آیت الله مدرس و ميراث مشروعه خواهان(5)
گفتگو با حجت الاسلام علي ابوالحسني (منذر)
سلامت و صحت جريان «مدرس پژوهي» را در دوره معاصر، علي الخصوص در سال هاي اخير، چگونه ارزيابي مي كنيد؟
مشكل اصلي در اين راه، همان مشكل موجود در مكتب تاريخ نگاري مشروطيت است كه در كتاب «شيخ فضل الله نوري و مكتب تاريخ نگاري مشروطه» به تفصيل پيرامون آن سخن گفته ام. پيش فرض ها ايدئولوژيك، حب و بغض هاي شخصي و حزبي و جناحي، فقدان تتبع و تحقيق كافي، درجا زدن در لايه هاي رويين حوادث و عدم رسوخ به كنه آنها، و كلا نقص بينش و درك تاريخي. در واقع، درك تاريخي ما، عمق و گستره خلوص لازم را ندارد و سطح آن پايين است. مشكل هم، همه جا فقط «نفهميدن» نيست، بلكه «بدفهميدن» است. به بيان ديگر، اولا تتبع مورخان و تحليلگران ما در مرحله گردآوري مواد و مصالح لازم براي تحقيق، ناقص است. اين ضعف، حتي در مورد آنهايي هم كه مايه گذاشته و سال ها كار كرده اند. وجود دارد. پيچيدگي بي اندازه برخي مسائل و حوادث خصوصا در تاريخ معاصر ايران نيز مزيد بر علت شده و بر ضعف بينش تاريخي ما افزوده و باعث درجازدن مورخان در سطح حوادث، و راه نيافتن به لايه هاي ظريف و پيچيده و پنهان قضايا شده است. در اين فضا، امثال حاج ملا علي كني و شيخ فضل الله كه خوب شناخته نمي شوند، هيچ، امثال مدرس هم گاه، عمق خدمات و مجاهداتشان مجهول مي ماند، يا در قالب دوستي، شخصيتشان تحريف مي گردد. تاريخ نگاري ما، در حد زيادي، در ذيل نزاع هاي شخصي و گروهي دوران مشروطه ونهضت ملي نفت و... قرار دارد و نوشته هاي حاصل از آن، در گوهر، بيانيه اي سياسي و حزبي بر ضد جناح رقيب است. طرفين نزاع رفته اند و بازماندگان يا ميراث خوران آنها، تاريخ را به نفع مورث، نقاشي مي كنند... در اين فضا، هر كدام به زيان ديگري، «مطلق» مي شوند و حجت موجه دعواها و ادعاي هاي كنوني قرار مي گيرند و چيزي كه در اين ميان مطرح نيست، كشف حقايق و علل واقعي شكست ها و پيروزي ها و دستيابي به «عبرت ها » و «تجارب» راستين تاريخي است. نكات مبهم و پنهان بسياري در تاريخ تشيع و تاريخ ايران، خصوصا دوران معاصر اين سرزمين وجود دارد كه سال هاي سال بايد محققان تيزبين و آگاه و منصف بيايند و كار كنند و خداوند و اولياي مطهر او هم كمك كنند تا به تدريج حقايق روشن و روشن تر شوند. البته بايد اذعان كرد كه در 30 سال اخير و پس از انقلاب، در امر تاريخ نگاري ايران، انصافا گام هاي نو و ارزشمندي توسط محققان انقلابي و نوانديش برداشته شده كه مايه اميد و قابل تقدير است، ولي هنوز با وضعيت مطلوب، فاصله زيادي داريم. من مشكل را عميق و كلان مي بينيم و معتقدم به يك يا چند نفر كه مثلا راجع به مدرس نوشته اند، منحصر نمي شود. مشكل، به نحو اساسي، در كليت تاريخ نگاري كشور ما به ويژه در دوران معاصر، وجود دارد كه در نتيجه آن، نه شيخ فضل الله نوري را درست شناخته ايم، نه مدرس را و نه حتي رضاخان و محمدرضا را. آخر، شناخت فرض كنيد «چرچيل» هم براي خودش، فن و لوازمي دارد؛ شايستگي و لياقت همه جانبه مي خواهد. «شيطان شناسي» هم هنر مي خواهد. فقط مولاي متقيان علي بن ابيطالب عليه السلام، نياز به شناخت ندارد، بلكه براي شناخت كامل ودقيق ايشان، بايد جناح مقابل ايشان را نيز دقيق و كامل شناخت:«تعرف الاشياء با ضدادها». ما طرفتين ماجرا را چنان كه بايد، نشناخته ايم.
ما بايد اين همه شتاب و عجله در قضاوت و كينه هاي ايدئولوژيكي را كنار بگذاريم. ما متوجه نيستيم كه مدرس، شيخ فضل الله نوري و حاج ملا علي كني، «سرمايه هاي ملي» ما هستند. رجال سياسي دلسوز و خدمتگزار ما نيز همين طور. امير كبير و مشيرالدوله پيرنيا و مستوفي الممالك هم سرمايه هاي ملي اند. اين بدان معنا نيست كه اينها «معصوم» اند. البته رجال ديني، به دليل شأن و جايگاه علمي و معنوي و اجتماعي خويش، نوعا در درجات بالاتري از سلامت فكري و رفتاري قرار دارند، اما اين گونه رجال نيز من حيث المجموع، در خط خدمت به ملت قرار داشته اند. حق انتقاد، محفوظ، بلكه ضروري است، اما تخريب بي رويه روا نيست. حمله به رجال ديني و سياسي كه به لحاظ انديشه و علمكرد، در يك داوري عالمانه و منصفانه، در خط خدمت به اسلام و اين گام زده اند، نوعي «نخبه كشي فرهنگي» است. «نخبه كشي»، فقط سياسي نيست و به از بين بردن اميركبيرها و قائم مقام ها منحصر نمي شود. شايد بدتر از آن، نخبه كشي فرهنگي است. يعني بيايي و از شخصيتي چون شيخ فضل الله (که به گواه تاريخ، برگزيده رهبر پارسا وفرزانه اي چون ميرزاي شيرازي، پرچمدار نهضت تنباكوست) چهره اي بسازي كه به هركسي كه ارائه مي كني، حالش به هم بخورد. اگر راست مي گويي تحقيقات مورخان نوانديشي را كه در سال هاي اخير زندگي نامه شيخ را تدوين كرده اند( و حقير، كوچك ترين آنهايم)نقد كن و پاسخ آن را درياب. اي كار تو، چه فرقي با كار رضاشاه دارد كه رجال ايران را از بين برد و قحط الرجال ايجاد كرد؟! بلكه بايدگفت از كار رضاخان هم بدتر است، زيرا شخصيتي چون شيخ فضل الله ومدرس، پندار و گفتار و كردارشان، مي تواند الگوي نسل هاي متمادي به سوي فلاح و سعادت دارين باشد و تو با اين كارت، آنها را بي الگو مي كني و «بحران هويت» مي آفريني. آن وقت نسل جوان ما بايد سراغ الگوهاي بيگانه برود.
مرحوم مدرس، راج به شهيد حاج شيخ فضل الله نوري هم در نوشته هاي خود سخني دارد؟
داستان عجيبي درباره شيخ فضل الله نقل مي كنند كه بد نيست در پايان گفت و گويمان عرض كنم. پسر شيخ، آقا ضياء در زمان شهادت پدر در نجف مي زيست. چندي بعد از شهادت شيخ، از عتبات به ايران مي آيد. در بين راه، حدود كرمانشاه، دزدان به قافله او مي زنند و هرچه بود به غارت مي برند. در ميانه غارت كاروان نامي از شيخ فضل الله برده مي شود و رئيس دزدان متوجه مي شود كه بزرگ كاروان، پسر شيخ فضل الله است. مي پرسد، «فرزند كدام شيخ فضل الله هستي؟» مي گويد، «همان كه در تهران بود و به شهادت رسيد.»رئيس دزدها بلافاصله احترام مي كند و به يارانش دستور مي دهد اموال را كه بر مي گردانند، هيچ، كاروان را تا آن سوي اصفهان نيز كه محيط تقريبا امن مي شد، بدرقه كنند تا دزد به ايشان نزند! موضوع براي آقا ضياء خيلي عجيب جلوه مي كند واز اين احترام را مي پرسد. معلوم مي شود كه رئيس دزدا در ايام جواني، روزي در تهران دچار مشكل مالي مي شود و مردم، او را به محضر شيخ فضل الله حواله مي دهند و مي گويند، «نزد شيخ برو كه او حلال مشكلات است.» به خدمت شيخ مي رسد و عرض حال مي گويد و شيخ هم مشكل او را حل مي كند و اينك او پس از سال ها، روي به اصطلاح لوطي گري، كرم شيخ را با كمك به فرزندش تلاقي مي كند.اما جان كلام در اينجاست. رئيس دزدها جمله اي را مي گويدكه انصافا قابل تأمل وتعمق بسيار است وانسان را به ياد حرف حكيمانه و مشهور دزدي مي اندازد كه امام محمد غزالي را متنبه كرد. مي دانيد كه روزي دزدها به قافله اي مي زنندكه غزالي بقچه اي را مثل جان شيرين در برگرفته بوده و از خود جدا نمي كرده است. رئيس دزدها حساس مي شود كه لابد گوهر شاهواري است كه اين مرد، اين گونه تنگ در بغل گرفته و تحويل نمي دهد! مي پرسد، مگر در اين بقچه چيست؟!» غزالي پاسخ مي دهد، «دفتر يادداشت من است كه نكات علمي را در آن درج كرده ام و اگر از دست بدهم معلوماتم به ياد مي رود.» رئيس دزدها مي گويد، «دانشي كه يك راهزن بتواند آن را از تو بگيرد، ارزشي ندارد. دانش بايد در قلب و مغز انسان باشد كه از وي جدايي پذير نباشد»! و همين اندرز، به قول غزالي، او رااز خواب گران بيدار مي كند و از آن پس مي كوشد كه مطالب را در قلب خود حك كند. اين مطلب به صورت حكمتي جاويدان در تاريخ مانده است. باري، سخن رئيس دزدها به فرزند شيخ فضل الله نيز، كلامي حكمت آميز بود كه به نظر من، آن را نيز بايد زينت بخش اوراق تاريخ كرد. رئيس دزدها با آقا ضياء گفت، «اگر امثال شيخ فضل الله در اين كشور زنده مي ماندند و ارج و احترام لازمه به آنان گذاشته مي شد و امكان دوام خدمت به ملت را داشتند، سرونوشت من و امثال من به دزدي نمي كشيد»! لذا بنده معتقدم نخبه كشي فرهنگي به هيچ وجه كمتر از نخبه كشي سياسي نيست و شايد هم بدتر از آن باشد. من، در درجه اول به خودم و بعد به ديگران توصيه مي كنم كه بياييم از حب و بغض هاي جناحي و پيش فرض هاي ايدئولوژيك و اظهار نظرهاي عجولانه و غير منصفانه (كه بعضا با ژست علمي و روشفكري صورت مي گيرند)، دست برداريم وتاريخ را با پژوهش و تحقيق و دقت وانصاف بيشتري بررسي كنيم تا عبرت شود براي نسل فعلي. آن چيزي كه من خيلي حسرت و غصه اش را مي خورم، فقدان «عبرت» است. اگر اسرار تاريخ ايران وعلمكرد رجال اين سرزمين، همان گونه كه در واقع هست، بر ما مكشوف گردند، بهترين درس براي ديپلماسي امروز كشورمان وحل مشكلات و معضلات داخلي و خارجي اين مرز و بوم است كه بعضا غير قابل حل مي نمايند. ما با ضعف يا سوء فهم تاريخي خويش، خود و نسل هاي اين سرزمين را از دستيابي به عبرت ها و تجارب راستين تاريخ ايران محروم مي كنيم و خواندن و نوشتن و تحليل كردنمان بر اساس منافع واهداف شخصي و حزبي و جناحي است. ابتدا به خودم و سپس به ديگران توصيه مي كنم كه ابزار و لوازم كافي براي تحقيق دقيق، عالمانه و منصفانه تاريخ را فراهم آوريم و از آنچه مستقيم و غير مستقيم به درك خالص و ژرف تاريخي مان آسيب ميزند، بپرهيزيم به فرموده امير كلام، مولاي متقيان علي عليه السلام، «هر كس از تاريخ، عبرت نگيرد، لاجرم خود عبرت ديگران خواهد شد.»
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25