داستان، هنر برتر
نويسنده: حجة الاسلام عليرضا پناهيان
جستاري در ارزش هاي هنري داستان
*بين هنرها کدام هنر است که ظرفيت بيشترين خدمت را به انسان دارد؛ موسيقي، نقاشي يا معماري؟
به نظر من انصافاً هيچ هنري مثل داستان و رمان، (که تکامل يافته اش در ابزار جديد فيلمنامه و سينماست) ظرفيت خدمت کردن به انسان را ندارد.
داستان، فيلم و سينما، بالاترين ظرفيت را براي خدمت به انسان، به ايمان انسان و رشد او، خدمت به روان آدم و آرامش روح انسان، خدمت به پرورش استعدادهاي انسان، خدمت به اجتماع و دينداري و متدين شدن (نه فقط ايمان) را دارد؛ به عبارت جامع تر بايد گفت که همه هنرها ظرفيت هاي خاصي دارند براي خدمت به انسان ولي اين جامعيت و ظرفيتي که در داستان هست در هيچ هنر ديگري نيست.
داستان چيست؟
داستان مي خواهد انسان و قواعد حاکم بر حيات او را نشان دهد؛ چه کسي اگر چه کار بکند چه مي شود. خدا در هيچ کدام از هنرها به اندازه داستان ديده نمي شود. چرا؟ چون اگر کسي بخواهد داستان بگويد بايد از دو چيز خيلي سردربياورد:
1ــ سنت هاي خدا و قواعد عالم
2ــ شخصيت ها
حالا اين سؤال پيش مي آيد که چه کساني مي توانند داستان بگويند و چه کساني مي توانند شخصيت پردازي بکنند؟ کساني که شخصيت ها و سنت هاي عالم را بشناسند و انصافا بعضي از هنرمندها در درک حقايق عالم واقعا فوق العاده هستند.
فريب در داستان
1ــ فريب با حادثه هاي دروغ
گفتم نه اين زندگي اين مردم نيست؛ مثلاً دقت کنيد، همين فيلم هاي لوده اي که 24 ساعته پخش مي کنند و نشان مي دهند که دخترها و پسرها دارند با هم مي روند تفريح. بعد در داستان خودش انتخاب کرده کي با کي باشد که موفق بشود و چه کسي چه حادثه اي برايش پيش بيايد تا بقيه حس دلسوزي بکنند؟ يک داستاني را ترسيم کرده که بالاخره حادثه شکل بگيرد و مخاطبان پيگيري بکنند و داستان را ببينند. من وقتي چنين قصه اي را مي بينم باور نمي کنم که طبيعي باشد چون در چنين زندگي اي حتما ده تا حادثه تلخ و ناگوار ديگر رخ مي دهد که آدم ها زيرسبيلي رد مي کنند. هيچ کس چنين زندگي خوبي نخواهد داشت. اين فيلم دارد دروغ مي گويد چون در عالم طبيعت و در زندگي انسان يک قواعدي وجود دارد. زوج خوشبخت يعني چه؟ اکثر مردم از زوج خوشبخت تعريفي دارند که اصلا امکان وقوع در عالم ندارد مثلا من پاي فيلم «ساعت شني» عصباني شدم چون داستانش در سياه نمايي داشت دروغ مي گفت. اصلا اين همه سياهي امکان ندارد. شما نمي توانيد يک زندگي را که همه اش بدبختي پشت سر هم بيايد، ترسيم کنيد. دروغ است. ما از انسان خبر داريم؛ از سنت هاي الهي حاکم بر انسان خبر داريم، اين داستان طبيعي نيست. هنر
انعکاسي است از آن حقايق که در عالم وجود دارد و اين فيلم دروغ گفت به مخاطبش. اين ايراد در داستان فيلم «موج مرده» حاتمي کيا هم هست. داستانش دروغ است. چرا؟ چون در فيلم پسري که مادرش نسبت به پدر متواضع است، عليه پدرش مي ايستد. اگر مادر نسبت به پدر متواضع باشد، هيچ وقت پسر عليه پدر نمي ايستد. اين قاعده عالم است.
در روايت هست جامعه اي که ولي خدا بر آن حاکم باشد، از هيچ مشکلي نمي ترسد. مشکلاتش همه حل مي شوند. به مو مي رسند ولي پاره نمي شوند. اين يک قاعده حاکم بر جهان است. من مي خواستم چند سال پيش يک جايي صحبت کنم. قبل از من يکي از نويسندگان بسيار عالي کشور دردنامه اي را خواندند. ايشان مي گفت 20 سال پيش که ما انقلاب کرديم، مي خواستيم به اين نقطه برسيم. ولي حالا از آن فضا فاصله گرفته ايم و از اين حرف ها. گفتم تو چرا وضع را رو به تباهي مي بيني؟ چرا ايشان دارد اشتباه مي رود؟ چون از قواعد حاکم بر زندگي انسان خبر ندارد؛ مثلاً در روايت مي فرمايد: «از شيعه ما نگران نباشيد، شيعه يک قدم اشتباه بردارد، قدم بعدي را درست برمي دارد. بعد فيلمساز و نويسنده قواعد دروغ به مردم نشان مي دهد».
داستان نويسي هنر عجيبي است .هنرمند هم اگر نباشيد و به سينما هم اگر کاري نداشته باشيد، دراين هنر بايد خودتان را رشد دهيد.
2ــ فريب با شخصيت هاي دروغ
معناي داستان
يا در فلان داستان چون نمي تواند توجه مردم را جلب بکند، حيات انسان را مخدوش مي کند. هنرمند بايد در طبيعت حيات، بدون خارج شدن از سنت ها، داستان را شکل بدهد. البته اين کار خيلي سخت است و هر کسي نمي تواند اين کار را بکند.
داستان يعني روايت کردن حيات انسان؛ همان طور که در فيلم هاي شهيد آويني وجود دارد. با ديدن اين فيلم ها آدم مي فهمد کسي که اين فيلم ها را ساخته است، دل بزرگي دارد. نگاهش عميق است. معلوم بود خود آويني مسحور اتفاقات جبهه و شخصيت ها و شيفته عظمت دفاع مقدس بود.
ما الان شهيد آويني هايي مي خواهيم که به زندگي انسان همان گونه نگاه بکنند که شهيد آويني به جبهه نگاه مي کرد. او با خلق نمونه هايي از نگاه متعالي به موضوعات حيات انسان به ما کمک کرد. زندگي انسان خيلي مهم است. ما نياز داريم فيلمي بتواند اين موضوعات مهم را جزئي و عميق ببيند.
ارتباط انسان شناسي و تکنيک
نتيجه کلي اينکه براي اينکه يک فيلمنامه نويس و يک نويسنده موفق شود، مهم تر از زياد داستان خواندن، اين است که آدم شناسي اش را قوي کند و سنت هاي الهي را بشناسد چرا که درک شخصيت ها و حقايق عالم هستي و سنت هايي که حادثه ها در دل آن شکل مي گيرند، در توليد درام، تکنيک جديدي به دست مي دهد.
البته نکته ديگري هم هست؛ هنرمند براي موفقيت بايد آدم ها را دوست داشته باشد؛ به گونه اي که اگر دست پينه بسته يک کارگر را ديد، بغض گلويش را بگيرد. گويي هنرمند، مادر همه اين آدم هاست. اين مهم ترين عامل موفقيت است که دوست داشته باشد مخاطب سعادتمند بشود، نه اينکه دوست داشته باشد خودش هنرمند موفقي باشد و کارش بگيرد. اولياي خدا خيلي به انسان ها محبت دارند.
داستان و تکنيک
يک وقت غيرمنتظره بودن در ارتباط با حادثه هاست. اين تکنيک قديمي سينماست که طرف وقتي مي رود سر آب و دارد آب مي خورد، همان جا دزد يا قاتل مي رسد. اصل غافلگيري و ويژگي غيرمنتظره بودن را اگر از داستان حذف کنيم داستان ها از همديگر مي پاشند.
اتفاقات غيرمنتظره ظرفيتي است براي معرفت خدا، براي خدمت به انسان و براي خدمت به معنويت و رشد او.
اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد: «عرفت الله بفسخ العظائم». من خدا را در جريان اتفاقات غيرمنتظره و به هم ريختن پيش بيني ها ديدم. حالا داستان براي ديدن خدا چقدر ظرفيت دارد؟ در روايت دارد که «خدا بعضي وقت ها پول به آدم احمق مي دهد تا آدم هاي عاق و باهوش فکر نکنند که دراثر هوش خودشان بود که پول گيرآوردند». با اين، داستان درست کنيد. اتفاقاً من نديده ام داستان اين جوري. خدا مي فرمايد من يک همسر زيبارو به کسي که خيلي در همسر گيرآوردن بي عرضه است مي دهم تا آدم هاي خيلي باعرضه فکر نکنند با عرضه خودشان مي توانند همسر خوب گيربياورند. بر اساس اين قاعده يک کمي داستان درست کرده اند. اينها کار خداست ديگر. ما داريم کارهاي خدا را مي بينيم. خبر داشتن از سنت ها زمينه فراهم مي کند که آدم داستان بنويسد.
به نظر بنده قوي ترين عامل درام در آن قطعه که يوسف (ع) را مي اندازند در چاه اين است که يوسف(ع) فکر مي کرد کسي که 10 يا 11 برادر دارد، ديگر هيچ کس نمي تواند به او لطمه بزند. اتفاقا همين برادرها او را به چاه انداختند. چيزي که در سريال کمتر به آن پرداخته شد. به جايش سريال برسر محبت پدر به يوسف (ع) متمرکز شد.اينجا همان جايي است که خدا عليه نقشه هاي آدم کار مي کند. بستگي دارد به چه تکيه کني. خدا تکيه گاهت را ازت مي گيرد.
يا يوسف (ع) در زندان وقتي هم سلولي اش مي خواهد برود بيرون به او مي گويد تو آزاد مي شوي و مي روي پيش پادشاه. آنجا بگو که من را آزاد کند که بعد دقيقا او مي رود بيرون؛ اما يادش مي رود.
در روايت هست که فرشته الهي مي آيد به يوسف (ع) مي گويد: چرا به او گفتي؟ تا يک روزنه کوچک ديدي، خدا را رها کردي؟! ما آن روزنه را بستيم. او تو را فراموش کرد. هفت سال ديگر اينجا بمان. شايد بنا بود که حضرت يوسف (ع) خيلي زودتر برود بيرون.
اينها همه از مصاديق غيرمنتظره هاست؛ غيرمنتظره ها با دخالت خدا، غيرمنتظره ها براي امتحان و غيرمنتظره ها براي رشد. غيرمنتظره ها قاعده دارند. اگر اينها فهميده شوند، مي شود با آنها تکنيک هاي جديد در داستان نويسي درست کرد.
يا مثال ديگري درباره غيرمنتظره ها و سنت خدا داستان فيلم «آهنگ برنادت» است که نکته عرفاني قشنگي داشت؛ آن هم اينکه يک پيرمردي از کشيش هاي مسيحي نمي توانست بپذيرد يک دختر از راه نرسيده، از آن کشيش، مقدس تر شده است. براي همين دشمني و حسادت مي کرد. اواخر فيلم يکدفعه فهميد که برنادت بيماري مزمني دارد که آن را پنهان مي کرده. آنجا ناگهان اين کشيش متوقف شد. اين داستان طراحي شده بود. اين با سنت هاي الهي جور است؛ اينکه ما در مورد زندگي ديگران فکر مي کنيم که آنها خوشبختند در حالي که بدبختي ها و گرفتاري هايي دارند که هيچ کدام حاضر نيستيم آنها را تحمل کنيم.
آدم ها با هم متفاوت هستند. آدم ها ديگران را مثل خودشان مي دانند و بر اساس دريافتي که از خودشان يا دو، سه تا کاراکتر از اطرافيانشان دارند، در مورد همه قضاوت مي کنند. اين يک بلاي عمومي است. 99 درصد دعواهاي زنان با مردان و مردان و زنان سر اين است که درباره همديگر درست فکر نمي کنند؛ يعني تفاوت آدم ها را درک نمي کنند. زن ها نمي دانند مردها با آنان چه تفاوتي دارند و مردها هم نمي دانند زن ها با آنها چه تفاوتي دارند که اين بايد برطرف بشود.
نويسنده بايد در روند يک داستان اين برداشت را که برآمده از تجربه شخصي آن فرد است و از خودش خودآگاهي دارد در ارتباط با کسي رشد بدهد. ما بايد يک سلسله داستان هايي توليد کنيم که اين را جا بيندازد. جا انداختن تفاوت آدم ها با يکديگر در رشد انسان ها و رشد فرهنگ يک جامعه خيلي کاربرد دارد. آدم مذهبي ها قضاوتشان در مورد لامذهب ها بد است. شايد خدا از اين فرد بيشتر از اين انتظار نداشته باشد. اين برمي گردد به اصل درک تفاوت آدم ها با يکديگر.
ما نه تنها بايد از سنت هاي خدا خبر داشته باشيم که داستان هايمان را خلاف اين سنت هاي هميشگي ننويسيم بلکه اين سنت هاي الهي مي توانند درام داستان هايمان را تشکيل بدهند؛ مثلا يکي از راه هاي خيلي قشنگ براي نشان دادن سنت هاي الهي اين است که در ميان شخصيت هاي داستانتان کساني از اولياي خدا باشند؛ آن وقت خدا را راحت تر مي شود نشان داد. بنابراين در داستان هاي قرآن هميشه آدم هاي خوب حضور دارند، يک داستان در قرآن نداريم که هيچ ولي خدايي در آن نباشد. وقتي که شما از يک آدم خدايي در داستانتان استفاده کنيد، اين آدم مي تواند خدا را بهتر نشان بدهد. نويسنده بايد برود سراغ بزنگاهي که در يک داستان مي تواند محل معرفت خدا باشند؛ محل نشان دادن خدا، عروج انسان و بريدن انسان از دنيا.
حالا در اين زمينه ها طرح هاي خيلي خوبي هست که بر اساسش مي شود ايده و فيلمنامه درست کرد؛ مثلا مي شود سريالي ساخت که در آن حتما يکي دو نفر به مرگ طبيعي و قشنگ بميرند تا مخاطب به مرگ علاقه مند بشود. حاج آقاي دولابي از شستن يک مرده خوب تعريف مي کرد. مي گفت برويد مرده بشوييد، ببينيد چقدر خوب است. اين زندگي پايان خواهد يافت اما در فيلم ها و سريال هاي ما داستان را مي رسانند به عروسي و تمام مي کنند. مخاطب بيچاره بعد از 30 سال هر وقت ياد آن سريال مي افتد فکر مي کند که آنها هنوز هم دارند کف مي زنند و عروسي است. يا در فيلم تايتانيک خوب است لااقل پير شدن آن خانم ديده شد تا کمي انساني تر و واقعي تر با آن برخورد شود يا آن پسر جوان که فکر مي کنيم هنوز دارد در آب ها غرق مي شود. يک وقت از سنت ها مي رويم در تکنيک داستان نويسي، يک وقت هم از تکنيک ها مي خواهيم برويم در سنت ها؛ مثلا تکنيک ها را اين جوري نوشتم: ــ درگيري اوليه و ايجاد مساله (مي توانيم بگوييم درگيري ها چندجورند؛ يکي از درگيري ها که من خيلي با آن کار دارم، سوءتفاهم هاست)
ــ درگيري بعدي
ــ در گيري مکمل
ــ ترکيب درگيري ها
ــ تلاش براي يافتن راه حل
ــ شدت يافتن درگيري ها
ــ پيدا نشدن راه حل
ــ خطا کردن در حل مسأله
ــ کم کم حل مسأله
ــ تداوم مسأله
اينها همه آن محل هايي هستند که در طراحي يک داستان بايد در هر کدام از اين محل ها نشست و گفت: «ما اينجا چه امکاناتي براي تأثيرگذاري بر انسان داريم؟»
دو تا فهرست در خلال اين مباحث ارائه شد؛ يکي فهرستي از سنت هاي الهي که خوب است در داستان ها ديده شود و در بستر آنها چقدر مي توانيم پيام بدهيم؟ کدام ها ديده شده و کدام ها ديده نشده که اصلاً گاهي خودش پيام است و ديگري اينکه در اجزاي يک داستان چه جايگاه هايي وجود دارند براي اينکه ما بتوانيم آن آيه هاي الهي را نشان بدهيم واين ظرفيت ها را چگونه مي توانيم تغيير بدهيم؟
يکي از دوستان مي گفت اصلاً داستان نويسي در دنيا 15ــ 14مدل بيشتر ندارد. من همان جا عرض کردم که شايد ما بتوانيم با دقت در سنت هاي الهي و بازي گرفتن هاي خدا از ما در زندگي، مدل هاي بيشتري کشف کنيم؛ چون بزرگ ترين کارگردان زندگي، خداست که دارد از همه ما در بازي زندگي مان نقش مي گيرد.
اين، آن دورنمايي است که ما دنبال مي کنيم. ما بايد راه هاي تازه اي در هنر پيدا کنيم والا نمي توانيم حرف هايمان را بزنيم. اينکه بياييم با همين تکنيک آنها، پيام اسلامي بدهيم، در بسياري از موارد امکان پذير نيست؛ مثل اينکه بعضي ها مي خواهند با فيلم هاي جنگي هاليوودي، بسيجي نشان بدهند که نمي شود.
منبع: نشريه همشهري داستان كتاب هفتم