داستان لوط عليه السلام

لوط سرش را بالا برد، چهره ي گندم گون او زير آفتاب مي درخشيد. ميهمانان با لباس و صورتي عجيب و زيبا به خانه ي لوط رسيده بودند. لوط آنان را به درون خانه همراهي كرد، اما همسرش به سوي بام شتافت چشمان سياه و درشت لوط به ميهمانان خيره شده بود و در دل با خدا زمزمه مي كرد: «خدايا ميهمانان از راه رسيده ام را به تو
پنجشنبه، 17 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داستان لوط عليه السلام

داستان لوط عليه السلام
داستان لوط عليه السلام


 






 
لوط سرش را بالا برد، چهره ي گندم گون او زير آفتاب مي درخشيد. ميهمانان با لباس و صورتي عجيب و زيبا به خانه ي لوط رسيده بودند. لوط آنان را به درون خانه همراهي كرد، اما همسرش به سوي بام شتافت چشمان سياه و درشت لوط به ميهمانان خيره شده بود و در دل با خدا زمزمه مي كرد: «خدايا ميهمانان از راه رسيده ام را به تو سپردم».همسر لوط بر روي بام آتشي روشن ساخت تا مردم شهر را از رسيدن ميهمانان مطلع كند. لوط كه به خيانت همسرش پي برده بود، فرزندان مؤمنش را به سوي خود خواند و فرمود: «ميهمانان، شما و خودم را به يگانه عالم هستي سپردم».
مردم به در خانه ي لوط رسيده بودند. لوط مي دانست همسرش با روشن كردن آتش بر بام خانه، كافران را براي گناهي بزرگ به خانه ي لوط فرا خوانده است.
لوط مردانه به در خانه آمد و فرياد كرد:
(لو ان لي بكم او آوي الي ركن شديد)اگر يارايي داشتم با شما مي جنگيدم. لوط ادامه داد: «چه مي خواهيد مردم. اينان كه مهمان من شده اند فرشتگان الهي هستند.
حيا كنيد! عذاب بر خود مي طلبيد؟»
گروهي سخنان لوط را به مسخره گرفتند و گفتند: «اي لوط! كجاست عذابي كه وعده مي دهي؟
بياورش! ما ميهمانان تو را نخست تصاحب مي كنيم و تو هر چه مي خواهي با خدايت بر سر ما بياور!»
فرشتگان الهي كه صداي كافران از خدا بي خبر را شنيده بودند گفتند: «عذاب بر آنان نزديك است». قالوا انا ارسلنا الي قوم مجرمين لنرسل عليهم حجاره من طين مسومه للمسرفين فاخرجنا من كان فيها من المومنين (آيه 35 سوره 51) شيطان پرسه زنان در كوچه هاي شهر گناهكاران را به سوي زشتي دعوت مي كرد. مردم شهر لوط به نيكي با يكديگر سخن نمي گفتند و هميشه كثيف و بي طهارت بودند. بوي تعفن بدنشان، شامه هاي آنان را كور كرده بود و كوركورانه اعمال زشت و ناپسند را از يكديگر تقليد مي كردند. گستاخانه شهر لوط وقيحانه يكديگر را نيز آزار مي دادند، آنان حتي به كودكان رحم نمي كردند و براي تفريح و لذت، با انگشتان سنگريزه هاي كوچك را به سوي كودكان پرتاب مي كردند و از صداي گريه ي كودكان خنده هاي شيطاني سر مي دادند. بندهاي قبا و پيراهن اهل لوط هميشه باز و گشاده بود و نيمي از سينه هاي بي پوششان در معرض ديد قرار داشت. يكي از اين مردان جلو آمد و قصد داشت به خانه ي لوط حمله كند. لوط براي دفاع از ميهمانان و خانواده اش فرمود:«اي خبيث دست نگهدار. اينان فرستادگان خداوند هستند. اگر به آنان آسيبي برسد چگونه در مقابل خداوند پاسخگو خواهيد بود؟» سپس با معجزه ي جبرئيل فرزندان و خودش را در پناه نور قرار داد و از ميان مردم سركشي كه در جلوي در خانه جمع شده بودند گذشت. همسر لوط نيز به دنبال آنان راه افتاده بود كه ناگاه سنگي از آسمان بر سر او افتاد و خيانت كاريش كشته شد.

هست نزول سه ملك زان حكيم
حاكي يك حادثه ي بس عظيم

مايلم اين راز شود منجلي
يكدله گفتند ملايك بلي

ما شده مأمور زحق بي درنگ
بر سر يك قوم بباريم سنگ

سنگ بباريم ضخيم و سخيف
بر سر يك طايفه بي عفيف

سنگ جزائي كه بود شعله باز
گشته گدازنده چو آهن به ناز

سنگ سعيري كه كند محترق
خانه جان و تن و دين را فرق

سنگ بباريم بقومي ز قهر
زير و زبر گرددشان بوم و شهر

چون شود از سنگ فتاجملشان
نقش برآن سنگ شود اسمشان

آن فرقي كز ما يابد سقوط
هست همان قوم كند كار لوط

اين سزاي گناهكاران شهر لوط بود كه با بي حرمتي حتي قصد تجاوز به ميهمانان او كه فرشتگان خداوند بودند را داشتند.
فجعلنا عاليها سافلها و امطرنا عليهم حجاره من سجيل ان في ذلك لايات لمتوسلين (آيه 74 سوره 15)
زير و زبر كرديم آن قوم لوط را و باران سنگريزه هاي آتش برآنها باريديم و اين بزرگ ترين نشانه ي حقيقت است براي مؤمنين.
منبع:نشريه روشنان، شماره12



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.