شيوه قرب الهي

نکته: عقلا اتفاق نظر دارند که نزديکي بنده به حق تعالي به نزديکي صفت است. معني اين سخت آن است که هر بنده اي که خود را به صفت حق تعالي بيارايد و به قدري که صفت حق تعالي در او پيدا شود، او به حق تعالي نزديک شود؛ چنان که شاگرد خواهد که به استاد نزديک شود، علم استاد و خوي استاد در خود بنشاند؛ چندان که علم و خوي
پنجشنبه، 13 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شيوه قرب الهي

شيوه قرب الهي
شيوه قرب الهي


 






 

ماهيت قرب به خداوند
 

نکته: همه عاقلان اتفاق نظر دارند که نزديکي بنده به حق تعالي نه نزديکي جايگاه است چنان که مردي در سرايي باشد و تو در سرايي ديگر، و اگر خواهي که نزديک او شوي، برخيزي و سوي او روي، و به جايي که نزديکي او باشد بنشيني. بايد که شرايط نزديکي او حاصل کرده باشي، و تواني با او گفتن و شنيدن. و اين چنين نزديکي با خداي تعالي محال است؛ زيرا که او را جايگاه نيست؛ چون او آفريننده جاي هاست. پس در ازل (1) چون هيچ جايگاه را نيافريده بود، او را جايگاه نبود، و چون او بي نياز است از جايگاه، چگونه در جايي فرود آيد؛ زيرا که ناگزير است که پيوسته در جايي باشد، تا از آنجا به جايي ديگر رود.
نبيني که اگر شخصي که او را در جايگاهي بيني، و از تو دور شود، و تو خواهي که جايگاه او را بداني که کجاست، از جايگاه سوال کني. و اگر کسي گويد: اکنون او را هيچ جايي نيست، و او به جايي است که اشارت به جاي او نتوان کرد که بالاست، يا زير، پا دست راست، يا دست چپ، يا پيش، يا پس، تو اين سخن را محال محض داني. و اين از آن است که عقل به ضرورت مي داند که هر چيز که زماني به جايگاه محتاج گشت، و درجايي فرود آمد، هرگز لحظه اي بي جايي نتواند بود. و چون حق تعالي در ازل محتاج به هيچ جايي نبود، چگونه باز محتاج جا شود. (2)

چگونگي قرب
 

نکته: عقلا اتفاق نظر دارند که نزديکي بنده به حق تعالي به نزديکي صفت است. معني اين سخت آن است که هر بنده اي که خود را به صفت حق تعالي بيارايد و به قدري که صفت حق تعالي در او پيدا شود، او به حق تعالي نزديک شود؛ چنان که شاگرد خواهد که به استاد نزديک شود، علم استاد و خوي استاد در خود بنشاند؛ چندان که علم و خوي او بيشتر حاصل کند، او به استاد نزديک تر شود. و از اينجا است که پيغامبر صلي الله عليه و آله بر امت خود فضل کرده است: «به خوي هاي حق تعالي خو بگيرد». (3)

ترک غفلت و روي آوردن به عبادت

اي شده عمر عزيز تو به غفلت بر باد
وزکن موي سفيد تو تو را ياد نداد (4)

گر بداني که چه راه است تو را اندر پيش
برنياري به همه عمر از آن غم دم شاد (5)

چند از اين خواب گران؟ خيز دمي طاعت کن
اي که در روي زمين کس چو تو در خواب مباد

در دل خاک لحد (6) خواب چنان خواهي کرد
که رود جمله لذّات جهانت از ياد

کاروان رفت، در اين منزل خونخوار مخُسب
راه دور است و خطرناک و نخوردي غم زاد (7)

رو به درگاه خداوند کريم آر و رحيم
ياد کن کرده خود را و برآور فرياد

گو الهي زمعاصي به تو مي گردم باز (8)
هرچه کردم همه بد بود و خطا بود و فساد

آخر اين خانه و دکّان تو ويران شدني است.
برره سيل فنا خانه که کردست آباد

يا رب از فضل ببخشي تو گناه همه را
وعده توست که الله لطيف بعباد (9)

اي کريم از کرم خويش تو انصاري را
با همه امت احمد برساني به مراد (10)

قرب الهي با انجام عبادت صحيح
 

نکته: بدان، که خداوند به خدمت تو محتاج نيست و از تو و عبادتت و دعايت بي نياز است. او از فضل خود تو را دعوت کرده تا مورد رحمت قرار دهد و از عقوبتش دور کند و برکات مهرباني اش را بر تو عطا کند و تو را به راه رضايت خود هدايت کند و در مغفرفتش را بر تو بگشاد (11)

تعيين ارزش عبادت
 

تمثيل: مثل عبادت بنده چون زر و سيم است، و مثل قبول حق چون دکاندار است، و مثل اين حديث چون بازار شهر است، چون کسي زر و سيم فرا بازار برد، نزد دکاندار رود و گويد: بدين زر و سيم مرا چيزي فروش. گويد : چه مي خواهي؟ گويد: فلان چيز. دکاندار نگويد که اين مخر چيز ديگر خر، هرچه او خريداري کند به وي دهد. همچنين کسي عبادت کند و به او آن حشمت که خواهد دهد، و يا دنيا خواهد به او دهد، و يا کرامات خواهد به وي دهد، و يا بهشت خواهد وي را دهد، و يا نعمت دو جهاني خواهد وي را دهد؛ هرچه جزاي کار خويش خواهد، وي را دهد. (12)

پرهيز از افراط در عبادت
 

توصيه: چون روز روزه داري و افطار نکني و شب بيدار بماني و هيچ نخسبي، از کار فرو ماني، بار به منزل نتواني برد. کسي که به شب بسيار بيدار بماند ديگر روز از ذکرگفتن محروم شود، و چون طعام نخورد از روزه نيز محروم ماند. مجاهده بايد به حد توان کرد و براي تسلط بر نفس نه بر مراد نفس.
بر فرمان شروع رو نه بر هواي نفس که نور و گشايش در فرمان برداري شرع است نه در بسيار کاري.
رونده اين راه بايد همسايگان نيازارد که ملائکه دست راست و چپ، هر دو همسايه وي اند، و دل و عقل نيز همسايه نزديک تر وي اند. بايد که اين همسايگان عزيز را عزيز دارد و نرنجاند. و رنجانيدن ايشان آن است که بر فرمان نفس و سرشت رود و خلاف شرع.
پس رونده راه بايد که آزار همسايه خويش بپرهيزد، با دل و عقل خود همسايگي نيکو کند، به خلاف دل و عقل کار نکند که ايشان از سرشت او خسته شوند و اين کسي داند که از همسايگي عقل و دل خبر دارد. (13)

به عمل پرداختن
 

جمله نغز: کار به کردار است نه به گفتار؛ چنان که شناختن آب، تشنگي را ننشاند. کسي هزار سال به زبان گويد: شکر، مذاق او شيرين نشود؛ که شکر در دهن بايد نهاد تا حلاوت به حلق رسدو طبع خوش گردد. (14)
جمله نغز: امور آخرت جز به راه رفتن معلوم نگردد. (15)

در يک مرتبه نماندن
 

تمثيل: اي عزيز! همه مذاهب خلق را منازل (16) راه خدا دان. اما در منزل اقامت کردن غلط بود. همدان و بغداد از منازل مکه است براي کسي که از خراسان آيد؛ اما در آن اقامت نبايد کرد که منزل، هرگز اقامت را نبود، و اگر کسي در منزل اقامت کندراهزنان راه بر وي بزنند. (17)

درد و طلب
 

توصيه: مرد را درد بايد و درد را طلب بايد و طلب را ادب بايد که گفته اند:

از ادب پر نور گشته اين فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک (18)

بي ادب تنها خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد (19)

اهميت درد طلب
 

نکته: سلوک را دردي بايد. چون مريد (20) دردمند باشد،کارش راست و درست باشد. بيمار که دردمند بود هر دارو که وي را دهي بخورد بر اميد آن که از درد نجات يابد. اما چون کسي مي داند که او را هيچ درد نيست، درد ندارد و دارو مي ستاند. و دارو بي درد زيان مي آرد، و طبيب را بدنامي مي دهد، و دين خويش بر باد مي دهد که پندارد همه مريدان چنانند که اوست، از سر کوي خويش در اوليا مي نگرد، زودا که به منزل زنديقي (21) مي رسد.
دردمندي نه آن است که به تقليد فرا توان گرفت. هرکه به اين طريق از در تقليد وارد شود، از در زنديقي بيرن شود. اصل سلوک، درد محبت است، آنگه به واداشتن پير راه. هرکه بي درد و بي نياز به پير رود، نخست نسبت بدبيني بر پير دهد. ما اگر از سردردي و از سرشناختي مي رود، بختش بيدار گردد، و سعادت دو جهاني يابد. (22)
نکته: مي گويند که خدا را طلب مي کنيم و نمي يابيم. اينان نمي دانند که خدا در هرجا و هر وقت حاضر است و حاجت به طلب کردن نيست. (23)
جمله نغز: سيمرغ حکمت: را در قاف (24) همت و قربت بطلب (25)

نحوه به دست آوردن طلب
 

نکته: بدان، که هرکس به حق نرسيد از آن بود که راه نرفت؛ و هرکه راه نرفت از آن بود که طلب نکرد؛ و هرکه طلب نکرد از آن بود که ندانست و ايمان وي کامل نبود؛ چه، هرکه بداند که دنيا تيره است و روزي چند است، و آخرت صافي است و جاويد است، ارادت طلب زاد آخرت اندر وي پيدا آيد، و بر وي بس دشوار نبود که چيزي حقير اندر عوض چيزي نفيس دهد؛ که امروز کوزه سفالين بگذاشتن تا که فردا کوزه زرين عوض ستادن بس دشوار نبود. (26)
سوختن و ساختن
توصيه: بنال و بگداز و بسوز و بساز تا با بي نياز هم راز شوي.

اي خنک (27) چشمي که آن گريان اوست
وي همايون (28) دل که آن بريان اوست

تا نگريد ابر کي خندد چمن
تا ننالد طفل کي جوشد لبن (29)

پشت پا زدن به دنيا
 

اي عزيز! در طفلي پستي و در جواني مستي و در پيري سستي، پس خدا را کي پرستي؟

اي جوان سرو قد، گويي بزن (30)
پيش از آن کز قامتت چوگان (31) کنند (32)

پس برخيز و قدم از جاي خود بردار و پشت پايي بر اسباب و آلات بي ثبات دنيا بزن که به ميل و توجهش نيرزد. (33)
 

تدارک ايام گذشته
 

توجه: تلافي ايام جواني را که خلاصه روزگار زندگاني است باري در پيري درباب.

حاليا (34) اي عندليب کهنه سال
سرکن افغاني (35) و يک چندي بنال

چون نکردي ناله در فصل بهار
در خزان باري قضا کن زينهار (36)

تا که دانستي زيانت را زسود
توبه ات نسيه، گناهت نقد بود

عمرت از پنجه گذشت و يک سجود
کت (37) به کار آيد نکردي اي جهود (38)

شد همه بر باد ايام شباب
بهر دين يک ذره ننمودي شتاب

باري اکنون آن چه بتواني بکن
با خود از اين بيش ناداني مکن (39)

غم دل خوردن
 

توجه: غم دل خور نه غم گل (40) نان، قبله خود مساز. به کعبه حقيقت رو کن و رايض (41) و راکب (42) باش نه مرکوب. (43)

گسستن بندها و ترک حجاب ها
 

نکته: بدان، که آدميان چون بي اختيار خود به اين عالم آمده اند، از ميان هزاران کس که آمده اند و رفته اند، معدودي چنان که شايسته بود، خود را و اين عالم و مبدأ و معاد خود را به حقيقت شناختند. باقي همه نابينا آمدند ونابينا رفتند. هريک در مرتبه اي از مراتب حيواني فرو رفتند و به مرتبه انساني نرسيدند؛ چرا که در اين عالم به شهوت راني و شکم پرستي مشغول بودند و از اول تا آخر عمر، سعي و کوشش و جنگ و صلح آنها به همين خاطر بود. بعضي که از اين بند و حجاب ها گذشتند، به حجاب هاي ديگر مانند تجمل پرستي (آرايش دوستي و ظاهر پرستي)،مال دوستي و جاه طلبي گرفتار شدند (44)

باز کردن چشم دل
 

نکته: سبحان الله! کار بدين روشني، و بيننده ني (45) و يار بدين نيکويي، و پذيرنده. يک سخن بس است اگر در خانه کس است. (46)

پي نوشت:
 

1- ازل: زماني که ابتدا ندارد، زماني که پيش از آن زماني وجود داشته است.
2- همان، صص 229 و 230
3- گشايش نامه، ص 230.
4- موي سفيدت کفن را به ياد تو نياورد.
5- در همه عمر، از غم آن، از شادي دم نمي زني.
6- لحد: شکاف کناره هاي گور.
7- زاد: توشه، اسباب سفر.
8- به سوي تو باز مي گردم.
9-خداوند با بندگانش مهربان است.
10- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج2، صص 611 و 612.
11- چراغ راه دينداري (بازنويسي مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه)، ص 56
12- انس التائبين، ص125.
13- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج1، صص90 و 91
14- آداب الصّوفيه، ص 38.
15- نامه هاي عين القضات همداني، ج 1، ص 208.
16- منازل: جمع منازل، جايي در بين راه ها که مسافران براي استراحت توقف مي کنند.
17- نامه هاي عين القضات همداني، ج2، ص262
18- فرشته، به سبب ادب، پاک و معصوم باشد.
19- حسن دل، صص55-56
20- مريد: زهروي که راه خدا را تا آغاز کرده باشد.
21- زنديق: کافر؛ زنديقي:کفر
22- انس التائبين، صص 78 و 79.
23- انسان کامل (بازنويسي الانسان الکامل)، ص86.
24- قاف:کوهي بلند که گويند سيمرغ در آن آشيانه دارد.
25- حسن دل، ص 95.
26- کيمياي سعادت، ج2، ص 31.
27- اي خنک: خوشا.
28- همايون: فرخنده، خجسته.
29- لبن: شير؛ حسن دل، ص 94.
30- هنري از خود نشان بده.کاري بکن.
31- چوگان: چوب بلند سرکجي که در گوي بازي با آن گوي مي زنند.
32- ديوان حافظ، غزل 215، ص 122.
33- حسن دل، ص 39.
34- حاليا: اکنون
35- افغان: فغان، ناله
36- آنچه در روزگار جواني انجام نداده اي اکنون فضاي آن را به جاي آور، (تأکيد) اين حرف مرا جدي بگيرد.
37- کت: که تو را
38- جهود: يهودي
39- حسن دل، صص 38-39
40- گل: مراد دنيا است.
41- رايض: رام کننده اسب يا جانور وحشي.
42- راکب: آنکه سوار مرکب است.
43- حسن دل، ص 40، مرکوب: مرکبي که سوارش شوند.
44- انسان کامل (بازنويسي الانسان الکامل)، ص 95.
45- ني: نيست.
46- مجموعه رسائل خواجه عبدالله انصاري، ج1، ص 102.

منبع:نشريه گنجينه، شماره 83



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط