روحانيت کيخسرو در شاهنامه و در سنت اشراقي

کيخسرو يکي از دوست داشتني ترين و مهم ترين شخصيت هاي شاهنامه است. پادشاهي است عادل، مردم دوست، خداپرست، حکيم و خردمند، موفق و پيروز، و سرانجام رستگار. چهره اي که فردوسي از کيخسرو ترسيم مي کند، چهره اي است مثبت و معنوي و روحاني. همين معنويت و روحانيت است که توجه شيخ اشراق شهاب الدين
چهارشنبه، 2 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روحانيت کيخسرو در شاهنامه و در سنت اشراقي

روحانيت کيخسرو در شاهنامه و در سنت اشراقي
روحانيت کيخسرو در شاهنامه و در سنت اشراقي


 

نويسنده : دکتر نصرالله پور جوادي




 
کيخسرو يکي از دوست داشتني ترين و مهم ترين شخصيت هاي شاهنامه است. پادشاهي است عادل، مردم دوست، خداپرست، حکيم و خردمند، موفق و پيروز، و سرانجام رستگار. چهره اي که فردوسي از کيخسرو ترسيم مي کند، چهره اي است مثبت و معنوي و روحاني. همين معنويت و روحانيت است که توجه شيخ اشراق شهاب الدين سهروردي و بعضي از پيروان او را به خود جلب کرده تا جايي که شيخ در فلسفه سياسي خود صفات و خصوصيات اين پادشاه کياني را به عنوان مدل و الگويي براي همه شاهان در نظر مي گيرد.
در اينجا ما سعي خواهيم کرد اين صفات و خصوصيات را که فردوسي در شاهنامه ترسيم کرده است، شرح دهيم و آنها را با نظر سهروردي و پيرامون او درباره کيخسرو مقايسه کنيم.

داستان کيخسرو در شاهنامه
 

کيخسرو فرزند سياوش و نوه پسري کيکاووس است. مادرش فرنگيس دختر افراسياب است؛ کسي که ناجوانمردانه دستور مي دهد تا سر سياوش را از بدن جدا کنند. در هنگام کشته شدن سياوش، کيخسرو هنوز در شکم مادر است.وقتي به دنيا مي آيد، آثار بزرگي و شاهي در چهره او هويداست. براي اينکه گزندي به وي نرسد، پيران ويسه، سپهسالار افراسياب، او را به شباني مي سپارد تا در کوه بزرگش کند. در هفت سالگي هنرهاي جنگي را فرا مي گيرد و چون ده سال مي شود، به جنگ گراز و گرگ مي رود. يک شب گودرز در خواب سروش را مي بيند که بر ابري نشسته، به او مي گويد: اگر مي خواهيد ايران را از شر افراسياب نجات دهيد، بايد کيخسرو را پيدا کنيد و از توران به ايران بياوريد.

به توران يکي نامداري نو است
کجا نام آن شاه کيخسرو است
زپشت سياوش يکي شهريار
هنرمند و از گوهر نامدار
چو آيد به ايران پي فرخش
ز چرخ آنچ پرسد دهد پاسخش (1)

روز بعد، گودرز پسرش گيو را به دنبال کيخسرو مي فرستد و گيو پس از هفت سال جستجو او را در کنار چشمه اي پيدا مي کند و با مادرش فرنگيس به ايران مي آورد.

چو کاووس کي روي خسرو بديد
سرشکش ز مژگان به رخ برچکيد
فرود آمد از تخت و شد پيش اوي
بماليد بر چشم او چشم و روي

کيخسرو سالها به مبارکي پادشاهي مي کند و به آبادکردن ويراني ها و شاد کردن دل مردم و گسترش عدل و داد مي پردازد.

چو تاج بزرگي به سر بر نهاد
از او شاد شد تاج و او نيز شاد
به هرجاي ويراني آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد
از ابر بهاران بباريد نم
زروي زمين رنگ بزدود و غم
زمين چون بهشتي شد آراسته
زداد و زبخشش پرازخواسته
جهان شد پر از خوبي و ايمني
زبد بسته شد دست اهريمني

و اما مهم ترين کاري که کيخسرو به عهده دارد، گرفتن انتقام خون پدرش سياوش از افراسياب است. افراسياب نه تنها پدرش را بي گناه کشته، بلکه با کشت و کار و جنگ و غارتي که در ايران به راه انداخته، مرد و زن را از جور خود به فغان آورده است. پس کيخسرو درصدد بر مي آيد که با افراسياب بجنگد و او را از ميان بر دارد. پهلوانان را فرا مي خواند و به ايشان مي گويد:

به کين پدر بست خواهم ميان
بگردانم اين بد زايرانيان

کيخسرو سالها با افراسياب و سپاه او به جنگ مي پردازد و افراسياب و سپاهش شکست مي خوردند و حتي يک بار خود به دست رستم مي افتد، ولي از چنگ او مي گريزد و سرانجام در دست کيخسرو گرفتار مي شود و به دست خود او کشته مي شود.

به شمشير هندي بزد گردنش
به خاک اندر افگند نازک تنش

پس از آن کيخسرو به ايران باز مي گردد. ابتدا به آتشکده آذرگشسب مي رود و نيايش مي کند و به شکرانه اين پيروزي به آن آتشکده و به موبدان آن و نيز مردم شهرها درم و دينار مي بخشد.

از آن پس به تخت کيان بر نشست
در بار بگشاد و لب را ببست

کيخسرو سپس شصت سال با پيروزي پادشاهي مي کند، تا اينکه روزي از همه دنيا و مافيها دلسرد مي شود و تخت و تاج و هرچه را دارد رها مي کند و سربه کوه مي گذارد و غيب مي شود. عاقبت کار کيخسرو و تجربه اي که موجب مي شود تا وي از همه چيز دل بر کند و به خدا روي آورد، از لحاظ معنوي و ديني مهم ترين جنبه از زندگي و شخصيت اوست و فردوسي نيز حالات و انديشه کيخسرو را در اين باره با زباني پر احساس و عميق بيان کرده است. درست پيش از اينکه فردوسي پرده از اين راز بر دارد و انديشه و حالي را که به کيخسرو دست داده است براي ما بازگو کند، درباره مرگ کيکاووس سخن مي گويد؛ کسي که سالها با فرّ و بزرگي و نيک بختي پادشاهي کرده و سرانجام در عين پيروزي و کاميابي سر به بالين مرگ نهاده است. در گذشت کيکاووس در صد و پنجاه سالگي، فردوسي را بر مي انگيزد تا احساس عميق خود را درباره مرگ که بارها در شاهنامه اظهار کرده است، بار ديگر با ابياتي چند بيان نمايد؛ ابياتي که گويي در وهله اول خطاب به کيخسروست:

چنين است رسم سراي سپنج
نماني در او جاودانه، مرنج
نه دانا گذر بايد از چنگ مرگ
نه جنگ آوران زير خفتان و ترگ
اگر شاه باشي و گر زرد هشت
نهالي ز خاکست و بالين زخشت
چنان دان که گيتي تو را دشمن است
زمين بستر و گور پيراهن است

دقيقاً شش بيت پس از ابيات فوق، فردوسي به شرح تجربه کيخسرو و سرانجام کار او مي پردازد. شاه کياني نگران است و چيزي که او را عميقاً تحت تأثير قرار داده و به فکر فرود برده، بيهودگي و بي حاصلي همه کارهاي دنيا و درد و رنجي است که انسان در زندگي متحمل مي شود و سرانجام هم بايد به زير خاک برود. کيخسرو به خود نگاه مي کند و مي بيند که او پادشاهي بوده است موفق و کامروا که همه آرزوهايش، از جمله بزرگ ترين آنها که گرفتن انتقام خون پدرش سياوش بوده، برآورده شده است. او به جايي رسيده است که هيچ کس بالاتر از آن نخواهد رفت.

نيامد کسي زين فزون کام و نام
بزرگي و خوبي و آرام و جام

ولي اين موفقيت ها و کاميابيها نتوانسته است خواسته روحي او را برآورده سازد. وانگهي، او بايد مانند کيکاووس و شاهان ديگر، همه آنچه در دنيا به دست آورده است، بگذارد و برود. اين معني را فردوسي از زبان کيخسرو خطاب به پهلوانان چنين بيان مي کند:

همه رفتني ايم و گيتي سپنج
چرا بايد اين درد و اندوه و رنج؟
زهر دست خوبي فراز آوريم
به دشمن بمانيم و خود بگذريم
بترسيد يکسر زيزدان پاک
مباشيد ايمن بدين تيره خاک
که اين روز بر ما همي بگذرد
زمانه دم هرکسي بشمرد

و سرانجام، مشاهده و درک اين پوچي و بيهودگي است که او را از همه چيز دلسرد مي کند و وامي دارد تا دست از دنيا بشويد.

بکوشيدم و رنج بردم بسي
نديدم که ايدر بماند کسي
کنون جان و دل زين سراي سپنج
بکندم سر آوردم اين درد و رنج
کنون آنچ جستم، همه يافتم
زتخت کيي روي برتافتم

توبه، يا توجه به زندگي معنوي
 

تجربه روحي کيخسرو، تجربه عرفا و صوفياني است که در ابتدا همه چيز به کام ايشان بوده و ناگهان از خواب غفلت بيدار شده، و به همه چيز پشت کرده و به خدا روي آورده اند. ابراهيم ادهم و ابوحامد محمد غزالي از جمله مشاهير عالم اسلام اند که طعم اين تجربه را چشيده و مسير زندگي خود را تغيير داده اند. در فرهنگ يهودي- مسيحي نيز نظاير اين تجربه اندک نيست. در واقع تجربه کيخسرو بسيار شبيه به تجربه پير موعظه گرد در “کتاب جامعه” در عهد عتيق است، پسر داوود که زماني در اورشليم شاه اسرائيل بود، ولي هم اکنون همه چيز را بيهوده و عبث مي خواند و در حق دنياي هيچا هيچ مي گويد: “پوچي، پوچيها، واعظ گويد، پوچي پوچيها؛ همه پوچ است. چه فايده اي است انسان را از اين همه رنجي که در زير آفتاب مي کشد؟ نسلي مي رود و نسلي ديگر مي آيد؛ و ليکن زمين همچنان تابه ابد پايدار مي ماند. خورشيد نيز طلوع مي کند و خورشيد غروب مي کند و به جايي که از آن طلوع نمود، مي شتابد..”
همه چيز رنج آلود است و زبان از بيان آن عاجز: چشم از ديدن و گوش از شنيدن سير نمي شوند. هرچه بوده، همان است که خواهد بود و هرچه شده، همان است که خواهد شد، و هيچ چيز تازه اي در زير آسمان نيست.. من واعظ در اورشليم پادشاه اسرائيل بودم. پس دل بر آن نهادم تا از روي خرد در هرچه که در زير آسمان رخ مي دهد، تحقيق کنم، و اين خود کاري است دردناک که خداوند به عهده فرزندان آدم نهاده تا در آن مجاهدت کنند. من هرکاري که در زير آسمان باشد، ديده ام و اينک گويم که: همه پوچ است و مايه آزار جان!” (2)
يکي از خصوصيات اين نوع تجربه روحي و ديني که در عرفان از آن به “توبه” تعبير مي کنند، احساس گناه است که به شخص دست مي دهد. در حين اين تجربه ديني و روحي، شخص زندگي گذشته خود را توأم با گناه و خود را گناهکار مي بيند و لذا خود را ملامت مي کند و در پيشگاه خدا احساس شرمندگي مي کند و از او آمرزش و بخشايش مي طلبد. از سوي ديگر، او از آينده خود نيز بيمناک است و خوف آن دارد که باز هم مرتکب گناه شود. اين احساس را ما در مورد کيخسرو نيز دقيقاً مشاهده مي کنيم. او پنج هفته در پيشگاه يزدان دعا مي کند که گناهان گذشته اش را ببخشد.

کنون پنج هفته ست تا من به پاي
همي خواهم از داور رهنماي،
که بخشد گذشته گناه مرا
درخشان کند تيره گاه مرا

از طرف ديگر، کيخسرو بيمناک است از اينکه مبادا در آينده نيز مرتکب گناه شود و گرفتار غرور و “کيش اهريمن” گردد و آنگاه فرّ ايزدي او را ترک کند و بدين نحو به سرنوشت جمشيد گرفتار آيد. در واقع، انگيزه اصلي او در روي آوردن به خدا همين است.
او مي خواهد با آبرومندي دست از اين جهان بشويد و پاک و منزه نزد خداي خويش رود.

روانم نبايد که آرد مني
بد انديشي و کيش آهرمني
شوم همچو ضحاک تازي و جم
که با سلم و تو اندر آيم بزم
... به يزدان شوم يک زمان ناسپاس
به روشن روان اندر آرام هراس
زمن بگسلد فرّه ايزدي
گر آيم به کژّي و راه بدي

وقتي کيخسرو تصميم خود را با پهلوانان در ميان مي گذارد، با ناباوري ايشان روبرو مي شود. پهلوانان، به خصوص زال، که نمي دانند چرا شاه چنين تصميمي گرفته است، سعي مي کنند او را از اين کار منصرف کنند؛ ولي بي فايده است. شاه مي گويد که او پنج هفته است که به درگاه يزدان پاک دعا کرده و خواسته است تا او را از غم اين جهان برهاند و خداوند هم دعايش را اجابت کرده و او را از لشکر و تاج و تخت همه بيزار کرده است. کيخسرو سپس جامه و ياوه و طوق و جوشن و گرزهاي گران و اسبان و همه چيزهاي ديگر خود را به پهلوانان مي بخشد و سر به کوه مي گذارد. بعضي از پهلوانان مسافتي از راه با کيخسرو همراهي مي کنند. در ميان راه به چشمه اي مي رسند و شاه در آب روشن آب سر و تن خود را مي شويد و در نهان به خواندن زند و اوستا مي پردازد. سپس با همراهان خود وداع مي کند و

چو از کوه، خورشيد سر بر کشيد
زچشم مهان شاه شد ناپديد

شخصيت استثنايي کيخسرو
 

سرگذشت کيخسرو از زمان تولد تا غايب شدنش در کوه، موضوعي است که بعضي از شعر او نويسندگان ايراني، به خصوص شيخ اشراق شهاب الدين سهروردي، را تحت تأثير قرار داده است.البته شخصيت کيخسرو تماماً ساخته و پرداخته فردوسي نيست. اين پادشاه کياني قبل از فردوسي در منابع قديم نيز تا حدودي پادشاهي است استثنايي. در “مزديسنا” براي کيخسرو مقامي روحاني قائل شده اند. (3) در منابع اسلامي، مانند “تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء” تأليف حمزه اصفهاني، (4) و نيز کتاب “مجمل التواريخ و القصص” (5)، کيخسرو به منزله يک پيامبر مرسل معرفي شده است. ابوعلي مسکويه نيز در “تجارب الامم”، در ضمن سرگذشت فريدون و پادشاهي او، مي نويسد که وي نخستين کسي بود که “کي” خوانده شد، و کلمه “کي”، به قول او حاکي از تنزيه و روحانيت است، و لذا “کي خسرو” به معني کسي است که منزه شده و به عالم روحانيت متصل شده است. (6)
اما چهره اي که ما در فرهنگ و ادبيات فارسي از کيخسرو مي شناسيم، بيشتر چهره اي است که حکيم طوس در شاهنامه از او ترسيم کرده است. فردوسي همه کمالات را در کيخسرو که از نظر او پادشاهي مومن و موحد است، جمع مي کند. او هم داراي هنر است، هم نژادش اصيل است و هم صاحب گوهر است؛ يعني فرّ کياني، و علاوه بر اينها خردمند است. با داشتن اين چهار چيز، کيخسرو براي فردوسي صرفاً يک شاه معمولي نيست، بلکه يک انسان کامل است. (7) مجموعه اين کمالات، به خصوص فرّ کياني و خردمندي و حکمت، است که شيخ اشراق را شيفته کيخسرو کرده است.
سهروردي، چنان که خواهيم ديد، در بعضي از آثار خود به کيخسرو اشاره کرده و در يکي از آنها به نام “الواح عمادي” تاحدودي به تفصيل درباره او سخن گفته است. در تمام اين موارد کيخسرو نه فقط به عنوان يک فرمانرواي عادل و پيروزمند، بلکه همچنين به منزله يک حکيم اشراقي، در واقع نماينده بارز حکمت معنوي ايران باستان معرفي شده است. پيش از اين که ما به بررسي شخصيت کيخسرو در الواح عمادي که از آخرين کتاب هاي سهروردي است بپردازيم، ابتدا نگاهي به آثار ديگر شيخ مي اندازيم.

شخصيت کيخسرو در آثار سهروردي
 

سهروردي يک حکيم اشراقي است با تمايل و ذوق خاصي که به عرفان و تصوف دارد، و نگاه او به کيخسرو نيز از همين ديدگاه است. اشاره او به کيخسرو معمولاً هنگامي است که مي خواهد از شخصي ياد کند که به مقام بالايي از عرفان و اشراق رسيده و توانسته است بالاترين مراتب انوار دروني را مشاهده کند. يکي از اين مراتب، “طمس” (8) است که سهروردي معتقد است کيخسرو توانسته بود به آن نايل آيد. در اين مرتبه است که شخص مي تواند “نور طامس” را ببيند. سهروردي در بعضي از آثار خود از جمله “صفير سيمرغ” (9) انوار دروني را که يک عارف يا حکيم اشراقي تجربه مي کند، به سه مرتبه تقسيم مي کند: مرتبه اول که مرتبه مبتديان است، نوري است ثابت که “سکينه” ناميده مي شود. و مرتبه سوم که بالاترين مرتبه است، نور بي خودي يا بي خويشي و فناست. و به همين دليل “نور طامس” ناميده مي شود و از نظر سهروردي هرکسي بدان نمي رسد. در کتاب “المشارع و المطارعات” وي از بعضي از کساني که توانسته اند، نور طامس را تجربه کنند، ياد کرده است. يکي از آنان افلاطون است و ديگري هرمس، و در ميان حکماي ايران، يا به قول شيخ اشراق “الفهلويون”، کيومرث و سپس فريدون و کيخسرو بودند که توانستند به اين مرتبه برسند و نور طامس را ببينند. (10)
سهروردي در هنگام بحث از نور “خره” و “کيان خرّه” نيز از کيخسرو ياد مي کند. خُرّه، که همان فرّ يا فرّه ايزدي در شاهنامه است، نوري است که بر هرکه بتابد، قوي و پيروز مي شود. و خرّه اي که مخصوص پادشاهان است، “کيان خرّه” ناميده مي شود. در اين باره سهروردي در الواح عمادي مي نويسد: “نوري که معطي تأييد است که نفس و بدن بدو قوي (و) روشن گردد در لغت پارسيان “خرّه” گويند، و آنچه ملوک (را) خاص باشد، آن را “کيان خرّه” گويند.” (11)
هر پادشاهي از نظر سهروردي لايق آن نيست که از “کيان خرّه” يا “خرّه کياني” بهره مند شود. پادشاهان خاصي به اين موهبت مي رسند؛ کساني که به درجات معنوي و روحاني رسيده باشند. درباره خصوصيت کسي که از اين نور برخوردار مي شود، شيخ در انتهاي پرتو نامه مي نويسد: “و هرکه حکمت بداند و بر سپاس و تقديس نورالانوار مداومت نمايد، او را خرّه کياني بدهند و فرّ نوراني ببخشند و بارقي الهي او را کسوت هيبت و بها بپوشاند، و رئيس طبيعي شود عالم را، و او از عالم اعلي نصرت رسد و سخن او در عالم علوي مسموع باشد و خواب و الهام او به کمال رسد.” (12)
سهروردي در کتاب حکمه الاشراق مي گويد که زردشت درباره اين نور سخن گفته و پيش از او کيخسرو آن را تجربه کرده بوده است: “و وقع خلسه الملک الصديق کيخسرو المبارک اليها، فشاهدها”(13) در الواح عمادي نيز پس از توصيح درباره “خرّه” و “کيان خرّه” مي نويسد که در ميان شاهان قديم ايران، فريدون به اين نور رسيده بود و پس از او کيخسرو که از ذرّيه فريدون بود: و دوم، از ذريت او (يعني فريدون) ملک ظافر کيخسرو مبارک [بود]که تقدس و عبوديت را بر پاي داشت، از قدس صاحب سخن شد و غيب با او سخن گفت و نفس او به عالم اعلي عروج کرد و متنقش گشت به حکمت حق تعالي و انوار حق تعالي او را پيدا شد و پيش او باز آمد، و معني کيان خرّه دريافت” (14)

مقايسه سخنان سهروردي و فردوسي
 

اوصافي که سهروردي در اينجا براي کيخسرو بر شمرده است، کم و بيش همانهايي است که فردوسي در شاهنامه ذکر کرده و ما قبلاً بدان ها اشاره کرده ايم. يکي از اين اوصاف اين بود که کيخسرو داراي نژاد است. زال در پايان کار کيخسرو وقتي با او سخن مي گويد، او را به دليل اينکه مادرش دختر افراسياب بود و در توران بزرگ شده است، نژادش را توراني مي خواند، و کيخسرو در پاسخ به او نژاد خود را معرفي مي کند و مي گويد که فرزند سياوش و نبيره فريدون است. (15) سهرودي نيز به همين معني اشاره کرده است وقتي مي گويد که کيخسرو از ذريه فريدون بود که خود صاحب کيان خرّه بود. در شاهنامه و منابع ديگر، آباد کردن آتشکده ها و عبادتگاهها از کارهاي نيکي است که به کيخسرو نسبت داده مي شود، و در اينجا نيز سهروردي به اين مطلب اشاره کرده وقتي او را “مبارک” مي خواند و مي گويد که: “تقدس و عبوديت را برپا مي داشت”. درباره سخن گفتن سروش با او نيز فردوسي در جايي که تجربه روزهاي آخر کار کيخسرو را شرح مي دهد، توصيف نسبتاً دقيقي کرده است. وقتي کيخسرو در تنهايي، گريان و دردمند، روي به درگاه خدا مي آورد و مي گويد که از پادشاهي خود خرسند نيست و آرزو دارد که به جوار خداوند بپيوندد، فردوسي مي گويد که کيخسرو پس از تضرع و نيايش و دعا، در حالي که جسماً خواب بود ولي روان روشنش بيدار بود، سخنان سروش را مي شنود:

بخفت او و روشن روانش نخفت
که اندر جهان با خرد بود جفت
چنان ديد در خواب کو را به گوش
نهفته بگفتي خجسته سروش
که: اي شاه نيک اختر و نيک بخت
بسودي بسي ياره و تاج و تخت
اگر زين جهان تيز بشتافتي
کنون آنچ جستي، همه يافتي
به همسايگي داور پاک جاي
بيابي، بدين تيرگي در مپاي
چوبخشي، به ارزانيان بخش گنج
کسي را سپار اين سراي سپنج
توانگر شوي گر تو درويش را
کني شاد و هم مردم خويش را
کسي گردد ايمن ز جنگ بلا
که بايد رها زين دم اژدها
هر آن کس که از بهر تو رنج برد
چنان دادن که آن از پي گنج برد
چو بخشي به ارزانيان بخش چيز
که اندر نماني تو بسيار نيز
سر تخت را پادشاهي گزين
که ايمن بود مور از او بر زمين
چو گيتي ببخشي، مياساي هيچ
که آمد تو را روزگار بسيچ

وقتي کيخسرو بيدار مي شود، مي بيند که رختخوابش از عرق خيس شده است. سپس در حالي که مي گريد و رخ بر زمين مي سايد، خدا را شکر مي کند.
کيخسرو نه فقط مي توانست پيام سروش غيبي را بشنود، بلکه همچنين مي توانست امور غيبي را ببيند، و اين مطلبي است که سهروردي در يکي از رسائل فارسي خود به نام “لغت موران” با استفاده از تمثيل “جام جهان نما” بيان کرده است. جام جهان نما يا گيتي نما، که اصلاً “جام کيخسرو” ناميده مي شد و بعداً به نام “جام جم” يا “جام جمشيد” معروف شده است. (16) جامي است که فردوسي به کيخسرو نسبت داده و در ضمن داستان بيژن و منيژه مي گويد که کيخسرو و جام گيتي نماي را طلب مي کند تا بتواند بيژن را در آن ببيند:

بخواهم من آن جام گيتي نماي
شوم پيش يزدان بباشم به پاي

و وقتي جام را به دست مي گيرد و هفت کشور را در آن مي نگرد، بيژن را مي بيند و چاه که از سختي آرزوي مرگ مي کند.

به هر هفت کشور همي بنگريد
ز بيژن به جايي نشاند نديد
سوي کشور گرگساران رسيد
به فرمان يزدان مر او را بديد
به چاهي ببسته به بند گران
زسختي همي مرگ جست اندر آن

با توجه به ابيات فردوسي است که سهروردي در “لغت موران” مي نويسد: “جام گيتي نماي” کيخسرو را بود. هرچه خواستي، در آنجا مطالعت کردي و بر کائنات مطلع مي گشتي و بر مغيبات واقف مي شد” (17)
جام کيخسرو براي فردوسي يک شيء واقعي و خارجي است؛ ولي براي سهروردي معناي رمزي دارد. اين جام از نظر شيخ اشراق، در حقيقت همان چيزي است که از لحاظ عرفاني”دل” ناميده مي شود و حدود نيم قرن پيش از سهروردي، احمد غزالي در سوانح به کار برده بوده است. (18) و پس از سهروردي، شعرايي چون عطار و عراقي و شبستري و حافظ به همين معني به کار برده اند (19)
بازگرديم به عبارت سهروردي در الواح. عروج نفس کيخسرو به عالم اعلي و سهروردي بان اشاره کرده است، همان موضوع ناپديد شدن کيخسرو است که فردوسي به تفصيل درباره آن سخن گفته است، و متنقش گشتن نفس کيخسرو به حکمت حق تعالي نيز معنايي است که باز فردوسي درباره آن بارها سخن گفته است، از جمله در اولين بيت از ابيات فوق که مي گويد روان روشن کيخسرو نخفت؛ زيرا که با خرد جفت بود. و اما نور حق تعالي که سهروردي “کيان خرّه” خوانده و مي گويد که کيخسرو از آن بهره مند بود، همان نوري است که فردوسي “فرّ ايزدي” خوانده و در ابيات مختلف آن را کيخسرو نسبت داده است. اين نور همان چيزي است که فردوسي گوهر خوانده است.

گهر آنک از فرّ يزدان بود
نيارد به بد دست و بد نشنود

سهروردي سپس به جنگ کيخسرو با افراسياب و کشته شدن افراسياب به دست او اشاره مي کند. فردوسي انگيزه کيخسرو را براي جنگ با افراسياب، کينه جويي خوانده است. از نظر حکيم طوس، کيخسرو به دليل اينکه افراسياب پدر او سياوش را کشته است، يک عمر کينه او را به دل مي گيرد تا سرانجام او را مي کشد. کيخسرو در شاهنامه براي دست يافتن به افراسياب حتي حاضر است برادر او گرسيوز را آزار دهد؛ ولي سهروردي از کينه و انتقام جويي سخني نمي گويد. سهروردي کيخسرو را از لحاظ اخلاقي بالاتر از آن مي داند که به انگيزه انتقام جويي دست به جهاد عظيم بزند. او با افراسياب به اين دليل مي جنگد که وي را دوستدار دشمني (محب العدوان) و سخت دل و دشمن خدا و منکر نعمت هاي خدا مي داند و تقديس و تقدس را از زمين برداشته است.

چهره عرفاني کيخسرو
 

سرانجام کار کيخسرو ناپديد شدن او نيز موضوعي است که سهرودي را سخت تحت تأثير قرار داده و به شخصيت کيخسرو عميقاً علاقمند کرده است. سهروردي غيبت کيخسرو را زا ديدگاهي اسلامي و با الفاظ صوفيانه و عرفاني زماني خود (20) مانند “لبيک گفتن به نداي عشق” و “امتثال فرمان محبت کردن” و “هجرت کردن به سوي حق تعالي” چنين بيان مي کند: “و چون ملک فاضل النفس در عالم سنتها (ي شريف) را زنده گردانيد و تعظيم انوار حق کرد و حکم کرد به تأييد حق تعالي بر جمله روي زمين، انوار مشاهده جلال حق تعالي بر او متوالي گشت در مواقف شرف اعظم، بخواند او را منادي عشق و او لبيک گفت و فرمان حاکم شوق در رسيد و او پيشباز رفت به فرمانبرداري. و پدر او را بخواند و بشنيد که او را مي خواند، اجابت کرد و هجرت کرد به حق تعالي. ترک کرد ملک جمله، معموره (يعني همه سرزمين هاي معمور را) و حکم محبت روحاني را ممتثل گشت به ترک خويشان و وطن و بيت (يعني حکم محبت روحاني را که از او خواسته بود تا ترک خويشان و وطن کند اطاعت کرد.) روزگارها چنان ملکي نديد به جز او پادشاه ياد ندارد. و قوه الهي او را حرکت فرمود، بيرون آمد از ديار خويش. درود بار بر آن روز که مفارقت وطن کرد؛ روزي که به عالم علوي پيوست”. (21)
توصيفي که سهرودي از کيخسرو به عنوان نمونه يک پادشاه عادل و فاضل برپا کننده “تقديس و عبوديت” کرده است، در کتاب الواح عمادي است و اين اثري است که سهرودي در اواخر عمر خود در خرت پرت يا خربوط (حصن زياد) از براي پادشاه ارتقي عماد الدين ابوبکر پسر قرا ارسلان بن داوود نوشته است. (22) سهروردي در آثار ديگر خود به اختصار به کيخسرو و نورانيت او اشاره کرده است، و ليکن در اين اثر به تفصيل درباره شخصيت کيخسرو سخن گفته، به دليل اينکه مي خواسته الگويي از يک پادشاه آرماني براي عماد الدين که اهل فضل و حکمت بود، ترسيم کند. کيخسرو در فلسفه سياسي سهروردي همان نقشي را دارد که شاه فيلسوف در مدينه فاضله افلاطون دارد، و سهروردي در الواح خواسته است که به عماد الدين، که ظاهراً پادشاهي عالم و فاضل و علاقه مند به حکمت و عرفان بوده، بگويد که سرمشق و الگوي او بايد کيخسرو باشد و هرگاه بخواهد مانند کيخسرو به مقام معنوي و روحاني برسد، بايد راه رياضيت وعبوديت را در پيش گيرد تا ضمير او جام گيتي نماي گردد و همه نقوش و اسرار عالم در آن پيدا شود و به نور کيان خرّه مويد گردد و بر دشمنان پيروز شود و بدين ترتيب کيخسرو دوران خويش گردد.

کيخسرو در “فرائد السلوک”
 

سهرودي کيخسرو را به عنوان يک الگو و به تعبير قرآن “اسوه حسنه” در برابر عماد الدين قرار داده است، وليکن حدود يک نسل پس از او، صاحب فرائد السلوک که کتاب خود را در سال 610 هجري به نام اوزبک بن محمد بن ايلدگز نوشته است، در مقدمه کتاب خود همين شخص را که يکي از اتابکان آذربايجان بوده “ کيخسرو خورشيد فر” خوانده است. نويسنده فرائد السلوک که به احتمال زياد اسحاق بن ابراهيم السجاسي )معروف به شمس سجاسي) است، در مقدمه کتاب خود ابتدا بحثي درباره “کيان خرّه” يا “ورج” کرده، مي نويسد: (خداوند) به ملوک عادل ورج داد و آن فرّي است الهي و نوري رباني که از اشعه عالم غيب فيضان کند و فروغي است که از پرتو لوايج انوار ايزدي لمعان زند و در سينه ملوک مقام سازد و از سينه بر جبين سرايت کند تا به قوت فيض آن بر عالميان مهمتر شوند و به مدد تابش آن بر جهانيان غلبه گيرند.. آن را به لغت دري، فره خوانند و به پهلوي، ورج گويند و به پارسي، خورّه کياني خوانند” (23)
نويسنده فرائد السلوک که ظاهراً تحت تأثير الواح عمادي بوده، سپس مانند سهرودي از فريدون به عنوان پادشاهي که صاحب اين نور بود و به قوت و تأييد آن بر “دشمن خداي ضحاک مارپيکر” پيروز شد، نام مي برد و مي گويد که اين نور پس از فريدون در کيخسرو پيدا شد: “و پس از او (يعني فريدون) سعادت آن نور در دل ملک عادل فاضل و پادشاه منصف کيخسرو نزول فرموده و طلا آن شکوه بر جبين مبين او پيدا شد و به تقويت آن نور و تربيت آن فرّ، جهان را از شرير بي عاقبت، افراسياب ظالم طاغي باغي خالي کرد که با هزاران هزار سوار ترک که از اقاصي بلاد مشرق و اباعد ديار ترک جمع کرده بود روي به ايران نهاد.

به ايران همي شد که ويران کند
کنام پلنگان و شيران کند

کيخسرو به هيبت آن فرّ و نقيب آن شکوه بزد و جهان از وي پرداخت.” (24)
سهرودي که از کيخسرو به عنوان يک انسان کامل و پادشاه عادل و حکيم و مويد به تأييد الهي ياد کرده، در هنگام ذکر “خرّه کياني” جز کيخسرو و فريدون، که او هم نياي کيخسرو بوده است، از کس ديگري، به منزله کسي که صاحب اين نور بوده، ياد نکرده است. ولي صاحب فرائد السلوک براي اينکه از کيخسرو به “اوزبک بن محمد” برسد، از چند پادشاه ديگر ياد کرده است. ورج يا کيان خرّه، پس از کيخسرو به ترتيب اسکندر و سلطان محمود غزنوي و ملکشاه سلجوقي و اتابک اعظم جهان پهلوان محمد بن ايلدگز پدر اوزبک رسيد و سرانجام اوزبک اين نور را از پدر خود به ارث برد. (25)

کيخسرو در آثار اشراقيون ديگر
 

مطالبي که شيخ اشراق در الواح عمادي درباره کيان خرّه و کيخسرو گفته است، در بعضي از پيروان و شارحان آثار او تأثير گذاشته و هنگام بحث از نور خرّه و کيان خرّه از کيخسرو به عنوان کسي که صاحب اين نور بوده است، ياد کرده اند. يکي از اين شارحان قطب الدين شيرازي است که در شرح حکمه الاشراق در جايي که سهروردي از “خرّه” سخن مي گويد و مي نويسد که زردشت از آن سخن گفته و خلسه کيخسرو نيز بر آن واقع شده است، به الواح رجوع کرده و بخشي از سخنان شيخ اشراق را درباره کيخسرو نقل کرده است. (26) همين سخنان را جلال الدين دواني در “شواکل الحورفي في شرح هياکل النور” که شرحي است بر هياکل النور سهروردي، در توضيح “خرّه” از قول قطب الدين نقل کرده است. (27)
نام کيخسرو به عنوان پادشاهي فاضل و صاحب خرّه در شرح شهرزوري به کتاب حکمه الاشراق (28) و نيز ترجمه و شرح حکمه الاشراق از محمد شريف نظام الدين احمد هروي به نام انواريه نيز ذکر شده است؛ اما تأثير نظر سهروردي درباره کيخسرو و بهره مند بودن او از نور کيان خرّه، به شروحي که پيروان او بر آثارش نوشته اند، محدود نمي شود. اين نظر حتي به تفسير قرآن هم راه يافته است.
تفسيري که در اينجا منظور ماست “تأويلات” عبدالرزاق کاشي است که به غلط به ابن عربي نسبت داده شده و به نام “تفسير” ابن عربي معروف شده است. عبدالرزاق اگرچه شارح فصوص الحکم است و از پيروان محيي الدين ابن عربي به شمار مي آيد، از تأثير آراي سهروردي بر کنار نيست.(29) وي در هنگام تفسير آيه 249 از سوره بقره، به کيخسرو و بهره مند بودن او از کيان خرّه اشاره کرده است. اين آيه درباره طالوت است و تابوت يا صندوقي که نشانه پادشاهي اوست و در اين صندوق سکينه اي است و نيز باقيمانده هايي از ماترک آل موسي و آل هارون: “و قال لهم نبيهم ان آيه ملکه اين يأتيکم التابوت فيه سکينه من ربکم و بقيه مما ترک آل موسي و آل هارون...” عبدالرزاق مي نويسد که اين نشانه (يا شايد سيکنه) همان کيان خرّه است که در فريدون بود و از کيکاوس بيرون شد و در کيخسرو پيدا شد: “و هو الذي کان يسميه الاعاجم من قدمأ الفرس “خورّه”، و ما يختص بالملوک “کيان خورّه”، ثم من بعدهم سموه “فرّه” فقالوا: کان فر الملک في افريدون و ذهب عن کيکاوس فر الملکف فطلبوا من له الفرّ فوجدوا للملک المبارک کيخسرو”. (30)
کاشاني در اينجا از کيخسرو با صفت مبارک به عنوان پادشاهي که صاحب نور کيان خرّه بوده ياد کرده است، و اين نتيجه تأثير شيخ اشراق در اوست. اين نوع توجه به داستان کيخسرو و روحانيت او در کساني ديده مي شود که مستقيماً يا با واسطه شيخ اشراق تحت تأثير شاهنامه فردوسي بوده اند. البته، داستان کيخسرو يا جنبه هايي از کارهاي نيک او را ما در آثار نويسندگان ديگر دوره اسلامي، مانند تاريخ الرسل و الملوک تأليف محمد بن جرير طبري و تجارب الامم ابوعلي مسکويه و غرر اخبار ملوک الفرس و سيرهم تأليف عبدالملک ثعالبي و تاريخ قم، نيز ملاحظه مي کنيم؛ ولي چهره اي که از کيخسرو و روحانيت و معنويت او در سنت اشراقي و به طور کلي در فرهنگ معنوي ايران شناخته شده است، چهره اي است که حکيم طوس در شاهنامه ترسيم کرده است.

پي نوشت ها :
 

1) نقل قول ها از شاهنامه فردوسي، چاپ مسکو است که زير نظر سعيد حميديان (تهران 1374) حروفچيني و تجديد چاپ شده است. عدد اول داخل پرانتز مربوط به شماره جلد است و عدد دوم شماره صفحه.
2) جامعه، باب اول (ترجمه از نگارنده)
3) ابراهيم پور داوود، يشتها، ج3، تهران، 1356 ص 261.
4) حمزه اصفهاني، تاريخ سني ملوک الارض و الانبياء، بيروت 1961، ص 36.
5) مجمل التواريخ و القصصص، به تصحيح ملک الشعراي بهار، تهران 1318، ص 29.
6) ابوعلي مسکويه الرازي، تجارب الامم، تصحيح ابوالقاسم امامي، ج1، تهران، 1366، ص 11.
7) بنگريد به شاهنامه، 9/4-8
8) ”طمس” لفظي است قرآني به معني ناپيدا کردن، هلاک کردن، از بين بردن.
9) مصنّفات، 3، ص 24-319
10) مصنّفات، 2، ص 502
11) مصنّفات، 3، ص 186، براي متن عربي الواح بنگريد به سه رساله از شيخ اشراق، ص 70
12) مصنّفات 3، ص 81.
13) مصنّفات 2، ص 157.
14) مصنّفات 3، ص7-186.
15) شاهنامه، 396/5.
16) مرحوم معين مي نويسد که “اين انتساب ظاهراً در قرن ششم هجري پديد آمده است” “جام جهان نما” در مجموعه مقالات دکتر محمد معين، ج1، ص 348.
17) مصنّفات 3، ص 298.
18) سوانح، ص 19.
19) مجموعه مقالات دکتر محمد معين، ج1، ص 50- 348، 354، 63- 358؛منوچهر مرتضوي، مکتب حافظ،چ2، تهران 1365؛ بخش اول از باب دوم.
20) مقايسه کنيد برداشت سهروردي را با برداشت صاحب دبستان مذاهب که پرواز کيخسرو و غيب شدن او را (که در انگليسي به آن اصطلاحاً Transition مي گويند) نتيجه پيشرفت او در يکي از اعمال تنفسي يوگا (پرانايم) مي داند (کيخسرو اسفنديار، دبستان مذاهب، به کوشش رحيم رضازاده ملک، ج1، تهران، 1362، ص 161).
21) مصّنفات 3، ص 8-187.
22) بنگريد به مقاله “شيخ اشراق و تأليف الواح عمادي”، در همين کتاب، ص 94- 83.
23) فرائد السلوک، تصحيح نوراني وصال و غلامرضا افراسيابي، تهران، 1368، ص 50-49
24) همان، ص 13- 5
25) همان، ص61
26) شرح حکمه الاشراق، چاپ سنگي، تهران 1315، ق، ص 372
27) شواکل الحور في شرح هياکل النور در ثلاث رسائل از جلال الدين دواني، تصحيح احمد تويسر کاني، مشهد 1365، ص 202.
28) شمس الدين محمد شهرزوري، شرح حکمه الاشراق، تصحيح حسين ضيائي تربتي، تهران، 1372، ص 23، 386، 393، 473
29) در اين باره بنگريد به مقاله “عبدالرزاق کاشي و شيخ اشراق” در کتاب، ص 141- 127.
30) تفسير القرآن الکريم (به غلط منسوب به ابن عربي)، ج1، بيروت 1968، ص 139.
 

منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط