درآمدي بر نقش فرهنگي دولت ديني (2)

برخي روشنفكران كشور در باب نقش فرهنگي دولت ، حتي دولت ديني ، ترديد و مخالفت هايي دارند . در اينجا به نمونه هايي از آن اشاره مي شود. برخي معتقدند كه مفهوم دولت ديني يا نقش آفريني ديني يا قانون ديني اساساً مفهوم متناقض و نشدني است :
شنبه، 19 شهريور 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درآمدي بر نقش فرهنگي دولت ديني (2)

درآمدي بر نقش فرهنگي دولت ديني (2)
درآمدي بر نقش فرهنگي دولت ديني (2)


 

نويسنده:علي اصغر خندان/مسلم اميري طيبي




 

روشنفكران و مخالفت با نقش فرهنگي دولت
 

برخي روشنفكران كشور در باب نقش فرهنگي دولت ، حتي دولت ديني ، ترديد و مخالفت هايي دارند . در اينجا به نمونه هايي از آن اشاره مي شود. برخي معتقدند كه مفهوم دولت ديني يا نقش آفريني ديني يا قانون ديني اساساً مفهوم متناقض و نشدني است :
آنچه به عنوان «دولت ديني» پيش روي ماست حتي با چشم پوشي از كارنامه آن ، از يك مشكل اساسي در مبناي نظري خود رنج مي برد و آن اينكه دولت ديني ، تابع قانون ديني است و قانون، همگان را موظف به تبعيت از خويش مي كند؛ زيرا با رأي اكثريت ، مشروعيت مي يابد واقليت بايد به آن تمكين كنند ، چه از سر رضايت و چه از سر اكراه ؛ اما دين به حكم «لااكراه في الدين» خود را براي هيچ كس تحميل نمي كند. اقليت و اكثريت نمي شناسد و حتي يك نفر را نيز به اكراه ، ديندار نمي خواهد . اينجاست كه از قانون ديني و «دولت اسلامي» تركيبي متناقص پديد مي آيد : «قانون» كه اكراه را مجاز مي شمارد و «دين» كه نه تنها اكراه را مجاز نمي داند ، بلكه با اكراه نابود مي شود.(1)
در پاسخ به اشكال مذكور بايد گفت : دينداران با رغبت و بدون اكراه ، ديني را مي پذيرند و پس از پذيرش آن دين ، به همه واجبات آن هم گردن مي نهند.همان طور كه مهفوم واجبات ديني تركيبي متناقض نيست ، تركيب قانون ديني براي جامعه اي ديندار ،كه خواهان حكومت ديندار مي باشد ، نيز تركيبي متناقض نيست .
برخي ديگر نقش آفريني دولت ديني را نه در مفهوم ، بلكه در عمل ناممكن دانسته ، معتقدند :
شريعت كه عمدتاً در فقه تجلي مي كند دين عوام است ، و در درجه اول ، سعادت و آرامش حيات دنيوي آنان را تأمين مي كند. اين گونه آرامش و رواني امور زندگي در اديان ديگر با فقه هاي ديگر ، در جوامع غير ديني با قوانين بشري نصب آدميان مي گردد... سامان بخشي و مشكل زدايي و فراغت آفريني فقه ، مخصوص جوامعي ساده و تحول و تشعب نيافته بود كه روابطي ساده و حاجاتي اندك ، آدميان را به يكديگر پيوند مي داد و طبيعت در برابر سلطه گري و طبيعت گشايي آدميان ، خنده مي زد و پايداري حقارت فروشانه مي كرد جامه فقه براندام حيات روستايي و شهري مردم ، نيك چالاك مي افتاد... لكن امروزه مگر مي توان انكار كرد كه غوغاي صنعت و تجارت و غبار روابط تيره سياسي جهاني را فقه فرو نمي نشاند و غول عظيم مشكلات بشر امروز را فقه مهار نمي كند؟(2)
در پاسخ اين ديدگاه بايد گفت : اولاً ، دين و تعاليم ديني در فقه خلاصه نمي شود . ثانياً ، فقه صرفاً دين عوام نيست و خواص دينداران نيز به اين بخش از تعاليم ديني ملتزم هستند. ثالثاً ، فقه سلسله احكام ثابت و لايتغيري نيست كه مخصوص جوامع ساده و روستايي باشد .
برخي ديگر معتقدند كه با صرف نظر از امكان نظري يا عملي دخالت دولت ديني در فرهنگ ، اين كار را به دليل نتايج منفي آن زير سؤال برده ، مي نويسد:
به بيان فارابي ، اسقاط دولت ايدئولوژيك از اوجب واجبات است . ولو آنكه نام دولت ديني را يدك بكشد. من [حجاريان] بين دين و ايدئولوژي تفاوت مي گذارم . ايدئولوژي يك مفهوم مدرن است و دولت هاي ايدئولوژيك به يكسان سازي تمايل دارند؛ يعني اينكه دولت مي خواهد در ضمير مردم تصرف كند ودر عرصه خصوصي مردم دخالت كند و برايش كافي نيست كه مردم فقط ظواهر شرعي را رعايت كنند. نگرانم كه درايران تحت عنوان دولت ديني ، به سمت دولت ايدئولوژيك پيش برويم وخواه ناخواه دچار همان عوارضي شويم كه اتحاد شوروي و حزب بعث شد. شايد بعضي متفكرين كه به كلي قايل به جدايي نهاد دين از نهاد دولت هستند ، از تبعات ناگزير دولت ديني در عصر جديد كه منتهي به دولت ايدئولوژيك مي شود ، نگرانند.(3)
در اين سخنان ادعا شده كه دولت ديني ذاتاً اقتضاي ايدئولوژيك شدن دارد؛ در حالي كه هيچ ملازمه اي ميان ديني بودن و ايدئولوژيك بودن دولت وجود ندارد. الگوي دولت و حكومت ديني ، خلافت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) است كه ،نه تنها تفتيش عقايد ، بلكه تفتيش عيوب مردم را مذموم مي شمارد و در نامه ي خود به مالك اشتر مي نويسد :وَ لْيَكُنْ ابْعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ وَ اءَشْنَاَهُمْ عِنْدَكَ اطْلَبُهُمْ لِمَعَايِبِ النَّاسِ ؛ (4) دورترين و منفورترين زيردستان نزد تو كسي باشد كه بيشتر به دنبال عيوب مردم است .

اسلام و نقش دولت ديني در فرهنگ
 

اساساً مخالفت يا موافقت با دخالت دولت در عرصه فرهنگ ، به پذيرش و عدم پذيرش دين و تعاليم ديني بر مي گردد. به نظر مي رسد ، پذيرش واقعي دين ، لازمه و علامت روشني دارد كه عبارت است از : مراجعه به متون مقدس ديني به عنوان يك منبع معرفتي . به بيان ديگر ، ايمان و باور به يك دين بايد به پذيرش روشمند سلسله گزاره ها و تعاليم آن دين منجر شود و اين موضوع چيزي است كه متأسفانه در ميان بسياري از روشنفكران اسلامي مشاهده نمي شود؛ يعني چه بسيار
افرادي كه مدعي مسلماني و روشنفكري هستند ، اما در موضع گيري هاي خود ، كمتر به بهره گيري از تعاليم اسلامي مي پردازند.
از اين رو ، براي اظهار نظر در باب نقش دولت ديني در عرصه فرهنگ، مراجعه و تحليل كوتاهي از برخي تعاليم اصلي اسلامي ضروري است .
در اينجا به عنوان نمونه ، يك آيه و يك روايت و يك سيره مورد بررسي قرار مي دهيم.

بررسي يك آيه
 

« الَّذينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّكاهَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَهُ اْلأُمُورِ »(حج:41). كساني كه چون آنان را در زمين قدرت و توانايي دهيم ، نماز به پا مي دارند و زكات مي دهند و به كارهاي پسنديده وا مي دارند و از كردارهاي ناپسند باز مي دارند ، و فرجام همه كارها از آن خداست.
قدرت يافتن در زمين «تمكين في الارض» يا رسيدن به قدرت حكومت از سوي خداوند است . به عبارت ديگر ، اصل قدرت در تفكر ديني ، الهي است . خداوند به ما امكان داده است كه در مصدر حكومت قرار گيريم.
در آيه قبل و در عبارت «و لولا دفع الله الناس بعضهم...» بر اين امر تأكيد شده است كه ، كاركرد حداقلي فرهنگي يعني جلوگيري از نابودي مراكز و پيام ديني ، نيز توسط دينداران و با هدايت الهي انجام مي شود.
عبارت «ولينصرالله من ينصره» در آيه قبل نيز اشاره به حقيقتي داردكه در ادبيات قرآني از آن به «جهاد» تعبير مي شود؛ كه جهاد اولاً ، نوعي دينداري اجتماعي و فراتر از دينداري فردي است :«فَضَّلَ اللهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَي الْقاعِدِينَ أجْراً عَظِيماً»؛ ثانياً ، حاكي از نوعي رابطه دو جانبه از سوي مؤمنان در نصرت خدا و تلاش در جهت ترويج احكام و ارزش هاي الهي و از سوي خداوند ، ياري رساني به مؤمنان است .
با توجه به تعدد معناي «في الارض» ، از اين آيه بر مي آيد كه حكم مورد نظر ، چه در قدرت هاي كوچك منطقه اي و چه در دولت هاي بزرگ و حتي بين المللي ، يكسان است . از عبارت «اقام الصلوه» فهميده مي شود كه ، مهم ترين و اولين كار حكمرانان ديني اين است كه اولاً ، خود به تعاليم ديني عامل و پايبند باشند و ثانياً ، زمينه ساز اجرا وترويج همگاني آن شوند . در مرحله بعد ، توجه به مشكلات اقتصادي و بالا بردن سطح زندگي دغدغه ديگر حكمرانان ديني است . كه عبارت «اتوا الزكاه» را مي توان ناظر به اين معنا دانست . امر به معروف ، صرف گفتن و پند و اندرز دادن يا امر كردن نيست ، بلكه زمينه سازي براي ترويج معروف و ارزش هاي ديني است و تقدم آن بر نهي از منكر نيز به معناي اولويت فعاليت هاي فرهنگي ايجابي است .
عبارت«ولله عاقبه الامور» در پايان آيه ، شايد مي تواند بيانگر اين پيام باشد كه اثر بخشي فعاليت هاي فرهنگي در جامعه ديني قطعيت تام و تمام ندارد . به عبارت ديگر ، در انجام فعاليت هاي فرهنگي ، حكمرانان ديني مكلف به انجام وظيفه هستند و اخذ نتيجه را بايد به خداوند واگذار كنند. اين مضمون در موارد ديگري نيز در قرآن كريم از جمله آيه كريمه « إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ» (قصص:56) مورد اشاره قرار گرفته است .

بررسي يك روايت
 

تميم داري مي گويد : خدمت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بوديم. حضرت فرمود : «الذين النصيحه» دين ، نصيحت و خيرخواهي است . تعجب كرديم و عرض كرديم :
نصيحت و خيرخواهي براي چه كسي؟ فرمودند :«لله ، و لِكِتابِهِ وَ لِرَسولِهِ وَ لاَئِمَّهِ المُسلِمينَ وَ عامَّتِهِم»(5) براي خدا ، براي كتاب او ، براي پيامبر او ، براي پيشوايان مسلمان و براي توده آنها.
نصيحت به معناي خيرخواهي است و نه پند و اندرز و موعظه:«النصح تَحرّي
فِعلٍ اَو قَولٍ فيهِ صَلاحُ صاحِبِهِ»(6) نصح و نصيحت عبارت است از انتخاب كردار يا گفتاري كه به صلاح شخص مورد نظر باشد . علي رغم وجود معناي اصلي واجد براي نصح و نصيحت ، مصداق اين معنا در موارد مذكور در حديث فوق متفاوت خواهد شد . براي مثال ، نصيحت نسبت به خداوند با نصيحت نسبت به پيامبر و ائمه مسلمانان متفاوت خواهد بود. خير خواهي نسبت به خداوند مي تواند به معناي نصرت الهي باشد . قرآن كريم مي فرمايد :«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ» (محمد: 7 ).
مرحوم محدث قمي (رحمه الله) مي نويسد:
نصيحت در مورد كتاب خدا تصديق كردن و عمل به آن است و نصيحت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) به معناي تصديق آنها و پيروي از اوامر و اجتناب از نواهي آن حضرات است و نصيحت مردم به معناي ارشاد كردن آنان به مصالح و مفاسد دنيوي و اخروي شان است .(7)
آيت الله مهدوي كني در ذيل آيه مذكور مي فرمايند:
دايره نصيحت از آنچه آن مرحوم [محدث قمي] نوشته اند گسترده تر است . مثلاً نمي توان نصيحت نسبت به خدا و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) را به تصديق و پيروي منحصر كرد، بلكه هر مفهومي كه در چارچوب خيرخواهي و اخلاص و صداقت قرار گيرد ، در دايره نصيحت وارد است . به طور مثال ، اگر اطلاع از جريانات و حوادث موجود در كشور يا كيفيت عمل كارگزاران و مسئولان حكومت براي رهبر مفيد است ، گزارش وضع موجود از مصاديق «النصيحه لِأئمهِ المسلمين» است . هر چند گزارش كننده نسبت به اين كار مأموريت و مسئوليت خاصي نداشته باشد . پس ، هر سخن و عملي كه به منظور خير خواهي با صراحت و بدون پيرايه اظهار شود ، نصيحت است.(8)
بايد توجه كرد كه در حديث مذكور ، نصيحت و خيرخواهي از منظر آحاد مردم
مورد توجه و توصيه قرار گرفته است . از اين رو ، مي توان به طريق اولي استنباط كرد كه نصيحت و خيرخواهي مورد توصيه در حكمرانان و پيشوايان جامعه اسلامي نيز وجود دارد يا بايد وجود داشته باشد .
مدعاي مذكور مؤيدات روشني از قرآن كريم دارد و آن اينكه ، در آيات متعدد برخي از پيامبران الهي عملكرد خود را در نصيحت و خيرخواهي خلاصه نموده اند. مانند حضرت نوح(عليه السلام) به عنوان پيامبري صاحب شريعت ، خطاب به قوم خود فرمود :«أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ»(اعراف :62) «... وَ لا يَنْفَعُكُمْ نُصْحي»(هود :34) و يا سخن حضرت صالح (عليه السلام) به عنوان پيامبري تبليغي ، خطاب به قوم خود فرمود :«وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحينَ» (اعراف: 79 ) .
با توجه به آنچه گذشت ، نكته اي كه لازم به يادآوري است اينكه ، نصيحت و خيرخواهي انبيا و ساير پيشوايان دين عمدتاً چيزي است كه به تعبيرامروزي در عرصه هاي فرهنگي مصاديق و تجيلات خود را نشان مي دهد و مي توان براي آن دو ركن اساسي برشمرد:
الف . آزاد كردن انسان ها از سلطه طاغوت ها(نحل :36)
ب. تزكيه و تعالي اخلاقي (جمعه:2)

پي نوشت ها :
 

1. وبلاگ يار دبستاني ، kakhkiha.blofa.com/8511.aspx
2. http://nazaremamdarmoredein.iranblog.com/?mode=SubjectedArchive&id=82078
3. خبرگزاري فارس ، 1385/8/7 ، شماره خبر 8508070106
4. نهج البلاغه ، نامه 53.
5. ابوحسين مسلم بن حجاج ، صحيح مسلم ، تصحيح محمد فؤاد عبدالباقي ، ص 74.
6. ابي القاسم الحسين بن محمد راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن ، ص 494.
7. شيخ عباس قمي ، سفينه البحار ، ج2 ، ص 595.
8. محمد رضا مهدوي كني ، نقطه هاي آغاز در اخلاق عملي ، چ دوازدهم ، ص 610.
 

منبع:نشريه معرفت سياسي،شماره1



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما