نگاهي اجمالي به برخي مقاومت هاي مردمي در پي نهضت حسيني (4)
نويسنده:مجيد حيدري فر
5. مقاومت مطرف بن مغيره
مطرف نيز پيشنهاد آنها را رد کرد.
مطرف با ياران و مشاوران خود در مورد شروع انقلاب مشورت کرد؛ ولي هيچ يک آغاز حرکت را به صلاح ندانستند. مطرف به نظر آنان اعتنا نکرد و همراه عده اي که با او بيعت کرده بودند، قيام کرد و به ياران خود چنين گفت:
خداوند جهاد را بر بندگان خود مقرر داشته، آنان را به عدل و نيکي سفارش کرده است. خدا در قرآن مجيد فرموده است: به نيکي و تقوا کمک کنيد و با گناه و تجاوز همکاري نکنيد و از خدا بترسيد؛ چون مجازات خدا سنگين است.
اکنون من خدا را گواه مي گيرم که عبدالملک بن مروان و حجاج بن يوسف را خلع کردم. هريک از شما با من هم عقيده باشد و به همکاري با من علاقه مند باشد، از من پيروي کند و هرکس مايل نباشد، او آزاد است؛ زيرا من دوست ندارم کساني با من همراهي کنند که قصد جهاد با ستمگران را ندارند.
من شما را به کتاب خدا( قرآن) و روش پيامبر و جنگ با ستمگران فرا مي خوانم. هرگاه پيروز شديم و خداوند به وضع پريشان ما سامان بخشيد، خلافت به شوراي مسلمانان واگذار مي شود تا هرکه را بخواهند براي خلافت برگزينند.
مطرف در نامه اي به سويد بن سرحان ثقفي و بکير بن هارون جبلي چنين نوشت:« اما بعد، ما شما را به کتاب خدا و روش پيامبر و به جنگ کساني دعوت مي کنيم که از پيروي حق سر باز زده، بيت المال را به خود اختصاص داده، به احکام قرآن پشت کرده اند. پس از پيروزي حق و سرکوبي باطل و نفوذ فرمان الهي، خلافت را به شوراي مسلمانان وامي گذاريم تا طبق نظر خود خليفه اي برگزينند. هرکه دعوت ما را بپذيرد، برادر ديني ما و
در دو جهان دوست ما خواهد بود و هرکس با ما مخالفت کند با او مي جنگيم و از خدا مدد مي جوييم».(1)
بررسي و تحليل
سرانجام او که از نزديک شاهد انواع جنايت هاي امويان خون آشام بود، درسايه ي وجدان بيدارش به پا خاست و مردم را به عمل کردن به فرامين خدا و سنت رسول فرا خواند و آماده نبرد با دشمنان و نثار جانش در اين راه شد؛ هرچند در پايان به دست سپاهيان شام شکست خورد و همراه برخي وفادارانش کشته شد. بدين سان مي توان گفت: از انقلاب وي نيز بوي حماسه حسيني و ستم ستيزي آگاهانه به مشام مي رسد.
6. مقاومت ابن اشعث
عبدالملک بن مروان را خلع نمود.
سرچشمه اصلي اين انقلاب که به گفته ولهاوزن پايه هاي حکومت اموي را به لرزه درآورد(3)، برخي کشورگشايي هاي استعماري بود که ملت عراق، آن را به نفع خود نمي دانست؛ زيرا حجاج، عبدالرحمن را به فرماندهي يک سپاه عراقي، به سجستان روانه ساخت. در آن هنگام، لشکر شام که حرکت هاي خوارج را سرکوب کرده بود، هنوز در عراق اردو زده بود.(4)
عبدالرحمن مهارت جنگي درخشاني از خود نشان داد و قسمتي از مناطق مورد نظر را به تصرف درآورد(5) و گزارش فتوحات خود را به حجاج نوشت و در گزارش خود اين نکته را افزود که به نظر او خوب است موقتاً از پيشروي در مناطق اربيل خودداري ورزند تا ضمن شناسايي نقاط سوق الجيشي آنجا، خراج آن منطقه را هم جمع آوري کنند.
حجاج در پاسخ، عبدالرحمن را سرزنش کرد و به ناتواني و زبوني متهم ساخت و دستور پيشروي داد و در اين باره دوباره و سه باره به وي نامه نوشت. عبدالرحمن افراد سپاه را جمع کرد و پس از بيان تصميم نهايي خود که پس از مشورت با فرماندهان و امراي ارتش گرفته بود، داستان خود را با حجاج بازگو کرد و به آنان گفت:« من نيز يکي از شما هستم؛ اگر پيشروي کنيد، با شما پيشروي مي کنم و اگر خودداري کنيد، خودداري خواهم کرد.»
افراد سپاه يکصدا فرياد زدند:« ما از فرمانبرداري دشمن خدا خودداري مي کنيم. ما گوش به حرف حجاج نمي دهيم و از او پيروي نمي کنيم».
در اين هنگام، ابوالطفيل، عامر بن وائله کناني که از اصحاب رسول خدا بود، به پا خاست و چنين گفت:«رأي حجاج درباره ي شما، مصداق اين مثل است: غلام خود را سوار اسب کن، اگر اسب مرد، او هم مي ميرد و اگر نجات يافت، مراد تو حاصل شده است».(6) مگر حجاج چه ضرري از پيروي شما مي برد؟ شما را به خطر مي افکند و به سرزمين هاي متعدد و کوه ها و دره ها روانه مي سازد و خود به استراحت مي پردازد. اگر پيروز شديد و غنيمت به همراه آورديد، مناطق فتح شده و ثروت مردم را از آن خود مي داند و از اين رهگذر بر قدرت و تسلط خود مي افزايد؛ ولي اگر فردا دشمن بر شما پيروز شود، بدتر از هر دشمني مغضوب و مطرود حجاج مي شويد و به اين همه رنج و زحمت شما وقعي نخواهد نهاد. اکنون، بر شماست که دشمن خدا، حجاج، را برکنار کرده، با امير عبدالرحمن بيعت کنيد. من شما را گواه مي گيرم، من نخستين کسي هستم که حجاج را خلع کردم.»
مردم از هر طرف فرياد کشيدند:« خلع کرديم، خلع کرديم، ما نيز دشمن خدا، حجاج را برکنار کرديم».
عبدالله بن شبث بن ربيع گفت:« اي مردم! اگر از حجاج پيروي کنيد، اين سرزمين را در اختيار شما قرار خواهد داد؛ ولي مانند فرعون، پيوسته شما را به جبهه هاي جنگ گسيل خواهد داشت و عمر شما در سنگرها سپري خواهد شد و اکثر شما دستخوش مرگ شده يا هميشه در حسرت ديدار دوستان و عزيزان خود خواهيد ماند. اکنون با امير خود بيعت کنيد و به سوي دشمن خود، حجاج برگشته، او را از کشور خود برانيد.»
در اين هنگام مردم به سوي عبدالرحمن هجوم آوردند و به شرط
برکناري و اخراج حجاج از عراق، با او بيعت کردند و از همان جا بازگشتند. همين که به فارس رسيدند، عبدالملک را نيز از خلافت برکنار کردند و با يکديگر پيمان بستند که به کتاب خدا و روش پيامبر عمل کرده، با گمراهان و بي دينان جهاد کنند.
وقتي عبدالرحمن به بصره رسيد، عموم اهالي بصره و قاريان قرآن و پيرمردان شهر با وي بيعت کردند و به جنگ حجاج و سپاهيان و ياران شامي او و خلع عبدالملک از خلافت همصدا شدند.
علت پشتيباني سريع اهل بصره از انقلاب ابن اشعث، محروميت و گرسنگي مردم بود. عمال حجاج در سراسر عراق به وي نوشتند که ميزان وصول خراج و ماليات اراضي کم شده است؛ زيرا اهل ذمه مسلمان شده، به شهرها هجرت کرده اند و روستاها از وجود خراج دهندگان تهي شده است.
حجاج به فرمانده بصره و ديگر شهرها نوشت:« هرکس در هر آبادي پيشينه و ريشه خانوادگي دارد، به همان آبادي بايد برگردد.»
مردم بي گناه و بي پناه که مجبور بودند خانه و زندگي خود را در شهرها از دست بدهند، فرياد يا محمدا، يا محمد برمي آوردند و نالان سرگردان بودند. قاريان اهل بصره صورت هاي خود را پوشانده، به صورت ناشناس به ميان جمعيت مي رفتند و به درد دل هاي آنان گوش مي دادند و بر مظلوميت آنها اشک مي ريختند.
بنابراين، ابن اشعث به جامعه اي قدم گذاشته بود که آماده انقلاب بود و فقط به يک رهبر نياز داشت؛ از اين رو مردم بصره شتابان به نهضت ابن اشعث پاسخ مثبت دادند و قراء بصره نيز برآشفتند و به پشتيباني از عبدالرحمن، مردم را براي جنگ با حجاج آماده کردند.
اين قيام از سال 81-83 هجري طول کشيد و پيروزي هاي نظامي محدودي نيز به دست آورد؛ ولي سرانجام، حجاج به وسيله سپاه شام آن را درهم شکست.(7)
بررسي و تحليل
بنابراين، روحيه ظلم ستيزي و دفاع از حقوق خويشتن که يکي از پيام هاي حماسه جاويد کربلاست، در سخنان و رفتار انقلابيون بصره به چشم مي خورد و بدين سان، بوي عاشوراي حسيني از آن به مشام مي رسد.
پينوشتها:
1.تاريخ طبري؛ ج 6، ص 293.
2. ر ک به: الاخبار الموفقيات.
3.الدولة العربيه؛ ص 219.
4. همان؛ ص 202.
5. همان؛ ص 190.
6. احمل عبدک علي الفرس؛ فان هلک هلک و إن نجي فلک؟
7.تاريخ طبري؛ ج 6، ص 334 و الکامل؛ ج 4، ص 461.
8. براي آشنايي بيشتر ر.ک به الدولة العربيه؛ ص 203.
ادامه دارد...
/ج