گفتگو با دكتر محمد علي پرغو، جانباز*
درآمد
خورشيد زاده اي است از جنس و رنگ تابش و طلوع، نور و شور. نيمي از وجودش از حريم سرخ فام عرش، خاموش. نغمه پراكن كائنات، به امانت نزد دوست و نيمي از اندام مقدسش بر زمين تا زمين را مداري باشد بر گردش. همواره دغدغه ي آينده كشور و جوانان را داشته و اعتقاد و علاقه او در جهت پيشرفت اسلام در سراسر جهان و ايجاد يد واحده در عالم اسلام، از او چهره اي فعال در زمينه فرهنگي و علمي و تأليف آثار و ايراد سخنراني در مجامع دانشگاهي ساخته است.»
قبل از آغاز مصاحبه بفرمائيد نام شما به چه معني است؟
پرغو در دوران سلجوقي به عنوان رئيس و بزرگ خاندان بود و به تدريج معني دائي به خود گرفت.
پس نام شما به گذشته هاي بسيار دور تاريخي بر مي گردد. كجا و درچه خانواده اي رشد كرديد؟
من در سال 1344 در روستاي فخر آباد از توابع مشكين شهر در خانواده اي كه از نظر اقتصادي متوسط به پايين بود به دنيا آمدم. خانواده ام متدين و اهل مسجد و منبر بودند. مرحوم پدرم از همان ابتدا خداترس و از اين بابت زبانزد خاص و عام بود. در روستاي ما امامزداده اي به نام امامزداده سلميان، برادر كوچك حضرت رضا(ع) هست. روضه خواني و منبر آنجا هميشه گرم بود و پدرم مرا هميشه با خودش مي برد. من خودم به دليل توجه عميق پدرم به اين گونه مسائل، علاقه پيدا كرده بودم به مسجد بروم و به سخنان روحانيون گوش بدهم.
از آن دوران خاطره اي را به ياد داريد؟
ما به قدري براي مسجد و منبر و روحانيون ارزش قائل بوديم كه به خودمان مي گفتيم و در مسجد حتي نبايد بلوز آستين كوتاه بپوشيم. من هنوز مدرسه نمي رفتم و يك روز با لباس آستين كوتاه همراه پدرم به مسجد رفتم و از شدت خجالت، تمام مدت دستهايم را پشت سرم پنهان كرده بودم. كلاس اول ابتدايي بودم كه با پيگيري عجيبي شروع كردم به نماز خواندن. همه مراحل نماز خواندن را بلد بودم، ولي سلام دادن را بلد نبودم. از همان اول به مسائل تحصيلي علاقمند و به اصطلاح شاگرد زرنگي بودم. دركتاب سوم ابتدايي نماز را نوشته بودند. من آن كتاب را جلوي خودم باز مي كردم و به سلام دادن كه مي رسيدم، از روي كتاب مي خواندم.
از روحانيون آن دوره چه كسي تأثير خاصي روي شما گذاشت؟
شيخ ميرزا مجيد حسيني كه بعدها فهميدم چه آدم عالم و بزرگواري بودندو كتابهايشان را مرور كردم و نيز آقاي كمال مدرسي. بعد از انقلاب هم آشيخ احمد همتي بودند كه چهار دوره نماينده مجلس شدندو بسيار در شكل گيري شخصيت من نقش داشتند.
چه شد كه شما براي تحصيل، رشته تاريخ را انتخاب كرديد؟
پدر و مادرم از هر حيث در زندگي من نقش داشتند و در واقع آنها اين علاقه را در من ايجاد كردند. آنها از هر سياستي استفاده مي كردندكه ما فرزندان سالمي بار بياييم.
در زمان انقلاب چه مي كرديد؟
در آن زمان دوره ابتدايي را تمام كرده بودم و تازه به دوره راهنمايي رفته بودم. مي دانيدكه بچه ها در اين سن وضعيت رواني خاصي پيدا مي كنند، ولي پدر و مادر من بسيار لطيف برخورد مي كردند كه ما لاابالي بار نياييم.
چند خواهر و برادر هستيد؟
دو خواهر و چهار برادر.
آنها هم مثل شما تا سطوح بالاتر تحصيل كرده اند؟
خير، فقط من بودم كه بنا به علاقه شخصي، تحصيلم را ادامه دادم.
چندساله بوديد كه به جبهه رفتيد؟
خيلي ساده ! كلك زدم.(مي خندد)
چه كلكي؟
بد نيست در اينجا يادي بكنم از شهيد بزرگوار حاج محمود بني هاشم كه فرمانده بسيج مشكين شهر بود. چند بار رفتم نزد ايشان. البته قد و هيكلم بزرگ تر از سنم بود و درشت هيكل بودم.
شناسنامه تان چطور ؟
شناسنامه را دست بردم.
كجا رفتيد؟
كردستان.عده اي را فرستادند اشنويه و مرا فرستادند مهاباد، چهار ماه و بيست روز آنجا بودم و سپس برگشتم.
و درستان را ادامه داديد؟
نه. يكي از دوستانم اعزام شد و گفت بيا با هم برويم. به فاصله ده روز برگشتم جبهه. در آنجا اتفاقاتي افتاد كه به كلي مسير زندگيم را عوض كرد.
چطور ؟
در منطقه اي بوديم كه به نام سلمان كشته. موقعي كه برگشتيم جبهه، از بلندگوي ستاد، اسم چند نفر را اعلام كردند كه به ستاد مراجعه كنيد.يكي از آنها من بودم. همه مان تعجب كرده بوديم كه يعني مي خواهند ما را برگردانند به خط كه مهمات براي منطقه ببريم؟ هر كسي حدسي زد.رفتيم و به ما گفتند سپاه خيلي وقت است كه دارد روي شما تحقيق مي كند و مايل است كه شما عضو رسمي آن شويد. ما را به اسلام آباد بردند، رفتيم پذيرش و مصاحبه اي صورت گرفت. نامه دادند كه برگرديد به سپاه منطقه تان. ما برگشتيم به نيروي ويژه. نيروي ويژه رسمي بود، ولي في سبيل الله. در هر حال من با آن كه 14 ساله بودم، تير بارچي منطقه بودم. آنهايي كه با اين اسلحه كار كرده اند مي دانند كه 12 كيلووزن دارد و اين غير از نوارهاي تير است. خلاصه تقريبا با اسلحه ام همقد بودم! ولي خدا را شكر خداوند غيرت و همت عجيبي به ما داده بود.
آيا در جبهه درس مي خوانديد؟
خير. نگاه نكنيد اواخر جنگ را كه عده اي توانستند درس بخوانند. آن روزها فرصت و امكان نبود. در كردستان هر لحظه زير رگبار گلوله بوديم. از يك طرف عزالدين حسيني و از سوي ديگر قاسملو سخنراني مي كردند و افراد تحت امرشان، ما را به گلوله مي بستند. اصلا فرصت كاري جز دفاع نبود.
بعد ازآن كه عضو سپاه شديد چه كرديد؟
دوره نظامي مخصوص رزمي ها را ديدم و در 17 سالگي مربي آموزش نظامي شدم و تاكتيك دوره مخصوص(استراتژي جنگ) را ديدم. در دوره اي كه مشغول ديدن اين دوره بودم، مسئوليت سازماندهي ستادهاي مقاومت را هم به عهده ام گذاشتند.
آقاي دكتر مگر ضريب هوش شما چند است كه در هفده سالگي مسئول سازماندهي ستادهاي مقاومت شديد.
(مي خندد) صفر.
واقعا ضيب هوش شما چند است؟
من اينها را از عنايت ا لهي مي دانم.
ضريب هوش هم عنايت خداوند است. مي خواهم بدانم در تمام طول تحصيل بهترين بوديد و يا در ساير زمينه ها؟
تقريبا.
بعد به كجا رفتيد؟
اواخر سال 62 و اوايل سا ل63 و در سن 18 سالگي به جزيره مجنون رفتم. ابتدا مسئول دسته و معاون گروهان بودم و كارمان را شروع كرديم. البته اول كه وارد لشكر شدم، مرا مسئول اكيپ تخريب كردند، چون علاقه شديدي به گردان داشتم.
چه سالي و كجا مجروح شديد؟
يازده ماه در جنوب بودم كه در تاريخ 63/12/23 در عمليات بدر در جزيره مجنون در منطقه اي به نام القوام مجروح شدم.
چگونگي مجروح شدنتان را ذكر كنيد.
اتفاقش خيلي مفصل است.
خب شما مختصر بفرماييد.
ظهر بود و روز بعد از عمليات دشمن پاتك زد. يكي از دوستان اذان داد. همه بچه ها سريع تيمم كردند و نماز خواندند. من مسئوليت داشتم و ديدم كه تانکها آرايش به خود گرفته اند. ماهم انصافا سلاح نظامي نداشتيم. چند تا موشك آرپي جي داشتيم وبس. به يكي از دوستانمان گفتم بلند شواينها را بزن. آرپي جي 11 كه بشود با آن، تي -72 را زد، نداشتيم. من يك كلاش داشتم. رفتم جلو و پياده نظام دشمن پشت تانكها حركت مي كرد. رگبارهايي به چپ و راست بستم. از روبرو رگبار مي زدم كه ناگهان ديدم ميان زمين و آسمان، معلق هستم. تقريبا ده متر بلند شده و در ميانه راه از هوش رفته بودم. همين قدر يادم هست كه از آن بالا بچه ها را مي ديدم كه مرا نگاه مي كردند. چون در منطقه غرب هم يك بار مرا موج گرفته بود، احساس مي كردم شايد خستگي من از آن بابت است.
شما گفتيد كه دوبار دچار موج گرفتگي شده ايد. معمولا افرادي از اين قبيل، بسيار مضطرب هستند؛ اما شما بسيار آرام هستيد و به هيچ وجه چنين حسي را به مخاطب منتقل نمي كنيد. ممكن است علت را بفرماييد.
خداوند را شكر مي كنم كه اصولا مرا صبور و آرام آفريده. مي خواهم عرض كنم كه اگر انسان با خدا انس بگيرد، آرام مي شود. وضعيت من به شكلي است كه وقتي موج مرا مي گيرد، اولا تا دو سه روز تمام فايلهاي حافظه من پاك مي شوند.
عجب! و بعد چه اتفاقي مي افتد؟
به تدريج اين فايلها بر مي گردد. البته حالت آزار دهنده اي است.
چه چيزي باعث تشديد اين وضعيت مي شود؟
شرايط اضطراب آور. مثلا محيطها و افرادي كه موجب آزار انسان مي شوند. اگر جائي باشم كه با اعتقاداتم جور نباشد، به شدت پرهيز مي كنم كه بروم.
علي القاعده كساني هم كه سالم هستند بايد همين كار را بكنند.
لذا اگر جشني جائي دعوت باشم كه با اعتقادم نخواند و مجبور باشم كه بروم، مي روم ودو سه دقيقه اي مي مانم و به خاطر وضعيت خاصم عذرخواهي مي كنم و بر مي گردم و يا اگر بشود كه نرفت، نمي روم.
عكس اين مسائل هم هستند، يعني كارهايي كه به انسان انرژي مي دهند و روان انسان را آرام مي كند. شما سواي مسائل عبادي چه مي كنيد؟
تمام انسانها براي اين كه سالم باشند بايد با قرآن مأنوس باشند. قرآن همه چيز است.هنري كه من ندارم و كار مردان بزرگ است. هر روز هم يك ساعت نرمش مي كنم. در جواني واليبال بازي مي كردم. مدتي هم پس از آن كه جانباز شدم، به تنيس روي ميز پرداختم و تا قهرماني كشور هم رفتم، ولي بعد ديدم كه بعضي از خواسته ها و سلايق بر محيط حاكم هستند و حتي قرار بود مرا براي مسابقه سئول ببرند كه فرد ديگري رابردند.
لابد پارتي داشته !
در هر حال از اين نوع تبعيض ها لطمه خوردم و كنار كشيدم.
با طبيعت انس داريد؟
چون خانم اهل شمال هستند، هر وقت امكاني فراهم شود مي رويم و با طبيعت بسيار مأنوس هستم.
درچه سالي ازدواج كرديد و خانم چگونه شرايط شما را پذيرفتند؟
سال 67، برخوردي كه خانم با مسئله داشتند به گونه اي نيست كه با گفتن، حق مطلب ادا شود. ايشان در دوره جنگ عضو بسيج خواهران شهرشان بودند و نقش بسيار مهم و تعيين كننده اي داشتند و اصرار خودشان بود كه با يك جانباز ازدواج كنند. پدر و مادرشان خيلي مخالف بودند. منتهي ايشان گفته بودند كه جز با جانباز ازدواج نمي كنند.
رشته تحصيلي ايشان چيست؟
ايشان فوق ديپلم دارند، ولي سواد و معلوماتشان خيلي بالاست و به نظر من فوق دكترا دارند.
چه موقع به تحصيل ادامه داديد؟
بعد از ازدواج كه كمي وضعيت زندگيم رو به راه شد. سال 68 شروع كردم، در سال 70 راهنمايي و دبيرستان را به اتمام رساندم. در تمام اين دوره ها هم خوشبختانه شاگرد ممتاز بودم. حتي جوايز و تقديرنامه راهم دارم.
مدرك و سند نمي خواهد، كسي كه در 17 سالگي فرمانده باشد، هوش و تواناييش بديهي است.
در هر حال به همين ترتيب تا دوره دكتراي تاريخ پيش رفتم.
ظاهرا جنابعالي به تاريخ لبنان علاقه ويژه اي داريد. حوادث اخير لبنان چه تأثيري در شما داشت ؟
بسيار تأثيرگذار بود و همه وجودم را سرشار از شادماني و نشاط كرد.
درباره اين حال و روحيه برايمان صحبت كنيد.
دوره كارشناسي بودم كه خواب ديدم دارم در لبنان عليه اسرائيل مي جنگم و ديدم كه با شارون گلاويز شده ام و مي خواهم او را خفه كنم. محافظان او ريختند كه مرا بگيرند، يك لحظه رويم را برگرداندم و ديدم كه دور كعبه شيشه اي هست، در آن باز شد و من داخل رفتم و نجات پيدا كردم.
در اين شبهاي پر تب و تاب مبارزات مردم لبنان، حال شما چگونه بود؟
من ترديدي به پيروزيشان نداشتم و مي دانستم كه حق با آنهاست ودلم محكم بود. من احساس مي كردم تمامي كفر در برابر تمامي اسلام ايستاده است.
اضطرابي كه موجب موج گرفتگي مي شود برايتان پيش نيامد؟
ابدا، چون دلم محكم بود. خداوند رحمتي براي مسلمانان عطا كرد. خيلي بايد آن را ارج بگذارند و قدرش را بدانند. آنهايي كه اهل دل هستند نيك مي دانند كه مقام معظم رهبري با فرمايشات اميدبخش و ارزنده شان چه نقش تعيين كننده اي در اين جريان ايفا كردند.
آيا در زمينه مسائل لبنان فقط كتاب «تحولات لبنان در گستره تاريخ» از شما چاپ شده است؟
خير. پارسال در كنگره بين المللي اديان مقاله اي را در اين زمينه ارائه دادم. آقاي باستاني پاريزي آمدند و پيشانيم را بوسيدند و گفتند، «اگر در اين كشور اجازه حضور و بروز به امثال شما بدهند، انصافا كار صد ساله را يك ساله انجام مي دهيد.» احساس بچه هاي رزمنده را من در بيان آقاي باستاني پاريزي احساس كردم. در اين زمينه البته درد و حرف بسيار است.
سراپا گوش هستيم.
موقعي كه فوق ليسانس گرفتم، آقايان بيشترين تلاش را مي كردند كه من به دكترا نروم.
چرا ؟
من نمي دانم، شايد با انقلاب، با نظام يا با ايثارگران مشكل داشتند. تعجب است. در دوره انقلاب گاهي اوقات كساني كه در رأس امور هستند كه با تظاهر به اينجا مي رسند و نمي گذارند كه از موانع رد شويم.
ولي شما كه رد شديد.
لطف داريد. خدا كند رد شده باشم.
واقعا همين طور است. خداوند بندگاني را كه با اين همه خلوص همه چيز خود را فدا كرده اند، تنها نمي گذارد.
در لطف حق باريتعالي كه كوچك ترين ترديدي نيست، ولي اين نوع برخوردها آزار دهنده است، نه با من، با هر كسي.
از روزهاي جبهه چه خاطره شيريني را به ياد داريد؟
خاطره شيرين؟
بله، بعضي از خاطرات به رغم ظاهر تلخشان بسيار شيرين هستند.
بهترين خاطره ام اوج نبرد و آتش و خون بود و از جا بلند شدن آن نوجوان چهارده ساله و اذان گفتنش، توگويي تفسير ظهر عاشورا بود.
كدام يك از شخصيتهاي تاريخي در ذهن شما بسيار برجسته است؟
بعد از حضرت امام(ره)، شهيدمطهري كه من مفهوم تاريخ را در آثار ايشان بررسي كرده ام. و به صورت مقاله به اساتيد دادم.
و ديگر آثار شما ؟
از نفوذ فرانسه در لبنان مقاله اي نوشته ام و نيز كتابي با نام استعمار كهن از دوران سودا گري تا استعمار فرانو.
فرانو را معادل پست مدرن گذاشته ايد؟
بله.
بسيار معادل خوبي است. خودتان اين معادل را گذاشته ايد؟
بله.
بسيار عالي تر از پسانوين و پسامدرن است. خدا خيرتان بدهد. مي فرموديد.
ديگر كتابي نوشته ام با عنوان چالشهاي آب در سده ي آينده كه موضوعي سياسي و بسيار حساس است. امروز در بلاهايي كه بر سر همه كشورهاي دنيا مي آيد، آب نقش تعيين كننده اي دارد و اين تأثير روز به روز هم بيشتر خواهد شد. من در اين كتاب از دوستي كه در زمينه ي آبخيزداري تخصص دارد، مدد گرفته ام.
انصافا چه كارهاي اساسي و سترگي انجام مي دهيد. خدا توفيقتان بدهد. بفرماييد در دوره دانشگاه كدام استاد تأثير زيادي روي شما گذاشت ؟
تأثير خوب يا بد؟
بدها را كه به خدا بسپاريد، خوبها را عرض كردم.
دكتر پور محمدي كه از هر حيث شخصيت خوب و مستقلي بودند و بهترين مشوق من بودند. من در دوره كارشناسي ارشد بدون استفاده از سهميه، نفر دوم كشور شدم. ايشان درست مثل اين كه خودشان موفق شده باشند، از خوشحالي در پوست نمي گنجيدند. پايان نامه ام را كه دفاع كردم، خود و معاونانشان از اول تا آخر جلسه نشستند و با محبت و دقت گوش دادند.
موضوع پايان نامه كارشناسي ارشد شما چه بود؟
بررسي نفوذ فرانسه در لبنان از سال 1918 تا 1940.
نمي خواهيد چاپ كنيد؟
بايد مطالبي را در آن تغيير داد، من هم حاضر نيستم تغيير بدهم.
خدا بر توانايي، توكل و مقاومت شما بيفزايد و پايدار باشيد.
من هم از شما تشكر مي كنم كه فرصت خوبي را در اختيارم گذاشتيد تا حرفهايم را در فضائي صميمي بيان كنم.
* دكتراي تاريخ و عضو هيئت علمي دانشگاه تبريز، نويسنده مقالات و كتابهاي فرهنگي و علمي به ويژه تاريخ لبنان
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 19