حکومت و ولايت (5)
وظايف حكومت اسلامي
حكومت اسلامي ادامه ي حاكميت خداوند است. خداوند تمام جهان و ازجمله انسان را هدايت فرموده است الذي اعطي كل شيء خلقه ثم هدي(طه،50).
پيامبران (ع) مأمور شده اند بشر راطبق قاعده و قانون به سوي كمال و رشد هدايت نمايند. پس از آنان، حكومت اسلامي ادامه دهنده ي راهي است كه خدا معين فرموده است؛ يعني هدايت انسان ها به سرمنزل كمال. بنابراين، دولت اسلامي طبق اراده ي خدا عمل مي كند و با همان هدف ها، جامعه را حركت مي دهد و به همان سويي كه خدا اراده كرده مي رود؛ لذا وظايف او كوچك شده ي وظايف خداست. همان برخوردي را كه خداي متعال با موجودات عالم و انسان ها دارد، حكومت اسلامي همان برخورد را بايد داشته باشد. برخورد بايد پدرانه، محبت آميز و اصلاح گرانه باشد. انسان ها رقيب و دشمن او نيستند. اگر هم در جايي سخت گيري كند، مانند سخت گيري پدر مهربان و باتدبير با فرزند محبوب يا سخت گيري طبيب با بيمار است. همه ي وظايف اسلامي بايد دراين چارچوب قرار گيرد. حتي با خطا كاران برخورد اصلاح گرانه تأديب كننده و محبت آميز باشد، نه انتقام آميز. البته با كساني كه از خارج يا داخل به اين حريم مقدس حمله مي كنند و آسايش بندگان خدارا برهم مي زنند، برخوردش خشمگينانه و قاطع و برنده است، ولي در حيطه ي نظام الهي «رحماؤ بينهم» است.
ماهيت قضا، تأديب، حد و تعزير، سخت گيري و محدوديت هايي كه دولت اسلامي ايجاد مي كند، همه با روحيه ي محبت، علاقه مندي و اراده و دنباله ي ربوبيت پروردگار است.
مسلماً همه كس نمي توانند چنين بار سنگيني را بر دوش بگيرند، تنها كساني مي توانند آن را حمل كنند كه استقامت، استحكام و خودسازي لازم را انجام داده باشند، براي سود خود كار نكنند، نسبت به همه ي بندگان خدا(حتي گناه و متخلفان) با چشم محبت نگاه كنند و با اين كه كليه ي ثروت هاي عظيم عمومي در دست آنهاست، امانت دار باشند و چشم خيانت به آن ندوزند. آنان بايد همه ي وجود و امكانات خود را براي مصالح ملت و منافع ديگران صرف كنند و از لحاظ اخلاقي در سطح بالايي باشند. آنان كه اين صفات را ندارند، شايستگي به دوش گرفتن آن بار سنگين را ندارند. مسؤولان حكومت اسلامي اول از خود آغاز مي كنند. با عمل و رفتار خود به ديگران تعليم مي دهند.
وظايف حكومت اسلامي در دو بخش بيان مي شود؛ يكي وظايف كلي است، مثل استقرار عدالت اجتماعي، برقراري امنيت، دفاع از مرزها، عمومي كردن آگاهي و دانش براي همه و ايجاد رفاه براي مردم، و ديگري برنامه هايي كه دولت اسلامي بايد داشته باشد، تا بتواند اين وظايف كلي را، كه همان هدف هاي حكومت اسلامي است، تأمين كند.
انواع وظايف حكومت اسلامي
الف- خودسازي حاكم اسلامي
پس نخستين وظيفه ي حاكم اسلامي اين است كه در سلوك شخصي ضوابطي را كه براي او معين شده، مراعات كند. منظور از حاكم تنها يك فرد نيست، مجموعه ي كساني كه به نحوي در حكومت مؤثرند و عضو دستگاه ملت اسلامي به حساب مي آيند مورد نظرند؛ البته آنها به مركز دايره نزديك ترند، وظايفشان سنگين تر است.
اين يك دسته از وظايف را تشكيل مي دهد. از قرآن، نهج البلاغه و ساير روايات، خصوصياتي براي حاكم در زمينه ي خودسازي تعيين شده است، مانند علم، شرح صدر، تحمل سختي ها و تندي ها و كج خلقي ها، تحريك نشدن به محركه هاي كوچك، بلند نظري، قناعت در زندگي شخصي (اعم از خوراك و پوشاك و مسكن و مركب و غيره)، اقتدا به سيره ي پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و ساير ائمه(ع)، محاسبه ي خود و به كار خود رسيدن (محاسبه ي نفس مربوط به همه است، اما حاكم اسلامي با محاسبه ي خود در حقيقت در سرنوشت يك ملت، دقت و مراقبت بيشتر اعمال مي كند) و نيز نداشتن هوس جاه طلبي و حكمراني، مطلق العناني و خود سري. اگر حاكم و حكومت اسلامي به همه ي وظايف اجتماعي خود نيز بخواهد عمل كند، اما به اين جنبه ها و وظايف اخلاقي بي اعتنا باشد، يقيناً آن چه پديد خواهد آمد، حكومت اسلامي مورد نظر قرآن و اسلام نخواهد بود و وظيفه ي اجتماعي آنان نيز كارايي لازم را نخواهد داشت.
ب- بالا بردن سطح معنويات جامعه
كه در درجه ي اول اهميت قرار دارد، مانند پرداختن به تعليم و تربيت افراد جامعه، تزكيه ي اخلاقي افراد، رشد دادن استعدادهاي مردم سرزمين اسلامي، استخدام همه ي امكانات و ابزار براي اين كه مردم بتوانند گنجينه هاي پنهان استعدادها، خلاقيت ها، ابتكارات، اخلاقيات فاضله و نيكو و ديگر زيبايي ها را كه خداوند در وجود آنها قرار داده، استخراج كنند.
اگر مردم جامعه از خلاق خوب برخوردار نبودند و فساد در ميان آنان رواج داشت و اگر مردم تعليم و تربيت را درك نكردند و سطح سواد پايين و ساقط بود، اگر رشد و آگاهي سياسي به قدر لازم در مردم نبود، مردم آن جامعه را نمي شود ملامت كرد، بلكه حكومت هاي آن جامعه را بايد مورد مؤاخذه و عقوبت قرار داد (همان وضعي كه امروز در دنيا شاهد آن هستيم). در قانون اساسي، به بعد رشد دادن معنوي جامعه به طور كامل توجه و رسيدگي شده است. تزكيه و تعليم جزء اولين علت هاي بعثت انبياست و گفتيم ولايت حاكم اسلامي دنباله ي ولايت الهي و ادامه ي ولايت پيامبران(ع) است.
ج- تأمين امور مادي جامعه(ايجاد عدالت اجتماعي و امنيّت)
به همين مناسبت در اسلام اختيارات حاكم اسلامي، وسيع و گسترده است تا بتواند در عدالت اجتماعي را برقرار نمايد و در كنار آن امنيت ايجاد كند؛ امنيت شغلي، امنيت قانوني، امنيت قضايي و امنيت محيط زندگي، مانند خانه ها، جاده ها، شهرها، روستاها و مرزها. ايجاد محيط امن در جامعه ي اسلامي يكي از مهم ترين تكاليف دولت اسلامي است. تأمين عدالت و امنيت دو خصوصيت فوق العاده حساس و مهم براي جوامع بشري است. هيچ حكومتي نمي تواند بدون اين دو دوام بياورد؛ ربّ اجعل هذا بلداً امناً و ارزق اهله من الثمرات من امن منهم بالله (بقره، 126).مسأله ي ديگر رفاه است. رفاه يك نياز حقيقي براي مردم است و دولت اسلامي موظف است آن را تأمين كند؛ نه رفاه يك طبقه و قشر خاص مثل شهرنشينان، بلكه تأمين رفاه براي آحاد مردم و شهروندان از هرقشري و شغلي و منطقه اي. هر جا نياز بيشتري هست، حكومت اسلامي موظف است وسايل را فراهم كند و همچنين بهداشت، درمان و تنظيم خانواده.
د- اداره ي سياست جامعه ي اسلامي در رابطه با مسائل جهاني و بين المللي
جامعه ي موفق بدون ديپلماسي قوي ممكن نيست و اين از وظايف
حكومت اسلامي است. حكومت اسلامي طرفدار انزوا، جدايي از ملت ها و دولت كنار نشستن در مسائل بين المللي است. هر يك از اين وظايف چندگانه نياز به تشكيلات و دستگاه اداري دارد و بايد روي آن بحث شود.
مهم اين است كه حكومت وقتي قابل قبول است كه به اين وظايف ملتزم متعهد شود. زمامدار و دستگاه حاكمه اي كه اين وظايف را براي خود قايل نباشد و براي آنها تلاش نكند، از نظراسلام دستگاه حكومت قابل قبول نيست. اگر حكومت به خاطر اين وظايف و خامات باشد، عبادت و وظيفه ي شرعي است.
مردي به پيامبر(ص) گفت: يا رسول الله حكومت چيز بدي است(به عنوان زاهد بود).
حضرت (ع) فرمود: حكومت چيز بسيار خوبي است، اما با دو شرط، اول اين كه حاكم حق داشته باشد حكومت را به دست بگيرد و غاصب مقام خلافت نباشد، دوم آن چه بر او واجب شده انجام دهد.
لذا حكومت در رأس مسائل اسلامي قرار دارد. امامت و ولايت در روايات بسيار مورد تأكيد قرار گرفته، زيرا امور مادي و معنوي مردم را رشد مي دهد. بهشت رفتن مردم در اختيارحكومت است و اگر لياقت يا تعهد و دلسوزي نداشته باشند و وظايف خود را ندانند يا بدانند و اعتنا نكنند، سرنوشت آن حاكم و همه ي مردم زير دست او جهنم است؛ لذا در غديرخم، پس از نصب شريف ترين انسان ها به خلافت اين آيه نازل شد:
اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم واخشون اليوم اكملت لكم دينكم...(مائده، 5).
هيچ مسأله اي را رسول اكرم(ص) با اين اهتمام بيان نكردند. پس از
تعيين خليفه، مهر و امضاي قرآن كريم اين قضيه را ممهور كرد كه اليوم يئس الّذين كفروا.
ديگر از كفار نترسيد، بلكه با حفظ وحدت و انجام احكام و وظايف الهي از خدا بترسيد (روزنامه ي جمهوري اسلامي، 24 /6 /1363).
هـ - جهت دادن به علوم
وظيفه ي مهم دولت اسلامي اين است كه محيط آموزش و مدرسه و دانشگاه را از رذايل اخلاقي پاك كند، تا دانش آموزان علم را جداي از اخلاق فرانگيرند. اگر علم از معنويت و اخلاق جدا شد، حربه اي در دست انساني مست و بسيار خطرناك خواهد بود.
تفاوت بين علم مسلمانان و علم اروپاييان
فرهنك جامعه: درس بزرگ اجتماع
اين دستور مربوط به مدرسه ي بزرگي به نام جامعه است و مخصوص يك جامعه نيز نيست. همه ي جوامع بشري، مدرسه اي هستند كه شبانه روز به افراد آن جوامع تعليم داده مي شود؛ چه درس مفيد، راهنما و نجات بخش و چه درس مضروسم مهلك و عنصر بيماري آفرين و فلج كننده لذا هر جامعه اي مدرسه است و به مقتضاي درسي كه در آن داده مي شود، يا مدرسه ي مفيدند يا مضر، يا مدرسه ي سعادت اند يا مدرسه ي شقاوت.
چه كسي درس جامعه را تنظيم مي كند و آن درس چيست؟
فرهنگ چيست؟ فرهنگ جامعه يعني همه ي دستاوردهاي معنوي يك جامعه در مقابل دستاوردهاي مادي. دستاوردهاي معنوي جامعه شامل همه ي خصوصياتي مي شود كه در شناسايي يك ملت اثر دارد، مانند اخلاق، آداب، روش ها، مناسبات اجتماعي، معلومات و بينش ها و سنن رايج در بين يك ملت مثل چگونگي لباس پوشيدن، معاشرت نمودن، ازدواج، درس، غذا، و...، جزء فرهنگ جامعه است. همه ي پيشرفت هاي علمي، نظري، فلسفه، علوم عقلي و شبه عقلي و علوم فني و مادي جزء فرهنگ يك جامعه است. ادبيات، زبان، گفتن، نوشتن، خط، هنر، شعر، معماري، نقاشي، قصه نويسي، همه ي اين ها شيوه ها و ابزار لازم فرهنگي است.
خلاصه آن كه همه ي چيزهايي كه در حقيقت وسيله ي زندگي و تغذيه نمودن معنوي انسان ها در جامعه است، جزء فرهنگ آن جامعه و تعيين كننده است.
در دنيا معلمان و سازمان دهندگان تعليمات، قدرت ها و سلطه هايي هستند كه بر اين كشورها حاكم اند (چه دولت هايي كه خود حاكم اند، يا دست هايي كه دولت ها را مي گردانند)، مثلاً اخلاق فاسد غربي و زندگي نظام سرمايه داري غرب به وسيله ي دولت ها به مردم تلقين نمي شود، بلكه به وسيله ي طراحان سياست هاي سرمايه داري، كه غالباً به دولت ها خط مي دهند ترويج مي شود؛ چنان كه در كشورهاي جهان سوم هرچه خود دولت ها بد آموزي مي كنند، گوشه اي از بدآموزي بيگانگاني است كه آن دولت ها را نگه داشته يا روي كار آورده اند.
فرهنگ غربي به وسيله ي ده ها عامل مهم و تعيين كننده وارد كشورهاي اسلامي مي شود؛ چنان كه وارد كشور ما شد و ما امروز در مقابله ي باآن، كه مبارزه ي فرهنگي است، مسؤوليت داريم. بر عهده ي مسؤولان نظام است كه اين مبارزه را هدايت، سازماندهي و تغذيه كنند، به گونه اي كه فرهنگ فاسد، مبتذل و فسادانگيز غربي از جامعه برچيده شود.
فرهنگ غربي، يعني آداب، افكار، روش هاي زندگي، اخلاقيات، خصلت ها و ادبيات غرب، وارد كشورما شد و با دو پايه يا دو عصا حركت مي كرد؛ يكي تمدن، دانش، پيشرفت و تكنولوژي بود، كه بدون آنها غرب قدرت و برندگي آن را نداشت كه در كشور ما رسوخ كند، ديگري افسار گسيختگي، شهوت راني و پيروي از لذايذ.
فرهنگ غربي برمبناي افسار گسيختگي نفس انسان پايه گذاري شد. اگر در ذهن ملتي جا بيفتد كه انسان آزاد است و هر چه دلش خواست انجام بدهد، چه جهنمي درست خواهد شد؟
از آن جاكه مردم در كشورهاي اسلامي و به طور كلي در كشورهاي جهان سوم از آگاهي كافي برخوردار نبودند، رشد سياسي نداشتند و كار فرهنگي صحيح روي آنها نشده بود، وقتي ديدند فرهنگي آمده كه شهوات نفساني را مباح مي كند؛ هر چه خواستي بخور، بنوش و هرلذتي خواستي ببر، آدم هاي ضعيف النفس، كه آگاهي لازم را نداشتند، به تدريج تسليم شدند. اول جوان ها و بي دين ها، بعد به تدريج سنگرها و خاكريزها را يكي پس از ديگري فتح كردند. در سال هاي آخر تسلط رژيم پهلوي، مسأله ي بي بندو باري و آزادي، مخصوص جوان ها نبود، مخصوص نادان ها نبود، خصوص انسان هاي خيلي بي دين نيز نبود؛ افرادي كه به مقررات ديني نيز پاي بند بودند، كم كم در اين دام قرار مي گرفتند. اين، خصوصيت اين سيل بنيان كن (فرهنگ غربي) است.
اگر بخواهيم با اين فرهنگ مقابله كنيم، فرهنگ اسلامي در نقطه ي مقابل آن قرار دارد. فرهنگ اسلام برمبناي خود داري از شهوات استوار است، نه به معناي اين كه شهوات را به كلي ازخود دور كند، بلكه به معناي كنترل و هدايت كردن غريزه ي لذت جويي براساس آرمان هايي است كه خدا معين كرده. انسان از آرمان هايش جدا نمي شود، با لذت خو نمي كند و لذت و كام جويي را آرمان نمي داند. اگر ملتي لذت طلبي را هدف خود بداند، همه ي هدف هاي مقدس او از ياد خواهد رفت (هدف هاي مقدس دنيوي، اخروي، ديني، استقلال، آزادي و...) . اسلام برپايه ي دهنه زدن به اسب سركش حدناشناس نفس انساني است. نفس انسان به يك حد متوقف نمي شود. از هر چه برخوردار باشد، مي خواهد بيشتر از آن داشته باشد.
درهمه ي دوران هاي تاريخ، شيطان ها و ديوهاي مهيبي كه برزندگي انسان ها مسلط بودند، سعي كردند آنها را در شهوات دست و پاگير غرق نمايند و آنها را به گونه اي سرگرم كنند كه از فكر و انديشه باز مانند؛ لذا هر پيامبري كه آمده مسأله ي كف نفس و حفظ شهوت از طغيان را وسيله ي كار خود قرار داده است. از اين رو، خداوند مي فرمايد: يا ايها الّذين امنوا كتب عليكم الصّيام كما كتب علي الّذين من قبلكم لعلكم تتقون (بقره، 183).
بنابراين، درس بزرگ جامعه، فرهنگ است و هيچ كس در اين مدرسه ي بزرگ نيست كه درس فرهنگ، يعني آموزشي را كه جامعه به او مي دهد، به طور دانسته يا ندانسته، قهري يا عمدي فرانگيرد. البته اگر درس صحيح، كامل و بي عيب باشد، افراد جامعه سود مي برند و اگر درس ضعيف، غلط يا انحرافي باشد، جامعه زيان مي بيند. فرهنگ جامعه در حقيقت آن خوراك اصلي ذهني و فكري افراد جامعه است كه آنها را به هر شكلي كه اين خوراك اقتضا مي كند مي سازد. فرهنگ جامعه در سرنوشت جامعه تعيين كننده است.
بارها گفته ايم كه انقلاب تمام عيار و كامل به نتيجه رسيده روزي است كه بتوانيم فرهنگ اصيل خودمان را، كه مورد غارت واقع شده و به آن خيانت شده بود، دوباره زنده كنيم. البته آثار خوب شدن فرهنگ و
اصلاح كامل آن در دراز مدت معلوم مي شود، نه يك شبه و در مدت كوتاه. فرهنگ و درس عمومي جامعه ي ما، كه در طول قرن ها شكل گرفته بود، جوانب آن در طول 150 سال يا يك قرن مورد نهاجم دشمنان اين ملت قرار گرفته بود. فرهنگ، فرهنگ زنده اي بود كه اگر نقصي نيز داشت مي توانست خودش را كامل كند. از خصوصيات يك فرهنگ زنده، پويايي آن است؛ يعني اگر نقصي در آن باشد(برخلاف يك فرهنگ عليل و مريض و مرده) مي تواند خود را كامل كند. اگر بخواهيم انقلاب حقيقي فرهنگي در جامعه ي خود به وجود بياوريم، بايد در دراز مدت سعي و تلاش كنيم و همه ي دستگاه هايي كه فرهنگ يك ملت را شكل مي دهند، پديد آوريم.
چه كسي مي تواند اين حركت عظيم را انجام دهد؟ دولت اسلامي. لذا از بزرگ ترين وظايفي كه دولت اسلامي برعهده دارد، اصلاح امور جامعه و تكامل و تهذيب و تصحيح فرهنگي جامعه است.
فرهنگ جامعه يعني همين چيزهايي كه به عنوان ميراث قرن ها براي افراد يك جامعه باقي مانده است. لذا فرهنگ چيزي نيست كه در دوران كوتاهي به دست آيد. نسل هاي پي درپي تجربياتشان را به نسل هاي بعدي تحويل مي دهند تا فرهنگ آن جامعه تكامل مي يابد.
گاهي كه مي گويند جامعه ي بي فرهنگ، چنين نيست كه هيچ فرهنگي درآن جامعه نباشد. جامعه ي بي فرهنگ، يعني جامعه ي كه فرهنگ در آن زنده نيست؛ يعني مردمي كه در آن زندگي مي كنند با تلاش و استعداد خود نتوانسته اند فرهنگ خود را تعالي بخشند و به پيش ببرند و فرهنگ به صورت يك فرهنگ عليل و گاهي مرده در آمده است. جامعه ي جاهلي قبل از اسلام (در سرزمين حجاز) نمونه ي كامل يك فرهنگ مرده است و مردم آن نمونه ي كامل بي فرهنگي هستند؛ مردمي بد خلق،
انتقام گير، تنگ نظر با فكري كوتاه و معلوماتي در حد صفر.
خصوصيت فرهنگ زنده
خصوصيت فرهنگ زنده چيست؟ چطور مي شود كه فرهنگ مردم جاهلي به فرهنگ زنده ي صدر اسلام تبديل مي شود؟
خصوصيت فرهنگ زنده اين است كه آن مردم مي توانند معلومات، اخلاقيات و روابط معاشرتي داشته باشند كه زندگي مادي آنها كمك كند و آن را بالا ببرد، آرامش روحي آنان را فراهم بياورد، استقلال و تصميم گيري را به آنها بدهد. خصوصيت فرهنگ زنده آن است كه مي تواند همه ي عناصر لازم براي رشد و پويايي را از ديگر فرهنگ ها، مثل يك كالبد زنده جذب كند. يك جسم سالم و زنده همه ي چيزهايي را كه از آن تغذيه مي كند خارج از وجود اوست، اما هرچيزي را كه خارج از وجود اوست، نمي گيرد. آن چه مفيد ولازم است جذب مي كند و اگر مضربود دفع مي كند؛ اما يك جسم مريض و عليل چنين نيست. اگر چيز مضري وارد شد، نمي تواند آن را دفع كند و چنانچه چيز مفيدي در آن وارد شد، نمي تواند به درستي آن را جذب كند و بدتراين كه يك بدن مريض و عليل خودش نمي تواند انتخاب كند. بدني كه سست و بي حس افتاده باشد، هرچه بخواهند به او تزريق مي كنند. اگر دشمن و بدخواه بود، هرچه خودش خواست و براي آن بدن مضراست به او تزريق مي كند و او نمي تواند عكس العمل نشان دهد. اما انسان زنده اجازه نمي دهد هرچه دشمن مي خواهد به او تزريق كند. خودش انتخاب مي کند . فرهنگ زنده خود انتخاب مي کند.
در طول 150 سال گذشته قدرت ها و حكومت هاي اروپايي هرچه خواستند از فرهنگ خود يا از عناصر به ملت هاي ديگر تزريق كردند و ملت ها نتوانستند در مقابل آنها مقاومت كنند، مگر ملت هايي كه داراي فرهنگ زنده و پويايي بودند. اين جاست كه اهميت فرهنگ براي جامعه روشن مي شود.
ملت ما براساس فرهنگ اسلامي قيام كرده است. اگر اسلام و رهبري ديني و مرجعيت و جهاد و شهادت و مقابله با ظلم را، كه جزء فرهنگ ماست، نمي داشتيم، نمي توانستيم قيام كنيم. اين ها عناصر زنده و كارآمد و قوي هستند كه در فرهنگ ما موجود است. فرهنگ ملي ما از فرهنگ ديني ماجدانيست.
بايد يكي از هدف هاي مردمي و حكومت اين باشد كه فرهنگ اسلامي را با تمام اجزا و ابعادش زنده كنيم. چه كسي مي تواند اين كار را بكند؟ دولت اسلامي. لذا يكي از وظايف حكومت اسلامي، بازسازي فرهنگي است(همان، 28 /2 /1362 و 3/3 /1364 و 15 /4 /1364).
استعمار و مسخ فرهنگي ملت ها
لذا امروز در آفريقا، آسيا و كشور خودمان آداب، عادات، نشست و برخاست، ازدواج، لباس پوشيدن، روابط زن و مرد، روابط اجتماعي، روابط زمامداران و مردم، نسخه ي ناقص و معيوبي است از آنچه در
غرب مي گذرد. غربي ها آن چه خواستند به اين ملت ها تزريق كردند، اما در ملت ها هيچ يك از احساسات و خلقيات و انگيزه و افكاري كه آنها را وارد به قيام، طلب استقلال و عقب راندن متجاوز و سلطه طلب كند، تزريق نكردند. افكاري را به ملت ها دادند كه بيشتر و شديدتر آنها را در اسارت نگه دارد، لذا بنده به عنوان يك آدم فرهنگي و كسي كه با مسائل فرهنگي خودمان و مختصري با مسائل فرهنگي دنياي خارج آشنايي دارم، تصورم اين است كه اغلب نزديك به همه ي چيزهايي را كه غربي ها از فرهنگ خود به كشور ما آوردند، خيانت كارانه و به ضرر ملت ما بود وقتي از اين دام ها رها خواهيم شد كه همه ي چيزهايي را كه به ما تزريق كردند، دفع كنيم و به جاي آن اولاً فرهنگ اسلامي خودمان را باز سازي كنيم، ثانياً آن عناصر مفيدي را كه در فرهنگ هاي بيگانه هست جذب كنيم. در فرهنگ هاي بيگانه چيزهاي خوب هست و اسلام، ما را از آنها منع نكرده است، مانند اخلاق خوبي كه دارند. مثلاً غربي ها معروف اند كه وقت شناس اند و سروقت در محل مورد نظر حاضر مي شوند. غربي ها اين روحيه را به ملت ما ندادند، بلكه بي بند و باري، مي خوارگي، زن بارگي و اهميت دادن به شكم را به ملت دادند.
دين، تغيير دهنده و تصحيح كننده ي فرهنگ
كتاب به معناي مجموعه ي مدون قوانين و مقررات و احكامي است كه جامعه را اداره مي كند، مانند همين احكامي كه در قرآن هست.«والحكمة»، يعني بينا و بصيركردن آنان و دقايق و ظرايف پوشيده ي جهان را براي انسان ها روشن كردن. حكيم، يعني كسي كه جريانات و حقايق جهان و قوانين حاكم بر زندگي بشر را چنان كه هست مي بيند و اشتباه نمي كند. حكيم در وجود و شخصيت عقلي و ذهني خود، يك نمونه ي كاملي از حقايقي است كه در عالم وجود دارد. خود او يك نمونه ي كامل جهان عيني است. ذهن او آينه و منعكس كننده ي جريانات حقيقي جهان است و دچار اشتباه نمي شود. حقايق جهان، يعني همين چيزهايي كه انسان ها، ملت ها و دولت ها و حكومت ها نمي دانند و وضع دنيا اين گونه شده است. ملت ها نمي دانند كه قدرت حقيقي متعلق به انسان هاست و هيچ قدرتي مادي و تسليحاتي، پول و سياست نمي تواند بر انسان ها غلبه كند.
يكي از ميليون ها حقيقت موجود در جهان اين است و اين را حكما مي فهمند و به مردم مي آموزند. انبيا (ع) هستند كه اين ها را به مردم ياد مي دهند.
حقيقت ديگري كه خيلي از مردم دنيا نفهميدند، اين است كه زندگي خوش و پرلذت براي انسان يك هدف و ايده آل نيست و نبايد باشد. زندگي انسان در اين جهان يك زندگي گذرا و يك مرحله است و اين جا مزرعه است و راه، نه منزل. چگونگي پيمودن اين راه، سرنوشت منزل انسان را معين مي كند. چگونگي كار كردن در اين دنيا سرنوشت بهره وري انسان را در نهايت و در آن بخش عمده ي عمر او، كه در جهان آخرت است،معين مي كند. اين حقيقتي است كه ماديون دنياآن را نفهميده اند و حكيم و نبي مي فهمد و به مردم مي آموزد و اين در سرنوشت مردم مؤثر است. اين ها حكمت است.
انبيا(ع) با بيان حقايق، ذهنيت مردمي را كه برآنها مبعوث شده اند. عوض مي كنند و جهان بيني و فرهنگ آنان را تغيير مي دهند.
بنابراين، فرهنگ ديني آن فرهنگي است كه تحت تصرف انديشه ي دين قرار گرفته باشد. دين نمي تواند هر آن چه در جامعه هست نسخ كرده و از بين ببرد، بلكه مي آيد تا آن چه مضراست از بين ببرد و آن چه ناقص است تكميل كند. آن چه را كه مردم ندارند به آنها مي دهد و آن بينشي را كه فاقد آن اند به آنها مي بخشد و درك غلطي را كه دارند از آنها مي گيرد.
پس دين در يك جامعه در حقيقت تهذيب كننده ي اخلاق جامعه و تغيير دهنده و تصحيح كننده ي فرهنگ آن جامعه به صورت همه جانبه است و تا يك تحول عميق و اساسي در همه جاي يك جامعه، به وسيله ي دين انجام نگيرد، حكومت و حاكميت دين در آن جا معني و مصداق ندارد.
ما تا حدود قابل توجهي توانسته ايم اين تغيير را به خودمان راه دهيم. ما از فرهنگ غربي گريزانيم. ارزش هاي غربي اكنون در جامعه ي ما ضدارزش مي شود. شهوت راني، پرخوري، زن بارگي و سوء استفاده هاي مادي، از نظر مردم ما كم كم از بين مي رود، نه اين كه طبيعت بشر ديگر به سوي اين تجاوزات نمي رود؛ چراكه انسان هميشه داراي علايق مادي است و همواره در حال ميانه ي خير و شر است و بايد هدايت شود، اما حركت عمومي جامعه ي ما به سوي صلاح است. پس ما مي توانيم مقداري ادعا كنيم كه حاكميت اسلام در جامعه ي ما هست، اما در جوامعي كه اخلاقيات، خصلت ها و انديشه ها و اندوخته هاي ذهني غربي است و جوامعي كه مردم لباس پوشيدن خود را از استعمارگران مي آموزند و شعارها و روش هاي زندگي را از آنها ياد مي گيرند و در مقابل آنها احساس حقارت مي كنند و از بردن نام فرهنگ ملي و اسلامي
خود خجالت مي كشند و آن جايي كه اگر بخواهند روشي را برخلاف حركت پذيرفته شده ي دنياي استكبارجهاني انجام دهند احساس ترديد مي كنند، اين مردم حاكميت اسلامي ندارند و فرهنگ اسلامي بر زندگي آنها حاكم نيست.
حديثي از لقمان
موسي بن جعفر(ع) به شاگردش هشام بن حكم مي فرمايد:
«ان لقمان(ع) قال لابنه: «ان الدنيا بحّر عميق قد غرق فيه عالم كبير»؛ لقمان حكيم به پسرش توصيه نمود: اين دنيا و زندگي و تمتعات دنيوي، دريا و اقيانوسي بسيار خطرناك و ژرف است كه مردم بسياري در طول تاريخ در آن غرق شده و از بين رفته اند. تو چگونه از اين مرحله خواهي گذشت؟
«فلتكن سفينتك فيها تقوي الله»؛ اگر مي خواهي ازاين مرحله به سلامت عبور كني و نجات پيدا كني، بايد كشتي اي را انتخاب كني از تقواي الهي. «وحشوها الايمان»؛ بايد در اين سفينه ايمان را باركني كه بدون ايما، تقوا اثري ندارد.
«وشراعه التوكل»؛ بايد بادباني از توكل بر اين كشتي ببندي، چراكه اگرتوكل نباشد، دل سپردن به اراده ي خداوند و تن دادن به خواست خدا و اعتماد به خدا ميسر نخواهد بود.
«وقيّمه العقل»؛ بايد ناخدايي بر اين بگماري از عقل و انديشه ي خود و عاقلانه به مسائل نگاه كني.
«ودليلة العلم»؛ راهنمايي كه لازم داري دانش است، يعني بايد كسب معلومات كني. عقل بدون كسب معلومات، چيزي ابتدايي است و آن چه عقل را كيفيت مي دهد، علم است.
«وسكّانه الصبر»؛ سكان اين كشتي كه راه را براي شما باز مي كند صبراست. اگر مقاومت نداشته باشيد، نمي دانيد در اين دنيا به كجا بايد رفت؟ اگر ملتي به همين دستورات عمل كند، نجات خواهد يافت آن چه شما(ملت ايران) در زندگي خود تجربه كرده ايد، در حقيقت عمل به همين بود. شما بر خدا توكل كرديد، در مقابل سختي ها صبر كرديد، عقل و بينش خود را به كار اندختيد، با ايمان قوي وارد شديد و خواستيد آن چه را كه خداوند گفته، عمل كنيد و همين ها موجب شد كه جامعه ي طاغوتي ما تبديل به اين جامعه ي اسلامي شد. مردم متحير و سرگردان ما به امتي تبديل شدند كه مي خواهند دنيا را آباد سازند و ملت ها را نجات دهند و اين ويژگي را همين احاديث و تعليمات ديني به ما دادند (همان،
29 /4 /1364).
منبع:نشريه انديشه حوزه ، شماره 83