در آبهاي اقيانوس اطلس کشف شد . طبق بررسي هاي به عمل آمده کاپيتان بريجز به همراه همسرش سارا و دخترش صوفيا و چند نفر ديگر سوار اين کشتي شده بودند تا به ايتاليا سفرکنند . هشت روز بعد از آغاز سفر مري کلست ، يک کشتي انگليسي راهي اقيانوس اطلس شد که بعد از گذشت چند روز ، در ميان راه به طور اتفاقي با مري کلست برخورد کرد . کاپيتان اين کشتي وقتي با دوربين خود دقيقتر به مري کلست نگاه کرد متوجه شد هيچ اثري از فعاليت روي عرشه آن نيست . به همين دليل کاپيتان ديويد ، گروهي از خدمه کشتي را به سرپرستي اوليور ديوو ، معاونش با قايقي کوچک براي تحقيق به کشتي مري کلست فرستاد . وقتي قايق به کشتي رسيد آن ها متوجه شدند که هيچ کسي در کشتي وجود ندارد واين آغاز معمايي بود که تا کنون هيچکس قادر به حل آن نشده است .
آغاز ماجرا
درچهارم نوامبر سال 1872 کاپيتان بريجز با محموله اي در حدود 1701 بشکه نوشيدني به همراه همسر و دختر دو ساله اش از نيويورک به سمت ايتاليا حرکت کرد . ارزش اين محموله 35 هزار دلار بود که با ارزش تقريبي کشتي به46 هزار دلار مي رسيد که شرکت بيمه براي اين ميزان بيمه نامه صادر کرده بود . به غير از خانواده بريجز ، هفت خدمه هم به همراه معاون کاپيتان که دريانوردي آمريکايي و با تجربه به نام آلبرت ريچاردسون بود در کشتي حضور داشتند . سارا همسر بريجز بارها با او به سفرهاي دريايي رفته بود و به شوهرخود که دريانورد با تجربه اي بود کاملاً اطمينان داشت ، به خاطر همين اين بار دختر کوچک خود را همراه برد . کاپيتان بريجز بيشتر عمر خود را در دريا گذرانده بود و به تمام مشکلات دريا عادت داشت . بعد از گذشت هشت روز از حرکت کشتي مري کلست ، کشتي باري دي گراتيا به کاپيتاني ديويد که از قبل با بريجز آشنايي داشت در اقيانوس اطلس به حرکت درآمد . ساعت حدود سه بعد از ظهر روز پنجم دسامبر 1872 يعني حدود يک ماه بعد از حرکت مري کلست ، کشتي باري دي گراتيا که در مسير خود از نيويورک به سمت جبل الطارق در حال حرکت بود ، با کشتي دو دکله عجيبي مواجه شد که بدون داشتن مسير ثابت در دريا شناور بود ، طوري انگار که ناخداي آن در حال خواب کشتي را هدايت مي کرد ،چون با هر وزش باد کشتي به اين سو و آن سو منحرف مي شد . ناخداي کشتي دي گراتيا که از اين موضوع متعجب شده بود با دوربين خود به دقت به کشتي نگاه کرد ولي هيچ کس را روي عرشه کشتي نديد . به همين خاطر چند علامت فرستاد اما به علامت ها هم پاسخي داده نشد .کشتي نزديک تر شد اما باز هم هيچ خبري نبود. کاپيتان ديويد تصميم گرفت معاون خود را به همراه چند نفر ديگر به وسيله قايق به سمت کشتي بفرستد . وقتي اين گروه به نزديک کشتي سرگردان رسيدند توانستند اسم - مري کلست - را که روي بدنه ثبت شده بود بخوانند . معاون ناخدا و همراهانش از قايق خود پياده شده و روي عرشه کشتي رفتند . آنها هيچکس را در کشتي نديدند ، براي همين تمام کشتي را به خوبي جست وجو کردند اما کشتي خالي خالي بود و مري کلست روي اقيانوس اطلس پهناور به تنهايي شناور بود . با بررسي هاي بيشتر مشخص شد که کشتي در وضعيت نامطلوبي است ؛ عرشه کشتي مري کلست آثار واقعه بدي را نشان مي داد . بادبان ها پاره و از دکل آويزان شده بودند و هيچ کس در پشت سکان ديده نمي شد . وقتي ملوانان دي گراتيا روي عرشه کشتي رفته و ناخدا را صدا کردند ، هيچ جوابي شنيده نشد . هيچکس ديده نمي شد . نکته عجيب اينجا بود که از قايق نجات هم خبري نبود ، ظاهراً به آب انداخته شده بود . مقادير زياد مواد غذايي و آب ذخيره شده در کشتي هم نشان مي داد سرنشينان کشتي از گرسنگي نمرده اند . با اين حال قطب نماي کشتي شکسته بود . در دماغه کشتي ، سوراخي به عمق 1/80 متر ايجاد شده بود و روي عرشه شکافهايي ديده مي شد . در ضمن به خاطر شکسته شدن يکي از پمپ ها روي عرشه مقدار زيادي آب جمع شده بود . با اين حال به جز اين موارد ،کشتي سالم به نظر مي رسيد و وضعيتش براي حرکت در دريا مناسب بود . اما اين تازه آغاز معماي عجيب مري کلست بود ؛ چرا که زير عرشه در داخل کشتي صحنه گيج کننده اي ديده مي شد که باعث شد خيلي ها فکر کنند سرنشينان کشتي به دليل خاصي به سرعت کشتي را ترک کرده اند . اسباب بازي ها روي تخت خواب ناخدا رها شده بودند ، انگار ناگهان دختر کوچک ناخدا از بازي کردن دست کشيده است . ملوانان دي گراتيا که حال ديگر حسابي متعجب شده بودند بازهم به جست و جوهايشان ادامه دادند و به اين نتيجه رسيدند که عمق سنج کشتي دست نخورده باقي مانده است ؛ به نظر مي رسيد در آخرين روز قبل از آن استفاده شده . آنها حتي به يادداشت هاي ناخدا هم سرزدند اما حتي در اين نوشته ها هم به مشکل خطرآفريني اشاره نشده بود . در خوابگاه ملوانان لباس ها تميز و منظم روي هم در قفسه قرار گرفته بود . باقيمانده غذا هنوز روي آتشي که خاموش شده بود قرارداشت . بشقاب هاي غذا هنوز روي ميز بودند و مقداري پوره سيب زميني و يک تخم مرغ شکسته در آنها به چشم مي خورد . در طرف ديگر سالن يک چرخ خياطي کوچک قرار داشت و لباس بچه گانه اي زير آن بود که معلوم بود هنوز دوخت آن تمام نشده است و خرده پارچه هاي زيادي زير ميز ريخته شده بود . اينطوربه نظرمي رسيد که تمام سرنشينان کشتي بي مقدمه و ناگهاني تصميم به ترک کشتي گرفته بودند .شواهد هم نشان مي داد که از زمان ناپديد شدن سرنشينان مدت زيادي نمي گذشت ؛ چراکه نه غذاها فاسد شده بودند و نه اشياي فلزي زنگ زده بودند . اتاق معاون هم دست نخورده بود ، روي ميز کارش کاغذي قرار داشت که روي آن محاسباتي نيمه کاره انجام شده بود . سکه هاي طلا ، جواهرات و پولهاي گاوصندوق ، کشتي هم سرجايش بود ، به خاطر همين ملوانان دي گراتيا نتيجه گرفتند که دزدان دريايي به آنها حمله نکرده اند .
اما نکته عجيب اين جا بود که فقط زمان سنج دريايي ناپديد شده بود . وقتي خبر به گوش ناخداي دي گراتيا رسيد او احتمال وقوع شورش را مطرح کرد ، اما اثري از به هم ريختگي وجود نداشت . حتي اگر تمام خدمه کشتي فرارکرده بودند پس چرا جليقه هاي نجات سرجاي خود قرار داشت ؟ آنها تنها دو راه براي رفتن از کشتي داشتند ؛ يا بايد سوار کشتي ديگري مي شدند و يا از عرشه به دريا مي پريدند که به نظرنمي رسيد از هيچ کدام از اين راهها استفاده کرده باشند . در اين ميان نکته عجيب ديگري هم به چشم مي خورد ؛ چرا که تکه هاي چوب به طول دو متر و عرض نيم متر از عرشه بريده شده بود ولي معلوم نبود به چه منظور بريده شده است . وقتي دفتر ثبت وقايع روزانه که ناخدا هر روز اتفاقات و برنامه هايش را در آن مي نوشت بررسي شد ، معلوم شد آخرين مطلبي که در آن نوشته شده مربوط به نه روز قبل است و بعد از آن کشتي حدود 400مايل حرکت کرده بود . بادبان هاي مري کلست با وجود پارگي برافراشته بودند و کشتي درست در مسير وزش باد پيش مي رفت ؛ يعني مسير کاملاً درست بود ، زيرا دي گراتيا هم همان مسير را طي مي کرد اما دي گراتيا در طول اين مسير 400 مايلي توسط يک ناخدا هدايت شده بود و به اينجا رسيده بود ، درحالي که مري کلست ناخدايي نداشت . باورکردني نبود که مري کلست خود به خود اين مسير را پيموده باشد ، انگار ارواح هدايت کشتي را در دست داشتند . ناخداي کشتي دي گراتيا دستور داد تعدادي از ملوانان ، کشتي مري کلست را به طرف جبل الطارق هدايت کنند . در آنجا دادگاه اموردريايي بريتانيا درباره تمام اين حوادث تحقيق و بررسي به عمل آورد ، ولي هيچ پاسخي پيدا نکرد . با اين حال با رسيدن کشتي دي گراتيا به ساحل ، خبر اين حادثه عجيب همه جا پيچيد ؛ اما حتي تحقيقات سازمان دريانوردي جبل الطارق هم چيزي را ثابت نکرد . البته بعد از تحقيقات بيشتر مشخص شد به غير از زمان سنج زاويه ياب ، اسناد مربوط به کالاهاي موجود در کشتي نيز ناپديد شده است . بعد از اين اتفاق ديگر هيچ وقت از ناخدا ،همسر و دختر کوچکش و بقيه حاضران کشتي ، اثري پيدا نشد . در ماههاي بعدي مقامات انگليسي و آمريکايي بررسي هاي زيادي انجام دادند و در نهايت به توجيه ساده اي براي علت حادثه هاي رخ داده رسيدند ؛ آنها مدعي شدند که خدمه کشتي به خاطر زياده روي در مصرف مشروبات الکلي مست شده و تعادل رفتار خود را از دست داده اند و بعد از به قتل رساندن ناخدا و خانواده اش از کشتي فرار کرده اند . البته اين دليل ، قانع کننده به نظر نمي رسيد ؛ چرا که هيچ اثري از کشمکش و درگيري در کشتي ديده نمي شد و همچنين بايد بعدها حداقل يک نفر از خدمه زنده پيدا مي شد .در سالهاي بعدي نظريه هاي مختلفي ديگري هم در اين رابطه مطرح شد،مثل اينکه کشتي توسط يک هشت پا يا هيولايي غول پيکرمورد حمله قرار گرفته و تمام سرنشينان آن بلعيده شده اند.يا اينکه کشتي در کنار جزيره اي اسرارآميز پهلو گرفته و خدمه به جزيره رفته اند و در آنجا ناپديد شده اند. دريک تحليل ديگرعنوان شد که گردبادهاي دريايي تمام سرنشينان کشتي را به دريا ريخته است .
فرضيه جديدتر
حرف وحديث ها درباره ماجراي مري کلست ادامه داشت تا اينکه 40سال بعد ازوقوع اين حادثه ،فرضيه جديدي در مجله استراند مطرح شد که در آن نويسنده مقاله ،هواردلين فولد مدعي شده بود يکي از همکارانش به نام ايل فوسدايک که شخصي تحصيل کرده ودنيا ديده است ، ادعا مي کند که در کشتي مري کلست حضورداشته وتنها بازمانده آن است و از سرنوشت ملوانان وشکستگي روي عرشه کشتي هم اطلاع دارد. فوسدايک مدعي شده بود که دوست نزديک ناخدا بريجز بوده و به دلايلي بايد با عجله از آمريکا فرار مي کرده ، به همين خاطر ناخدا او را بدون داشتن گذرنامه در کشتي خود پناه داده بود .به گفته او در طول سفر ناخدا از نجار کشتي خواسته بود که براي دخترش سکويي کوچک روي دماغه کشتي بسازد ؛ پايه هاي اين سکو در همان محلي که بريدگي ها ديده شده بود نصب شده بود . تا اينکه يک روز بين ناخدا و معاونش درباره اين موضوع که با لباس مي شود به خوبي شنا کرد يا بدون لباس ، جر و بحث مي شود . براي اثبات اين نظريه ناخدا به آب مي پرد و شروع به شنا در اطراف کشتي مي کند ،دو نفر ديگر هم به او ملحق مي شوند. بقيه روي سکوي کوچک جمع مي شوند تا اين شرط بندي آنها را تماشا کنند که سکو زير فشار وزن آنها مي شکند و همه آنها به دريا مي ريزند و در همان موقع کوسه ها به آنها حمله کرده و تمام آنها را مي خورند . به گفته فوسدايک تنها کسي که از دندان تيز کوسه ها فرارکرده و زنده مانده بود ، او بود . او در حالي که کشتي دور شده بود به تخته پاره ها چسبيده و تا مدت ها دردريا سرگردان بود تا سرانجام نيمه جان به ساحل شمال شرقي آفريقا رسيده بود . دلايل مطرح شده در يادداشت هاي فوسدايک ، با اينکه تازگي داشتند اما مشخص نمي کردند چطور کشتي400 مايل بدون اينکه کسي آن را هدايت کند پيش رفته .علاوه بر آن ، اين گفته ها ضد ونقيض هم بودند . او گفته بود ملوانان کشتي انگليسي بودند ، درحالي که تعدادي از آنها هلندي و تعدادي آلماني بودند که به خوبي انگليسي صحبت مي کردند . علاوه بر اين ، شنا به دور کشتي اي که چند گره دريايي سرعت داشته ناممکن بوده . البته سوال هاي ديگري هم مطرح شد مثل اينکه چطور کوسه ها بقيه را خورده و او را نديده بودند ؟! درنتيجه گفته هاي او هم به عنوان تنها شاهد ماجرا رد شد و کسي آنهارا باور نکرد . به همين خاطر هنوز هم بعد از گذشت بيش از 100 سال از اين ماجراي اسرار آميز ، هنوز پاسخ روشني براي معماي کشتي متروکي که در دريا سرگردان بود پيدا نشده است .
تمامي مالکان مري کلست يکي بعد از ديگري جان خود را ازدست
اسرار بدون پاسخ مري کلست
مري کلست در سال 1861 توسط شخصي به نام جاشوا ديويس ساخته شد . اين کشتي زيبا به عنوان يکي از بزرگترين کشتي هايي که تا آن زمان ساخته شده بودند شناخته مي شد . با اين حال از زمان ساخت اين کشتي اتفاقات عجيبي در اطراف آن رخ مي داد ؛ اتفاقاتي که هيچ دليل منطقي اي براي آنها عنوان نمي شد. براي مثال تمامي صاحبان اين کشتي به طرز عجيبي تنها بعد از چند روز مسافرت با مري کلست از دنيا مي رفتند . اولين ناخداي آن دريا نورد ماهري به اسم روبرت مک لن بود که بعد از گذشت نه روز از زماني که سفر خود را با کشتي آغاز کرده بود ، بر اثر ابتلا به نوعي بيماري ناشناخته درگذشت .بعد از آن مالکيت کشتي به چهار نفر ديگر رسيد که آنها هم نتوانستند از اين کشتي نفرين شده جان سالم به در ببرند که يکي از اين مالکان ، بنجامين بريجز بود که به همراه خانواده اش در حاليکه با اين کشتي سفر مي کردند در دريا ناپديد شدند .بعد از اينکه مري کلست بدون سرنشين به ساحل برگردانده شد خيلي ها مشتاق خريد اين کشتي اسرار آميز شدند که در اين بين فردي به نام جيمز وينچستر موفق شد آنرا بخرد ، اما مدت کوتاهي بعد از اين ماجرا ، پدر جيمز يعني هنري وينچستر در دريا غرق شد و جيمز ادعا کرد اين کشتي نفرين شده است . در سالهاي بعدي مري کلست 17 دست چرخيد و در زماني که در شرايط بسيار بدي قرار داشت به مالک آخرش يعني کاپيتان جي سي پارکر رسيد . او که مردي متقلب بود براي دريافت مبلغي گزاف از بيمه ، باري را که هيچ ارزشي نداشت بر کشتي خود سوار کرد و در ميانه راه تصميم گرفت محموله کشتي اش را آتش بزند تا بتواند خسارتي هنگفت از بيمه بگيرد که ناگهان کشتي شعله ور شده و همراه با خود جي سي پارکر به اعماق آبها فرو رفت .در نهم اگوست سال 2001 عده اي غواص و محقق تصميم گرفتند اين کشتي را پيدا کرده ،از اعماق اقيانوس بيرون بکشند وعلت اصلي غرق شدن آنرا پيدا کنند و از رمز و رازهاي پنهان اين کشتي سر دربياورند اما جست وجوهايشان به نتيجه اي نرسيد و هيچ نشانه اي از مري کلست در اعماق دريا به دست نيامد .
منبع:نشريه همشهري جوان،شماره 59.
در دنيا وسايل يا مکان هايي وجود دارند که ادعا مي شود نفرين شده هستند ، وسايلي که به طرز عجيب و باورنکردني اي باعث مرگ صاحبانشان شده اند . کشتي مري کلست هم يکي از اين وسايل است که جان تمامي مالکانش را به طرز عجيبي گرفته ! همين مسئله باعث به وجود آمدن شايعات زيادي پيرامون اين کشتي شده است ؛ شايعاتي که با گذشت بيش از يک قرن از زمان به وجود آمدن اين کشتي ، هنوز هم ادامه دارند . در دسامبر سال 1872 کشتي مري کلست که به کاپيتان بريجز يکي از معروف ترين دريانوردان آن زمان تعلق داشت ، در حالي که بدون سرنشين رها شده بود در آبهاي اقيانوس اطلس کشف شد . طبق بررسي هاي به عمل آمده کاپيتان بريجز به همراه همسرش سارا و دخترش صوفيا و چند نفر ديگر سوار اين کشتي شده بودند تا به ايتاليا سفرکنند . هشت روز بعد از آغاز سفر مري کلست ، يک کشتي انگليسي راهي اقيانوس اطلس شد که بعد از گذشت چند روز ، در ميان راه به طور اتفاقي با مري کلست برخورد کرد . کاپيتان اين کشتي وقتي با دوربين خود دقيقتر به مري کلست نگاه کرد متوجه شد هيچ اثري از فعاليت روي عرشه آن نيست . به همين دليل کاپيتان ديويد ، گروهي از خدمه کشتي را به سرپرستي اوليور ديوو ، معاونش با قايقي کوچک براي تحقيق به کشتي مري کلست فرستاد . وقتي قايق به کشتي رسيد آن ها متوجه شدند که هيچ کسي در کشتي وجود ندارد واين آغاز معمايي بود که تا کنون هيچکس قادر به حل آن نشده است .
آغاز ماجرا
درچهارم نوامبر سال 1872 کاپيتان بريجز با محموله اي در حدود 1701 بشکه نوشيدني به همراه همسر و دختر دو ساله اش از نيويورک به سمت ايتاليا حرکت کرد . ارزش اين محموله 35 هزار دلار بود که با ارزش تقريبي کشتي به46 هزار دلار مي رسيد که شرکت بيمه براي اين ميزان بيمه نامه صادر کرده بود . به غير از خانواده بريجز ، هفت خدمه هم به همراه معاون کاپيتان که دريانوردي آمريکايي و با تجربه به نام آلبرت ريچاردسون بود در کشتي حضور داشتند . سارا همسر بريجز بارها با او به سفرهاي دريايي رفته بود و به شوهرخود که دريانورد با تجربه اي بود کاملاً اطمينان داشت ، به خاطر همين اين بار دختر کوچک خود را همراه برد . کاپيتان بريجز بيشتر عمر خود را در دريا گذرانده بود و به تمام مشکلات دريا عادت داشت . بعد از گذشت هشت روز از حرکت کشتي مري کلست ، کشتي باري دي گراتيا به کاپيتاني ديويد که از قبل با بريجز آشنايي داشت در اقيانوس اطلس به حرکت درآمد . ساعت حدود سه بعد از ظهر روز پنجم دسامبر 1872 يعني حدود يک ماه بعد از حرکت مري کلست ، کشتي باري دي گراتيا که در مسير خود از نيويورک به سمت جبل الطارق در حال حرکت بود ، با کشتي دو دکله عجيبي مواجه شد که بدون داشتن مسير ثابت در دريا شناور بود ، طوري انگار که ناخداي آن در حال خواب کشتي را هدايت مي کرد ،چون با هر وزش باد کشتي به اين سو و آن سو منحرف مي شد . ناخداي کشتي دي گراتيا که از اين موضوع متعجب شده بود با دوربين خود به دقت به کشتي نگاه کرد ولي هيچ کس را روي عرشه کشتي نديد . به همين خاطر چند علامت فرستاد اما به علامت ها هم پاسخي داده نشد .کشتي نزديک تر شد اما باز هم هيچ خبري نبود. کاپيتان ديويد تصميم گرفت معاون خود را به همراه چند نفر ديگر به وسيله قايق به سمت کشتي بفرستد . وقتي اين گروه به نزديک کشتي سرگردان رسيدند توانستند اسم - مري کلست - را که روي بدنه ثبت شده بود بخوانند . معاون ناخدا و همراهانش از قايق خود پياده شده و روي عرشه کشتي رفتند . آنها هيچکس را در کشتي نديدند ، براي همين تمام کشتي را به خوبي جست وجو کردند اما کشتي خالي خالي بود و مري کلست روي اقيانوس اطلس پهناور به تنهايي شناور بود . با بررسي هاي بيشتر مشخص شد که کشتي در وضعيت نامطلوبي است ؛ عرشه کشتي مري کلست آثار واقعه بدي را نشان مي داد . بادبان ها پاره و از دکل آويزان شده بودند و هيچ کس در پشت سکان ديده نمي شد . وقتي ملوانان دي گراتيا روي عرشه کشتي رفته و ناخدا را صدا کردند ، هيچ جوابي شنيده نشد . هيچکس ديده نمي شد . نکته عجيب اينجا بود که از قايق نجات هم خبري نبود ، ظاهراً به آب انداخته شده بود . مقادير زياد مواد غذايي و آب ذخيره شده در کشتي هم نشان مي داد سرنشينان کشتي از گرسنگي نمرده اند . با اين حال قطب نماي کشتي شکسته بود . در دماغه کشتي ، سوراخي به عمق 1/80 متر ايجاد شده بود و روي عرشه شکافهايي ديده مي شد . در ضمن به خاطر شکسته شدن يکي از پمپ ها روي عرشه مقدار زيادي آب جمع شده بود . با اين حال به جز اين موارد ،کشتي سالم به نظر مي رسيد و وضعيتش براي حرکت در دريا مناسب بود . اما اين تازه آغاز معماي عجيب مري کلست بود ؛ چرا که زير عرشه در داخل کشتي صحنه گيج کننده اي ديده مي شد که باعث شد خيلي ها فکر کنند سرنشينان کشتي به دليل خاصي به سرعت کشتي را ترک کرده اند . اسباب بازي ها روي تخت خواب ناخدا رها شده بودند ، انگار ناگهان دختر کوچک ناخدا از بازي کردن دست کشيده است . ملوانان دي گراتيا که حال ديگر حسابي متعجب شده بودند بازهم به جست و جوهايشان ادامه دادند و به اين نتيجه رسيدند که عمق سنج کشتي دست نخورده باقي مانده است ؛ به نظر مي رسيد در آخرين روز قبل از آن استفاده شده . آنها حتي به يادداشت هاي ناخدا هم سرزدند اما حتي در اين نوشته ها هم به مشکل خطرآفريني اشاره نشده بود . در خوابگاه ملوانان لباس ها تميز و منظم روي هم در قفسه قرار گرفته بود . باقيمانده غذا هنوز روي آتشي که خاموش شده بود قرارداشت . بشقاب هاي غذا هنوز روي ميز بودند و مقداري پوره سيب زميني و يک تخم مرغ شکسته در آنها به چشم مي خورد . در طرف ديگر سالن يک چرخ خياطي کوچک قرار داشت و لباس بچه گانه اي زير آن بود که معلوم بود هنوز دوخت آن تمام نشده است و خرده پارچه هاي زيادي زير ميز ريخته شده بود . اينطوربه نظرمي رسيد که تمام سرنشينان کشتي بي مقدمه و ناگهاني تصميم به ترک کشتي گرفته بودند .شواهد هم نشان مي داد که از زمان ناپديد شدن سرنشينان مدت زيادي نمي گذشت ؛ چراکه نه غذاها فاسد شده بودند و نه اشياي فلزي زنگ زده بودند . اتاق معاون هم دست نخورده بود ، روي ميز کارش کاغذي قرار داشت که روي آن محاسباتي نيمه کاره انجام شده بود . سکه هاي طلا ، جواهرات و پولهاي گاوصندوق ، کشتي هم سرجايش بود ، به خاطر همين ملوانان دي گراتيا نتيجه گرفتند که دزدان دريايي به آنها حمله نکرده اند .
اما نکته عجيب اين جا بود که فقط زمان سنج دريايي ناپديد شده بود . وقتي خبر به گوش ناخداي دي گراتيا رسيد او احتمال وقوع شورش را مطرح کرد ، اما اثري از به هم ريختگي وجود نداشت . حتي اگر تمام خدمه کشتي فرارکرده بودند پس چرا جليقه هاي نجات سرجاي خود قرار داشت ؟ آنها تنها دو راه براي رفتن از کشتي داشتند ؛ يا بايد سوار کشتي ديگري مي شدند و يا از عرشه به دريا مي پريدند که به نظرنمي رسيد از هيچ کدام از اين راهها استفاده کرده باشند . در اين ميان نکته عجيب ديگري هم به چشم مي خورد ؛ چرا که تکه هاي چوب به طول دو متر و عرض نيم متر از عرشه بريده شده بود ولي معلوم نبود به چه منظور بريده شده است . وقتي دفتر ثبت وقايع روزانه که ناخدا هر روز اتفاقات و برنامه هايش را در آن مي نوشت بررسي شد ، معلوم شد آخرين مطلبي که در آن نوشته شده مربوط به نه روز قبل است و بعد از آن کشتي حدود 400مايل حرکت کرده بود . بادبان هاي مري کلست با وجود پارگي برافراشته بودند و کشتي درست در مسير وزش باد پيش مي رفت ؛ يعني مسير کاملاً درست بود ، زيرا دي گراتيا هم همان مسير را طي مي کرد اما دي گراتيا در طول اين مسير 400 مايلي توسط يک ناخدا هدايت شده بود و به اينجا رسيده بود ، درحالي که مري کلست ناخدايي نداشت . باورکردني نبود که مري کلست خود به خود اين مسير را پيموده باشد ، انگار ارواح هدايت کشتي را در دست داشتند . ناخداي کشتي دي گراتيا دستور داد تعدادي از ملوانان ، کشتي مري کلست را به طرف جبل الطارق هدايت کنند . در آنجا دادگاه اموردريايي بريتانيا درباره تمام اين حوادث تحقيق و بررسي به عمل آورد ، ولي هيچ پاسخي پيدا نکرد . با اين حال با رسيدن کشتي دي گراتيا به ساحل ، خبر اين حادثه عجيب همه جا پيچيد ؛ اما حتي تحقيقات سازمان دريانوردي جبل الطارق هم چيزي را ثابت نکرد . البته بعد از تحقيقات بيشتر مشخص شد به غير از زمان سنج زاويه ياب ، اسناد مربوط به کالاهاي موجود در کشتي نيز ناپديد شده است . بعد از اين اتفاق ديگر هيچ وقت از ناخدا ،همسر و دختر کوچکش و بقيه حاضران کشتي ، اثري پيدا نشد . در ماههاي بعدي مقامات انگليسي و آمريکايي بررسي هاي زيادي انجام دادند و در نهايت به توجيه ساده اي براي علت حادثه هاي رخ داده رسيدند ؛ آنها مدعي شدند که خدمه کشتي به خاطر زياده روي در مصرف مشروبات الکلي مست شده و تعادل رفتار خود را از دست داده اند و بعد از به قتل رساندن ناخدا و خانواده اش از کشتي فرار کرده اند . البته اين دليل ، قانع کننده به نظر نمي رسيد ؛ چرا که هيچ اثري از کشمکش و درگيري در کشتي ديده نمي شد و همچنين بايد بعدها حداقل يک نفر از خدمه زنده پيدا مي شد .در سالهاي بعدي نظريه هاي مختلفي ديگري هم در اين رابطه مطرح شد،مثل اينکه کشتي توسط يک هشت پا يا هيولايي غول پيکرمورد حمله قرار گرفته و تمام سرنشينان آن بلعيده شده اند.يا اينکه کشتي در کنار جزيره اي اسرارآميز پهلو گرفته و خدمه به جزيره رفته اند و در آنجا ناپديد شده اند. دريک تحليل ديگرعنوان شد که گردبادهاي دريايي تمام سرنشينان کشتي را به دريا ريخته است .
فرضيه جديدتر
حرف وحديث ها درباره ماجراي مري کلست ادامه داشت تا اينکه 40سال بعد ازوقوع اين حادثه ،فرضيه جديدي در مجله استراند مطرح شد که در آن نويسنده مقاله ،هواردلين فولد مدعي شده بود يکي از همکارانش به نام ايل فوسدايک که شخصي تحصيل کرده ودنيا ديده است ، ادعا مي کند که در کشتي مري کلست حضورداشته وتنها بازمانده آن است و از سرنوشت ملوانان وشکستگي روي عرشه کشتي هم اطلاع دارد. فوسدايک مدعي شده بود که دوست نزديک ناخدا بريجز بوده و به دلايلي بايد با عجله از آمريکا فرار مي کرده ، به همين خاطر ناخدا او را بدون داشتن گذرنامه در کشتي خود پناه داده بود .به گفته او در طول سفر ناخدا از نجار کشتي خواسته بود که براي دخترش سکويي کوچک روي دماغه کشتي بسازد ؛ پايه هاي اين سکو در همان محلي که بريدگي ها ديده شده بود نصب شده بود . تا اينکه يک روز بين ناخدا و معاونش درباره اين موضوع که با لباس مي شود به خوبي شنا کرد يا بدون لباس ، جر و بحث مي شود . براي اثبات اين نظريه ناخدا به آب مي پرد و شروع به شنا در اطراف کشتي مي کند ،دو نفر ديگر هم به او ملحق مي شوند. بقيه روي سکوي کوچک جمع مي شوند تا اين شرط بندي آنها را تماشا کنند که سکو زير فشار وزن آنها مي شکند و همه آنها به دريا مي ريزند و در همان موقع کوسه ها به آنها حمله کرده و تمام آنها را مي خورند . به گفته فوسدايک تنها کسي که از دندان تيز کوسه ها فرارکرده و زنده مانده بود ، او بود . او در حالي که کشتي دور شده بود به تخته پاره ها چسبيده و تا مدت ها دردريا سرگردان بود تا سرانجام نيمه جان به ساحل شمال شرقي آفريقا رسيده بود . دلايل مطرح شده در يادداشت هاي فوسدايک ، با اينکه تازگي داشتند اما مشخص نمي کردند چطور کشتي400 مايل بدون اينکه کسي آن را هدايت کند پيش رفته .علاوه بر آن ، اين گفته ها ضد ونقيض هم بودند . او گفته بود ملوانان کشتي انگليسي بودند ، درحالي که تعدادي از آنها هلندي و تعدادي آلماني بودند که به خوبي انگليسي صحبت مي کردند . علاوه بر اين ، شنا به دور کشتي اي که چند گره دريايي سرعت داشته ناممکن بوده . البته سوال هاي ديگري هم مطرح شد مثل اينکه چطور کوسه ها بقيه را خورده و او را نديده بودند ؟! درنتيجه گفته هاي او هم به عنوان تنها شاهد ماجرا رد شد و کسي آنهارا باور نکرد . به همين خاطر هنوز هم بعد از گذشت بيش از 100 سال از اين ماجراي اسرار آميز ، هنوز پاسخ روشني براي معماي کشتي متروکي که در دريا سرگردان بود پيدا نشده است .
تمامي مالکان مري کلست يکي بعد از ديگري جان خود را ازدست
اسرار بدون پاسخ مري کلست
مري کلست در سال 1861 توسط شخصي به نام جاشوا ديويس ساخته شد . اين کشتي زيبا به عنوان يکي از بزرگترين کشتي هايي که تا آن زمان ساخته شده بودند شناخته مي شد . با اين حال از زمان ساخت اين کشتي اتفاقات عجيبي در اطراف آن رخ مي داد ؛ اتفاقاتي که هيچ دليل منطقي اي براي آنها عنوان نمي شد. براي مثال تمامي صاحبان اين کشتي به طرز عجيبي تنها بعد از چند روز مسافرت با مري کلست از دنيا مي رفتند . اولين ناخداي آن دريا نورد ماهري به اسم روبرت مک لن بود که بعد از گذشت نه روز از زماني که سفر خود را با کشتي آغاز کرده بود ، بر اثر ابتلا به نوعي بيماري ناشناخته درگذشت .بعد از آن مالکيت کشتي به چهار نفر ديگر رسيد که آنها هم نتوانستند از اين کشتي نفرين شده جان سالم به در ببرند که يکي از اين مالکان ، بنجامين بريجز بود که به همراه خانواده اش در حاليکه با اين کشتي سفر مي کردند در دريا ناپديد شدند .بعد از اينکه مري کلست بدون سرنشين به ساحل برگردانده شد خيلي ها مشتاق خريد اين کشتي اسرار آميز شدند که در اين بين فردي به نام جيمز وينچستر موفق شد آنرا بخرد ، اما مدت کوتاهي بعد از اين ماجرا ، پدر جيمز يعني هنري وينچستر در دريا غرق شد و جيمز ادعا کرد اين کشتي نفرين شده است . در سالهاي بعدي مري کلست 17 دست چرخيد و در زماني که در شرايط بسيار بدي قرار داشت به مالک آخرش يعني کاپيتان جي سي پارکر رسيد . او که مردي متقلب بود براي دريافت مبلغي گزاف از بيمه ، باري را که هيچ ارزشي نداشت بر کشتي خود سوار کرد و در ميانه راه تصميم گرفت محموله کشتي اش را آتش بزند تا بتواند خسارتي هنگفت از بيمه بگيرد که ناگهان کشتي شعله ور شده و همراه با خود جي سي پارکر به اعماق آبها فرو رفت .در نهم اگوست سال 2001 عده اي غواص و محقق تصميم گرفتند اين کشتي را پيدا کرده ،از اعماق اقيانوس بيرون بکشند وعلت اصلي غرق شدن آنرا پيدا کنند و از رمز و رازهاي پنهان اين کشتي سر دربياورند اما جست وجوهايشان به نتيجه اي نرسيد و هيچ نشانه اي از مري کلست در اعماق دريا به دست نيامد .
منبع:نشريه همشهري جوان،شماره 59.
/ج