اسوه مقاومت زنان در تداوم نهضت حسيني(2)
مشارکت زنان در جهاد
الف) طوعه
درها همه بسته بود در قحطي مرد
فرياد نشسته بود، در قحطي مرد
يک زن، شب کوچه هاي بن بست غريب
مردانه شکسته بود، در قحطي مرد
سرانجام در يک مرحله، خانه طوعه، ميدان رزم مسلم با مهاجمان کوفي شد و سرانجام از خانه او بيرون آمد و در ميدانگاه با آن سپاه مهاجم جنگيد.
ب) همسر زهير
اگر تشويق و تحريک همسر زهير نبود، او توفيق پيوستن به جناح حق و نيل به فوز شهادت در عاشورا را نمي يافت.
ج) ام وهب، زن فداکار ديگر
ام وهب، همسر عبدالله بن عمير کلبي بود و در کوفه زندگي مي کرد. شوهرش تصميم گرفت براي ياري سيدالشهدا شبانه به ياران امام بپيوندد. روز عاشورا وقتي شوهرش به ميدان رفت، او نيز چوبي به دست گرفت و عازم ميدان شد؛ اما امام جلوي او را گرفت و فرمود:« بر زنان جهاد نيست»؛ بنابراين پس از آنکه شوهرش به شهادت رسيد، خود را به معرکه رساند و به پاک کردن خون از چهره ي او پرداخت. شمر، غلام خود را فرستاد. آن غلام، با گرزي که بر سر آن بانوي رشيد کوبيد، او را هم شهيد کرد.
فرزند ام وهب نيز در عاشورا به شهادت رسيد، مادرش روز عاشورا از مشوقان او بود تا به جانبازي و فداکاري بپردازد. وقتي وهب( پسر او) پس از مقداري جنگيدن نزد مادر برگشت و گفت: آيا راضي شدي؟ مادرش گفت: وقتي راضي مي شوم که در رکاب حسين به شهادت برسي. دوباره رفت و جنگيد تا شهيد شد. ام وهب، اولين زني بود که از سپاه حسين بن علي به شهادت رسيد و تنها زن شهيد در کربلا بود.
امام حسين خطاب به ام وهب فرمودند:« جزيتم من اهل بيتي خيراً ارجعي الي النساء رحمک الله فقد وضع عنک الجهاد»: به خاطر حمايت از اهل بيت من، به پاداش نيک نايل مي شويد، به سوي زنان بازگرد، رحمت خداوند بر شما باد، بر تو جهاد نيست.
د) مادر عمرو بن جناده
عمرو عرض کرد: مادرم دستور داده که به ميدان بروم و لباس رزم بر من پوشانده است.
بعد او- که نه يا يازده ساله بود- به ميدان رفت و رجز خواند و جنگيد تا شربت شهادت نوشيد، سر او را به طرف سپاه امام حسين افکندند. مادرش- که مشخصات ايشان را بحريه بنت مسعود خزرجي ضبط کرده اند- آن سر مطهر را برداشت و گفت: پسرم! اي شادي قلبم! اي نور ديده ام! چه نيکو جهاد کردي! سپس سر را پرتاب کرد و با آن، يکي از لشکريان کوفه و شام را به هلاکت رساند، آن گاه چوبه ي خيمه را برداشت و به سوي دشمن حمله ور شد، اما امام حسين مانع شد و او را به خيمه ي زنان برگرداند.
ه) همسر مسلم بن عوسجه
پس از جنگي نمايان، به شهادت رسيد. وقتي سر او را به طرف مادرش پرتاب کردند، شجاعانه سر را برداشت و بوسيد و گريست.
او نيز، در تشويق فرزند به مبارزه در راه ياري دين و هم با برخورد مناسب و شايسته با شهادت جوانش، الهام بخش مادران شهيد است که از تقديم فرزندان خود براي ياري اسلام مضايقه اي ندارند.
در عصر عاشورا وقتي زينب ديد مسئوليت سنگيني به دوش اين بانوي شجاع نهاده شده، با کمال شهامت و بزرگواري و گذشت و فداکاري چون کوهي پولادين و سدي آهنين در برابر دشمنان منحرف و گرگان خونخوار ضد دين و انسانيت قيام کرد و حتي در موارد چندي، جان فرزند برومند امام، يعني حضرت سجاد را از مرگ حفظ کرد و در سخت ترين اوضاع و پر خفقان ترين محيط ها در برابر جنايتکاران و ستمگران بي دين، بدون هيچ واهمه اي از دين و آيين خود و مسلمانان دفاع کرد و هر کلمه از سخنان پرمعنا و روح بخشش و نيز هر جمله از نطق ها و سخنراني هايش همچون تيرکاري و شهاب سوزاني بود که بر قلب دشمنان مي نشست و با کمال سرافرازي و موفقيت، اين مسئوليت سنگين را بخوبي انجام داد و باري که مردان بزرگ نمي توانستند به صورت دسته جمعي به منزل برسانند، اين بانوي با عظمت، به تنهايي به منزل رسانيد. در شجاعت او سروده اند:
سر حلقه ي آن زنان که بودند اسير
بود آن علويه اشجع از شير دلير
انديشه به دل نداشت زان کوه سپاه
زيرا که به چشم او جهان بود حقير
محمد غالب شافعي، يکي از نويسندگان مصري گفته است:« يکي از بزرگ ترين زنان اهل بيت از نظر حسب و نسب و از بهترين بانوان طاهر که
داراي روحي بزرگ است ... و در حلم و کرم و بينايي و بصيرت در کارها مشهور و جمال و جلال و سيرت و صورت و اخلاق و فضيلت را جمع کرده بود. آنچه خوبان همگي داشتند او تنها داشت. او در زهد و تقوا و پرهيزگاري، معروف بود.»
و) زينب قهرمان کربلا
يکي از زنان اهل کوفه سر خود را از اتاقي بيرون کرد و آنان را در آن حال مشاهده کرد و گفت: شما از کدام اسيران هستيد؟ گفتند: ما اسيران آل محمد هستيم. در اين هنگام مردم براي آنان نان و خرما مي آوردند. ام کلثوم فرياد زد:« اي مردم کوفه! صدقه بر ما حرام است» و نان و خرما را از بچه ها گرفت و به زمين انداخت.
مردم کوفه وقتي اسيران را ديدند، گريه و زاري کردند. زينب تا اين منظره را ديد نتوانست تاب بياورد که ببيند اهل کوفه گريه مي کنند؛ چه اينکه هم آنان بودند که به پدرش علي و برادرش حسن خيانت کردند و پسرعمويش را به دست دشمن دادند و برادرش حسين را به سوي خود خواندند و وعده ياري دادند، ولي وقتي به سويشان آمد، شمشير خود را به يزيد فروختند.
زينب نتوانست ببيند که کوفيان بر حسين و جوانانش گريه مي کنند؛ با آنکه همگي به دست آنها قرباني شدند، ولي آنان براي اسيري
دختران رسول خدا زاري مي کردند و کسي جز کوفيان هتک حرمت آن خاندان را نکرده است. سخنان پدرش علي به يادش آمد که از اهل کوفه نکوهش مي کرد. ديدگان خود را به سوي نقطه ي دوري متوجه گردانيد؛ جايي که پيکرهاي عزيزانش در بيابان افتاده بودند؛ سپس چشمانش به سوي گريه کنندگان بازگرداند و اشاره کرد که خاموش شويد. همه سرها را از خواري و پشيماني، به زير انداختند و تا زينب سخن مي گفت، چنين بودند:
اي اهل کوفه! گريه مي کنيد؟! هرگز اشک هاي شما نايستد و شيون تان آرام نگيرد. مثل شما مثل زني است که هرچه رشته است، پنبه کند. شما ايمان خود را بازيچه ي فساد قرار داديد و بدانيد که باري شوم بر دوش کشيديد.آري، به خدا چنين است، بايد بيشتر بگرييد و کمتر بخنديد.. شما چنان خود را ننگين کرديد که شستن نتوانيد؛ ننگ کشتن نواده ي خاتم پيامبران و سالار فرستادگان را چگونه مي توانيد بشوييد!... نفس پليد شما، جنايتکاري را نزد شما خوب جلوه داد تا خشم خداي را براي شما بياورد و در عذاب الهي براي هميشه گرفتار باشيد. آيا مي دانيد چه جگري پاره پاره کرديد و چه خوني ريختند و چه پرده نشيني را پرده دريديد؟ جنايتي بزرگ مرتکب شديد که از عظمتش نزديک است آسمان ها بشکافد و زمين از هم بپاشد و کوه ها خرد شود.
در اين هنگام کسي خطبه ي زينب را شنيد و گفت: من بانويي سخنورتر از او نديدم. زينب هنوز سخنانش تمام نشده بود که مردم شروع به گريه کردند، وقتي به دارالاماره رسيد، در خود سوزشي احساس کرد. او همه جاي اين خانه را مي شناخت؛ روزي آنجا خانه زينب بود، بغض گلويش را گرفته بود. دست راستش را به روي قلبش گذاشت، مبادا از هم بپاشد و اينکه
( مبادا) ابن زياد ملعون گريه او را ببيند.
ابن زياد وقتي ديد زينب با عظمت و شکوه مقابلش ايستاده، پرسيد تو کيستي؟ زينب جواب ملعون را نداد. بعد از چند بار تکرار، وقتي ديد زينب جوابش را نمي دهد، گفت: شکر خدا را که شما را رسوا کرد و بکشت و دروغتان آشکار شد.
در اينجا بود که زينب شجاعت از خود نشان داد و فرمود:« سپاس خدا را که به واسطه ي پيامبرش ما را عزيز و شما را خوار کرد؛ فقط گنهکار رسوا مي شود و تنها فاجر دروغ مي گويد و او بحمدالله غير از ماست».
ابن زياد پرسيد: کار خدا را با خويشانت چطور ديدي؟ زينب که همچنان عظمتش استوار بود، گفت:« سرنوشت آنها کشته شدن و فداکاري بود که همه رفتند و در بسترهاي خود آرميدند و به همين زودي خدا آنها را با تو جمع خواهد کرد و در پيش او محاکمه مي شوي و من جز زيبايي چيزي نديدم؛ پس تو نگران باش که در آن روز، پيروزمند چه کسي خواهد بود، اي پسر مرجانه! مادر به عزايت نشيند!»
منبع:نشريه کنگره امام حسين (ع) و مقاومت، جلد2.
ادامه دارد...
/ج