پدر زن مختار که بود؟

پدر زن مختار، سمرة بن جندب بن هلال بن حریج بن مرة فزاری است. برای او چندین کنیه ذکر کرده اند؛ از جمله ابوسلیمان، ابوسعید، ابوعبدالرحمن و ابوعبدالله. مادرش «الکلفاء» دختر «حارث» و از قبیله ی «بنی اسد» بود و دخترش «ام ثابت» همسر «مختار بن ابی عبیده ثقفی» بود.
سه‌شنبه، 11 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پدر زن مختار که بود؟

پدر زن مختار که بود؟
پدر زن مختار که بود؟


 





 
حکومت ننگین بنی امیه، مملوِّ از شخصیت هایی است که در دشمنی و کینه ورزی با اهل بیت(ع) بسیار کوشیدند و برای دستیابی به امیال و آرزوهای نفسانی و غیر مشروع خود، از هیچ کوششی دریغ ننمودند. در راس این خاندان، معاویه بن ابی سفیان بود که به جهت استحکام بخشیدن به پایه های قدرت خویش و نابود ساختن اساس اسلام، افرادی را استخدام می کرد. این اشخاص با ایجاد فضای رعب و وحشت و سرکوب در میان مردم به خصوص شیعیان، و نیز جعل احادیث فراوان در مدح بنی امیه و مذمت امیرالمؤمنین علی(ع)، جامعه اسلامی‌را به سمت انحراف سوق می دادند. یکی از این مهره های دنیا پرست، «سمرة بن جندب» بود که در این راستا، خدمات شایانی به حکومت نامشروع اموی نمود.

شناخت اجمالی
 

وی «سمرة بن جندب بن هلال بن حریج بن مرة فزاری»[1] است. برای او چندین کنیه ذکر کرده اند؛ از جمله ابوسلیمان، ابوسعید، ابوعبدالرحمن و ابوعبدالله.[2]
مادرش «الکلفاء» دختر «حارث» و از قبیله ی «بنی اسد»[3] بود و دخترش «ام ثابت» همسر «مختار بن ابی عبیده ثقفی» بود.[4]
وی در زمان خلافت «عمر بن خطاب» به صورت آشکارا شراب می فروخت. وقتی به‌ عمر گفته‌ شد: سمره‌ شراب‌ فروخته‌ است‌، عمر گفت‌: خداوند سمره‌ را بکشد! رسول‌ خدا گفت‌: «خداوند لعنت‌ کرده‌ است‌ یهود را که‌ شحوم‌ را (پیه‌ها را) بر آنان‌ حرام‌ کرده‌ بود؛ ولی‌ آن‌ را می فروختند
«سمرة» حلیف و هم پیمان انصار بود.[5] وقتی پدرش از دنیا رفت، مادرش وارد مدینه شد و با یکی از انصار به نام «مرّى بن شیبان» عموى «ابوسعید خدرى» ازدواج نمود و سمرة در خانه او بزرگ شد.[6]
نقل شده است که وی در زمان خلافت «عمر بن خطاب» به صورت آشکارا شراب می فروخت. وقتی به‌ عمر گفته‌ شد: سمره‌ شراب‌ فروخته‌ است‌، عمر گفت‌: خداوند سمره‌ را بکشد! رسول‌ خدا گفت‌: «خداوند لعنت‌ کرده‌ است‌ یهود را که‌ شحوم‌ را (پیه‌ها را) بر آنان‌ حرام‌ کرده‌ بود؛ ولی‌ آن‌ را می فروختند.»[7]

1) سمرة و پیامبر(ص)
 

ابن جندب از صحابه پیامبر بوده و در جنگ احد شرکت داشت و نیز روایات فراوانی از او نقل کرده اند. علیرغم این که وی جنایات متعددی را مرتکب شده است؛ ولی از آن جهت که یک صحابی است، مورد وثوق اهل سنت بوده و تمام روایات وی را می پذیرند.
در بیان شرکت او در جنگ احد آمده است که چون پیامبر(ص) به سوى «احد» مى‏رفت و یاران خود را سان می‌دید، سمرة بن جندب را که سنّ کمی‌داشت، رد کرد و به «رافع بن خدیج» اجازه داد و سمرة به ناپدرى خویش گفت: «پدر جان! پیامبر(ص) به «رافع بن خدیج» اجازه داد و مرا رد کرد؛ ولى من در کشتى، رافع را به زمین مى‏زنم.» مرى بن شیبان نیز به پیامبر گفت: «پسر مرا رد کردى و رافع بن خدیج را اجازه دادى، اما پسر من او را زمین مى‏زند.» پیامبر به آنان فرمود تا کشتى بگیرند و سمره، رافع را به زمین زد و به او نیز اجازه داد که در جنگ احد شرکت کند.[8]

سمرة و قاعده ی «لاضرر و لا ضرار»
 

سمرة ماجرای معروفی داشت که قاعده مبارکه معروف «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» در داستان وی وارد شده است.
داستان از این قرار بود که سمرة بن جندب مالک باغی بود که آن را به یکی از انصار فروخت و از آن یک درخت نخل را که در میان باغ بود استثنا کرد، و گفت: «این درخت برای من باقی بماند.» آن انصاری نیز موافقت کرد و بدون این که بداند بعدها چه اتفاقی خواهد افتاد، باغ را خرید.
از آنجا که سمرة دل بیماری داشت، برای تجسس در حریم خصوصی انصاری، بدون اجازه و به بهانه ی نخلش، وارد باغ آن انصاری می شد که خودش و همسر و خانواده اش در آن زندگی می کردند. مرد انصاری از او خواست که به هنگام وارد شدن به باغ اجازه بگیرد، و مثلاً یا الله بگوید یا در بزند و کاری از این قبیل بکند؛ اما سمرة نپذیرفت و گفت: این نخل مال من است و راه هم راه من است، و دلیلی برای اجازه گرفتن وجود ندارد. انصاری هر چه از او خواهش کرد، او زیر بار نرفت، تا این که مرد انصاری نزد پیامبر(ص) رفت و از دست سمرة شکایت کرد، و از ایشان برای این مشکل راه حلی خواست. پیامبر(ص) سمرة را طلبید و از او خواست که در هنگام ورود به باغ اجازه بگیرد؛ اما او این خواسته را رد کرد و گفت: نخل، مال من است و من اختیار آن را دارم، پس هر گونه که بخواهم وارد باغ می شوم.
پیامبر(ص) فرمودند: این درخت را در برابر درختی در بهشت به من بفروش. او گفت: نمی فروشم. پیامبر(ص) فرمود: در برابر ده درخت، گفت: نه و همین طور پافشاری می کرد، به گونه ای که نشان می داد غرضی از این کار دارد. در اینجا معروف است که پیامبر(ص) به انصاری چنین گفت: برو و نخل را از ریشه بکن و به صورت سمرة پرتاب کن، چرا که ضرر و زیان در اسلام راه ندارد؛ «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» و به سمرة گفت: تو مرد مضری هستی که می¬خواهی به دیگران زیان برسانی، هدفت خرما گرفتن از نخل نیست.[9] و بدین ترتیب این قاعده از قواعد فقهی معروف شد، که به آن عمل می شود.
زیاد بن‌ أبیه‌ در وقتی‌ که‌ خودش‌ والی‌ بصره‌ و کوفه‌ بود از جانب‌ معاویه‌ به‌ کوفه‌ آمد، سمرة را جانشین‌ خود در بصره‌ کرد و او در مدّت‌ شش‌ ماه‌، هشت هزار نفر‌ از مردم‌ را کشت‌. زیاد به‌ وی‌ گفت‌: آیا نترسیدی‌ از این که‌ شاید در میانشان‌ یک‌ نفر بی‌گناه‌ بوده‌ باشد؟! سَمَرَه‌ گفت‌: اگر هشت‌ هزار دیگر نیز به‌ مقدار آن ها می‌کشتم‌ هرگز باکی‌ نداشتم‌!

2) سمرة در دوران حکومت معاویه
 

2-1 سمرة و ولایت بصره
اوج جنایات و کشتارهایی که سمرة انجام داده است، در دوران زمام داری معاویه است. وقتی که معاویه عمال خود را به سرتاسر سرزمین های اسلامی‌گسیل داشت، «زیاد بن ابیه» را در سال 45 هجری حاکم بصره نمود. در سال 50 هجری که زیاد از سوی معاویه به عنوان والی کوفه برگزیده شد، وی سمرة را جانشین خود در بصره قرار داد.[10] وی در مدت شش ماهی که در بصره بود جنایات فراوانی انجام داد.

جنایات سمرة
 

1. طبری‌ در حوادث‌ سال‌ پنجاهم‌ آورده است که «محمد بن سلیم» گفت‌: من‌ از «انس‌ بن‌ سیرین»‌ سوال‌ کردم‌: آیا سَمرة‌ بن‌ جندب‌ کسی‌ را هم‌ کشته‌ است‌؟!
گفت‌: «مگر می‌توان‌ تعداد کشته‌ شدگان‌ به‌ دست‌ سمرة‌ را به‌ حساب‌ آورد؟! زیاد بن‌ أبیه‌ در وقتی‌ که‌ خودش‌ والی‌ بصره‌ و کوفه‌ بود از جانب‌ معاویه‌ به‌ کوفه‌ آمد، سمرة را جانشین‌ خود در بصره‌ کرد و او در مدّت‌ شش‌ ماه‌، هشت هزار نفر‌ از مردم‌ را کشت‌. زیاد به‌ وی‌ گفت‌: آیا نترسیدی‌ از این که‌ شاید در میانشان‌ یک‌ نفر بی‌گناه‌ بوده‌ باشد؟! سَمَرَه‌ گفت‌: اگر هشت‌ هزار دیگر نیز به‌ مقدار آن ها می‌کشتم‌ هرگز باکی‌ نداشتم‌![11]
2. نیز نقل شده است که «ابو سوار عبدی»‌ می گفت‌: در یک‌ صبحگاه‌ سَمَرَه‌ از خویشاوندان‌ من‌، چهل‌ و هفت‌ نفر را کشت‌ که‌ همه‌ جامع‌ قرآن‌ بوده‌اند.[12]
3. یکی دیگر از جنایات سمرة این است که شخصی به نام «عَوْف»‌ روایت‌ نموده‌ است که سَمَرة‌ بن‌ جُنْدب‌ از مدینه‌ به‌ کوفه‌ برمی‌گشت‌. چون‌ به‌ خانه‌های‌ بنی‌أسد رسید، مردی‌ از یکی‌ از کوچه‌هایشان‌ بیرون‌ آمد که‌ با اوَّل‌ خیل‌ و لشگر وی‌ برخورد کرد. یکی از لشگریان‌ به‌ وی‌ حمله‌ برد و از روی‌ سرکشی‌ و بازی‌ و بدون‌ جهت‌ حربه‌ای‌ به‌ او زد. و سپس‌ لشگر گذشت‌ و سمره‌ به‌ آن‌ مرد رسید در حالی‌ که‌ داشت‌ در خون‌ خود دست‌ و پا می‌زد. پرسید: این‌ چه‌ واقعه‌ای‌ است‌؟!
گفتند: اوائل‌ لشگر امیر بدو اصابت‌ کرده‌ است‌. او از روی تکبر گفت‌: «إذَاسَمِعْتُمْ بِنَا قَدْ رَکبْنَا فَاتَّقُوا أسنَّتَنَا» «چون‌ شنیدید که‌ ما سوار شدیم‌ از سنان ها و نیزه های‌ ما بترسید و کنار بایستید.»[13
4. عبدالملک بن حکیم، از حسن بصرى نقل مى کند که مى گفت: مردى از اهل خراسان به بصره آمد. اموالى را که با خود داشت به بیت المال سپرد و رسید پرداخت زکات خویش را گرفت و سپس وارد مسجد شد و دو رکعت نماز گزارد. در همان هنگام، سمرة که رئیس شرطه هاى زیاد بود. او را گرفت و متهم ساخت که از خوارج است و او را پیش آورد و گردنش را زد و چون به چیزهایى که همراه او بود نگریستند، آن رسید پرداخت زکات را که به خط سرپرست بیت المال بود، دیدند. «ابوبکره»[14] گفت: اى سمرة! مگر نشنیده اى که خداوند متعال مى فرماید: «همانا آن کس که زکات مى پردازد و نام پروردگارش را یاد مى کند و نماز مى گزارد رستگار است»؟[15] گفت: برادرت مرا به این کار فرمان داد.[16]
اعمش از ابوصالح نقل مى کند که مى گفته است به ما گفته شد، مردى از اصحاب رسول خدا(ص) آمده است. نزد او رفتیم و دیدیم سمرة بن جندب است. کنار یکى از پاهایش شراب و کنار پاى دیگرش یخ بود. گفتیم: این چیست؟ گفتند: گرفتار نقرس است. در همین حال گروهى پیش او آمدند و گفتند: اى سمرة فردا پاسخ خداى خود را چگونه مى دهى؟ مردى را پیش تو مى آورند و مى گویند از خوارج است، فرمان به قتل او مى دهى، سپس یکى دیگر را مى آورند و مى گویند آن که کشتى از خوارج نبوده است، بلکه جوانى بوده است که در پى کار خود بوده و اشتباه شده است و آن خارجى همین یکى است که حالا آورده ایم و به کشتن دومى اشاره مى کنى. سمرة گفت: چه عیبى در این کار است. اگر از اهل بهشت بوده به بهشت مى رود و اگر دوزخى بوده به دوزخ مى رود.[17]

سمرة و جعل حدیث
 

سمرة بن جندب کسی است که معاویه صد هزار درهم به او داد و گفت آیه ی «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»[18]؛ که همه می‌گفتند در شأن امیرالمؤمنین(ع) نازل شده است را، با جعل یک حدیث از سوی پیامبر، آن را به عبد الرحمن بن ملجم مرادی منسوب کن. تا این که با افزایش مبلغ به 400 هزار درهم، قبول کرد و این جعل را انجام داد.[19]
نیز در همان وقت آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَن یعْجِبُک قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ»
(و از مردم کسانی هستند که گفتار آنان در زندگی دنیا مایه اعجاب تو می شود، و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه می گیرند حال این که سرسختترین دشمنانند) را در حق امام علی (ع) روایت کند.[20]
وی در اواخر عمر خود، گرفتار لرز و سرماى سختى شد. برایش آتش افروختند. پیش رو و پشت سرش و بر سمت راست و چپ او منقل آتش نهادند ولی سودى نبخشید و مى‏گفت با سرماى درونم چه کنم و بر همان حال مرد

عزل از ولایت بصره
 

پس از این که «زیاد بن ابیه» در سال 53 هجری از دنیا رفت، معاویه به جای او، سمرة را بر حکومت بصره گماشت. سمرة تا شش ماه و برخی گفته اند تا هجده ماه در بصره بود و در سال 54 از این منصب عزل شد.[21]
بعد از این که معاویه او را عزل نمود، بسیار ناراحت و عصبانی شد و گفت: لعنت خدا بر معاویه. اگر من خداوند را به اندازه معاویه مى‏شناختم و اطاعت مى‏کردم هرگز دچار عذاب خداوند نمى‏شدم.[22]

سرانجام سمرة
 

سمرة پس از عزل از امارت بصره در سال 54 هجری، به کوفه رفت و در محله ی «بنی اسد» برای خود خانه ای ساخت و همان جا درگذشت.[23]
وی در اواخر عمر خود، گرفتار لرز و سرماى سختى شد. برایش آتش افروختند. پیش رو و پشت سرش و بر سمت راست و چپ او منقل آتش نهادند ولی سودى نبخشید و مى‏گفت با سرماى درونم چه کنم و بر همان حال مرد.[24]
نقل شده است که روزی پیامبر به سه تن از صحابه «ابوهریره»، «ابو محذوره» و «سمرة بن جندب» فرمود:«آن کس از شما که دیر تر از دو تن دیگر از دنیا برود، در آتش است.» و سمرة آخرین آن ها بود. و این نشان گر راستی کلام رسول خدا درباره ی وی بود. [25]
تاریخ مرگ سمره را با اختلاف، سالهاى 58 و 59 و 60 هجرى نوشته اند.[26]
در برخی از منابع آمده است که سمرة در دیگ آب جوش افتاد و سوخت و سخن پیامبر (ص) که به ابوهریره فرموده بود: «آخرین کس از شما سه تن که بمیرد در آتش است»، صحیح بود.[27]

پي‌نوشت‌ها:
 

[1]. ابن عبدالبر، أبو عمر یوسف بن عبد الله؛ الاستیعاب، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دار الجیل، 1412ق، چاپ اول، ج2، ص 653 و ابن الأثیر، عزالدین أبو الحسن على بن محمد؛ الکامل، بیروت، دار الفکر، 1409، ج2، ص 302.
[2]. همان¬ها.
[3]. واقدی، محمد بن عمر؛ المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الأعلمى، 1409، چاپ سوم، ج1، ص 216 و بلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر؛ انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دار الفکر، 1417ق، چاپ اول، ج1، ص 316 و ج13، ص 185.
[4]. دینوری، ابو حنیفه و احمد بن داود، اخبار الطوال، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضى، 1368ش، ص309 و طبری، ابوجعفر محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، 1387، چاپ دوم، ج6، ص 66.
[5]. هاشمی‌بصری، محمد بن سعد بن منیع؛ الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410، چاپ اول، ج7، ص 35 و ابن عبدالبر، پیشین، ج2، ص 655 و ابن حجر عسقلانی، احمد بن على؛ الاصابه، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415، چاپ اول، ج3، ص 150.
[6]. ابن حجر عسقلانی، همان و ابن اثیر، پیشین.
[7]. مسند ابن حنبل، جزء اول، ص 25.
[8]. طبری، پیشین، ج2، ص 505و506 و بلاذری، پیشین، ج13، ص 185 و واقدی، پیشین، ص 216.
[9]. کلینی، محمد بن یعقوب؛ الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365ش، چاپ چهارم، ج5، ص 294 و حر عاملی، محمد بن حسن؛ وسایل الشیعه، آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1409ق، چاپ اول، ج25، ص 428.
[10]. ابن اثیر، پیشین، ج3، ص 447و454.
[11]. طبری، پیشین، ج5، ص 236و237 و بلاذری، پیشین، ج5، ص 211.
[12]. طبری، همان، ص 237 و ابن اثیر، پیشین، ج3، ص 463.
[13]. ابن اثیر، همان و بلاذری، پیشین، ج5، ص 212 و طبری، همان، ص 237.
[14]. وی برادر مادری زیاد است. مادر هر دو سمیه، کنیز حارث بن کلده است. ابن اثیر، عز الدین أبو الحسن على بن محمد الجزرى؛ اسدالغابه، بیروت، دار الفکر، 1409ق، ج2، ص 119.
[15]. سوره اعلی، آیه 14-15.
[16]. بلاذری، پیشین، ص 210 و ابن اثیر، الکامل، پیشین، ج3، ص 495.
[17]. ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید بن هبه الله؛ شرح نهج البلاغه، کتابخانه آیت الله مرعشی، قم، 1404ق، ج4، ص 77.
[18]. بقره، آیه 207.
[19].ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد؛ الغارات، تحقیق جلال الدین حسینى ارموى، تهران، انجمن آثار ملى، 1353ش، ج2، ص 840و841 و مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، لبنان، 1404ق، ج33، ص 215.
[20]. همان .
[21]. ابن کثیر دمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر؛ البدایه و النهایه، بیروت، دار الفکر، 1407ق، ج8، ص 284 و طبری، پیشین، ج5، ص 291 و ابن اثیر، الکامل، پیشین، ج3، ص 495.
[22]. طبری، همان و بلاذری، پیشین، ص 240.
[23]. بلاذری، همان، ج13، ص 186 و ابن سعد، پیشین، ج7، ص 35.
[24]. ابن عبدالبر، پیشین، ج2، ص 654 و ابن اثیر، اسدالغابه، پیشین، ج2، ص 303 و ابن حجر عسقلانی، پیشین، ج3، ص 150.
[25]. بلاذری، پیشین، ج13، ص 185 و ابن حجر عسقلانی، همان و ابن عبدالبر، همان.
[26]. ابن حجر، همان و ابن اثیر، پیشین، ج2، ص 303 و ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، تحقیق عمرعبد السلام تدمرى، بیروت، دار الکتاب العربى، 1413ق، چاپ دوم، ج4، ص 234.
[27]. ابن عبدالبر، پیشین.
 

منبع:http://www.mashreghnews.ir
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb




 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط