انقلاب ستيزي ضد انقلاب هاي جديد (3)
امروز تنها بر بنياد انقلاب اسلامي است كه مي توان عمل سياسي با هدف دگرگوني، آزاد سازي و برقراري عدالت را هدايت كرد. ملت ايران ترديدي ندارد كه براي درك مفهوم انقلاب اسلامي بايد به انديشه هاي امام خميني (ره) رجوع كند. امام فرق بين انقلاب اسلامي و غير اسلامي را همراهي «توده هاي مردم» با آن مي داند و معتقد است وقتي توده هاي مردم با يك پديده اي همراه شوند زود پيش مي رود و كم فساد است.
فرق مابين انقلاب اسلامي و غيراسلامي همين است كه انقلاب وقتي اسلامي شد، توده هاي مردم همراه با آن هستند و وقتي كه توده هاي مردم با يك شيء همراه شوند زود پيش مي رود و كم فساد است، فسادش كم است. (2)
امروزه در حوزه فلسفه سياسي غرب مفهوم «انبوه خلق» (3) مهمترين بلكه تنها مبناي بازتوليد عمل سياسي با هدف دگرگوني و آزاد سازي است. (4) اين مفهوم يك اصطلاح بازتوليد شده در فضاي تحولات پس از انقلاب اسلامي در حوزه فلسفه سياسي غرب است و تا دو دهه پيش چنين اصطلاحي معناي بازتوليد كننده در حوزه تحولات سياسي، اجتماعي نداشت.
انقلاب اسلامي همان طوري كه مباني، بنيادها و ريشه هاي جنبش هاي اجتماعي را از اساس دگرگون نمود و معيارهاي جديدي وارد شاخص هاي فهم جنبش هاي اجتماعي كرد، حوزه مفاهيم سياسي را نيز به كلي دچار تحول هاي تعيين كننده اي نمود. مفاهيم: اراده جمعي، جنبش هاي مخملي (پرهيز از خشونت)، توده هاي مردم و امثال اينها بخشي از مفاهيم بازتوليد شده در دامنه تاثيرگذار انقلاب اسلامي در فلسفه سياسي است.
تا قبل از انقلاب اسلامي حوزه تغييرات اجتماعي تحت تاثير دو ديناميسم مشخص بود:
يكي ديناميك تضادهاي درون يك جامعه ديني ديناميك مبارزه طبقاتي يا ديناميك رويارويي هاي بزرگ اجتماعي كه عموماً ماهيت اقتصادي و مادي داشت و ديگري ديناميك سياسي يعني حضور يك پيشگام، يعني يك طبقه، حزب يا ايدئولوژي سياسي و خلاصه نيروي پيشتازي كه همه ملت را به دنبال خود مي كشد. (5)
در اين ديناميسم توده هاي مردم عموماً مبناي بازتوليد فرهنگي، سياسي و اجتماعي نبودند بلكه دنباله روي طبقات پيشگام در حوزه تغييرات اجتماعي به حساب مي آمدند. اما همان طور كه ميشل فوكو مي گويد:
به نظر مي رسد در آنچه كه در ايران روي مي دهد نمي توان هيچ يك از اين دو ديناميك را كه براي فلسفه سياسي غرب نشانه هاي بارز و علامت هاي روشن پديده اي انقلابي اند، تشخيص داد. (6)
در مباني فلسفه سياسي غرب، جنبش انقلابي اي كه نتوان جايگاه مبارزه طبقاتي و تضادهاي دروني جامعه و يك پيشگام را در آن مشخص كرد، نمي توان جنبش دانست و نمي توان چنين جنبشي را مبناي يك دگرگوني اساسي در حوزه تغييرات اجتماعي تلقي كرد.
تا قبل از انقلاب اسلامي «توده مردم » يا «انبوه خلق» جز دنباله روي از طبقات پيشرو نقش ديگري در حوزه تغييرات اجتماعي ايفا نمي كردند. اما انقلاب اسلامي اين نقش را از اساس دگرگون كرد و در اين دگرگوني امام خميني با وارد كردن «توده مردم» در سرشت جريانات پيشرو، مفهومي را خلق كرد كه اين مفهوم تا قبل از آن در فلسفه سياسي غرب اسطوره اي بيش نبود.
امام خميني با وارد كردن مردم در راس جنبش هاي اجتماعي مفهوم «اراده جمعي» را عينيت بخشيد. اراده جمعي يكي از معيارهاي سرشت نماي انقلاب اسلامي بود و به تعبير ميشل فوكو:
يكي از چيزهاي سرشت نماي اين رويداد انقلابي اين واقعيت است كه اين رويداد انقلابي اراده مطلقاً جمعي را نمايان كرد و كم تر مردمي در تاريخ چنين فرصت و اقبالي داشته اند. اراده جمعي اسطوره اي سياسي است كه حقوق دانان يا فيلسوفان تلاش مي كنند به كمك آن نهادها و غيره را تحليل يا توجيه كنند؛ اراده جمعي يك ابزار نظري است. (7)
فوكو مي گويد:
اراده جمعي را هرگز كسي نديده است و خود من فكر مي كردم كه اراده جمعي مثل خدا يا روح است و هرگز كسي نمي تواند با آن روبه رو شود... اما ما در تهران و سرتاسر ايران با اراده جمعي يك ملت برخورد كرده ايم و بايد به آن احترام بگذاريم؛ چون چنين چيزي هميشه روي نمي دهد. (8)
مفهوم «توده مردم» يا «ملت» كه امام به كرات بنيان هاي انقلاب اسلامي را مبتني بر آن دانسته و معتقد است تا زماني كه «توده مردم» يا «ملت» با هم مجتمع باشند تمامي موانعي را كه در مقابلشان است كنار زده و هيچ قدرتي نمي تواند كاري بكند- يعني نمي شود بر يك ملت مطلبي را تحميل كرد- (9) برساخته انقلاب اسلامي است و نمي توان مشابهتي بين اين مفهوم با آنجه امروز در فلسفه سياسي غرب تحت عنوان «انبوه خلق» مورد توجه قرار گرفته است، پيداكرد.
مفهوم «توده مردم» در انديشه هاي امام و مباني انقلاب اسلامي، جمعيت هر جامعه اي را كه از قشرهاي متفاوت، طبقات و گروه هاي اجتماعي متنوع تشكيل شده است با همه تفاوت هاي اجتماعي به هويتي واحد تبديل مي كند و از اين هويت واحد مفهوم «روح جمعي» ر كه در فلسفه سياسي غرب اسطوره اي بيش نيست، معناي حقيقي و واقعي مي بخشد. آنچه مي تواند چنين جمع متفاوتي را به سوي يك مقصود و هدف هدايت كند «دالّ مركزي اين روح جمعي يعني ولايت» است و اين همان معنايي است كه در فلسفه سياسي غرب براي آن نشانه هايي وجود ندارد.
در فلسفه غرب مفهوم «انبوه خلق، يكپارچه نيست بلكه متكثر و چندگانه باقي مي ماند، به همين دليل است كه بر اساس سنت غالب در فلسفه سياسي، مردم مي توانند به عنوان قدرت حاكم فرمانروايي كنند اما انبوه خلق نمي تواند.»(10)
بزرگ ترين خطاي فلسفه سياسي غرب در فهم «توده مردم» اين است كه تصور مي كند اجزاي تشكيل دهنده مردم در اتحاد و هويت جديدي كه به وجود مي آورند خاصيت خود را از دست مي دهند و با نفي يا كنار گذاشتن تفاوت هاي خود، همسان مي شوند. بنابراين، يگانگي هاي متكثر انبوه خلق با وحدت تفكيك ناپذير مردم تضاد دارد.
اين خطا از آنجا ناشي مي شود كه بخش اعظمي از فيلسوفان غربي جامعه را «مركب حقيقي صناعي» تلقي مي كنند. بدين معنا كه در تركيب صناعي كه خود نوعي تركيب حقيقي است اگرچه اين تركيب طبيعي نيست، اجزا، هويت خود را از دست مي دهند و در كل حل مي گردند؛ اجزا، هم بالتبع و هم بالجبر استقلال اثر خود را از دست مي دهند. مانند ماشين كه يك دستگاه مرتبط الاجزا است؛ اجزا به گونه اي خاص با يكديگر مربوط مي شوند و آثارشان نيز با يكديگر پيوستگي پيدا مي كنند و در نتيجه آثاري بروز مي كنند كه عين مجموعه اثر اجزا در حال استقلال نيست. مثلاً يك ماشين اشيا و اشخاص را با سرعت معين از محلي به محل ديگر منتقل مي كند در حالي كه اين اثر نه به جزء خاصي تعلق دارد و نه مجموعه آثار اجزا در حالت استقلال و عدم ارتباط است.
در تركيب ماشين همكاري و ارتباط و پيوستگي جبري ميان اجزا وجود دارد ولي محو هويت اجزا در كل هويت در كار نيست بلكه كل، وجودي مستقل از اجزا ندارد؛ در اين تفكر جامعه نيز چنين است. جامعه از نهادها و تاسيسات اصلي و فرعي تشكيل شده است. اين نهادها و افرادي كه اين نهادها به آنها وابسته هستند؛ همه به يكديگر وابسته و پيوسته اند و تغيير در هر نهادي موجب تغييراتي در نهادهاي ديگر است. (11)
در حالي كه در تفكر توحيدي جامعه مركب حقيقي از نوع مركبات طبيعي است ولي اين تركيب، تركيب اجساد و اجزا نيست بلكه تركيب روح ها، انديشه ها، عاطفه ها، خواست ها، اراده ها، نيازها، بينش ها، گرايش ها و در يك كلام، تركيب فرهنگي است نه تركيب اجساد و اندام ها. انسان ها هر كدام با اجساد خود وارد تركيب اجتماعي نمي شوند بلكه هر كدام با سرمايه اي فطري و سرمايه اي اكتسابي از طبيعت وارد زندگي اجتماعي مي شوند؛ روحاً در يكديگر ادغام مي شوند و هويت روحي جديدي كه از آن به «روح جمعي» تعبير مي شود مي يابند. اين تركيب خود يك نوع تركيب طبيعي مخصوص به خود است كه براي آن شبيه و نظيري نمي توان يافت؛ (12) و اين همان تركيبي بود كه در انقلاب اسلامي اسطوره سياسي فلسفه غرب يعني «اراده جمعي» را نشان داد.
بنابراين در انديشه امام مفهوم «توده مردم» به تنهايي به معناي مفاهيم ديگري چون جماعت، قشرها، طبقات، عامه مردم و امثال اينها كه اجتماعات متكثر را ترسيم مي كنند نيست، بلكه «توده مردم» عنصر مشتركي را قبول دارند كه اين عنصر مشترك مجموع تفاوت هايي به رسميت شناخته شده را در «اراده عمومي» بي تاثير مي سازد و آن تفاوت ها را به رغم حقيقي بودن از صحنه اثرگذاري خارج مي كند. در انديشه امام «اراده جمعي» با هر شيئي همراه شود آن شيء فسادش كمتر است؛ چرا؟ چون اراده جمعي عموماً معطوف به فساد نيست.
اين مسئله در فلسفه سياسي غرب معطوف به طبقه اقتصادي است؛ يعني مفهوم «انبوه خلق» در فلسفه سياسي غرب مفهومي طبقاتي دارد. در اين مفهوم كه عموماً تحت تاثير فلسفه ماركسيسم است جامعه سرمايه داري گرايش به ساده سازي مفهوم انبوه خلق در مقوله هاي طبقاتي داشته و اين مفهوم در سوژه اي واحدي يعني پرولتاريا (طبقه كارگر) خلاصه مي شود. (13) يعني اراده عمومي اراده طبقاتي و ناظر به ديكتاتوري پرولتارياست؛ زيرا جامعه سرمايه داري با تفكيك بين سرمايه و كار، بين كساني كه دارايي مولد دارند و كساني كه دارايي مولد ندارند، مشخص مي شود. علاوه بر اين در اين جامعه شرايط كار و شرايط زندگي افراد بدون دارايي، ويژگي هاي مشتركي پيدا مي كنند. (14) اين اشتراك تحت تاثير سرمايه مادي و اقتصادي است نه تحت تاثير سرمايه فرهنگي.
با تفاصيل مذكور بايد ترديدي به خود راه نداد كه هسته اساسي تمامي استراتژي هاي نفاق اهل فتنه مقابله با «اراده جمعي» يعني سرمايه فرهنگي انقلاب اسلامي است. ما نبايد از نفاق اهل فتنه غفلت كنيم. اصحاب اين نفاق توانايي گردآوري تمامي ضد انقلابيون را حول استراتژي هاي خود دارند. تفاوت نفاق اهل بدعت، نفاق اهل شبهه با نفاق اهل فتنه در اين است كه شناخت دو نفاق اول بسيار آسان تر از شناخت نفاق سوم است. مولاي متقيان در خطبه 93 نهج البلاغه در جامعه شناسي فتنه و اصحاب فتنه مي فرمايد:
ان الفتن اذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت
فتنه ها هنگامي كه روي مي آورند شبيه حق مي باشند و موجب اشتباه مي شوند و وقتي مي روند هوشيار مي سازند.
ينكرن مقبلات و يعرفن مدبرات
فتنها ها ناشناخته مي آيند، شناخته شده مي روند.
يحمن حوم الرياح، يصبن بلدا و يخطئن بلدا
مانند گردباد مي چرخند و شهري را ويران مي سازند و شهري را وا مي گذارند.
امام در ادامه اين خطبه مي فرمايد: آگاه باشيد كه نزد من بيمناك ترين فتنه ها براي شما فتنه بني اميه است. چرا؟
فانها فتنه عمياء مظلمه، عمت خطتها و خصت بليتها
زيرا كه فتنه بني اميه كور و تاريك است. همگان را در بر مي گيرد.
و اصاب البلاء من فيها و اخطا البلاء من عمي عنها
مصيبتش خاص مؤمنان است و گرفتاري اش به كساني مي رسد كه از آن آگاهي دارند و بي خبران از آن را آسيبي نمي رساند.
كساني از چنين در امان خواهند بود كه با بصيرت، پشت چشم بيناي جامعه يعني امام سنگر بگيرند و تلاش كنند در گردباد اين فتنه از سنگر امامت خارج نگردند.
چرا مقام معظم رهبري در مقابله با نفاق اهل فتنه پيوسته از مفهوم بصيرت بهره مي گيرد؟ واژه بصيرت با مشتقات خود حدود 118 بار در قرآن تكرار شده است و اين نشان مي دهد چقدر خداي تبارك و تعالي به مفهوم بصيرت نظر داشته است.
در قاموس قرآن، بصر و بصيرت تنها به معني قوه بينايي به طوري كه مراد از آن بينايي چشم باشد، نيست بلكه مهم ترين وجوه معناي بصر و بصيرت در ادبيات قرآني، معناي بينايي دل است. اغلب مفسرين بصيرت را به معناي بينايي دل گرفته اند و درك قلب را بصير مي گويند.
بينايي دل با بينايي چشم تفاوت هاي بنيادي دارد. در بينايي چشم مي توان عذر و بهانه آورد ولي در بينايي دل انسان، شاهد و حجت نفس خود انسان است. هرچند اگر عذرهايش را هم القا كند امام خودش را نمي تواند فريب دهد. در سوره قيامت آيه 14 و 15 مي خوانيم:
بل الانسان علي نفسه بصيره و لو القي معاذيره
انسان شاهد و حجت نفس؛ خودش هست هر چند عذرهايش را هم القا كند.
انسان از تاريخ، رخدادها و از آنچه بر گذشتگان و اجداد وي آمده است عبرت نمي گيرد مگر اينكه اهل بصيرت باشد. عبرت براي اهل بصيرت است؛ فاعتروا يا اولي الابصار. مولاي متقيان مي فرمايد: بالاستبصار يحصل الاعتبار؛ (15) عبرت گرفتن با بصيرت عملي مي شود.
صاحبان بصيرت هيچ گاه گرفتار نفاق نمي شوند چون ميان بصيرت چشم و بصيرت قلب و دل آنها تناقض پيدا نمي شود. نفاق وقتي به وجود مي آيد كه انسان در بصيرت چشم و بصيرت قلب گرفتار تضاد و تناقض گردد.
پي نوشت ها :
1- استاديار پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي و سردبير فصلنامه.
2)آيين انقلاب اسلامي (گزيده اي از انديشه و آراي امام خميني)، تهران، ستاد بزرگداشت يكصدمين سال تولد امام خميني، كميته تبليغات و انتشارات، 1378، چ6، ص283.
3)Multitude
4)آنتونيو نگري و مايكل هارت، انبوه خلق، جنگ و دموكراسي در عصر امپراطوري، ترجمه رضا نجف زاده، تهران، ني، 1387، ص35.
5)ميشل فوكو، ايران؛ روح يك جهان بي روح، ترجمه نيكو سرخوش و افشين جهانديده، تهران، ني، 1379، ص54.
6)همان.
7)همان، ص57.
8)همان.
9)آيين انقلاب اسلامي، همان، ص283. (نقل به مضمون)
10)آنتونيو نگري و مايكل هارت، همان، ص135.
11)مرتضي مطهري، مجموعه آثار(مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي)، تهران صدار، 1369، ج2، ص343-335.
12)همان، ص337.
13)آنتونيو نگري و مايكل هارت، همان، ص140.
14)همان.
15)غرر الحكم و دررالكلم، حديث 4344.