تأثير متقابل کيهان شناسي و نسبيت عام در يک قرن اخير

اگر نسبيت نبود، کيهان شناسي چه مي شد؟ مجموعه اي از داده ها بدون چارچوبي براي درک و توضيح آن ها؟لابد! نسبيت عام با ابداع مفاهيم جديد و باز کردن راه مدل سازي براي عالم، عصر جديدي را براي کيهان شناسي به راه انداخت. کيهان شناسي پس از نسبيت عام با تصورات چند هزار سال پيش از آن قابل مقايسه نيست. اين تأثيرات چه هستند و چگونه رخ داده اند؟ اين تحولات را مي توان در قالب چند دهه بررسي کرد.
پنجشنبه، 20 مرداد 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تأثير متقابل کيهان شناسي و نسبيت عام در يک قرن اخير

تأثير متقابل کيهان شناسي و نسبيت عام در يک قرن اخير
تأثير متقابل کيهان شناسي و نسبيت عام در يک قرن اخير


 

نويسنده: رضا منصوري




 
اگر نسبيت نبود، کيهان شناسي چه مي شد؟ مجموعه اي از داده ها بدون چارچوبي براي درک و توضيح آن ها؟لابد! نسبيت عام با ابداع مفاهيم جديد و باز کردن راه مدل سازي براي عالم، عصر جديدي را براي کيهان شناسي به راه انداخت. کيهان شناسي پس از نسبيت عام با تصورات چند هزار سال پيش از آن قابل مقايسه نيست. اين تأثيرات چه هستند و چگونه رخ داده اند؟ اين تحولات را مي توان در قالب چند دهه بررسي کرد.

تأثير متقابل کيهان شناسي و نسبيت عام در يک قرن اخير

دهه ي 1920/1300 : کيهان مدل دار مي شود
 

عصر طلايي کيهان شناسي با نسبيت عام، به کندي اما با صلابت شروع مي شود. کمابيش هم زمان داده هاي رصدي در دهه ي 1920/1300، هم زمان با اقول قاجار و سر برآوردن پهلوي، انبساط عالم کشف مي شود. مدل هاي انبساطي فريدمان، رياضي دان روسي، راه را براي درک ديناميک عالم، براي درک گذشته ي عالم، باز مي کند. حالا مي شود فيلم انبساط عامل را از ابتداي آن نمايش داد! ابتدا چه بوده است که حالا عالم ساختارهايي دارد و اين ساختارها، کهکشان ها و خوشه هاي کهکشاني، از هم دور مي شوند. فيزيکدان هاي نظري و کيهان شناسان نظري ذهن فعال «تعميم دهي» دارند. صبر نمي کنند تا تمام جزئيات ديناميک عالم و مسائل مرتبط با آن حل شود، بلکه بي واسطه در چارچوب مدل کيهان، فيزيک حال را تعميم مي دهند. پس، مي گويند که اگر به عقب برگرديم عالم کوچک تر و کوچک تر، و چگال تر و چگال تر مي شود. کهکشان ها به هم نزديک تر و نزديک تر مي شوند و فاصله ي ميان ساختارهاي بزرگ، ميان خوشه ي کهکشان ها، کم و کم تر مي شود، و چگالي ماده بيشتر و بيشتر. سپس همين طور که در زمان به عقب بر گرديم، خوشه ها در هم مي روند و فاصله ي کهکشان ها کم تر مي شود تا اين که برخورد کهکشان ها شروع مي شود. کهکشان ها مجتمع ستاره ها هستند. بنابراين پس از برخورد کهکشان ها، همين طور که زمان به عقب مي رود، فاصله ي ستاره ها کم تر و کم تر مي شود تا اين که برخورد منظومه ها و ستاره ها شروع مي شود. ديگر تفکيک ستاره ها و سياره ها ممکن نيست. به نقطه اي مي رسيم که هنوز موجودات زنده به وجود نيامده اند، اما ماده هنوز به صورت متعارف خود از اتم ها و مولکول هاي آشنايمان تشکيل شده است. با انقباض بيشتر، و با از ميان رفتن ستاره ها، ديگر ساختاري در عالم وجود ندارد. آنچه هست صورت متعارف ماده است که البته چگالي آن در نقطه هاي مختلف افت و خيز دارد.
اکنون چگالي ماده به چگالي اتم ها نزديک مي شود. فاصله ي ميان اتم ها از ميان مي رود و انرژي جنبشي آن ها زياد مي شود، همچنين دماي عالم. تا به حدي که اين انرژي کفايت مي کند تا اتم ها بر اثر برخورد شکسته بشوند و پروتون ها و نوترون ها آزاد بشوند. به اين ترتيب، ماده ي عالم ديگر به صورت اتم هاي آزاد نيست، بلکه اين ذرات بنيادي هستند که تعيين کنده ي ماده ي عالم اند و چگالي عالم به چگالي هسته اي نزديک شده است. هنوز نيروهاي بنيادين طبيعت به همان صورت خود حفظ شده اند: برهم کنش هاي الکترومغناطيسي، هسته اي قوي،هسته اي ضعيف و گرانشي هنوز به تفکيک وجود دارند. ادامه ي اين فيلم به چه صورت خواهد بود؟ هنگامي که انرژي ذرات بنيادي بر اثر انقباض، بيشتر و بيشتر بشود و برخورد آن ها شديدتر بشود، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ آيا آن ها نيز مانند اتم ها خواهند شکست؟ در اين صورت حاصل چيست؟
از چند دهه ي پيش نظريه پردازان ذره شناس مطرح کرده بودند که ذرات بنيادي از ذرات ديگري به نام کوارک تشکيل شده اند. اثبات تجربي اين نظريه و يافتن اين ذرات در همين دهه هاي اخير انجام شده است. پس حالا مي دانيم که ادامه ي فيلم به چه صورت خواهد بود. ذرات بنيادي مي شکند و آنچه مي ماند شوربايي از انواع کوارک است. پس از آن، چه مي شود؟ آيا نيرويي براي مقاومت در برابر انقباض وجود دارد؟ خير! پس بر اثر انقباض بيشتر، گرم تر شدن عالم، و افزايش انرژي جنبشي کوارک ها، آيا کوارک ها مي شکنند؟ ذره شناسان مي گويند خير! پس از آن ديگر تنها ميدان وجود دارد و کوانتوم هاي آن. ميدان ها در هم ادغام مي شوند و وحدت مي يابند. ما در اين جا افت ميدان و برهم کنش را مترادف هم به کار مي بريم. ابتدا برهم کنش الکترومغناطيسي و هسته اي ضعيف وحدت مي يابند. اين برهم کنش وحدت يافته را الکتروضعيف مي ناميم. پس از آن نوبت وحدت بر هم کنش هاي الکتروضعيف و هسته اي قوي است. اما آيا سرانجام به وحدت بزرگ، آرزوي بزرگ فيزيکدانان، يعني به وحدت گرانش با بر هم کنش هاي ديگر مي رسيم؟
نيرو يا برهم کنش گرانشي را هم مي شناسيم و داستان نيوتون و افتادن سيب از درخت را شنيده ايم. همچنين نيروي الکترومغناطيسي را، که امروزه، همانند نيروي گرانش، براي زندگي روزمره ي ما اجتناب ناپذير شده است. کيست که بتواند بدون راديو، تلويزيون، تلفن، کامپيوتر و انواع دستگاه هاي الکترونيکي ديگر زندگي کند. حضور و وجود ما مديون گرانش است، اما زندگي مدرن مديون الکترومغناطيس. برهم کنش هاي هسته اي، قوي و ضعيف، براي ما مجردتر هستند. آن ها را به اين راحتي حس نمي کنيم. اما فيزيکدان ها دائم با آن ها سرو کار دارند. در شتابگرها با پديده هايي سرو کار داريم که مرتبط با اين نيروها هستند. در هر صورت چه مردم عادي در زندگي روزمره، و چه فيزيکدان ها، همواره با چهار برهم کنش تفکيک شده سروکار دارند، مگر فيزيکداناني که با قلم و کاغذ در زمينه ي وحدت نيروها کار مي کنند، و فيزيکدان هايي که نظريه هاي وحدت را در شتابگرها مي آزمايند. اما آزمايشگاه عالم چيز ديگري است. در آن جا اين وحدت به وقوع مي پيوندد؛ يعني در ابتدا وحدت وجود داشته است.

تأثير متقابل کيهان شناسي و نسبيت عام در يک قرن اخير

انقباض را به سرعت دنبال مي کنيم تا به زمان پلانک مي رسيم؛ زماني که انتظار داريم در آن برهم کنش ها - به جز گرانش - وحدت يافته باشند. زمان پلانک زمان بسيار کوچکي است. اگر با اعداد کسري و اعداد با توان منفي سر وکار نداشته باشيد تصورش براي تان مشکل است. اين عدد ده به توان 45- است. يعني يک تقسيم بر عددي که از يک و 45 صفر در جلويش تشکيل شده است! چه تصوري از چنين زماني داريد؟ پيش از آن چه بوده است؟ بگذاريد فعلاً راجع به پيش از آن صحبتي نکنيم. فعلاً براي مهار کردن هيجان ديدن اين فيلم بار ديگر آن را از زمان پلانک به جلو، يعني در جهت تحول واقعي عالم نگاه بکنيم. به آنچه ابتدا مي بينيم اصطلاحاً شورباي اوليه يا آغازين مي گويند. حتي به آن «کف» آغازين هم گفته شده است. به اين معني که هندسه ي فضا - زمان ساختار مشخص ندارد. خود فضا - زمان هم مانند ميدان هاي ديگر کوانتومي است، و در هندسه ي آن افت و خيزهايي مشاهده مي شود. اکنون اين شوربا منبسط مي شود، با سرعتي بسيار زياد، در حالي که دماي آن نيز بسيار زياد است؛ حدود 10 ميليارد درجه ي کلوين. انبساط، عالم را سرد مي کند. پس از مدتي مي رسيم به حدود زمان 10 به توان 34- ثانيه پس از آفرينش. در اين حدود عالم به حد کافي منبسط شده است، چگالي، انرژي و دماي آن تا به آن حدّ کم شده است که وحدت برهم کنش قوي و الکتروضعيف به هم بخورد. پس از آن سه برهم کنش گرانش، هسته اي قوي، و الکتروضعيف را داريم. فيلم به جلو مي رود تا به زمان 10 به توان 8- ثانيه پس از آفرينش مي رسيم، يعني لحظه اي که سنّ عالم يک صد ميليونيوم ثانيه است! در اين جا دما به حدّي کم شده است که برهم کنش هاي الکترومغناطيسي و هسته اي ضعيف هم از يکديگر جدا مي شوند. پس از آن است که ما با چهار برهم کنش بنيادي سرو کار داريم. اما هنوز ميدان ها در عالم حاکم اند و هنوز هيچ نوع ذره اي به وجود نيامده است، و بايد هنوز خيلي صبر کرد. حدود يک دهم ثانيه پس از آفرينش، باريون ها (يعني پروتون ها و نوترون ها) از کوارک ها به وجود مي آيند. پس از آن به مرور دوران حضور ماده به صورت ذرات بنيادي و سپس اتم ها در عالم شروع مي شود.
به چند دقيقه پس از آفرينش رسيده ايم. دماي عالم، که سرد شده است، به حدود صد ميليون رسيده است، که البته هنوز بسيار زيادتر از تصورات ما است. ايجاد عناصر سبک، مانند هيدروژن و هليوم، شروع مي شود. به مرور که عالم سرد مي شود احتمال تشکيل عناصر بيشتر مي شود. در کنار آن فوتون ها، کوانتوم هاي ميدان الکترومغناطيسي، وجود دارند و دائماً با ماده در حال برهم کنش اند. اکنون روند رويدادهاي عالم کندتر مي شود. به جاي کسر کوچکي از ثانيه، صد هزار سال صبر مي کنيم و فيلم را به جلو نمايش مي دهيم تا رويداد مهم بعدي را ببينيم. اکنون عالم به قدري سرد شده است که فوتون ها ديگر برهم کنشي با ماده ندارند. از آن پس ماده و فوتون ها، يعني تابش الکترومغناطيسي، تحولي جدا از يکديگر دارند. هر دو بر اثر انبساط سرد مي شوند، اما با قوانين متفاوت. به همين علت اگر تا آن زمان به سبب برهم کنش دماي يکساني داشتند، پس از آن دماي متفاوتي خواهند داشت. اين مجموعه فوتون هاي مستقل همان چيزي است که امروز به آن تابش زمينه ي کيهاني مي گوييم و قبلاً با آن آشنا شديم. به اين ترتيب از حدود صد هزار سال پس از آفرينش تا کنون از يک سو تحول ماده را داريم و از سوي ديگر تحول تابش را. اين تابش به صورت گازي عمل مي کند که بر اثر انبساط سرد مي شود و دماي آن امروزه به 2/7 درجه ي کلوين رسيده است، و ما آن را به نام تابش زمينه ي کيهاني مي شناسيم و رصد مي کنيم.

دهه ي 1940/1320: محاسبه ي تابش زمينه ي کيهاني
 

دهه ي 1930/1310 دهه ي جنگ جهاني دوم و مقدمات آن و نيز دوران استالينيستي در شوروي است که هر دو رويداد در علم جهاني بسيار تأثيرگذار بوده اند. از يک طرف روسيه ي شوروي علم را در چارچوب ايدئولوژي مارکسيستي مي ديد، نظريه ي نسبيت و تکامل داروين را به عنوان نظريه هاي سرمايه داري مطرود مي دانست و از طرف ديگر آلمان نازي بسياري از دانشمندان را فراري داد که به غرب، به ويژه به انگليس و آمريکا پناهنده شدند. بنابراين براي تحولات علمي لازم بود دهه ي ديگري سپري شود.
در دهه ي بعد تحول عمدتاً قابل ذکر مربوط به کاري است که در سال 1948/1327 ژرژگاموف، فيزيکدان روسي که از شوروي از طريق ايران فرار کرده بود و در ايالات متحده ساکن شده بود، بر مبناي همين فيلم که توصيفش را خوانديد، محاسبه کرد: بايد تابش الکترومغناطيسي در عالم وجود داشته باشد با دمايي حدود 10 کلوين! اين دمانزديک است به دماي واقعي تابش زمينه ي کيهاني که در سال 1965/1344، سالي که من شروع به تحصيل نجوم در دانشگاه وين کردم، کشف شد.

تأثير متقابل کيهان شناسي و نسبيت عام در يک قرن اخير

بسياري از محاسبات گاموف براي پيشگويي پديده اي به نام تابش زمينه ي کيهاني را شايد مي شد پيش از ابداع نسبيت عام اينشتين هم انجام داد. پس اين تنها اطلاعات جنبي از فيزيک هسته اي يا الکترومغناطيس نبود که براي محاسبه کافي باشد، بلکه تفکر انتزاعي نسبيتي و مدل هاي کيهاني ناشي از آن بود که فيزيکدان ها را به اين سمت هدايت کرد که بپذيرند عالم در گذشته منقبض بوده و شرايط فيزيکي کاملاً متفاوتي داشته است. اين يکي از موارد گويا از برهم کنش نظر و عمل، مدل و رصد است که از آن صحبت کردم و تأکيد مي کنم که توجه به آن بسيار اهميت دارد.
برهم کنش اين دو کشف عمده پس از جنگ جهاني دوم، آرامش اجتماعي و شروع بازسازي پس از اتمام جنگ، همراه با جابه جايي دانشمندان در اروپا، روسيه و آمريکا بر اثر رويدادهاي اجتماعي پيش از جنگ و در دوران جنگ، و نيز سرمايه گذاري سنگين ايالات متحده ي آمريکا در زمينه هاي علم و فناوري همگي دست به دست هم دادند و دوران جديدي از تحولات، نه تنها در کيهان شناسي، که از بيشتر علوم فيزيکي را پس از آن شاهد هستيم. تأثير سندي را که در سال 1948/1327 توسط وانوار بوش با عنوان «مرزهاي بي انتها» براي توسعه ي علمي در آمريکا با تأکيد بر علوم پايه منتشر شد نبايد از نظر دور داشت. اين گونه شد که از دهه ي 1330 شاهد تحولات عظيم علمي، به ويژه در کيهان شناسي، در دنيا هستيم. متأسفانه کشور ما در اين سال ها درگير تلاطم هاي سياسي شديد، دوران مصدق و تحولات پس از آن، بود و جز راه اندازي دانشگاه هاي اصفهان، تبريز، و مشهد، که قطعاً در رشد آموزش در کشور موثر بوده اند، توجهي به اين جهش هاي علمي جهاني و پژوهش، به معناي مدرن آن، نمي بينيم.

تأثير متقابل کيهان شناسي و نسبيت عام در يک قرن اخير

دهه ي 1950/1330
 

اين دهه، دهه ي تثبيت انقلاب کوپرنيکي است. در اين دهه، همان گونه که قبلاً ديديم، کشف رصدي انواع ستاره هاي قيفاووسي باعث تصحيح تخمين و اندازه گيري فاصله هاي کيهاني شد و در نهايت انقلاب کوپرنيکي تکميل و تثبيت شد. والتر باده، اختر فيزيکدان آلماني که در دوران جنگ به آمريکا مهاجرت کرده بود، اجازه نداشت در تحقيقات نظامي و مرتبط با جنگ مشارکت کند، اما مي توانست دوران جنگ را به پژوهش در افلاک بپردازد! تصادفاً در سال 1943/1312 که به علت شرايط جنگي در دوره اي کوتاه، منطقه ي لس آنجلس تاريک بود و هوا آرام، توانست با تلسکوپ 2/5 متري هوک در رصدخانه ي مونت ويلسون رصدهاي بي نظيري از مرکز کهکشان مسلسله (آندرومدا) انجام بدهد وستاره هايي را در مرکز اين کهکشان تفکيک کند. به اين ترتيب او توانست در منطقه اي از مسلسله که هابل تنها به صورت پخشيده رصد کرده بود ستاره هايي را کشف کند. همين رصد وي منجر به کشف نوع دوم ستاره هاي قيفاووسي در سال 1952/1331 و در نهايت تشخيص فاصله و اندازه ي درست کهکشان مسلسله شد. اينجا بود که فهميديم کهکشان ما کهکشان متعارفي است مانند بقيه، و ما هيچ امتيازي نسبت به بقيه ي عالم نداريم!

دهه ي 1960/1940: کشف تابش زمينه ي کيهاني
 

کشف تابش زمينه ي کيهاني توسط پنزياس و ويلسون در اين دهه، رويداد پر اهميت ديگري بود. اين دو به طور تصادفي اين تابش را کشف کردند. اين هنگامي بودکه آنها آنتن ميکروموج موسسه ي بل لب را آزمايش مي کردند، و مشاهده کردند که امواجي از همه جاي آسمان دريافت مي کنند. حتي ابتدا فکر کردند آنچه رصد مي کنند، اثري واقعي نيست بلکه نوفه ي ناشي از اشکالي در آنتن است، مانند حضور کبوترهايي در گوشه اي از آنتن آن ها! پس از رفع همه نوع اشکال و اين تشخيص که اثري واقعي را رصد مي کنند، براي توضيح آن نزد ويکي، نسبيت دان و کيهان شناس مشهور دانشگاه پرينستون رفتند. او که از محاسبات گاموف آگاه بود بلافاصله تشخيص داد که اين اثر همان اثر تابش زمينه ي کيهاني بازمانده از اوايل مهبانگ است. پس نظريه ي مهبانگ بايد درست باشد!

تأثير متقابل کيهان شناسي و نسبيت عام در يک قرن اخير

تا آن زمان هنوز کيهان شناسان مدل مهبانگ را به عنوان مدل عالم نپذيرفته بودند و چند مدل ديگر، از جمله مدل عالم پايا از گولد، بوندي، و فرد هويل به همان اندازه طرفدار داشت. در اين مدل عالم منبسط مي شد، اما اين انبساط از يک انفجار بزرگ ناشي نشده بود، بلکه کيهان همواره شکل خود را حفظ مي کرد و به همين دليل لازم بود ماده دائم خلق شود. در اين مدل تابش زمينه ي کيهاني وجود نداشت، پس کشف آن مهم ترين دليل بر رد اين مدل براي عالم بود. از آن پس اخترفيزيکدانان، و نيز فيزيکداناني از شاخه هاي ديگر، مانند فيزيک ذرات و فيزيک هسته اي که به کيهان شناسي روي آوردند، مشغول بررسي نتيجه هاي ديگر مدل مهبانگ شدند. اين شروع تثبيت مدل مهبانگ به عنوان مدل استاندارد کيهان شناسي بود. به خاطر دارم هنگامي که در سال 1968/1347 نخستين درس کيهان شناسي را در رصدخانه ي وين گرفتم، استاد هنوز بخش عمده ي درس را به نظريه ي مدل پاياي گولد و بوندي اختصاص داد!

دهه ي 1970/1350: تثيت مدل استاندارد
 

اين بده بستان نظريه - رصد در دهه ي پنجاه / هفتاد منجر به تثبيت مدل استاندارد کيهان شناسي شد، يعني مدل مهبانگ با جزئيات تحول ترموديناميکي آن. در همين دهه با تمرکز تحقيقات روي استاندارد، مشکل هاي آن شناخته شدند. مشکلات يا ناسازگاري هايي که در نظريه يا مدلي پيش مي آيند همواره براي علم خوشايند است زيرا باعث تحول در مدل ها و نظريه يا ابداع مفاهيم جديد و در نهايت جهت دادن به کارهاي رصدي و محاسباتي جديد مي شود. اکنون کيهان شناسان يک مدل براي عالم داشتند که مي توانستند روي آن تمرکز کنند و همه ي جوانب آن را بسنجند: مدل استاندارد کيهان شناسي. در همين دهه مشکلات آن نيز شناخته شدند.

دهه ي 1980/1360: تورم و ماده ي تاريک
 

اين دهه شاهد تحول در دو جهت در کيهان شناسي بود. از يک طرف مدل هاي تورمي براي تصحيح مدل مهبانگ پيشنهاد شدند. اين ها مدل هايي بودند که يک دوره ي کوتاه تورم يا انبساط بسيار سريع را در ابتداي عالم پيش بيني مي کردند تا بتوانند مشکلات مدل استاندارد را حل بکنند. بديهي است که اين مفهوم سازي جديد تبعاتي هم براي رصد و نجوم رصدي داشت که هنوز ادامه دارد. در اين بحث ها، محاسبات نظريه ي ميدان در نسبيت عام نقش تعيين کننده اي داشت. از طرف ديگر ماده ي تاريک، که پيش از آن شناخته شده بود، با ابداع مفهوم تورم قطعيت بيشتري پيدا کرد و شبيه سازي ها براي درک بهتر چگونگي تشکيل ساختار در کيهان شناسي نيز نشان داد که حضور ماده ي تاريک الزامي است، وحتي نوع سرد يا گرم آن کم کم مشخص شد: اگر ماده ي تاريک از ذراتي با سرعت زياد نزديک به سرعت نور، مانند نوترينوها، تشکيل شده باشد آنگاه چون انرژي اين ذرات زياد است، ماده ي متشکل از آن ها را ماده ي تاريک گرم مي نامند. معلوم شد که ماده ي تاريک بايد «سرد» باشد، ماده با سرعت کم؛ اصلاً شايد ستاره هاي کوتوله و سياره گونه اي باشند که از خود نوري ندارند، ما آن ها را نمي بينيم و تاريک اند! اين ماده را به اين دليل تاريک مي نامند که هست ولي ديده نمي شود. از کجا مي دانيم که هست؟ از تأثير گرانشي، يا ديناميکي آن. اين تأثير در کهکشان ها و خوشه هاي کهکشاني ديده شده بود. به علاوه، شبيه سازي هاي مرتبط با تحول کهکشان ها و شبيه سازي ها نيز در اين دهه اين را نشان دادند. اين بررسي هاي نظري باعث پيشنهاد رصدهايي شدند با ابزار رصدي جديد که تحولات دهه ي بعد را به وجود آورد.

دهه ي 1990/1370
 

در اين دهه رصدهاي مفصلي براي تشخيص ماده ي تاريک به صورت ساختارهاي کيهاني کوچک انجام شد که نتيجه ي آن در برداشت هاي نجومي ديگر موثر بود. همچنين با پرتاب ماهواره ي کوبي و اندازه گيري هاي مربوط به تابش زمينه ي کيهاني، که حدود 20 سال پيش زمينه داشت، شناخت ما از اين تابش قطعي تر کرد و وارد مرحله ي جديدي شد، درحدي که افت و خيزهاي ادامه ي چگالي ماده، که از آن ها ساختارهايي کيهاني به وجود آمده اند، در اين رصدها ديده شد.

تأثير متقابل کيهان شناسي و نسبيت عام در يک قرن اخير

به علاوه، رصد ابرنواختران توسط دو گوره و تعيين فاصله ي آن ها نشان داد که اين فاصله ها بيش از آن چيزي است که مدل استاندارد کيهان شناسي پيش بيني مي کند. تنها توضيح معقول اين بودکه نوع ديگري ماده که اثر پادگرانش دارد بايد در کيهان حضور داشته باشد. پادگرانش شايد لفظ مناسبي نباشد چون از آن سوء تعبيرهايي مي شود! اما به هر حال اين نوع ماده ي جديد به جاي اين که شتاب انبساط را کند کند، تند مي کند. پس چون انرژي دارد، مادي است، يعني از جنس هندسه نيست. اما چون اثر پادگرانشي دارد باشد فشار منفي داشته باشد، و ديده هم نمي شود، يعني تاريک است. چون با ماده ي تاريک که فشار مثبت دارد متفاوت است، آن را انرژي تاريک ناميدند. يک دهه است که اين مفهوم ابداع شده است و حکايت از معمايي مي کند که کيهانشاسان را به شدت مشغول کرده است. به نظر مي رسد که اين راز ظاهراً پيچيده ترين معضل علوم فيزيکي است، که قطعاً روزي حل خواهد شد. خوشا به حال کساني که به هنگام حل اين معضل، و شناخت راز انرژي تاريک زنده اند. و شاهد تحولي عظيم، نه تنها در کيهان شناسي که در علوم فيزيکي هستند حتي اگر روزي معلوم شود که اين پديده، اشتباهي ناشي از روش هاي علمي بوده است، باز هم بايد خوشحال بود که علم و علوم رصدي به يافته هاي مهمي دست يافته اند.

تأثير متقابل کيهان شناسي و نسبيت عام در يک قرن اخير

اکنون ما در دهه ي 2010/1390 هستيم. انرژي تاريک مسئله ي عمده ي کيهان شناسي است. چندين رصد با ابزارهاي جديد و قديم طراحي شده اند. نظريه پردازان به شدت مشغول يافتن انواع توضيح ها هستند. از طرف ديگر فناوري همگرايي گرانشي، دوراني را طي مي کند شبيه به دهه ي پنجاه / هفتاد و شصت / هشتاد و وضعيت تابش زمينه ي کيهاني. اين فناوري جديد همراه با داده هاي رصدي، اطلاعات ارزشمندي را از جزييات کيهان به دست خواهد داد.
هنوز نسبيت عام توان بالقوه اي دارد براي دستاوردهاي نظري مرتبط با کيهان شناسي که همگرايي گرانشي آخرين آنها نيست. عبرتي که از اين تاريخ هفتاد ساله مي گيريم اين است که نمي توان مفهوم سازي، مدل سازي، و نظريه پردازي را دست کم گرفت. نه به اين معني که در بحثهاي گه گاهي در مورد اهميت نظر و عمل بخواهيم به نفع يک طرف رأي بدهيم، بلکه به اين معني که هيچ يک بدون ديگري معني ندارد. انسان ها علائق متفاوت و توانائي هاي متفاوتي دارند، و به ويژه قرن هاي اخير نشان داده است که همکاري همه با هم است که توسعه و تحول ايجاد مي کند و مديريت اين همکاري ها است که بينش هاي جديد مي خواهد.
منبع: نجوم، شماره 191



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط