مروری بر عملکرد اخلاقی و رفتاری شهید دکتر پاک نژاد(1)

اكبر نصيرزاده، از پي سالهاي سال تدريس در مدارس يزد و آشنايي نزديك با انجمن هاي ديني سياسي فعال و گروههاي مبارز اين شهر درسالهاي پيش از انقلاب و نيز به دنبال مدتهاي مديد انس و الفت و هم نشيني با شهيد دكتر سيدرضا پاك نژاد، براين باور است كه خانواده پاك نژاد، به لحاظ برتري و برجستگي در خصلت ها و خصوصياتي همچون
سه‌شنبه، 14 تير 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مروری بر عملکرد اخلاقی و رفتاری شهید دکتر پاک نژاد(1)

مروری بر عملکرد اخلاقی و رفتاری شهید دکتر پاک نژاد(1)
مروری بر عملکرد اخلاقی و رفتاری شهید دکتر پاک نژاد(1)


 






 

گفتگو با اكبرنصيرزاده، هم نشين شهيد
درآمد
 

اكبر نصيرزاده، از پي سالهاي سال تدريس در مدارس يزد و آشنايي نزديك با انجمن هاي ديني سياسي فعال و گروههاي مبارز اين شهر درسالهاي پيش از انقلاب و نيز به دنبال مدتهاي مديد انس و الفت و هم نشيني با شهيد دكتر سيدرضا پاك نژاد، براين باور است كه خانواده پاك نژاد، به لحاظ برتري و برجستگي در خصلت ها و خصوصياتي همچون برخورداري از تخصص هاي جامع علمي، بخشندگي، فعاليتهاي مردمي، رفتارهاي انسان دوستانه، پاي بنديهاي قلبي و خالصانه به اعتقادات مذهبي اسلامي و مبارزات همه جانبه با جلوه هاي گوناگون ستم و بي عدالتي، يكي از چند خانواده كم نظير، در سراسر ايران محسوب مي شوند. نصيرزاده در اين گفتگو تاريخچه شفاهي و مبسوطي از عملكردهاي اخلاقي، رويكردهاي رفتاري و زمينه هاي پايان ناپذير فعاليتهاي انسان دوستانه شهيد دكتر پاك نژاد مراودتها و يارهاي آشكارو پنهان گسترده اي داشته است، روش ها و شيوه هاي دكتر پاك نژاد در مداواي بيماران، حضورش را در حل ساماندهي مشكلات اجتماعي مردم شهر يزد، چگونگي شركت وپذيرش ايشان به عنوان نماينده برتر شهر يزد در اولين دوره انتخابات مجلس شوراي اسلامي و بسياري ديگر از جلوه هاي حضور اثرگذار شهيد پاك نژاد تا لحظه شهادت وحتي بعداز آن را براي ما با لحني مهربانانه و دور از هر نوع اغراق حسي كلامي بيان مي کند. با مطالعه سطر به سطر اين گفت وگو، مخاطب مي تواند به صورت عيني و رودر رو، بخشهاي برجسته اي از زندگي پاك نژاد و فعاليت هاي خستگي ناپذير ايشان را با كمك عنصر تجسم و تخيل ببيند.

شما درچه محله اي ازيزد زندگي مي كرديد و آشنايي تان با دكتر پاك نژاد از چه زماني شكل گرفت؟
 

بايد يادآوري كنم كه من ازايام كودكي يار و هم صحبت آقاي دكتر نبوده ام. ما محله اي در اطراف روضه محمديه داشتيم، در آن زمان آقاي دكتر،‌تازه از تهران، به يزد منتقل شده بودند، و مي خواستند مطبشان را راه اندازي كنند. خانه اي بود كه در جوار منزل من قرار داشت و پدرشان آن را براي ايشان خريداري كرده بود. ايشان آنجا را به عنوان محل طبابت خود انتخاب كردند و به طبابت مستضعفان واقعي مي پرداختند. آشنايي ما براثر همسايگي با خانواده ايشان بيش از سي، سي وپنج سال به طول انجاميد. به تعبير پيامبر(ص) همسايه از همسايه ارث مي برد، آن هم وقتي كه دكتر پاك نژاد مورد اعتماد همه مردم باشد. افتخار بنده و تمام كساني كه در آن كوچه و محل زندگي مي كردند، اين است كه همسايه دكتر بوده ايم و همين همسايگي، زمينه هاي رفت و آمدهاي ما را ايجاد مي كرد. خلاصه نوع بينش پر فيض دكتر از نظر اخلاقي، علمي و اجتماعي بر روحيات و خلقيات همه اهالي محل وبچه هايي كه در كوچه بودند و بزرگاني كه در آنجا گذران زندگي و امرار معاش مي كردند اثر گذاشت، به ويژه بربنده كه فردي فرهنگي و مشتاق مطالعه بودم، بنابراين چه كسي را بهتر از دكتر مي توانستم پيدا كنم كه از ايشان به بهترين شكل ممكن، بهره هاي علمي ببرم. دكتر در ابتداي كارشان، يك خانه خريداري كردند. اغلب خانه هاي يزدي تالار دارد. يك طرف خانه ايشان، اهل خانواده زندگي مي كردند، به همين دليل تالار را پوشانده بودند و آن را به دو قسمت كرده بودند، يك قسمت براي مطب، يك قسمت ديگر اتاق پذيرش بيماران. بايد اينجا گريزي بزنم به نحوه برخورد دكتر با بيمارانش. شايد دوستان ديگر گفته اند كه دكتر داروي مجاني به بيماران مي داده و با هزينه خودشان آنان را ويزيت مي كرده اند، ولي مهمتر از همه اينها به نظر من، نحوه برخورد ايشان با بيماران بوده است.

طرز برخورد شهيد پاك نژاد با بيماران چگونه بود؟
 

يقيناً اگر كساني كه به مطب ايشان مي آمدند و مي پرسيدند: «آقاي دكتر چه موقع بيماران را مي پذيرند؟»هيچ كس نمي گفت ساعت شش يا هفت عصر، براساس تغييرات روز، معمولاً مي گفتند بعداز نماز واين مي رساندكه دكتر، نماز جماعت را اول وقت در مسجد روضه محمديه، به امامت حضرت آيت الله صدوقي به جا مي آوردند و بعد از نماز بود كه به مطب مي آمدند. هميشه عده اي بيمار، در آنجا نشسته بودند و شهيد پاك نژاد آنان را ويزيت مي كردند. قيمت ويزيت دكتر، درصورتي كه بيماران پولي داشتند، پنج تومان آن روز بود. البته ايشان به همه بيماران مي گفتند:«اگر پول نداريد اصلاً صحبتش را هم نكنيد و اگر داريد پنج تومان بدهيد».
البته خودشان تشخيص مي دادند كه چه كسي دارد و چه كسي ندارد. آشنايان و اهالي محل هم كه ديگر مجاني پذيرفته مي شدند. بالاي نسخه مي نوشتند: «داروخانه رازي» خدا رحمت كند رمضان خاني و حاج علي اصغر فرزين را داروخانه اي بود نزديك ميدان امير چخماق به نام داروخانه رازي كه آنها اداره اش مي كردند. البته شهيد پاك نژاد و حضرت آيت الله صدوقي، بيمار، نسخه را به داروخانه رازي مي برد و بدون پرداخت يك قران، دارويش را مي گرفت،‌نه يك قلم، نه دوقلم، نه حتي بيشتر، هرچه كه شما باور كنيد به تعدادي كه دكتر نسخه داده بودند. شايد صدي هشتاد نسخه هايي كه دكتر مي نوشتند، از اين نوع بود. عرض كردم كه محل مطب، تالار محقري بود با چند صندلي. يك بنده خداي مسلمان و بسيار با ايماني هم دم در نشسته بود و نوبت مي داد. نوبت هركس كه مي شد مي رفت داخل و روي صندلي مي نشست تا دكتر معاينه اش كند، دردش را بشناسد و دارو بدهد. امكان نداشت كه دكتر جلو پاي بيمار بلند نشوند وياالله نگويند؛ در برابر همه اين كار را مي كردند،‌ مي خواست غني يا فقير باشد، آشنا باشد، پير يا جوان باشد، مسلمان يا زرتشتي باشد، خلاصه ايشان همه را به چشم انسان مي ديدند. بعد هم دارو تجويز مي کردند و بيمار مي رفت.

درباره برخورد دكتر پاك نژاد با بيمارانشان خاطره مشخصي را به ياد مي آوريد؟
 

يكي از رفقا تعريف مي كرد كه به اتفاق چند نفر از دبيران ورزش، دم در گاراژ رضواني ايستاده بوديم، خانمي آمد و كمك خواست بعد هم دستش را دراز كرد كه كمكي به او بكنيم. دوستان ديگر كمتر محل گذاشتند به هر جهت، بعد از چند دقيقه كه معطل شد، پول مختصري توي دست اين خانم گذاشتم. اين خانم نگاهي به آنها كرد و گفت: همين؟! گفتند: كسي كه پولي مي گيرد ديگر سؤال نمي کند؛ برو خانم. گفت: «نه شما مرا نمي شناسيد.» گفتند: «چطور نمي شناسيم؟شما سؤال كننده هستي.» گفت: «نه من وقتي به مطب دكتر پاك نژاد مي روم، ايشان جلو پايم بلند مي شوند و مي گويند: يا الله».
فروتني دكتر پاك نژاد هنوز هم ورد زبان مردم يزد است.
يك ماشين قديمي هم داشتند كه اغلب آن را سرخيابان مي گذاشتند هر كدام از بيمارانشان هنگام بازگشت، اگر مي گفت ماشين مي گيرم، ايشان مي گفتند: ماشين اينجا هست. هر موقع شب كه بود ساعت دوازده، يا يك بعد از نيمه شب، آنهايي را كه آمده بودند سوار مي کرد. بالاي سربيمار مي رفتند ويزيت مي كردند و دارو مي دادند، بدون يك ريال حق ويزيت و دارو و يك قران چشم داشت. همه وجودشان عطوفت و مهرباني بود اينها همه نمايانگر جنبه هاي مذهبي، مردم داري و دوست داشتن انسانها بود. من اينجا لازم است چند نكته را در ابعاد مختلف در مورد دكتر بگويم: يكي در مورد مذهبي بودن ايشان كه شكي در آن نيست آن هم به كمك علم روز كتابهايي كه دكتر مي نوشتند مثل«اولين دانشگاه، آخرين پيامبر»، آثار ارزش مندي هستند. اين اسم از كجا انتخاب شده است؟ من فكر كنم در كتاب‌خانه‌ام سي و سه جلد كتاب از دكتر دارم كه بعضي از آنها به امضاي مؤلف است. ايشان از نظر علمي، هر موقعيتي پيدا مي‌كرد، به نوشتن مي‌پرداخت. مثلاً در مطب نشسته بودند و بيماري براي پذيرش نبود، آني شروع به نوشتن مي‌كردند و مطلبي را كه در حال نوشتن بودند، ادامه مي‌دادند. مسائل بزرگ شهر را كه حتي بزرگان شهر نمي‌توانستند حلاجي كنند به دكتر مي‌سپردند و از ايشان مي‌خواستند تا آنها را حل و فصل كنند. دكتر، مسائل را از نظر علمي و نه از نظر افواهي ثابت مي‌كردند و آن قدر در اين جهت رفتند كه آقاي دكتر خدمت استاد مطهري رسيده بودند؛ ايشان به دكتر گفته بودند: «آقاي دكتر، نمي تواني تا آخر پيش بروي، شما كه مي‌خواهيد بگوييد در وضو چرا بايد آب بريزند از سر آرنج تا سر انگشتان يا چرا مسح سرمي كشند. نمي توانيد از نظر علمي آنها را ثابت كنيد. شايد نتوانيد تا آخر اين مسائل پيش برويد.» اما آقاي دكتر تحقيق شان را ادامه مي دادند. پس ازنظرمذهبي، دراين دارالعباد هيچ كس نبود كه دكتر نشناسد، حالا چه بابت همين مختصر ويزيت و چه براثر جلسات سخنراني ايشان در مدارس تعليمات اسلامي و چه در محلات. هرجا كه ايشان را دعوت مي كردند يا قرار سخنراني داشتند، مردم را ارشاد مي كردند. بيشتر كارهايي كه دكتر انجام مي دادند درهمين رابطه بود.

گفتيدكه دكتر، منشي مسلماني داشتند كه فرد بسيار با ايماني بود، اسم ايشان خاطرتان هست؟
 

ما اتفاقاً همه ساله، براي گرامي داشت شهادت ايشان در هفتم تير كه در خانه پدري برگزار مي شود با اين مردم روبه رو مي شويم. يعني سالگرد دكتر، به نوعي ما را به هم مي رساند. آن فرد محترم، اسمش شعبان علي است ولي فاميلي اش را فراموش كرده ام.

فضاي مطب دكتر را توصيف مي كنيد؟ شنيده ايم كه تشكيل شده بود از يك تالار كه آن را دو قسمت كرده بودند؛يكي قسمت براي پذيرش بيماران و قسمت ديگر كه محل مطب دكتر پاك نژاد بوده است.
 

آنجا يك منزل نسبتاً قديمي بود كه هنوز هم برقراراست. البته الآن فرزندان شهيد به فكر آن هستند كه آنجا را مرمت كنند تا يادگاري از دكتر داشته باشند. در يك طرف منزل، دكتر با خانواده‌اش زندگي مي‌كردند و آن طرف هم كه عرض كردم، تالار تابستاني خانه بود، شامل تالار، كلاه فرنگي، بادگير و... كه واقع در سمت جنوبي خانه است كه آفتاب گير نيست. طرف نسر به آن مي گويند و در آن بادگير و كلاه فرنگي تعبيه مي كنند كه زير آنها هم جوي‌هاي قديمي آب جريان داشته است. اين را مي دانيد كه علت جريان داشتن فروبارها و فروبارها همين است، يعني روز كه مي شود، از طرف دشت به كوه باد مي وزد و بعد از ظهر برعكس، از طرف كوه به طرف دشت. فلسفه ساختن بادگيرها هم همين است كه روزها، از روي جوي آب، باد خنك از داخل كلاه‌فرنگي بالا بيايد، كه سالن و حوض‌خانه ساخته‌شده، آنجا را خنك مي كند و هواي گرم، از سر بادگير بيرون مي‌رود. هميشه، غروب‌ها هم كه آفتاب مي‌رفت، جريان هوا برعكس مي‌شد. هوا از بالا گرفته مي‌شد وبه كلاه‌فرنگي مي‌آمد و چون كلاه‌فرنگي به تالار راه داشت؛ هم كلاه‌فرنگي را خنك مي‌كرد، هم تالار را. به غير از آنها، باد از پنجره‌اي كه تعبيه شده بود، به زيرزمين مي‌رفت و از روي جوي‌هايي كه آب از آنها عبور مي كرد، مي‌رفت. منزل دكتر يك تالار قديمي بود. ايشان هم چون بي‌ريا بودند و اصلاً دنبال تشريفات نبودند؛ كيفيت كار براي‌شان مهم بود نه كميت كار. ايشان به وسيله بر پا كردن يك تيغه آجري، تالار را دو قسمت كرده بودند. در اتاق خودشان، تعداد زيادي كتاب انباشته شده بود، و يك ميز كه هم براي طبابت بود و هم براي تحرير. در وروديه مطب، در كوچكي هم بود كه آقاي شعبان علي –كه ذكر خيرش رفت كنار آن نشسته بود. البته بيماران از هر لحاظ، خودشان مراعات مي‌كردند و به نوبت داخل مي‌آمدند و خارج مي‌شدند.

جلو در ورودي منزل دكتر،كه مطب ايشان هم محسوب مي‌شد، تابلويي نصب شده بود؟
 

نه، همه مي‌دانستند كه آنجا مطب دكتر پاك‌نژاد است. من هيچ‌وقت، بر سر در آن منزل، تابلويي نديدم.

حتي در ورودي كوچه هم چنين تابلويي نبود؟
 

همه مي‌دانستند كه دكتر در اين كوچه سكونت دارند. منزل قديمي ما، همه در جوار منزل دكتر بود. ستاد انتخاباتي آقاي دكتر هم روبه‌روي مطب‌شان قرار داشت.
دكتر يك مقطع از تحصيلات شان را در يزد گذرانده بودند؛ تا زمان پذيرفته شدن در رشته پزشكي. بعد براي تحصيل به مشهد و تهران رفتند.
قبل از آن هم، دكتر در محله‌اي سكونت داشتند به نام بازار نو كه منزل پدري ايشان هنوز هم همان جا واقع است بين يوزداران و بازار نو البته اين را هم مي دانيد كه پدر و مادر دكتر، هر دو از خاندان جليله سادات بوده‌اند. مادرشان از طايفه مدرسي ها بودند كه از بزرگان علما به شمار مي روند. مادر شهيد پاك‌نژاد سيده بزرگواري بودند كه همه بازاري ها خانواده ايشان را مي‌شناختند.
دكتر، در زمان تحصيل در دبيرستان، در يكي از اتاق‌هاي تجارت خانه ريسماني ساكن مي‌شوند؛ شايد مالك تجارت خانه، حاج عباس ريسماني بوده‌اند. شهيد پاك‌نژاد، در آنجا كار مي‌كنند و فعاليت‌شان در بازار را از همانجا شروع مي‌كنند و ضمناً در مدرسه اسلام هم به عنوان معلم كار مي‌كنند. بعد از مدتي، در رشته پزشكي قبول مي‌شوند و به تهران مي‌روند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط