حكومت و ولايت(1)
چكيده
در برابر ولايت الهي، ولايت طاغوت است كه جامعه ي ايماني، مأمورشده است كه به آن كفر ورزيده و موضع مخالف بگيرد. ولي الهي، حكومت دار جامعه است، مؤمنان با همين نگرش تن به حاكميت غير او نداده و غير او را غاصب مي دانند. حكومت اسلامي، حکومت خدا و متقين وصالحين است، حكومت عدالت است كه جبهه ي مستضعف را بر مي گشايد، چنان كه نمو نه ي آن حكومت علي(ع) است. خداوند حاكم حقيقي بشراست وامامت، خلافت الله وخلافت الرسول است. ولايت داراي سلسله مراتبي است ولذا ماهيت طولي دارد، خدا ولي مطلق است كه ولايت خويش را از مصب ومجراي ولي منصوص اجرا مي كند.
ولايت فقيه، در دوره ي غيبت، سر درگمي امت راحل كرده و معياري بر حركت در مسير ولايت است. اختيارات فقيه، در راستاي استقرار حاكميت خدا و در چارچوب قوانين الهي است كه در قلمروها ي سياسي، قضايي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي وحكومتي رخ مي نمايد.
حكومت اسلامي چند ويژگي دارد، قانون مداري، خدا محوري، عدالت گرايي، مردم گرايي، حق گرايي، عزت مداري و ذلت ستيزي.
واژگان كليدي: ولايت، حقانيت، امت، حركت، معصوم، مستضعف، حكومت، ولايت فقيه، اختيارات، خداگرايي، حق مداري و ...
حكومت و ولايت
مي كند. مقام معظم رهبري اين مسأله را به صورت كامل، همه جانبه و مستدل مورد بحث و بررسي قرار داده اند كه اهم آنها تنظيم و در اين بخش ارائه شده است.
«اصل معناي ولايت عبارت از نزديك بودن دو چيز با يكديگر است. فرض بفرماييد وقتي كه دو ريسمان محكم به هم تابيده مي شوند و جدا كردن آنها از يكديگر به آ ساني ممكن نيست، آن را در عربي «ولايت» مي گويند. ولايت، يعني اتصال و ارتباط و قرب دو چيز به صورت مماس و مستحكم بايكديگر. همه ي معاني اي كه براي«ولايت» در لغت ذكر شده است- معناي محبت، معناي قيوميت و بقيه ي معاني، كه هفت، هشت معنا در زبان عربي هست- از اين جهت است كه در هر كدام از اين ها، به نوعي اين قرب و نزديكي بين دو طرف ولايت وجود دارد. مثلاً «ولايت» به معناي محبت است،چون محب و محبوب با يكديگر يك ارتباط و اتصال معنوي دارند و جدا كردنشان از يكديگر امكان پذير نيست.
اسلام، حكومت را با تعبير «ولايت » بيان مي كند و شخصي را كه دررأس حكومت قرار دارد به عنوان والي ،ولي، مولا- يعني اشتقاقات كلمه ي ولايت- معرفي مي نمايد. معناي آن چيست؟ معناي آن اين است كه در نظام سياسي اسلام، آن كسي كه در رأس قدرت قرار دارد وآن كساني قدرت حكومت برآنها در اختيار او است، ارتباط و اتصال و پيوستگي جدايي ناپذيري از هم دارند. اين، معناي اين قضيه است.اين، فلسفه ي سياسي اسلام را در مسأله ي حكومت براي ما معنا مي كند. هر حكومتي كه اين طور نباشد، اين ولايت نيست، يعني حاكميتي كه اسلام پيش بيني كرده است نيست. اگر فرض كنيم در رأس قدرت كساني باشند كه با مردم ارتباطي نداشته باشند، اين ولايت نيست. اگر كساني باشند كه رابطه ي آنها با مردم، رابطه ي ترس و رعب و خوف باشد- نه رابطه ي محبت و التيام و پيوستگي- اين ولايت نيست. اگر كساني باكودتا برسركار بيايند، اين ولايت نيست. اگر كسي با وراثت و جانشيني نسبي- منهاي فضايل و كيفيات حقيقي كه در حكومت شرط است- در رأيش كار قرار بگيرد، اين ولايت نيست. ولايت، آن وقتي است كه ارتباط والي يا ولي با مردمي كه ولايت بر آنهاست، يك ارتباط نزديك، صميمانه، محبت آميز و همان طوري كه در مورد خود پيامبر(ص) وجود دارد، باشد، يعني«بعث من انفسهم» يا:بعث منهم» (از خود آنها كسي را مبعوث كرده است) باشد. يعني از خود مردم كسي باشد كه عهده دار مسأله ي ولايت و حكومت باشد. اساس كار در حاكميت اسلام، اين است.
البته معيارها سر جاي خود محفوظ است. اگر كسي همين ارتباط با مردم را بدون داشتن آن معيارهاي واقعي پيداكرد، اين باز هم ولايت نيست و اين ملاك ها را ندارد؛ اگرچه ممكن است بعد ديگري را داشته باشد. پس علاوه بر آن معاني حقيقي اي كه وجود دارد، حكومت در اسلام، حكومت ولايي است و ولايت يعني حكومت، كه با اين تعبير لطيف و متناسب با شخصيت و شرافت انسان بيان شده است. در اسلام، چون افراد جامعه، افراد انسان، در حساب سياسي اسلام به شمار مي آيند، در واقع همه چيز مردم اند. مردم هستند كه شخصيت و خواست و مصالح وهمه چيز آنها در نظام سياسي اسلام به حساب مي آيد. آن وقت، ولايت الهي با چنين حضوري از مردم معنا مي دهد. حقيقت ولايت الهي اين است؛ ارتباط با مردم. لذا شما مي بينيد اميرالمؤمنين(ع) كه مظهر ولايت اسلام و مصداق ولي كاملي است كه براي مردم مشخص شده است، در هيچ برهه اي از اين حالت ارتباط و اتصال و انسجام با مردم خالي نبوده است؛ نه در دوراني كه او را عملاً از حكومت كنار گذاشتند و مردم را از
او به عنوان ارتباط حكومتي جداكردند يعني عملاً حكومت را از او گرفتند، ولايت و حكومت و فرماندهي و حكمراني اي كه در اسلام، از آن به «ولايت» تعبير مي شود و حق او بود، از او گرفتند –البته ولايت معنوي، آن چيزي كه در امامت تشيع فرض شده است، وجود دارد و در هر حال هست و بسته به ولايت ظاهري نيست- و نه در دوره هاي ديگر، از ارتباط و اتصال با مردم خالي نبوده است. در همان وقت هم اميرالمؤمنين(ع) يكي از آحاد ملت وجزء مردم است، منزوي و منعزل و كناره جوي از مردم نيست. آن وقتي هم كه به حكومت مي رسد، يك حاكم به تمام معنا مردمي است».
جامعه ي ديني و نقش سازنده ي دين
تأثيرايمان به خدا در ساخت اجتماعي نظام اسلامي
اعتقاد به خدا در جامعه ي كه برمبناي نام و ايمان به خدا به وجود مي آيد، اولاً بر ساخت سياسي جامعه تأثير مي گذارد؛ يعني تشكيلات اداره كننده و دولت و دستگاه مقننه ي آن، با نظامي كه براساس ايمان به خدا به وجود نيامده است، تفاوت هاي اساسي دارد. قرآن كريم مي فرمايد: ونريدان نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين(قصص، 5) هنگامي كه حضرت موسي قيام مي كند، يك حركت
نبوي پديد آمده ويك فصل جديد در تاريخ بشر گشوده مي شود. هدف از اين فصل و بعثت بزرگ اين است كه مستضعفان به حكومت، امامت و رهبري برسند. البته «مستضعفان» را «محرومان» ترجمه نكنيد، كه غلط است؛ چه مستضعف، فقط محرومان آن جامعه نيستند. در جامعه ي طاغوتي كه مستكبرو مستضعف وجود دارد، مستضعف عبارت است ازقشر عظيم مردم كه اختياري در اداره ي جامعه از خود ندارند، به آنها اعتباري داده نمي شود و همه چيز براي آنها تحميلي است. البته در چنين جامعه اي، «مستضعفان» بيشتر از محرومان از مواهب مادي جامعه نيز هستند، اما محروم، نام ديگر مستضعف نيست. اين دو، در جوامع طاغوتي تقريباً ملازمه دارند.
وقتي مستضعفان به حكومت مي رسند، يعني طبقه ي مستكبر، كه با عده ي محدودي براكثريت حكومت مي كرد و فكر، هوي و دستورات خود را تحميل مي كرد، بايد كنار برود و مردم روي كار بيايند. روي كار آمدن مردم در جامعه بدين گونه است كه يك نفر را بر اساس معيارهايي بين خودشان انتخاب مي كنند، به او حكومت و اختيار مي دهند و خودشان نيز بر كار او نظارت مي كنند. اين، امامت «مستضعفان» است و در آيات و روايات و خطبه هاي نهج البلاغه، اين مسأله به وضوح مشاهده مي شود. اين اولين انعكاس توحيد و ايمان به خدا در جامعه و نظام زندگي بشر است. حكومت متعلق به مردم است ونظارت مردم بر حكومت، بر طبق و مبناي ارزش هاي الهي است. ثروت و ثروتمند ملاك نيست، بلكه ايمان، تقوا و عمل صالح ملاك است و هر كس مؤمن تر و باتقوا تر است، در مسند حكومت الهي قرار مي گيرد.
قوانين آن جامعه نيز قوانين الهي است. قانون گذاري براساس هوي و هوس ها و درك هاي ناقص بشر نيست، بلكه برمبناي احكام صادره از
منبع وحي ، قانون گذاري انجام مي شود. اين، اثر ديگر ايمان به خدا در نظام اجتماعي است. ايمان به خدا، در ساخت اقتصاد آن جامعه نيز اثر مي گذارد. در نظام غيراسلامي، دعوا و مبارزه ي مردم براي كسب ماديات و به دست آوردن دارايي بيشتراست، اما در جامعه ي اسلامي، همه چيز متعلق به همگان است نه از آن جمع خاص؛ خلق لكم ما في الارض جميعاً (بقره،29).
حضرت علي (ع)، در آغاز خلافت، به عنوان وظيفه اي كه به خاطرآن خلافت را قبول كردند، فرمودند: خداوند بر دانايان اين وظيفه را قرار داده كه بر سيري ستمگر و گرسنگي ستمديده آرام و قرار نگيرند.
اين سخن را بايد با تيتر درشت بر پيشاني نظام اقتصادي اسلامي قرار دهيم و برمبناي آن به تعادل و توازن ناشي از ايمان به خدا برسيم. اگر خدا در كار نباشد و هر كس هرچه خواست تصاحب كند، وضع جامعه طور ديگري مي شود، اما در نظام اسلامي چنين نيست. توحيد، در اخلاق جامعه نيز تأثير دارد. تفكر و رفتار يكايك افرادي كه در جامعه ي اسلامي زندگي مي كنند، با ديگران و در زندگي شخصي خود، غير از رفتار و وضعيت مردمي است كه در نظام هاي مادي زندگي مي كنند. انسان هاي مؤمن با خدا زندگي مي كنند، از خدا مي خداهند، او عشق مي ورزند، از خدا مي ترسند و به او پناه مي برند، خود را بنده ي او مي دانند، به بندگان خدا احساس مهر و عطوفت دارند، حسد و حرص نمي ورزند. همه ي اخلاقيات فاضله اي كه در كتب اخلاق ذكر شده، ناشي از ايمان به خداست. پايه ي اخلاق اسلامي، ايمان به خداست. بنابراين، توحيد مبناي خواست اجتماعي جامعه ي اسلامي است و همه ي مسائل اجماعي بايد از اين چاشني اسلامي بهره مند باشند. فرصت حكومت اسلامي و تجسم و تبلور لطف خدا براي مرز و بوم را محترم و مغتنم بشماريم و به سوي
خدا حركت كنيم راه فداكاري و صالح شدن به روي همه بازاست؛ به خدا نزديك شويم و اخلاق خود را صالح كنيم (روزنامه ي جمهوري اسلامي، 16 /1 /1362).
جامعه ي مكتبي؛ نيازمند حكومت اسلامي
بنابراين، در جامعه اي كه مردم اعتقاد به خدا، دين و شريعت اسلامي دارند، حاكم و ولي امربايد تجسم مكتب باشد، يعني حكومت او حكومت مكتب باشد. البته حكومت او با حكومت هاي معمولي جهان متفاوت است. حكومت او حكومت جبر و زور نيست؛ حكومت اخلاق، دين، حكمت، معرفت و برادري است. ولي امر در جامعه ي اسلامي با ديگرانسان ها برادر است. اين حكومت، كه حكومت مكتب در جامعه ي اسلامي است، بايد در همه ي مراكز اساسي و مهم جامعه تجسم پيدا كند، زيرا همه ي مسائل اجتماعي در جامعه ي اسلامي از توحيد، اعتقاد به خدا و معاد و نظارت خدا و نماينده ي دين او نشأت مي گيرد (همان30 /2 /1362).
اهميت مسأله ي حكومت در قرآن
اهميت مسأله ي حكومت در آياتي چند از قرآن آشكار است، از جمله آياتي كه تأثير حاكمان و پيشوايان را در هدايت و ضلالت مردم بيان مي كند. يكي از بحث هاي علمي و مدرن روز دنيا نقش دولت در تعيين مسير مردم است، اما در قرآن با شيواترين بيان به اين مطلب اشاره شده است؛ مثلاً درباره ي فرعون مي فرمايد:
يقدم قومه يوم القيا مة فاوردهم النار و بئس الورد المورود (هود، 98).
بهترين منظره را ترسيم نموده است. يك حاكم فرعون وش، مردم خود را اين گونه به هلاكت دچار مي كند. خلاصه ي همه ي بدي ها، فسادها، خيانت ها و توطئه هاي يك حاكم عليه مردم همين است كه در قيامت آنها را به جنهم وارد مي كند.
ونيز مي فرمايد:
الم ترإلي الّذين بدلوا نعمت الله كفراً و أحلّوا قومهم دار البوار جهنم يصلونها و بئس القرار (ابراهيم، 29-28).
حاكم جائر و دستگاه حاكمه ي خائن (كه به فكر هدايت و رعايت مردم نيستند) نمي توانند بگويند ما يك گناه كرديم و توبه مي كنيم، گناهي
كه آنها كرده اند، به قيمت جان و حيثيت همه ي مردمشان تمام مي شود.
آياتي نيز درباره ي پيشوايان ايمان و تقوا و صلاح هست. درباره ي انبيا(ع) چنين آمده است: وجعلنا هم ائمّة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين (انبياء، 73).
«امام» در قرآن، هميشه به معناي حاكم نيست؛ امام يعني«پيشوا».كسي يا چيزي كه انسان ها را به سمتي حركت مي دهد، امام است. مثلاً درباره ي تورات تعبير امام آمده است: ومن قبله كتاب موسي اماماً و رحمةً(هود، 17). درباره ي حاكمان نيز تعبير امام به كار رفته است؛ گاه امام كفرو گاه امام نور و ايمان. فقاتلو ائمة الكفر (توبه، 12) و جعلنا هم ائمةً يهدون الي النار. لذا بايد امام و حاكم و صفات مثبت و منفي او را شناخت.
اهميت حكومت اسلامي
در روايتي معروف، امام هشتم(ع) مي فرمايد:
«امامت، رهبري جامعه، حكومت و ولايت اسلامي- همه ي اين تعبيرات يك معني دارد- زمام دين است؛ چيزي است كه به دين جهت مي دهد و آنها را در جاي خود به كار مي گيرد. در زندگي بشر نيازها را با آنها تطبيق مي كند، مصالح جامعه را ازميان آنها جست وجو و پيدا مي كند، و طبق آن عمل مي كند».
«بدون امامت و ولايت و حكومت اسلامي، جامعه ي مسلمانان داراي نظام نيست. آن چه به اين جامعه نظم مي بخشد، دست مقتدر ولايت الهي در جامعه است. آن چه دنيا را آباد مي كند حاكميت اسلامي است و اگر ما اين را از دين بگيريم، مطمئناً از مجموعه ي احكام دين، چيزي كه بتواند اين اثر را داشته باشد، باقي نخواهد ماند.
بله، افرادي با عمل شخصي خود، راه تكامل را به صورت فردي طي خواهند كرد، اما دنيا، دنياي آباد و مورد نظر اسلام نخواهد شد، و اين نشان اهميت حكومت است كه از همه ي احكام فرعي بالاتر و در رديف مهم ترين اصول، يا خود، مهم ترين اصل اسلامي است» (همان، 3 /11 /1366).
خداوند، حاكم حقيقي بر بشر
پيامبران (ع)،جانشينان و اوصياي آنها(ع)، و در غيبت اوصيا، فقهاي امت، دين شناسان، آگاهان و كساني كه منصب ولايت و امامت را از پيامبر(ص) و ائمه(ع) به ارث بردند؛ همان گونه كه امام هشتم(ع) در آن روايت معروف مي فرمايد:
«بدرستي كه امامت، خلاف الله و خلافت رسول(ص) است». اين معناي امامت است.
نزاعي كه در دوران زندگي ائمه(ع)، بين آنها و دستگاه هاي ظلم و جور مشاهده مي شود، بر سر همين قضيه است. كساني كه با ائمه ي ما مخالفت مي كردند و آنها را مسموم و زندان كرده و به قتل مي رساندند، دعواي آنها بر سر داعيه ي حكومت ائمه بود. اگر ائمه (ع) داعيه ي حكومت و قدرت سياسي نداشتند، هر چند علوم اولين و آخرين را به خودشان نسبت مي دادند، هيچ گونه تعرضي نسبت به آنها انجام نمي گرفت و لااقل به اين شدت انجام نمي گرفت. لذا در بين دعوت ها و تبليغات ائمه(ع) روي كلمه و مسأله ي «امامت» حساسيت بسيار بالايي وجود دارد. وقتي كه امام صادق(ع) مي خواهد ادعاي حاكميت اسلامي و قدرت سياسي كند، مي فرمايد: «اي مردم، امام، پيشوا، رهبر و حاكم بر جامعه رسول خدا(ص) بود».
همه ي بحث ائمه (ع) با مخالفينشان و بحث اصحاب ائمه(ع) در مبارزاتشان همين مسأله ي حكومت و حاكميت و ولايت مطلقه و عامه بر مسلمانان و قدرت سياسي بود. مخالفان بر سر مقامات معنوي با ائمه (ع) دعوايي نداشتند. بسياري ازاوقات اتفاق مي افتاد كساني درجامعه ي زمان خلفا، اهل زهد و علم و معروف به تفسير و اين گونه چيزها بودند و خلفا نيز با آنها نه تنها معارضه اي نمي كردند، بلكه حتي نسبت به آنها اظهار ارادت مي كردند، نزد آنها مي رفتند و از آنان نصيحت مي خواستند؛ زيرا آنها در مقابل خلفا داعيه ي سياسي نداشتند. افرادي مانند حسن بصري و ابن شبرمه و ديگراني كه مورد قبول و توجه خلفا بودند، كساني بودند كه ادعاي علم، زهد، معنويت، تفسير و علوم پيامبر(ع) را داشتند، اما نسبت به آنها هيچ گونه تعرضي از طرف خلفا صورت نمي گرفت، زيرا داعيه ي قدرت سياسي وجود نداشت. دعواي ائمه(ع) با خلفا ي بني اميه و بني عباس بر سر همين مسأله ي امامت و ولايت، يعني همين معنايي از امامت كه امروز ما آن را به كار مي بريم، بود (همان، 3 /11 /1366).
منبع:نشريه انديشه حوزه ، شماره 83