راز مرگ در بيان امیرالمومنین علی بن ابیطالب(ع)
جستاره
«ايها الناس، کل امري لاق ما يفر منه في فراره; والاجل مساق النفس، والهرب منه موافاته . کم اطردت الايام ابحثها عن مکنون هذا الامر فابي الله الا اخفاءه . هيهات! علم محزون!» (1)
«هر که از مرگ بگريزد، در همين فرارش با مرگ روبرو خواهد شد! چرا که اجل در کمين جان است و سرانجام گريزها، هم آغوشي با آن است! وه که چه روزگاراني در پي گشودن راز مرگ بودم! اما خواست خدا اين بود که اين اسرار همچنان فاش نشوند! هيهات! چه دانشي سر به مهر!» .
اما در ميان اين پديده هاي ميرا و فاني، تنها انسان است که از اين سرنوشت، يعني مردن خبر دارد . همه جانداران مي ميرند، ستارگان و کهکشان ها فرو مي پاشند، اما نمي دانند که مي ميرند و نمي فهمند که خواهند مرد! جز انسان که مي داند و مي فهمد که خواهد مرد .
انسان هم از آغاز پيدايش مرگ آگاه، نيست . بلکه به تدريج با مفهوم مرگ آشنا مي شود .
موجوداتي که مرگ ندارند و نيز موجوداتي که از مرگ خود آگاه نيستند، از مرگ دلهره نداشته نگران هم نيستند . اما انسان با آگاه شدن از مرگ، مخصوصا با آگاه شدن از مرگ خود، دچار اضطراب و نگراني شده، چندين پرسش اساسي درباره مرگ، بر ذهن و انديشه او سنگيني مي کنند:
- مرگ يعني چه ؟ - چرا بايد مرد؟ - چگونه مي ميريم؟ - بعد از مرگ چه مي شود؟ - چه کسي يا کساني از راز مرگ آگاهند؟ - مي توان مرگ را چاره جويي کرد؟ - آيا روحي داريم که با مرگ نابود نشود؟ - سرگذشت اين روح - اگر باشد - پيش از پيوستن به جسم چه بوده است؟ - سرنوشت اين روح، پس از مرگ جسم، چه خواهد بود؟ و ده ها پرسش ديگر .
و بشر از همان آغاز براي به دست آوردن پاسخ اين پرسش ها، تلاش کرده است . اگر چه پيامبران، فلاسفه و انديشمندان، اوليا و عرفا و حتي افسانه بافان و اسطوره پردازان، هر يک به نوعي به اين پرسش ها پاسخ داده اند; اما مرگ براي انسان همچنان يک معما و راز ناگشوده است .
اينک در اين مقاله برآنيم تا اين راز را با مولاي متقيان، امير مؤمنان علي بن ابيطالب در ميان نهاده، در حد فهم و توان خويش، از اشارات آن بزرگ مرد مرگ انديش، براي حل اين معما بهره گيريم .
مرگ چيست؟
اين تعريف در عين سادگي، واقعي ترين تعريف مرگ است . به هر حال اين زندگي، يعني زندگي دنيوي با مرگ به پايان مي رسد . مرگ به همه مسئوليت ها، تلاش ها، آرزوها و هدف هاي دنيوي انسان پايان مي بخشد . اما از اين تعريف چيزي که مي فهميم آن است که مرگ زندگي را به پايان مي رساند; ولي درباره خود مرگ و دنيايي که با مرگ آغاز مي گردد چيزي به دست نمي آيد . اکنون به ذکر نکاتي درباره مرگ مي پردازيم:
1- مرگ و مشکلات بيان ناپذيرش
«وان للموت لغمرات، هي افظع من ان تستغرق بصفة اوتعتدل علي عقول اهل الدنيا .» (4)
مشکلات مرگ چنان پيچيده و دردناکند که به وصف در نمي آيند و با قوانين خرد مردم اين دنيا، سنجيده نمي شوند . و نيز مي فرمايد:
«فغير موصوف ما نزل بهم » (5)
حالات و عوارضي که در دم مرگ پديد مي آيند، قابل توصيف و بيان نيستند . در فلسفه اين بيان ناپذيري، چند تبيين را مي توان مطرح کرد:
اولا - مرگ يک تجربه شخصي است که شخص با اين تجربه ارتباطش را با ديگران از دست مي دهد . بنابراين نمي تواند تجربه اش را با ديگران در ميان بگذارد . ما کسي را پس از مرگش نمي بينيم تا از تجربه مرگش، خبري بگيريم .
ثانيا - پديده مرگ، چنان پيچيده و پر راز و رمز است که اگر مردگان هم به اين دنيا باز گردند و بخواهند، جريان مرگ را توصيف کنند، نخواهند توانست:
«فلو کانوا ينطقون بها لعيوا بصفة ما شاهدوا واوما عاينوا .» (6)
ثالثا - جهان باطن، به دليل بطون نهادي خود، بر اهل ظاهر قابل شناخت نيست . يعني جهان محسوس و دنيا، با جهان غيب و آخرت، از جنس هم نيستند و لذا تا در دنياييم، از آخرت بي خبريم .
رابعا - اگر قرار است که انسان گرفتار امتحان و ابتلا و فتنه شده، براساس تشخيص و انتخاب خود، مورد آزمايش قرار گيرد، حتما بايد، نوعي ابهام و پيچيدگي در کار باشد; وگرنه، همه انسان ها يکسان عمل خواهند کرد و ابتلا و امتحاني در ميان نخواهد بود . مثلا اگر چنين بود که هر روز خداوند به نوعي براي مردم ظاهر مي شد و همه مردم آشکارا قيامت و زندگي ارواح و نتايج اعمال را مي ديدند; طبعا همه يکسان عمل مي کردند . چنانکه در حيات دنيوي غالبا آن جا که هدف ها روشن و نتيجه کار معلوم است، مردم دچار اختلاف نمي گردند .
باري، به هر دليل، مرگ در هاله اي از راز و رمز قرار دارد:
«کس نمي داند که مرگ چگونه وارد خانه مي شود؟ چه سان جان کسي را مي ستاند؟ ، چگونه بر جنين در شکم مادر دست مي يابد؟ او به سراغ جان جنين مي رود؟ يا جان جنين، به اذن پروردگارش، خواست مرگ را گردن مي نهد؟ يا آن که مرگ از همان آغاز، در لايه لايه درون مادر جاي دارد؟» (7)
2- وصف عرفي مرگ
«شادابي زندگي را افسردگي پيري در پيش است . دوران عافيت به بيماري و درد پايان مي پذيرد و سرانجام زندگي جز مرگ نيست . مرگي که دست انسان را از دنيا کوتاه کرده، راه آخرت را پيش پاي وي خواهد نهاد . با تن لرزه ها، دردهاي جانکاه، اندوه گلوگير و نگاه فرياد خواه، که از ياران و خويشاوندان و همسران کمک مي خواهد، اما کاري از دست کسي بر نمي آيد، و گريه هم سودي ندارد . از افتادن در تنگناي گور و تنها و بي کس در گورستان ماندن چاره اي نيست . آن گاه کرم ها، تکه پاره تن او را برده و پوسيدگي، طراوت تن را لگد کوب کرده، و گذشت روزگار همه آثار او را به باد فنا و فراموشي مي سپارد . تن هاي نازنين مي گندند و استخوان هاي محکم پوسيده مي شوند، روح در زير سنگيني اعمال مي ماند، و چيزي را که از غيب شنيده بود با چشم يقين مي بيند . اما چه سود؟ ! که ديگر بر کارهاي نيک چيزي نمي توان افزود و از لغزش ها چيزي نمي توان کاست .» (9)
در وصف عرفي مرگ، اين بيان مولاي متقيان، در اوج زيبائي است که مي فرمايند:
«ان الموت لزائر غير محبوب و واتر غير مطلوب وقرن غير مغلوب .» (10)
«مرگ مهماني است ناخوشايند! که ناخواسته از يار و ديارمان جدا مي کند . حريفي که کسي هماوردش نيست .»
3- مرگ از نگاه ديگر
علي عليه السلام هم مي فرمايند:
«ولو عاينتم ما قد عاين من مات منکم لجزعتم و وهلتم وسمعتم واطعتم ولکن محجوب عنکم ما قد عاينوا و قريب ما يطرح الحجاب .» (11)
مرگ، ما را با دنياي تازه اي روبرو مي کند که همه عوالم آن براي ما شگفت انگيز ورود به اين دنياي جديد، تنها با برافتادن پرده اي امکان مي يابد که به دست مرگ فرو افتد . و نيز مي فرمايد:
«اي مردم اين حقيقت را از خاتم پيامبران بشنويد که: هر که مي ميرد در حقيقت نمرده است، و اگر در ظاهر پوسيده مي شود در باطن چيزي از ما پوسيده نمي شود بلکه پايدار مي ماند .» (12)
مرگ از همان آغاز حضورش ارزش ها را وارونه مي کند . ما در اين دنيا، خلق را مي بينيم و حق را نمي بينيم; با مجاز آشنائيم و از حقيقت بيگانه . و لذا ارزش ها و ارزش گذاري هاي ما براساس معيارهاي حيات مادي و دانش محدود دنيوي است . با حضور مرگ، عالم غيب نمايان گشته، معيارها و بينشهاي ديگري اساس ارزش ها و ارزيابي هاي ما قرار مي گيرند . و لذا، انسان دست پشيماني مي گزد و از دلبستگي هاي خود دست مي شويد و آرزو مي کند که اي کاش او به دنبال اين دنيا نمي رفت:
«فهو يعض يده ندامة علي ما اصحر له عند الموت من امره، و يزهد فيما کان يرغب فيه ايام عمره، و يتمني ان الذي کان يغبطه بها و يحسده عليها قد حازها دونه .» (13)
فلاسفه بزرگ اسلام همچون ابن سينا و سهروردي، تعلق روح را به جسم، مانع توجه او به کمال و نقص روحي خود دانسته، و همين عامل را دليل غفلت او از لذات روحاني و رنج هاي عقلاني مي دانند . ابن سينا مي گويد:
«کمال نفس ناطقه در آن است که از لحاظ وسعت و عمق معرفت، تبديل به جهان معقولي گردد که دقيقا موازي و مطابق با جهان عيني باشد و به حسن مطلق و خير و جمال مطلق دست يابد . روح انسان اگر به چنين معرفتي دست يابد از بهجت و لذت وصف ناپذيري بهره مند مي شود که مقايسه آن با لذايذ حسي، زشت و مسخره خواهد بود . اما اين روح مادامي که گرفتار حجاب تن و اسير جاذبه هاي حيات حيواني است از اين گونه لذت و بهجت باخبر نخواهد شد، چنان که اگر به اين کمال هم دست نيابد مادامي که در حجاب تن است احساس رنج نخواهد کرد تا زماني که مرگ فرا رسد . با فرا رسيدن مرگ حجاب تن کنار رفته، موانع ادراک زايل مي گردد . در نتيجه روح انسان به کمال يا نقصان خود پي برده، غرق در لذت شده يا گرفتار رنج و عذاب خواهد شد، لذت و رنجي که هرگز با لذايذ و دردهاي جهان مادي قابل مقايسه نيستند .» (14)
بيم مرگ
اما اين کاستي ها و بيماري ها وقتي مخوف و خطرناک جلوه مي کنند که ما را در معرض مرگ قرار بدهند! براي انسان بيماري، بهتر از مرگ است . براي اين که بيماري اصل حيات را قطع نمي کند و تا ريشه در آب باشد اميد ثمري هست . اما اگر به مرگ بيانجامد چون ريشه زندگي را قطع مي کند خطرناک تر و ترسناک تر مي گردد . ترس از مرگ علل و جهات مختلفي دارد که ما با ملاحظه گنجايش مقاله به مواردي از آن ها اشاره مي کنيم:
علل ترس از مرگ
1- عشق به زندگي
«و اعلموا انه ليس من شي ء الا و يکاد صاحبه يشبع منه و يمله الا الحياة فانه لا يجد في الموت راحة; (15) توجه کنيد که انسان سرانجام همه لذت هاي دنيا سير مي شود، جز لذت زندگي; براي اين که هيچ کس در مرگ آسايش نمي بيند .»
چنان که گفتيم حتي عرفا و اولياي الهي اين نکته را قبول دارند که نظام ادراکي يعني هوش و حواس ما بر محور حيات دنيوي تنظيم شده اند، بنابراين تا از هوش و حواس بهره منديم، حيات دنيوي و لذايذ آن ارج و منزلت خود را از دست نمي دهد . يک انسان متعادل زندگي را دوست مي دارد، جهان و زيبائي هاي آن را دوست مي دارد و آرزو مي کند که بتواند براي هميشه زنده بماند .
انسان در دشوارترين شرايط هم دل از زندگي برنمي کند و معذور هم هست براي اين که عشق به زندگي يک عشق غريزي و نهادي است .
انسان زندگي را حتي در شرايط تلخ و ناگوار هم بر مرگ و تلخي هاي آن ترجيح مي دهد . صائب تبريزي مي گويد:
زهري است زهر مرگ که شيرين نمي شود
هر چند تلخ مي گذرد روزگار عمر
2- دست نيافتن به آرزوها و اهداف
«فان الموت . . . مباعد طياتکم; (16) مرگ ميان شما و هدفهايتان فاصله مي شود .»
بنابر تحقيقات آماري برخي از محققان غرب، بسياري از افراد مورد سؤال، دليل خود را براي گريز از مرگ، در اين نکته دانسته اند که مرگ مانع تحقق هدف ها است . (17) براي عده اي شماره سال هاي عمر مهم نيست، بلکه اين مهم است که انسان به کدام هدف دست يافته است؟ به دانشمندي گفتند: تا کي مي خواهي زنده بماني؟ گفت: آن قدر که بتوانم نوشتن اين دو کتاب را که در دست دارم به پايان برسانم . (18)
به هر حال هر گونه آرزويي ممکن است با حلول مرگ، بر باد رود و لذا انساني که به سرنوشت و مرگ بينديشد، دل به فريب آرزوها نمي سپارد، چنانکه امام علي عليه السلام مي فرمايند:
«لو راي العبد الاجل و مصيره، لابغض الامل و غروره; (19) اگر انسان اجل و عواقب آن را مي ديد، با آرزو و فريب آرزوها دشمني مي ورزيد .»
3- کيفيت مرگ
الف - ترس از چگونگي خود مرگ
«ميهماني است ناخوانده و ناخوشايند! هماوردي شکست ناپذير که مي کشد و قصاص نمي شود! دامش را همه جا گسترده، با لشکر درد و رنج محاصره مان کرده، از هر سو هدف تير و نيزه مان قرار مي دهد . کابوس مرگ، با قدرت تمام، به حريم هستي انسان تجاوز کرده . بي آن که ضربتش خطا کند در هاله اي از ابهام و تيرگي و با لشکري از بيماري ها و دردهاي جانکاه، و با انبوهي از مشکلات سايه سنگين خود را گسترده، طعم تلخش را مي چشاند .» (20)
ب - ترس از شرايط و موقعيت مرگ
امام علي عليه السلام نگران مرگ در بستر استراحت و در مخالفت امر خداست و از اين رو مي گويد:
«ان اکرم الموت القتل . والذي نفس ابن ابيطالب بيده، لالف ضربة بالسيف اهون علي من ميتة علي الفراش في غير طاعة الله; (21) همانا گرامي ترين مرگها کشته شدن در راه خداست . بدان کس که جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار مرتبه ضربت شمشير خوردن بر من آسانتر است، تا در بستر مردن نه در طاعت خدا .»
4- حوادث پس از مرگ
ابن سينا عوامل و اسباب ترس از مرگ را از ديدگاه اشخاص مختلف به شرح زير مطرح مي کند:
الف - عده اي از مجهول و مرموز بودن مرگ مي ترسند .
ب - گروهي از معلوم نبودن سرنوشت انسان پس از متلاشي شدن بدن بيمناکند .
ج - و بعضي ها از نابودي مطلق جسم و روح مي ترسند .
د - و برخي از درد و رنج جان دادن نگرانند .
ه - و جمعي از عذاب بعد از مرگ مي ترسند .
و - و گروهي از جدايي از مال و جاه و لذايذ و خوشي هاي زندگي بيمناکند . (22)
5 . نگراني از نقص و کمبود عمل
«ينبغي للعاقل ان يعمل للمعاد و يستکثر من الزاد قبل زهوق نفسه و حلول رمسه » (23)
همين افزودن بر زاد و توشه هميشه مورد تاکيد انبيا و اوليا بوده است و توشه را هر چه زيادتر هم باشد نسبت به طولاني بودن راه ناچيز شمرده اند .
علي عليه السلام مي فرمايند:
«آگاه باش که راهي سخت و دراز در پيش داري که توفيق شما در پيمودن اين راه در گرو آن است که به شايستگي بکوشي و تا مي تواني توشه برگيري و بار گناه خود را سبک گرداني که سنگيني آن در اين راه دشوار، رنج آور است . پيشاپيش تا مي تواني به آن سراي توشه بفرست . مستمندان را ياري رسان تا بدين وسيله توشه اي بر دوش آنان بگذاري که روز قيامت به تو باز گردانند تا مي تواني انفاق کن و برگ عيشي به گور خويش بفرست . اگر از تو وام خواهند غنيمت بشمار که اگر به وامي دست کسي را بگيري در روزهاي سخت آن دنيا، دست تو را بگيرند . بدان که در پيش روي تو گردنه هاي صعب العبور وجود دارد که تا مي تواني بايد سبک بار بوده و توشه راه داشته باشي .» (24)
6 . کثرت گناه
«چنان مباش که به خاطر گناهان زياد خود مرگ را ناخوش داري .» (25)
بنابراين اگر گناهکار نباشي بايد همانند مولا از مرگ باک نداشته باشي که تو به سوي آن بروي يا او به سوي تو گام بردارد . (26)
7 . بيم از مرگ بي فضيلت
«مرگ چنان با سرعت و جديت در تعقيب ماست که چه ايستادگي کنيم و چه بگريزيم، بر ما دست خواهد يافت . با ارج ترين مرگ ها نزد من، کشته شدن با شمشير (شهادت) است . سوگند به خداوندي که جان فرزند ابوطالب در دست اوست، اگر هزار شمشير بر سرم بخورد، برايم آسان تر از آن است که در بستر بميرم و نه در راه فرمان خدا .» (27)
البته براي مردم عادي، مرگ در وطن مالوف، خانه شخصي، در بستر و ميان فرزندان و خويشاوندان مطلوب است; اما مرگ در ميدان و شهادت در راه خدا چيز ديگري است .
8 . بيم از مرگ پيش از توبه
«مسوف نفسه بالتوبة من هجوم الاجل علي اعظم الخطر» (28)
از آنجا که انسان مدام در معرض خطا و گناه است، خداي مهربان براساس همين طبيعت غير معصوم انسان، براي جبران وي، هميشه توبه و عذر او را پذيرفته، بر گناهانش قلم عفو مي کشد .
علي عليه السلام مي فرمايد:
«حاصل توبه، جبران گستاخي هاي نفس است .» (29)
اما انسان به اقتضاي هوا و هوس، از اين فرصت هم، غالبا بد بهره برداري مي کند . بدين سان که او باز بودن در توبه را دست آويز ادامه اعمال خلاف خود قرار داده، به اميد توبه، در ارتکاب گناه گستاخ و بي پروا مي گردد . اما در عمل، گناه نقد شده و توبه نسيه مي گردد . علي عليه السلام در اين باره مي فرمايند:
«اگر پاي لذت و شهوتي در ميان باشد، به گناه شتافته و در توبه درنگ مي ورزند .» (30)
چنين انسانهايي غالبا هم قصد توبه دارند، اما به پيروي از هوس آن را به تاخير مي اندازند . گاه به توبه موفق مي شوند و گاهي هم به وسيله مرگ غافلگير شده، پيش از آن که توفيق توبه و جبران نواقص خود را داشته باشند، از دنيا مي روند .
در اينجا نکته حساسي هست که نبايد از آن غفلت کرد و آن اينکه مرگ نقطه پايان خطوط دفتر شخصيت انسان است . علي عليه السلام پس از بحثي در اقسام ايمان و تقسيم ايمان بر دو قسم پايدار و ناپايدار، مي فرمايد که:
«اگر از کسي بدتان آمد و خواستيد که او را از دايره دلبستگي هاي ايماني خود بيرون کنيد، تا فرا رسيدن مرگش درنگ کنيد! و چون بر حالتي که بود بميرد ديگر وقت آن است که بيزاري جوئيد .» (31)
9 . ترس از مرگ در کفر و گمراهي
خداوند متعال در قرآن مي فرمايد:
«اتقو الله حق تقاته ولاتموتن الا وانتم مسلمون .» آل عمران/103
علي عليه السلام در خطبه اي پس از بحث ظريف و دقيقي درباره توحيد و تقوا و پس از يک ارزيابي مفصل از دنيا و آخرت، سرانجام سخنش را با اين آيه پايان مي بخشد که:
«از خدا چنانکه شايسته است، پروا کنيد و بکوشيد که جز بر مسلماني نميريد .» (32)
بدون ترديد از همه بدتر مرگ در حال کفر و گمراهي است . علي عليه السلام با بياني لبريز از احساس درد از مردمي که به چنين سرنوشتي گرفتارند مي نالد .
او درباره مردم دوران جاهليت مي گويد که:
«هيچ حريمي را حرمت نمي نهادند فرزانگان را در ميانشان ارج و منزلتي نبود . به دور از نظام ديني زندگي کرده و در حال کفر جان مي سپردند .» (33)
شوق مرگ
«و الله لابن ابيطالب انس بالموت من الطفل بثدي امه; (34) به خدا سوگند، پسر ابوطالب از مرگ بي پژمان است . بيش از آنچه کودک پستان مادر را خواهان است .»
1- چرا شوق؟
خوشا دمي که از آن چهره پرده برفکنم
چگونه طوف کنم در فضاي عالم قدس
که در سراچه ترکيب تخته بند تنم (35)
اگر مرگ محمل انتقال از دنياي متغير و فاني به جهان ثابت و باقي است، پس چرا بي صبرانه در انتظارش نباشيم .
ما اين دنيا را وقتي دوست مي داشتيم که از دنياي برتر و بهتري خبر نداشتيم . اکنون مي دانيم که:
«اين دنيا برقش بي فروغ و اساسش بر دروغ است . و اموالش در معرض غارت و تاراج است . چونان عشوه گر هرزه اي است که به کس وفا نمي کند و همچون مرکب سرکش از کسي فرمان نمي برد . دروغگويي خيانتکار، ناسپاسي حق نشناس و دشمني حيله گر است . حالاتش ناپايدار، عزتش ذلت، جدش بازي و سرافرازيش سرافکندگي است . سراي جنگ و غارت، تبهکاري و نابودي و ناخوشي و ناآرامي است . وصله هايش به هجران پيوسته، راه هايش حيرت زا، پناهگاه هايش ناپيدا و سرانجام اميدهايش نوميدي است .» (36)
اما در آن سوي اين جهان، جهاني است، ازلي و ابدي، که اگر انسان با آگاهي و آمادگي وارد آن جهان شود، به قول حضرت:
«آنجا را اسراي پايدار و محل امن و آسايش خواهد يافت . جايگاه پاکان و نيکان و اولياي برگزيده اي که قرآن کريم آنجا را ستوده و ساکنان آن را برگزيده و بزرگ داشته و انسان را به آنجا فرا خوانده و راهنمايي کرده است .» (37)
علي عليه السلام در وصف بهشت مي گويد:
«اگر خيالي از بهشت را چنانکه وصف شده تصور کني از هر چه در دنياست دلسرد مي شوي اگر چه همه زيبا و پر جاذبه باشند و بر سر آرزوها و اميال نفساني خود نسبت به لذت ها و مناظر زيباي جهان پا مي گذاري . اگر درباره درختان بهشتي انديشه کني که چگونه شاخه هاي آن ها با وزش نسيم مي رقصند و ريشه هاشان در توده هاي مشک پنهانند بر کنار رودهاي زلال و خوشه هايي از گوهرهاي آبدار و ميوه هاي گوناگوني که از هر طرف جلوه مي کنند غرق حيرت مي شوي . شاخه هاي پر ميوه بدون زحمت در دسترس تو قرار مي گيرند تا هر چه خواهي بر چيني . مهمانداران بهشت و خدمتگزاران آن لحظه اي از آن کاخ ها و ساکنانشان غفلت نکرده و مدام با طعامهاي لذيذ و شراب هاي گوارا پذيرايي مي کنند . ساکنان آن ديار مورد تکريم خداوند بوده از هر گونه، دگرگوني و انتقال در امانند . اگر تو دل را به آن مناظر زيبا متوجه کني از دل و جان در اشتياق آن سامان خواهي بود . و چون مرگ و قبر در و دروازه آن ديارند، آرزو خواهي کرد که از همين جا تو را بردارند و به گور سپارند .» (38)
در اينجا نکته اي را يادآور مي شوم که مرگ براي افراد غير مؤمن نيز بايد ارزش خود را داشته باشد . ارزش مرگ براي افراد غير مؤمن و براي کساني که بقاي روح و دنياي پس از مرگ را قبول ندارند از چند جهت مي تواند مورد توجه قرار گيرد:
«يکي اين که همين مرگ، آنان را از ادامه زندگي حيواني و افزودن بر گناه و تبهکاري خويش باز مي دارد . خداوند کريم مي فرمايد: «کافران چنين نپندارند که فرصت زندگي به سود آنان است، نه! بلکه ما به آنان فرصت مي دهيم تا بر بار گناه خود بيفزايند و به عذاب سخت و سنگيني گرفتار آيند .» آل عمران/178
علي عليه السلام مي فرمايد:
«ان في الموت لراحة لمن کان عبد شهوته واسير اهويته، لانه کلما طالت حياته کثرت سيئاته و عظمت علي نفسه جناياته .» (39)
2 . توصيف شوق مرگ
«و ان احب ما انا لاق الي الموت; (40) محبوب ترين چيزي که در انتظارش هستم مرگ است .»
يکي پرسيد از سقراط کز مردن چه خواندستي
بگفت اي بي خبر مرگ از چه نامي زندگاني را
اگر زين خاکدان پست روزي بر پري بيني
که گردون ها و گيتي هاست ملک آن جهاني را
(41) اگر مرگ را چنان دريابيم که علي عليه السلام دريافته بود; بايد در عين نگراني از کم توشه گي و در عين تلاش براي تدارک ذخيره آخرت، بي صبرانه در انتظار مرگ مطلوبي باشيم که ما را از تنگناي جهان خاکي به بيکران ساحت غيب انتقال دهد . علي عليه السلام مي فرمايد:
«به پيشواز مرگ بشتابيد! مرگي که اگر فرار بکنيد شما را در مي يابد، و گر بر جاي خودمانيد باز هم به سراغتان مي آيد . و اگر فراموشش کنيد، او شما را از ياد نمي برد .» (42)
بنابراين دلبستگي انسان به زندگي دنيوي، براساس ميزان مرگ انديشي وي تنظيم مي گردد . اگر دنيا زده بود که به مرگ نمي انديشد . بي ترديد روياروي چنين کسي با مرگ بسيار نامطلوب خواهد بود . براي اين که چنين شخصي براي حيات اخروي آمادگي نداشته و ذخيره لازم را نيندوخته است . علي عليه السلام در نامه اي به حارث همداني مي فرمايند:
«سخت بپرهيز از اين که وقتي مرگ به سراغ تو آيد که در جستجوي دنيا از خدا گريخته باشي .» (43)
چنانکه شوق مرگ، از محبت دنيا در دل انسان مي کاهد:
«هر که مرگ را در برابر خود مجسم کند، به امور دنيوي زياد توجه نمي کند .» (44)
اشتياق انسان به مرگ يک حالت بسيار شگفت انگيز و اعجاز گونه است براي اين که هر انساني چنان که گذشت به زندگي علاقمند است و اگر کسي سوداي مرگ در سر بپروراند حتما به مقامي رسيده که ديگران نرسيده اند و چيزهايي دريافته که ديگران در نيافته اند . در قرآن کريم آرزوي مرگ نشان عشق انسان به خدا است .
خداي سبحان در خطابي به قوم يهود مي فرمايد:
«بگو اي يهوديان اگر از ميان مردم تنها خود را دوستان خدا مي دانيد، پس آرزوي مرگ کنيد اگر راست مي گوئيد .» جمعه/6
علي عليه السلام به حارث همداني مي فرمايند: «مرگ را جز با شرايط مطمئن آرزو مکن (45) و خود در موردي چنين مي فرمايند:
«من با بصيرتي از درون و يقيني که خدايم بخشيده است در گمراهي آنان و راه راستي که برگزيده ام آگاهم . مشتاق ديدار پروردگار و اميدوار پاداش نيک او هستم .» (46)
انسان وقتي واقعا مشتاق مرگ مي گردد که به يقين دريابد که او گر چه در اين جهان خاکي پديد آمده است; اما از اين جهان نبوده و به جهان ديگري تعلق دارد . و چنين کسي در حقيقت به قول مولا علي عليه السلام:
«پيش از آن که بدن از اين جهان خاکي جدا شده باشد، به جان و دل از اين خاکدان پرواز کرده است .» (47)
حقيقت زندگي از منظر مرگ
زندگي هم آغوش مرگ
حيات دنيوي و هستي زماني - مکاني اين جهان خاکي، نهاد و درونمايه اش دو چيز است و بس: آمدن و رفتن، هستي و نيستي، کون و فساد، تجدد و تصرم . اين نکته را فرزانگان تاريخ هميشه مورد تاکيد قرار داده اند . هراکليتوس در قرن پيش از ميلاد مي گفت: در يک رودخانه بيش از يک بار نمي توان وارد شد . (49)
اين حقيقت را اهل کلام با تعبير تجدد امثال و عرفاي اسلام براساس عدم امکان تکرار در تجلي الهي، و صدر المتالهين براساس حرکت جوهري مطرح کرده اند . بنابراين مرگ نيز همانند زندگي، براي اين جهان خاکي به منزله عنصر ترکيبي و درون مايه است .
علي عليه السلام در جاي جاي نهج البلاغه ما را به اين حقيقت آشکار توجه مي دهد که نمونه اي از آن ها را در اينجا مي آوريم:
«و احذرکم الدنيا فانها منزل قلعة، و ليست بدار نجعة . قد تزينت بغرورها، و غرت بزينتها، دارها هانت علي ربها، فخلط حلالها بحرامها، و خيرها بشرها، و حياتها بموتها، و حلوها بمرها .» (50)
در اين بيان رسا، مولاي متقيان ما را با حقيقت دنيا آشنا مي سازد تا دل در آن نبنديم . براي اين که منزلگاه سفر است، نه سراي اقامت . جلوه اش بر غفلت استوار است و جمالش بر فريب . بساطي است که نزد خدا ارج و منزلت ندارد زيرا که حلال آن با حرام آميخته و خيرش همراه شر بوده و زندگيش با مرگ هم آغوش است تلخ و شيرينش جدا از هم نيستند .
علي عليه السلام در جايي ديگر مي فرمايد: «سروش غيب پيوسته آواز مي دهد که: سرانجام زايش مرگ، و پايان گردآوري فروپاشي و نهايت آباداني ويراني است .» (51)
و چه بياني زيباتر و رساتر از اين: جهان خاکي چنان است که هستي آن، بر نيستي استوار است . نسلي مي رود که نسلي ديگر به جاي آن مي آيد . اين عروس هزار داماد، شوهري را مي کشد و شوهري ديگر اختيار مي کند . علي عليه السلام در اين باره مي فرمايند:
«اي مردم در حقيقت شما در اين دنيا آماج تيرهاي مرگيد . هر جرعه اين جهان خاکي، گلو گير و هر لقمه اش پر از خرده استخوان است . در اين جهان خاکي تا نعمتي از کف ندهيد به نعمتي نمي رسيد . از عمر شما، هر روز نو که ببينيد بر ويراني روز ديگر استوار است . هر برگ تازه و هر رويش تازه به دنبال خزان برگ ديگر و درو شدن گياهان ديگر است . ريشه هايي در گذشته اند که ما شاخه هاي آنان هستيم . و چگونه ممکن است که ريشه ها بروند و شاخه ها برقرار مانند .» (52)
علي عليه السلام پس از بيان مؤکدي درباره جدي گرفتن مرگ و ناديده گرفتن عوامل عبرت آموزي، در رابطه زندگي دنيا با حيات اخروي مي فرمايند:
«در زندگي دنيوي، پيشتاز پرهيزگاران باشيد و رفتار خود را هماهنگ با زندگي بهشتي خود سامان بخشيد . زيرا که دنيا سراي هميشگي شما نيست . گذر گاهي که بتوانيد از آن زاد و توشه برگيريد . پس با تلاش پيگير، اسب سفر را زين کرده نگهداريد .» (53)
نقش مرگ در زندگي متعالي انسان
«مبادا فريفته شوي که بيني دنياداران به دنيا دل مي نهند، و بر سر دنيا بر يکديگر مي جهند .» (54)
چنانکه گذشت، حيات دنيوي ما يک واقعيت است و وابستگي انسان را به اين حيات دنيوي نمي توان ناديده گرفت و تحقير کرد . و نيز بايد، حيات اخروي را هدف اصلي قرار داده، همه زندگي دنيوي را براساس تدارک سعادت اخروي، تنظيم کرد . بنابراين، زندگي مشروع و مطابق عقل و منطق آن است که در عين جدي گرفتن حيات زودگذر دنيوي بتواند براي حيات ابدي اخروي هم برنامه ريزي کند . مشکل اصلي انسان براي دست يافتن به حيات متعالي جاذبه حيات دنيوي است . جاذبه هاي حيات دنيوي امکان دارد که هر انساني را چنان به خود مشغول کند که اصلا به ياد آخرت و زندگي ديگر نيفتد .
همه اين جاذبه ها در نقش آرزوهاي انسان جلوه گر مي شود . بنابراين براي روشن شدن موضوع بايد نخست درباره آرزوهاي انسان بحث کرده سپس نقش مرگ را در روي کرد انسان به حيات معنوي توضيح دهيم:
1- انسان و آرزوها
آرزوها اگر به موقع مهار نشوند انسان را به حيوان و حيات انساني را به زندگي جانوري تبديل مي کند و اين همان ضعيت خطرناکي است که نهايت سقوط انسان را نشان مي دهد . و او را زنداني اين حيات حيواني مي سازد که از آن به اخلاد تعبير مي کنند . علي عليه السلام در بازگشت از جنگ صفين در يکي از روستاهاي بين شام و عراق به نام «حاضرين » نامه مفصلي به فرزندش امام حسن نوشته است . به نظر مي رسد که اين نامه يک درد دل است از نوع همان درد دل ها که با چاه داشت! براي اين که فضاي نبرد صفين در طوفاني از آز و آرزومندي دنيوي انسان غرق بود . علي عليه السلام عملا فريب خوردن و غفلت انسان ها را با چشم خود مي ديد . او مي ديد که چگونه معاويه، عمر و عاص و صدها صحابي، به چيزي جز دنيا و لذايذ دنيوي نمي انديشند و جز رؤياها و آرزوهاي جاه و مال، چيزي نمي فهمند . مرز نهايي دانش و انديشه شان جز حيات حيواني نبوده و هدف نهائي تلاش و کوششان جز جاه و مال نيست . از اين جهت اين خطبه، در عين حال که يک درد دل است، هشدار هم هست . با تعبيرات بسيار تند و صريح که نشان دهنده نگراني هاي آن حضرت اند . اينک بيان مولا:
«مبادا که دنيا زدگي مردم و سگ ستيزي آنان بر سر جاه و مال دنيا تو را بفريبد . . . اين دنيا زدگان همانند سگ هاي هارند که به جان يکديگر افتاده اند . نيرومندشان ناتوان را مي خورد و بزرگشان بر کوچکشان رحم نمي کند .» (56)
علي عليه السلام نحوه نگرش انسان به دنيا را معيار آگاهي و بينائي او مي داند .
«و انما الدنيا منتهي بصر الاعمي، لا يبصر مما و راءها شيئا، و البصير ينفذها بصره، و يعلم ان الدار وراءها . فالبصير منها شاخص و الاعمي اليها شاخص . و البصير منها متزود، و الاعمي لها متزود; (57) دنيا، آخرين نقطه ديد کوردلان است که در آن سوي دنيا چيزي نمي بينند . اما صاحبان بصيرت نور بينائي شان، ساحت دنيا را درنورديده، سراي جاويدان را در آن سوي دنيا مي بيند . به همين دليل است که انسان آگاه به دنيا دل نمي دهد; در حالي که همين دنيا برترين منظور و مقصود کور دلان است . اهل بصيرت از دنيا توشه مي گيرند; در حالي که اهل غفلت، همه چيز را وسيله به دست آوردن دنيا قرار مي دهند . و چون مدتي بدين سان بگذرد، ياد آخرت کلا فراموش شده، جز آرزوها و اهداف دنيوي، چيزي مورد توجه انسان قرار نمي گيرد .»
علي عليه السلام در اين باره مي فرمايند:
«مرگ را کلا از ياد برده و دل به آرزوهاي فريبنده سپرده ايد! به دنيا بيش از آخرت دل داده در عشق زندگي گذران حيات جاودان را به دست فراموشي سپرده ايد! شما که به ظاهر زير پرچم دين خدا گرد آمده ايد، دليل پراکندگي تان، جز پليدي درون و بدانديشي نيست . به ياري هم نمي شتابيد، خير خواه يکديگر نيستيد، چيزي به همديگر نمي بخشيد و همديگر را دوست نمي داريد از سود اندک دنيائي شادمان گشته و از زيان بسيار اخروي غمگين نمي شويد . و چون از دنياي شما چيزي کم گردد، چنان بي قرار و پريشان مي شويد که آثار آن بر چهره تان آشکار مي گردد . گويي که هميشه در اين جهان ماندگاريد و امکانات آن مدام در اختيار شما خواهد بود! . . . در غفلت از حيات اخروي همدل و در دنيا زدگي همداستانيد .» (58)
2- نقش مرگ در رويکرد انسان به حيات معنوي
«به يقين بدان که تو هرگز به آرزويت دست نخواهي يافت، و از اجل روي نتواني برتافت، و به راه کسي هستي که پيش از تو مي شتافت .» (59)
دل دادن انسان به دنيا يک امر کاملا عادي است . اين دلدادگي، باعث مي شود که انسان به کلي از حيات اخروي خود، غفلت ورزد . دنيا را اصيل، ارجمند و جاودانه پنداشته، جز همين زندگي دنيوي به چيزي نينديشد .
از ديدگاه مولاي متقيان علي عليه السلام نيز، مرگ انديشي انسان را از اسارت حيات دنيوي و فريب لذايذ مادي نجات مي بخشد . در همين عبارت کوتاهي که از آن حضرت در آغاز اين مساله نقل کرديم، همين نکته مطرح شده است .
ايشان به فرزندشان امام حسن عليه السلام مي نويسند:
- به آرزوي خود نخواهي رسيد . لحظه اي بعد از فرارسيدن اجل، زنده نخواهي ماند . سرنوشت تو، جدا از سرگذشت پيشينيان نيست . (60)
اساس زندگي دنيا و شيريني آن دل دادن به آرزوهاست . همه انسان ها با اميدها و آرزوهايشان دلخوشند . اگر براي فردا، ماه و سال و سال هاي آينده، آرزويي نداشته باشيم، شوق و علاقه به آينده را از دست مي دهيم . اين همه براي روزها، ماه ها و سال هاي آينده، دل بسته و براي رسيدن به آن ها لحظه شماري مي کنيم، به خاطر آن است که آن روزها و ماه ها و سال ها، بستر کاميابي ها و به آرزو رسيدن هاي ما هستند .
زان شبي که وعده کردي روز وصل
روز و شب را مي شمارم، روز و شب (61)
اگر اين وعده ها و آرزوهاي وصال و اميد نباشند، ما روز و شب به شمارش لحظه ها نمي پردازيم .
بنابراين اساس حيات دنيوي همين آرزوهاست . اما علي عليه السلام به فرزندش يادآور مي شود که:
- «به آرزويت نمي رسي » !
اين هشدار يعني چه؟ اگر آرزوها دست يافتني نباشند که انسان به آن ها دل نمي دهد . و اين همه آرزوي گوناگون خودمان و ديگران که به آن ها دست مي يابيم پس معني اين هشدار چيست که انسان به آرزويش نخواهد رسيد . براي روشن شدن مطلب بايد توجه داشت که چنانکه گفتيم، اساس زندگي و دلخوشي هايش، همين آرزوهايند . و انسان هميشه دو نوع آرزو دارد . آرزوهاي کوتاه مدت و دراز مدت . و معمولا آن قسمت از آرزوهاي کوتاه مدت و يا دراز مدت که انسان به آن ها مي رسد جنبه هدف بودن و شور آفريني خود را از دست مي دهد . و غالبا انسان به هر آرزويي که مي رسد شور و اشتياقش را نسبت به آن از دست مي دهد و موضوع برايش يک امر عادي مي گردد و از آن مهم تر اين که همين آرزوي برآورده شده خود منشا ده ها آرزوي ديگر واقع مي شود . مثلا اگر جواني به آرزوي خود، در مورد ازدواج برسد، ديگر اين ازدواج براي او عادي شده و در عين حال زمينه آرزوهاي متعدد ديگر را فراهم مي آورد; از قبيل آرزوي داشتن فرزند، خانه دلخواه، امکانات مناسب، شغل آبرومند، موقعيت اجتماعي و . . .
و نکته دوم همان است که علي عليه السلام به دنبال همين مطلب مطرح کرده و به فرزندشان مي نويسند:
«لحظه اي پس از فرا رسيدن اجل زنده نخواهي ماند .»
علي و درس مرگ انديشي
رابطه مرگ انديشي و عشق به زندگي
1- زندگي زيباست
بنابراين زندگي و لذايذ آن براي همه، زيبا و جاذبه دارند . ارج و منزلت تقوا و پرهيز هم در همين است که انساني پا بر سر تمايلات و شهواتش مي گذارد .
در مورد انفاق پياپي مولا علي عليه السلام به مسکين و يتيم و اسير، براي نشان دادن اهميت اين کار، قيد بسيار لطيفي در آيه مربوطه آمده است که: «ويطعمون الطعام علي حبه » انسان/8 غذاي خود را «با اين که به آن علاقه داشتند» مي بخشند . بديهي است که بخشيدن غذاي اضافي و چيزي که آدم دلش نمي خواهد چندان اهميتي ندارد، اين اهميت دارد که کسي با سه شبانه روز گرسنگي و با تمام ميلش به طعام آن را به ديگران ببخشد .
بنابراين دل دادن انسان به زندگي کاملا طبيعي است چنانکه افراط در اين دلدادگي که ما آن را دنيازدگي مي ناميم کاملا طبيعي است . بعثت انبيا و تلاش اوليا بيشتر متوجه همين هدف است که انسان را از افراط در عشق به دنيا باز دارد . و اصولا آزمايشي بودن زندگي دنيا از همين جاست، يعني اين زندگي در حال عادي فريبنده و جذاب است و انسان ها را از توجه به دنياي ديگر باز مي دارد و لذا درگيري انسان با اين زندگي جنبه آزمايش دارد يعني هرکه بتواند خود را از گرفتار شدن به دنيا نجات دهد شايسته پاداش بزرگي است يعني حيات جاودان .
2- مرگ انديشي تنها عامل رهائي از ابتذال
«آدمي گاهي از دست يافتن به چيزي شادمان مي گردد که هرگز از دستش نمي رفت! و از چيزي اندوهگين مي گردد که هيچ گاه اتفاق نخواهد افتاد!» (63)
چه قدر از جريان عادي روزگار دلخوش شده ايم! مانند آمدن بهار و گذشتن پائيز و آب شدن برف و تولد فرزند و پا گرفتن و زبان باز کردن او، به ثمر نشستن باغچه مان و امثال اين ها! و چقدر نگران حوادثي بوده ايم که هرگز اتفاق نيفتاده اند، اينها همه نشان دنيا زدگي انسان و روزمرگي و ابتذال زندگي اويند .
علي عليه السلام براي پيشگيري از اين گونه دنيازدگي و روزمرگي، عبدالله بن عباس را چنين راهنمايي مي فرمايند:
«در هدف هايي که داري برترين هدف اين نباشد که به لذتي دست يابي يا انتقامي بگيري بلکه تلاش کن تا باطلي را از ميان برده حقي را زنده کني . به آن دلخوش باش که چيزي براي آن دنيا ذخيره کرده اي و از اين اندوهگين باش که چيزي در اين دنيا بر جا مي گذاري . همت خود را متوجه دنياي پس از مرگ بگردان (64). .. ابن عباس اگر از آخرت چيزي به دست آوردي جا دارد که دلخوش باشي و اگر به زيان اخروي دچار شدي جا دارد که اندوهگين شوي اما آن چه از دنيا به دست بياوري دلخوشت نکند . و اگر چيزي از دنياي تو کم شود بي تابي نکني . هم و همت خويش را صرف دنياي پس از مرگ کني .» (65)
ابن عباس مي گويد بعد از سخنان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم از هيچ سخني به اندازه اين راهنمايي مولا عليه السلام سود نبردم .
3- مرگ پايان زندگي نيست
علي عليه السلام در اين باره مي فرمايد:
«آنگاه که فرمان خداوند به ايجاد دگر باره جهان بپيوندد آسمان را به حرکت در آورده و مي شکافد و زمين را چنان مي لرزاند که کوهها از جا کنده شده به يکديگر خورده از هيبت و سطوت خداوند فرو مي پاشند . و خداوند انسان ها را از دل خاک بيرون کشيده پس از آن همه پوسيدگي و پراکندگي، تر و تازه در يک جا فراهم آورد . سپس به حسابشان رسيدگي کرده و اعمال و رفتار آشکار و نهانشان را بررسي مي کند و سرانجام آنان را به دو گروه تقسيم مي کند:
- گروهي که آنان را در ناز و نعمت قرار مي دهد .
- گروه ديگري که آنان را کيفر داده و به جزاي اعمالشان مي رساند .
اما نيکوکاران را در جوار رحمت خود جاي داده و در بهشت برين جاودانه شان مي سازد . سرايي که ساکنان آن با کوچ بيگانه اند و از هر گونه آفت و گرفتاري و بيم و ترس، بيماري و خطر و سفر و دردسر در امانند .
و اما گنهکاران در بدترين جايگاه قرار گرفته با غل و زنجير گردنشان، سر به پا چسبيده، با جامه هاي آتشين در بر، درون آتشي سوزان و شعله هاي هراس انگيز . جايگاهي که هرگز راه رهايي ندارد و زنجير از اسيران آن با هيچ تاواني برداشته نمي شود . نه آن خانه را خرابي در پيش است و نه ساکنان آن را اجلي پايان بخش زندگي .» (66)
4- امکان مرگ انديشي
آيا نشانه ها که از گذشتگان به جاي مانده، شما را از دوستي دنيا باز نمي دارد؟ و اگر خردمنديد مرگ پدرانتان که در گذشته اند، جاي بينايي و پندگرفتن ندارد . (67)
انسان با نظام ادراکي خود به گونه اي است که مي تواند آسان به مرگ انديشي برسد . براي رهايي از دنيازدگي و صعود از سطح زندگي جانوري امکانات گوناگوني در اختيار انسان هست . از جمله:
الف - تجربه شخصي
«مگر شما در جاي گذشتگان به سر نمي بريد، گذشتگاني که عمرشان بيشتر، آثارشان پايدارتر، آرزوهايشان درازتر، افرادشان بيشتر و لشکرشان انبوه تر بود . دنيا را تا حد پرستش دوست مي داشتند . بر مي گزيدند . اما رخت بربستند و رفتند . بي توشه اي و مرکبي . شنيدند که دنيا، سپر بلاي آنان شده باشد يا به گونه اي ياريشان دهد و مهربانيشان کند نه هرگز! بلکه سرانجام دنيا آنان را بر زمين زده پوست و گوشتشان را دريد . با حوادث سخت و مصيبت هاي گران پست و خوارشان گردانيد . دنيا با آن مهربانان به ستيزه برخاست هر چه آنان عشق و ايثار ورزيد، جز بي وفايي و کينه نديدند، همه از دنيا رفتند در حالي که جز گرسنگي توشه اي نداشتند و جز سختي پيش رويشان نبود . سراپا تاريکي و پشيماني .» (68)
ب - هشدار انبياء و اولياء عليه السلام
«اگر چشم بينا داشته باشيد، حقيقت پيش چشم شماست و اگر گوش شنوا داشته باشيد، از هر سو نداي هدايت بلند است، اگر طالب هدايتيد، از هر طرف عوامل هدايت در کارند . سخن بي پرده مي گويم که عوامل عبرت و آگاهي از هر سو، بي پرده با شما سخن مي گويند . شما را از ناشايستگي و فساد باز مي دارند . و بدانيد که پيام الهي را پس از فرشتگان، جز از زبان انسان نخواهيد شنيد!» (69)
و اينک موضع انبياء و اوليا در قبال دنيا و آخرت; و چه سرمشقي بهتر و روشن تر از اينها! علي عليه السلام در اين باره مي فرمايند:
«راه و رسم پيامبر اسلام بهترين الگو و سرمشق شماست، ببين چگونه آن حضرت از دنيا کناره گرفت و بدي ها و زشتي ها ي آن را شناخت . سفره دنيا را از بزم او برچيده در بزم ديگران گستردند . از پستان دنيا شير نخورد و با زيورهاي آن خود را نياراست .
و اگر خواستيد در مرحله دوم موسي کليم الله را در نظر بگيريد . آن جا که مي گفت:
«پروردگارا هر خيري به من برساني نيازمندم .» قصص/24 به خدا سوگند خواسته موسي در آن لحظه جز يک تکه نان نبود تا بخورد . زيرا که او از سبزه هاي زمين تغذيه مي کرد تا آن جا که بر اثر لاغري سبزي گياه از پوست شکمش پيدا بود .
و اگر مي خواهيد سومين نفر حضرت داوود را در نظر بگيريد; صاحب مزامير و آواز خوان بهشتيان کسي که از ليف خرما زنبيل مي بافت و به اطرافيانش مي گفت، کدامتان اين را مي فروشد تا از بهاي آن نان جوي تهيه کنيم .
و اگر مي خواهيد از عيسي بن مريم بگويم که سر بر سنگ مي نهاد و پوشش پشمين داشت و نان خشک مي خورد . نان خورشش گرسنگي بود و چراغش ماه و پناهگاهش در زمستان شرق و غرب زمين، ميوه و گل او علف چهار پايان بود، نه دل به همسري داده بود و نه انديشه فرزندي داشت، ثروتي نداشت که سرگرمش کند و آز و طمعي نداشت تا به ذلت بيفتد پاهايش سواري او و دو دستش خدمتکارانش بودند .
باز هم راه و رسم زندگي پيامبر اسلام را بنگريد که بهترين سرمشق است و محبوب ترين بنده خدا کسي است که به راهي رود که پيامبر رفته است .
پيامبر اسلام هميشه از دنيا به ناگواري بهره برده و گوشه چشمي به دنبال آن نداشت لاغرترين پهلو و گرسنه ترين شکم را داشت . . . بر خاک غذا مي خورد، چون بر دکان مي نشست، پاي افزار خود را خود وصله مي زد و جامه اش را با دست خود مي دوخت، بر الاغ برهنه سوار مي شد .
از اين جا مي توان فهميد که نبايد به دنيا دل داد . . . و گرنه خطر بدبختي در پيش است . چون محمد راهنماي دنياي ديگر و مژده رسان بهشت و ترساننده از دوزخ بود . وه چه بزرگ است اين کرم و احسان خداوند که چنين راهنمايي فرا راه ما قرار داده است . پيشتازي که بايد از او پيروي کرد و پيشوايي که بايد راه او را برگزيد .
به خدا سوگند من خود اين پيراهن پشمين را آن قدر وصله زدم که از پينه کننده آن شرمسارم . يکي به من گفت آن را دور نمي اندازي؟ گفتم: دست بردار! صبحگاهان کساني سرافرازند که شب را راه رفته باشند .» (70)
بدين سان، اين بزرگواران با گفتار و کردارشان به ما هشدار مي دهند که گرفتار دنيا نشده و به مرگ و دنياي پس از مرگ بينديشيم .
ج - بصيرت باطن
«بني اميه با نور حکمت درون خود را روشن نساختند و براي دست يافتن به روشنائي هاي معرفت، نکوشيدند، بلکه زندگي را همچون چهارپايان به سر برده و مانند صخره هاي سخت، از تعليم و تربيت بهره نبردند .» (71)
پس براي آن که چنين نپندارند که غفلت در اين دنيا يک امر عادي است و انديشيدن به جهان ديگر و دست يافتن به حکمت و معرفت دشوار و غير ممکن است مي فرمايند:
«رازهاي پنهان بر اهل بصيرت چهره مي گشايد و راه حق حتي براي گمراهان نيز روشن است . جهان پس از مرگ بي پرده رو در روي انسان است و همه نشانه هاي خود را براي هوشياران و جويندگان حق آشکار نموده است .» (72)
ابن سينا مي گويد:
«عارفان و اهل معني در همين دنيا و در پوشش هاي جسماني خويش چنانند که گويي جان از تنشان جدا شده و به عالم بالا رفته اند .» (73)
آري اين تجربه به تواتر رسيده است که انسان در همين حيات دنيوي مي تواند وارد عالم معني شده و از حيات اخروي آگاه گردد .
علي عليه السلام هم در مواردي از امکان چنين اطلاعي از غيب و عالم پس از مرگ خبر داده است . در موردي مي فرمايند:
«دوستان خداوند، کساني هستند که بر خلاف مردم دنيا که ظاهر را مي بينند، آنان باطن دنيا را مي بينند و برخلاف مردم که به دنياي زودگذر مي پردازند، آنان به جهاني باقي پس از مرگ مي پردازند .» (74)
مرگ، معنا و سامان زندگي
«اما والله اني ليمنعني من اللعب ذکر الموت و انه ليمنعه من قول الحق نسيان الآخرة; (75) به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از لاغ بازمي دارد، و فراموشي آخرت، او را نگذارد که سخن حق بر زبان آرد .»
الف - زندگي زيباست ولي هدف نيست
چنان که مولا علي عليه السلام فرموده است:
«انسان از همه چيز سير و خسته مي گردد، جز زندگي، زيرا که در مرگ لذت و آسايشي نيست! زندگي همانند دانش و فرزانگي است که دل با او مي تپد و ديده به ياري او مي بيند و گوش در سايه او مي شنود! زندگي، هر عطشي را فرو نشانده، و پايه توانگري و سلامت است .» (76)
آري اگر زندگي نباشد، تواني نيست و لذتي وجود ندارد . اين حيات و شعله فروزان آن است که اساس همه گونه تلاش، لذت و توان مي باشد .
زندگي را دوست مي داريم، با تمامي وجودمان و در قلمرو ناخودآگاهي و خودآگاهي مان، در شادي و غم، در سلامت و بيماري، آري حتي در بستر بيماري هاي سخت و طولاني هم زندگي را دوست مي داريم .
اما در نهايت بايد توجه داشت براي هر انسان انديشمندي لازم است که توجه به اين نکته ظريف داشته باشد که: زندگي زيبا و دوست داشتني است، اما هدف نيست .
ب - نقش مرگ در فهم زندگي
ريشه بيد کهنسال از جوان افزون تر است
بيشتر دلبستگي باشد به دنيا پير را (77)
به قول برزويه طبيب، زندگي دنيا و لذت هاي آن مانند آب شور است که هر چه بيش خورده شود تشنگي غالب تر گردد و آدمي در کسب آن مانند کرم پيله است که هر چه بيش تند، بند سخت تر گردد و رهايي دشوارتر . (78) اين نکته ظريف را علي عليه السلام در نامه اي به معاويه تذکر مي دهد:
«. . . دنيا انسان را چنان به خود سرگرم مي کند که نمي تواند به چيزهاي ديگر توجه کند دنيا زدگان هر چه از دنيا کامياب تر گردند به همان نسبت بر دلبستگي و آزمنديشان افزوده مي شود و هرگز به داشته ها دلخوش نکرده به دنبال چيزهايي خواهد بود که هنوز به دست نياورده است .» (79)
در اين ميان آنچه انسان را از دنيا زدگي باز داشته و او را به مسائلي بالاتر از زندگي جانوري متوجه مي سازد همين مرگ است و ناپايداري حيات دنيوي . و لذا علي عليه السلام در پايان اين نامه و به دنبال تذکر آن نکته ظريف مي افزايد که:
«اما سرانجام کار جز آن نيست که از هر چه دلبسته اي دل برداري . و همه رشته ها را پنبه کني!»
انسان تنها در سايه توجه به مرگ است که در ارزيابي دنيا تجديد نظر مي کند و در نتيجه مي تواند خود را از دنيازدگي نجات بخشد . چون دنيا با توجه به مرگ ارج و منزلت خود را از دست مي دهد .
ج - مرگ انديشي عامل تعادل و سامان زندگي
بنابراين منظور اصلي از مرگ انديشي چيزي جز تعديل زندگي دنيوي و سامان بخشيدن آن نيست . ما نبايد دنيا را جانشين آخرت سازيم يا با فکر آخرت حيات دنيوي را ناديده بگيريم بلکه بايد اين دو را در ارتباط با يکديگر در نظر گرفته دنيا را تا آنجا که به سعادت آخرت آسيب نزند داشته باشيم . علي عليه السلام مي فرمايند:
«آن کس که از دنيا به مقدار کم قناعت کند زمينه ايمني خود را فراهم آورده است . و آن کس در بهره مندي از دنيا افراط کند به نابودي خود کوشيده است .» (80)
علي عليه السلام در نامه اي به محمد بن ابي بکر، هنگامي که او را به حکومت مصر برگزيد در مورد اعتدال در زندگي چنين نوشت:
«اي بندگان خدا به هوش باشيد . دنيا و آخرت، هر دو را بردند . با اهل دنيا زندگي دنيوي را بسر بردند اما در بي بهرگي از آخرت به سرنوشت آنها دچار نشدند . در بهترين خانه هاي دنيا ساکن شده، از بهترين خوراکي ها خوردند، در لذائذ اهل دنيا شريک شده و سهم خود را از دنيا فراموش نکردند . و سرانجام از اين جهان با زاد و توشه فراوان و تجارتي پر سود به جهان باقي رفتند . لذت پارسايي را در همين دنيا چشيدند . و يقين کردند که فرداي قيامت در نزد خدايند . به هر چه درخواست کنند مي رسند و به هر لذتي که آرزو کنند دست مي يابند .» (81)
به عبارت ديگر منظور از مرگ انديشي، چيزي جز اين نيست که انسان با زندگي متعادل و تنظيم شده دنيوي خود، در عين برخورداري از حيات دنيوي و لذايذ آن به حيات معنوي و اخروي خود نيز بينديشد و توشه بردارد . علي عليه السلام پس از يک بيان نسبتا مفصل و رسا در بي اعتباري دنيا و غفلت انسان و بي توجهي او به اين همه عوامل عبرت آموزي; نقش مرگ را در حيات دنيوي انسان، چنين مطرح مي کنند:
«هوشيارانه، مرگ را که اساس کامجوئي شما را فرو مي پاشد و اسباب تلخ کامي شما را فراهم مي آورد و آرزوهاي شما را بر باد مي دهد، هنگام قصد کار خلاف فراموش نکنيد و از خداوند براي انجام واجبات و سپاس نعمتهايش ياري جوئيد .» (82)
در بيان فوق علي عليه السلام براي تنظيم حيات دنيوي به گونه اي که انسان بتواند شکرگزار بوده و واجبات و محرمات را رعايت کند، دو عامل مؤثر مي داند:
- مرگ انديشي .
- ياد خدا و استعانت از او .
پينوشتها:
1) نهج البلاغه، (صبحي صالح) خطبه 149/1 .
2) نهج البلاغه، خ 106، بند 5 .
3) همان، خ 156، بند 4 .
4) همان، خ 221، بند 34 .
5) همان، خ 109، بند 18 .
6) نهج البلاغه، خ 221، بند 16 .
7) همان، خ 112 .
8) همان، خ 230، بند 2 .
9) همان، خ 83، بند 8- 7 .
10) آمدي، عبدالواحدبن محمد، غررالحکم و دررالکلم، تصحيح سيد جلال الدين محدث ارموي، چاپ دانشگاه تهران، ج 2، ص 598 .
11) همان، خ 20 .
12) همان خ 87 .
13) همان، خ 109، بند 5 .
14) ابن سينا، الهيات نجات، مقاله 2، فصل 37 .
15) نهج البلاغه، خ 133 .
16) نهج البلاغه، خ 230، بند2 .
17) دکتر عبدالخالق، احمد، قلق الموت، سلسله انتشارات عالم المعرفة، کويت، مارس 1987، ص 214 .
18) همان، ص 6 .
19) نهج البلاغة، حکمت 334 .
20) همان، خ 230، بند 2 .
21) نهج البلاغه، خ 123، بند 1 .
22) ابن سينا، مجموعه رسائل، «رسالة في دفع الغم من الموت » .
23) آمدي، پيشين، ج 6، ص 440 .
24) نهج البلاغه، نامه 31، بند 9 .
25) همان، حکمت 150 .
26) نهج البلاغه، خ 155 .
27) همان خ 123، بند 1 .
28) آمدي، پيشين، ج 6، ص 151 .
29) همان، ج 3، ص 334 .
30) نهج البلاغه، حکمت 150 .
31) همان، خ 189 .
32) نهج البلاغه، خ 114 .
33) همان، خ 151 .
34) نهج البلاغه، خ 5، بند 2 .
35) حافظ، ديوان .
36) نهج البلاغه، خطبه 191، بند 3 .
37) غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 320 .
38) نهج البلاغه، خ 165، بند 7 .
39) آمدي، پيشين، ج 2، ص 570 .
40) همان، خ 180، بند 2 .
41) اعتصامي، پروين، ديوان .
42) نهج البلاغه، حکمت 203 .
43) همان، نامه 69، بند 3 .
44) آمدي، پيشين، ج 5، ص 330 و 365 .
45) نهج البلاغه، نامه 69 .
46) همان، نامه 62 .
47) همان، خ 203 .
48) نهج البلاغه، خ 113، بند 1 .
49) حافظ، ديوان .
50) نهج البلاغه، خ 113، بند 1 .
51) همان، حکمت 132 .
52) نهج البلاغه، خ 145 .
53) نهج البلاغه، خ 132، بند 3 .
54) نهج البلاغه، نامه 31، بند 78 .
55) همان، خ 86، بند 13 .
56) نهج البلاغه، نامه 31 .
57) همان، خ، 133 .
58) همان، خ 113 .
59) همان، نامه 31، بند 84 .
60) همان .
61) مولوي، کليات ديوان .
62) نهج البلاغه، خ 132 .
63) همان، نامه 22 .
64) همان، نامه 66 .
65) همان، نامه 22 .
66) همان، خ 109، بند 6 .
67) همان، خ 99، بند2 .
68) همان، خ 111، 4 .
69) همان، خ 20 .
70) نهج البلاغه، خ 160، بند4- 5 .
71) همان .
72) همان .
73) ابن سينا، الاشارات و التبيهات، نمط نهم .
74) نهج البلاغه، حکمت 432 .
75) همان، خ 84 .
76) همان، خ 133، بند5 .
77) صائب، ديوان .
78) برزويه طبيب، کليله و دمنه، باب برزويه .
79) نهج البلاغه، نامه 49 .
80) نهج البلاغه، خ 111، بند 3 .
81) همان، نامه 27 .
82) همان، خ 99 .
ارسال توسط کاربر محترم سایت : alizare1
/ج