اثرگذاري الگويي مقاومت حسيني بر مبارزات شيعيان در دوره بني اميه(1)
مقدمه
در آن تاريکي محض، نوري درخشيد و آنان که رمقي از انسانيت در وجودشان باقي مانده بود، به سوي آن خيره شدند. اندک اندک سرچشمه آن نور-که خورشيد محمد بود- نمايان گشت. آن گاه نداي سروش غيبي در گوش پيامبر پيچيد:« فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکين»( حجر:94).
و پيامبر مقاوم ايستاد. تک جواناني بدو پيوستند و تا آن جا ايستادگي کردند که وجود پيامبر با پيامي که در دست داشت، بر بام انسانيت خودنمايي کرد.
پيامبر هجرتي آغاز کرد که نتيجه ي آن، غروب همه ي خدايان بي جان شد و قدرتي پديد آورد که قصر قيصر و کاخ کسري را نابود ساخت و آوازه ي آن در تمام عالم طنين انداز شد؛ اما... اما با غروب خورشيد پيامبر بار ديگر، تاريکي به سرعت هجوم آورد. ظلمتي نه از نوع ظلمت جاهليت گذشته، بلکه ظلمتي از درون، ظلمتي از درون اردوگاه پيامبر. انگار آن نور درخشنده مقطعي بود و پايان گرفته بود.
آري هنوز نيم قرن از غروب خورشيد تابان پيامبر نگذشته بود که بار ديگر خدايان جاندار- که پيامبر در زمان حيات خود هشدارش را داده بود- پا به عرصه گذاشتند. پيامبر فرموده بود:« لکل امة آفتة و آفتة هذه الامة بنو اميه»(1)؛ و چه زود اين آفت رشد کرد و چنبره ي خود را بر تمامي جغرافياي جهان اسلام گسترانيد.
بني اميه يا آفت امت اسلامي
بالا مي روند و چنان در رؤيا ديدم که آنان همچون بوزينه بر منبر من جست و خيز مي کنند.
همچنين در مورد « بني العاص» نقل شده است که پيامبر فرمود:« اني رأيت في منامي کان بني الحکم بن ابي العاص ينزون علي منبري کما تنزو القرده. قال فما رؤي النبي مستجمعاً ضاحکاً حتي توفي. هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين و لم يخرجاه»(3): در رؤيا ديدم که گويا فرزندان حکم بن العاص همچون بوزينه گان بر منبرم جست و خيز مي کنند. گفته شده که پيامبر پس از اين رؤيا، هرگز آسوده خاطر و خندان ديده نشد تا رحلت فرمود. [ حاکم نيشابوري مي گويد] اين حديث براساس شرط بخاري و مسلم صحيح است، گرچه در صحاح خود نقل نکرده اند.
ظاهراً از اين رؤيا در قرآن ياد شده است:« و ما جعلنا الرؤيا التي أريناک الا فتنه للناس و الشجرة الملعونة في القرآن»(اسراء:60).
مفسران با استناد به روايات نقل شده، شجره ملعونه را بر بني اميه تطبيق کرده اند.(4)
از عايشه نقل شده که خطاب به مروان بن حکم گفته است:« سمعت رسول الله يقول لا بيت و جدک انکم الشجرة الملعونه في القرآن»(5): از پيامبر شنيدم که به پدر و جدت مي فرمود: شجره ي ملعونه در قرآن، شما هستيد.
همچنين در آيه :« الم تر الي الذين بذلوا نعمة الله کفرا و احلوا قومهم دارالبوار»( ابراهيم: 28) مي خوانيم: آيا نينديشيدي در مورد کساني [ از پيشوايان کفر و
مرفه] که نعمت هاي خدا را ناسپاسي کرده و پيروان خود را به اردوگاه تباهي وارد کردند.
مفسران اين آيه را نيز بر بني اميه تطبيق کرده اند؛(6) چنانچه از حضرت علي هم نقل شده است:« هم الافجران من قريش بنواميه و بنو مخزوم فاما بنو مخزوم فقطع الله دابرهم يوم بدر و أما بنو اميه فمتعوا الي حين»(7): اين آيه درباره ي دو گروه جنايت پيشه از قريش نازل شده است: بني اميه و بني مخزوم. بني مخزوم در جنگ بدر تباه شدند، اما بني اميه تا زماني بهره مند خواهند بود.
بخاري نقل کرده است که ابوهريره و مروان در مسجدالنبي بودند که ابوهريره گفت:« سمعت الصادق الصدوق يقول: هلکه امني علي يدي غلمه من قريش فقال مروان لعنة الله عليهم غلمه؟ فقال ابوهريره لو شئت ان اقول بني فلان و بني فلان لفعلت»: از پيامبر شنيدم که فرمود: تباهي امت من به دست جوانايي از قريش است. مروان گفت نفرين خدا بر آنان،[ آيا به دست] جواناني خواهد بود؟ ابوهريره گفت: اگر بخواهيم بگويم[ که آنان] فرزندان فلاني و فلاني اند، خواهم گفت.
راوي سپس افزوده است: با جدم به شام رفتم؛ هنگامي که بني مروان خلافت را به دست گرفته بودند. پس آنان را جوانان و نوجواناني ديدم(8) [ که در روايت پيامبر آمده بود].
ابن حجر ذيل روايت مذکور، قول ابوهريره را آورده است که گفته:« لو حدثت
به لقطعتم هدا البلعوم»(9): اگر اسامي آنان را بگويم، شما حلقومم را مي بريد.
ابن حجر در شرح اين سخن، اضافه کرده است که: خلافت و امارت صبيان از زمان يزيد آغاز شد؛ زيرا يزيد مسئوليت ها را از شيوخ و سالمندان مي گرفت و مسئوليت و امارت شهرهاي بزرگ را به اصاغر و جواناني که خويشاوند او بودند، مي سپرد؛(10) همچنين از پيامبر نقل شده است:« و لکل شيء آفة و آفة هذالدين بنو اميه»:(11) براي هرچيزي آفتي است و آفت اين دين، بني اميه هستند.
از آنجا که پيامبر آفت دين و امت را در بني اميه مي ديد، لذا نسبت به اين گروه هميشه خشمگين بود و نقل شده است: مبغوض ترين مردم يا مبغوض ترين جانداران در نزد پيامبر بني اميه بودند:« کان ابغض الاحياء او الناس الي رسول الله بنواميه».(12)
عملکرد بني اميه، جز تاريکي و ظلمت بدتر از جاهليت قبل از اسلام به بار نياورد. رفع اين ظلمت از جهان اسلام و بيرون ساختن امت از اين تاريکي محض، نوري مي طلبيد که بار ديگر چون نور خورشيد پيامبر درخشندگي کند و در پرتو آن، امت اسلامي راه صواب را بار ديگر در پيش گيرد؛ از اين رو امام حسين با تمام قوا، حرکتي را آغاز کرد که تا ابد سرمشق آزادگان جهان است.
1. مواضع و سخنان مقاومت آفرين امام حسين
گويا فرمايش امام حسين « لکم في اسوه»(13) سر خط سرخي براي همه ي آزادگان جهان شد؛ سرخطي فراموش ناشدني که صفير آن از حلقوم پاک رسول کربلا، زينب کبري بيرون آمد که در مقام دلداري به امام سجاد- که تسلايي براي همه دردمندان جهان گرديد- فرمود:« و ينصبون لهذا الطف علما لقبرابيک سيدالشهدا. لا يدرس اثره و لا يعفور سمه علي کرور الليالي و الايام؛ و ليجتهدن ائمة الکفر و اشياع الضلاله في محوه و تطميسه، فلا يزداد اثره الا ظهورا، و امر، الا علوا...»(14): براي آرامگاه پدرت سيدالشهدا، پرچمي به اهتزاز درمي آوردند که با گذشت زمان، آثارش از بين نخواهد رفت؛ هرچند پيشوايان کفر و رهروان گمراهي در محو آن مي کوشند، اما نتيجه آن جز اين نيست که پرتوافشاني و برتري امر او، فزوني خواهد گرفت.
اقدامات مقاومت آفرين امام حسين را - که بعدها الگوي تمامي آزادگان شد- مي توان به طور خلاصه در چند موضعگيري بجا و راهبردي خلاصه کرد:
1-1. خودداري از بيعت با يزيد
2-1. اعزام نماينده به کوفه و تبيين شرايط رهبري در اسلام
گرچه کوفيان( به خصوص) و عموم مسلمانان، نتوانستند حسين را در قيام عاشورا ياري کنند، اما سخنان او چون منشوري مسلم و راهگشا در
پيشاني همه ي حرکت هاي بعدي حک شد و حتي آنان که قيامشان از روي هوس بود نيز چاره اي نمي ديدند جز آنکه در سايه ي اين منشور حرکت خود را سامان بخشند.
3-1.تبيين عدم لياقت يزيد براي رهبري در برابر دشمنان و ارتش يزيد
4-1. درس شجاعت و مردانگي
فرياد برآورد:« الا ترون الحق لا يعمل به و الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء الله و اني لا اري الموت الا سعادت و الحيات مع الظالمين الا برما»(18): آيا نمي بينيد که به حق عمل نمي گردد و از باطل نهي
نمي شود؟ بايد مؤمن[ در چنين شرايطي] راغب لقاي خدا باشد و من مرگ را جز سعادت، و زندگي با ستمگران را جز خستگي، ملالت و عار نمي بينم.
5-1. صراحت در بيان حقايق
ايها الناس ان رسول الله قال من رأي سلطاناً جائراً مستحلاة لحرم الله ناکثاً لعهد الله مخالفاً لسنت رسول الله يعمل في عبادالله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول کان حقاً علي الله ان يدخله مدخله ألاوان هؤلاء قد لزموا طاعت الشيطان و ترکوا طاعت الرحمن و أظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفييء، احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غيري»(19): اي مردم! پيامبر خدا فرمود: هرکس سلطان ستمگري را ديد که حرام هاي خدا را حلال مي شمرد، عهد خدا را مي شکند، با سنت پيامبر خدا مخالفت مي ورزد و در بين بندگان خدا به ستم و تجاوز رفتار مي کند، آن گاه نه با گفتار و نه با رفتار، بر او نتازد بر خداست که وي را همنشين همان ستمگر گرداند. آگاه باشيد که اين قوم به اطاعت شيطان همت ورزيده و از فرمانبري خدا سرپيچي نموده اند؛ فساد را هويدا کرده و حدود الهي را به تعطيلي کشانده اند؛ بيت المال را تيول خود قرار داده و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شايسته مقام رهبري ام نسبت به ديگران.
سخنان حضرت، نه تنها در دوستان تأثيرگذاشت، بلکه انگيزه ي مقاومت
در برابر بني اميه را در دشمنان نيز ايجاد کرد و نمونه اش تغييري است که در حربن يزيد رياحي و تعدادي از لشکريان دشمن پديد آمد و ايشان به صف امام حسين پيوستند.
تأثير سخنان امام بر دوستان و ياران به حدي بود که حتي بعد از آنکه امام ذمه ي خود را از آنان برداشت، نه تنها امام را تنها نگذاشتند؛ بلکه سخنان توفنده اي ايراد کردند که درس عبرتي براي آزادگان جهان است.
زهير بن قين گفت:« و لو کانت الدنيا لنا باقيه، و کنا فيها مخلدين، لآثرنا النهوض معک علي الاقامه فيها»(20): اگر دنيا براي ما جاويدان گردد و ما در آن براي هميشه بمانيم، هر آينه قيام با تو را بر ماندن در دنيا ترجيح مي دهيم.
هلال بن نافع گفت:« و الله ماکرهنا لقاء ربنا و انا علي نياتنا و بصائرنا نوالي من والاک و نعادي من عاداک..»(21): به خدا سوگند ما ديدار پروردگار خود را ناخوش نمي داريم و براساس نيت ها و بينش هايي که داريم، برجا هستيم. دوست مي داريم هرکه تو را دوست بدارد و دشمن مي داريم هرکه را با تو عداوت ورزد.
برير گفت:« والله يابن رسول الله لقد من الله بک علينا ان نقاتل بين يديک فيقطع فيک أعضاؤنا ثم يکون جدک شفيعنا يوم القيامه»(22): سوگند به خدا اي فرزند پيامبر! خدا بر ما منت گذاشته که [ لياقت] جنگ به همراه تو را به ما داده است[ چه باک از اينکه] اعضاي ما در راه تو قطعه قطعه شود. آن گاه در روز قيامت جدت شفاعت ما کند.
فرزندان عقيل گفتند:« نفديک بانفسنا و اموالنا و اهلينا و نقاتل معک حتي نرد موردک فقتح الله العيش بعدک»(23): جان، مال و اهل خود را فداي تو مي کنيم و همراهت مي جنگيم تا هم سرنوشت با تو شويم. زندگي بعد از تو را خدا گوارا نگرداند.
مسلم بن عوسجه گفت:« ... و انا افعل ذلک حتي اکسر في صدورهم رمحي و اضاربهم بسيفي ما ثبت قائمه بيدي و لو لم يکن معي سلاح اقاتلهم به لقد فتهم بالمجاره و لم افارقک أو اموت معک»(24): من مي جنگم تا آنکه سرنيزه ام را در سينه ي آنان بشکنم و با شمشيرم بر آنان بشورم و اگر با من سلاحي نبود، با سنگ بر آنان مي تازم. از تو جدا نمي شوم و با تو مي ميرم.
اين سخنان شورانگيز را کساني ايراد کردند که مرگ را در دو قدمي خود احساس مي کردند و اين نبود مگر بر اثر تأثير سخنان حسين و مواضعي که از مدينه تا آنجا اتخاذ کرده بودند.
پينوشتها:
1.محمد ابن عقيل؛ النصائح الکافيه؛ ص 140.
2. ابن ابي الحديد؛ شرح نهج البلاغه؛ ج 12، ص 81.
3. حاکم نيشابوري؛ المستدرک؛ ج 4، ص 480.
4. طبري؛ مجمع البيان؛ ج 6، ص 266 و شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 3، ص 239.
5. سيوطي؛ الدرالمنثور؛ ج 4، ص 191.
6.تفسير عياشي؛ ج 2، ص 230 و تفسير الئوري؛ ص 157. نيز: طبري؛ جامع البيان؛ ج 1، ص 168.
7. ابن حجر؛ فتح الباري؛ ج 7، ص 235.
8. بخاري؛ الصحيح؛ ج 8، ص 88.
9. ابن حجر؛ پيشين؛ ج 13، ص 8.
10. همان.
11. متقي هندي؛ کنزالعمال؛ ج 14، ص 87 و قاضي نعمان مغربي؛ شرح الاخبار؛ ج 2، ص 149 . نيز: فيض القدير؛ ج 5، ص 362.
12. حاکم نيشابوري، المستدرک؛ ج 4، ص 481.
13.ابن شبعه حراني؛ تحف العقول؛ ص 505.
14. ابن قولويه؛ کامل الزيارات؛ ص 445.
15.حلي( ابن نما)؛ مثيرالاحزان؛ ص 15.
16. طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج 4، ص 262. با اندک تفاوت، ابن خلدون؛ تاريخ العبر؛ ج 3، ص 22.
17.شيخ مفيد؛ الارشاد؛ ج 2، ص 79.
18. ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابي طالب؛ ج 3، ص 224. هيثمي؛ مجمع الزوائد؛ ج 9، ص 192 و طراني؛ المعجم الکبير؛ ج 3، ص 115.
19. ابن شعبه حراني؛ تحف العقول؛ ص 505.
20.عبدالله بحراني؛ العوالم؛ ص 232.
21. همان.
22. همان.
23. سيدمحسن امين؛ لواعج الاشجان؛ ص 119.
منبع:نشريه کنگره امام حسين (ع) و مقاومت، جلد2.
ادامه دارد...
/ج