برخورد با مديران متخلف
يکي از خصوصيات بارز شهيد لاجوردي حمايت کامل از مديران برگزيده خود بود. او وقتي به کسي اعتماد مي کرد، به شدت از او حمايت مي کرد تا جايي که تا به نقص آن فرد نمي رسيد، اقدامي را انجام نمي داد. اگر تمامي مسئولين محلي از شخصي حمايت يا عليه او به لاجوردي توصيه اي مي کردند، او به آنچه خود مي رسيد، عمل مي کرد. يکي از مديران ارشد سازمان نقل مي کرد، «روزي شهيد لاجوردي درجلسه شوراي عالي امنيت ملي کشور دعوت مي شود. در اين جلسه درباره مسائل مختلف از جمله مشکلات زندان ها بحث مي شود. در جلسه مذکور برخي از خبرهاي تأييد نشده و صرفاً بر اساس شنيده ها توسط برخي از اعضا ارائه مي گردد. شهيد لاجوردي با توجه به اطلاعات دقيقي که از اوضاع داشت، خيلي محکم و جدي از خدمات زندانيان ها حمايت و با ذکر مستنداتي، اعضاي شورا را قانع مي کند.»
يکي از موارد مطروحه، خبري در خصوص يکي از رؤساي زندان هاي استان سيستان و بلوچستان بود. خبر خيلي جدي مطرح مي شود. شهيد لاجوردي که دراين خصوص دفاعي نداشته، پس از جلسه، از همان محل مستقيماً به فرودگاه و به آن شهر و بدون هيچ اطلاع قبلي، به زندان مربوطه مي رود و از دفتر زندان با مدير کل استان مربوطه تماس مي گيرد. ابتدا مدير استان فکر مي کند که شهيد لاجوردي از تهران تماس مي گيرد، اما وقتي شهيد گوشي را به رئيس زندان مربوطه مي دهد، مديرکل استان مطمئن مي شود که لاجوردي در زندان تحت مديريت اوست. به هر حال پس از بررسي موضوع و اطمينان از خبر مطروحه در جلسه شوراي عالي امنيت ملي، در همان محل تصميم اتخاذ و ضمن برکناري مدير استان و رئيس زندان و جايگزيني فرد مناسب، موضوع را خاتمه مي دهد و به تهران برمي گردد. اين عمل شهيد لاجوردي چنان بازتاب مثبتي داشت که تا سال ها از انحرافات مديريتي در سطح زندان ها جلوگيري کرد. او اگر به قطع و يقين مي رسيد، بدون هيچ مماشاتي عمل مي کرد. نمونه مثبت آن را هم در تشويق و ترغيب مديران کارآمد مشاهده مي کنيم. در بازديد از يکي از زندان هاي غرب کشور و مشاهده خدمات يکي از رؤساي زندان هاي کوچک، بلافاصه ايشان را به عنوان مدير کل يکي از استان ها معرفي کرد و او هم اکنون نيز يکي از مديران موفق زندان هاي کشور است. تشخيص و شناسايي به موقع او منجر به شناخت نيروهاي لايق در سطح زندان ها شد.
مخالف کارهاي ظاهري و سطحي بود
به نظر مي رسد شخصيت شهيد لاجوردي داراي استثنائاتي است. متأسفانه تبليغات مثبت و منفي انجام شده درجهت معرفي وي هميشه از يک خودسانسوري (از طرف موافقين) و کتمان ( از طرف مخالفين) روبرو بوده است. آنان که شهيد لاجوردي را دوست دارند و به علل مختلف يا نمي خواهند يا نمي توانند جنبه هاي مختلف شخصيتي او را به تصوير بکشند، هميشه روي يک بعد از زندگي او (مبارزه با نفاق) زوم کرده و اين بعد از زندگي او، البته به صورت کليشه اي، خيلي تبليغ مي کنند، به نظر نگارنده حتي دراين بخش نيز به خوبي حق مطلب ادا نشده است. در حالي که شيوه لاجوردي مي تواند به عنوان يک تفکر مورد تحليل قرار گيرد، تفکري که در سازندگي، مبارزه، عمل، مماشات و... الگوئي شايسته است. ديدگاه لاجوردي نسبت به منافقين، با بسياري از افراد، متفاوت است. جنس شناخت حاج اسدالله با تمام کساني که بدون شناخت عميق نسبت به موضوع اظهار نظر مي کنند، کاملاً فرق مي کند. او انحراف را از زواياي مختلف شخصيتي افراد بررسي مي کند و ديدگاهي کاملاً اصلاحي و تربيتي دارد. متأسفانه اين بعد از شخصيت او (البته به دليل اينکه شهيد هميشه از بازگو کردن خاطراتش اکراه داشت)، بسيار سطحي ديده شده است. به نظر مي رسد لاجوردي هميشه نگاهي به رو به رو داشت و خيلي زودتر از ساير افراد، آينده را تشخيص مي داد و کارهاي ظاهري تبليغي افراد را ناشي از ضعف بنيادي آنان مي دانست. او حتي در مورد سخنراني وعاظ، هميشه از اينکه وقت مردم را با ذکر مقدمات و سخنان اضافي تلف مي کنند، انتقاد داشت. اين ديدگاه او نه از باب مخالفت با آنها که به خاطر برداشت صحيح او از مسائل اسلامي بود. او مي گفت، «روحاني و غير روحاني نبايد در رفتارها تفاوتي داشته باشند. روحاني بايد درعمل، کار، ورزش، رفتار اداري و.... عيناً مثل افراد غير روحاني باشند. نبايد صرفاً به علت روحاني بودن، قداست ويژه اي به افراد داد.» گر چه اين نظرات او شايد در زمان طرح، مخالفاني داشت، اما او در عمل، اين نکات را به روحانيون شاغل در زندان ها يادآور مي شد. ديدگاه شهيد لاجوردي اين بود که نبايد اين گونه تصور بشود که روحانيون هيچ کاري غير از درس دادن و درس خواندن ندارند، بلکه بايد مثل سايرين زندگي و تلاش کنند. خاطرم هست توسط تعدادي از روحانيون بخش فرهنگي يکي از استان ها، مجموعه اي منتخب از احکام رساله عمليه را براي زندانيان گردآوري و براي چاپ و اخذ مجوز براي نگارنده (که در آن زمان مسئوليت فرهنگي زندان ها را بر عهده داشتم)، ارسال کردند. بنده نيز طي نامه اي از آقاي لاجوردي، نه به عنوان رئيس سازمان، بلکه به عنوان کارشناس امر زندانباني نظر خواستم. پاسخ طنزآميز ايشان واقعاً آموزنده بود. ايشان با خطي زيبا و در پشت نامه من، مضامين جالبي بدين شرح نوشته بودند، «واقعاً بايد از اين روحانيون قدرداني کرد که ساعت ها وقت شريف خود را صرف انتخاب احکام چاپ شده در رساله موجود کردند. لابد جلسات ديگري هم براي بررسي و کنفرانس يا سمينار نيز براي توجيه و...برگزار مي کنند و...»مجموع نظر ايشان اين بود که واقعاً اين کار، کار بيهوده اي است و به هزينه اضافي براي چيزي که وجود دارد، نيازي نيست.
روحاني در زندان مي تواند مسائل مبتلا به زنداني را از همان رساله هاي موجود تبيين کند،. او با اين دستور خود به همه مي فهماند که نبايد درگير امور سطحي شويم، بلکه بايد روي عمق اعتقادات زندانيان سرمايه گذاري کرد. نمونه هاي زيادي در طول دوران مديريت ايشان درخصوص مبارزه با ظواهر و امور سطحي وجود دارد که هر يک، درس آموزنده اي است که آنان که تشنه «عدالت علوي» هستند، مي توانند از نظرات صريح و بي پرده ايشان بهره بگيرند. او واقعاً در اظهار اين نظرات، تأکيدش براين بود که ما نبايد خود را در چنبره تعارفات و تشريفات گرفتار سازيم. اين روحيه متأسفانه کمتر در مسئولين ديده مي شود. به نظر مي رسد اگر اين جنبه هاي زندگي شهيد لاجوردي روشن تر شوند، نسل جوان ما باور خواهد کرد که لاجوردي چه شخصيت روشن واقع بيني بود. او حتي به کساني که ظاهر خود را به صورت مصنوعي مذهبي نشان مي دادند، چندان به ديده اعتماد نگاه نمي کرد.
او حتي نسبت به عزا و شادي ديدگاه هاي متفاوتي داشت. متأسفانه کمتر کسي به اين زوايا پرداخته است. او به طور کلي با رنگ مشکي مخالف بود و در عمل هم به آن توجه داشت. حتي فرزندان و اهل خانه خود را چنان تربيت کرده بود که فرزندانش در زمان شهادت پدر با لباس تميز و سفيد رنگ در مراسم ختم شرکت کردند. او مي گفت اگر ما اجازه مي داديم چادرهاي مشکي زن ها به صورت رنگي باشند، بدبيني جوانان به حجاب فعلي را بسيار کم مي کرديم. اين نظرات از شخصيت متعبد و مقيدي مثل لاجوردي بسيار آموزنده و راهگشا بود. او کسي نبود که تحت هيچ شرايطي اعتقاداتش را خدشه دار کند، اما شناخت واقعي از دين را هم با هيچ تعارف و مماشاتي عوض نمي کرد. او در هر جلسه اي که بوي تشريفات، تبليغات، ظاهر سازي و... مي داد، کاري مي کرد که روند جلسه به هم بخورد. بارها و بارها در بين سخنراني افراد يا مجريان مراسم مختلف با صداي رسا از انحرافات به وجود آمده از روند جلسات جلوگيري مي کرد. در مراسم رسمي نمي شد روي لاجوردي حساب باز کرد. گويي او مأمور به هم زدن مراسم تشريفاتي بود، لذا هم مديران سازمان سعي مي کردند درجلسات به محتوا بپردازند تا به ظواهر و اين اصل مهمي بود که تا آخرين روزهاي مسئوليت با خود داشت و حتي در آخرين روز، يعني در مراسم توديع خود، وقتي مشغول ارائه گزارش اقداماتش بود، برخلاف روند برنامه جلسه و در حضور تعداد کثيري از شخصيت هاي قضايي و اجرايي، بيکباره سخنراني خود را ناتمام گذاشت و از نگارنده (بدون هيچ آمادگي قبلي) درخواست کرد که به پاي تربيون رفته و گزارش اقدامات آموزشي و پژوهشي را بدهم، چيزي که معمولاً درجلسات رسمي متداول نيست؛ اما ايشان اعتقاد داشت، کسي که کاري مي کند بايد خود گزارش دهد نه مسئول بالاتر و... ايشان دراين لحظات هم مشغول درس دادن و آموزش دادن بود. بارها و بارها اين عمل در خصوص مديرانش تکرار مي شد و او در گزارش دهي هميشه حقوق عاملين و اقدام کنندگان را با ذکر نام آنها ادا مي کرد و اين درسي است که مديران بايد فرا گيرند و همه چيز را در انحصار خود در بياورند. شهيد در اين بخش يعني «پرهيز از شعاري نمودن امور»، واقعاً استثنا بود و از سوي ديگر حتي براي نزديک ترين يارانش غير قابل تحمل. کسي نمي توانست پا جاي پاي او بگذارد.
اداري هم توجهي به چارت تشکيلاتي نداشت و در رديف تقدير شوندگان، يک مراقبت ساده را در کنار يک مدير سطح بالاتر مي گذاشت. او در تشويق کارکنان، به شيوه هاي مرسوم طبقاتي اعتقادي نداشت او اصولاً سيستم اداري مرسوم را قبول نداشت و آن را هميشه تبعيض آميز، هزينه بر و تشريفاتي قلمداد مي کرد و تا جايي که اختيار داشت، سعي مي کرد با اين سيستم مبارزه کند. گرچه اين نوع تفکر هميشه مخالفاني جدي داشت. او را به «هيئتي اداره کردن امور» متهم مي کردند و او را سنتي مي خواندند، اما او هيچ يک از اينها نبود. او شيوه منحصر به فردي داشت که اگر درنظام اداري ما جا مي افتاد. بسياري از هزينه ها کم مي شدند. او معتقد بود بايد به اندازه نياز نيرو داشت، اما نيرويي کيفي. از تراکم کارمند غير کيفي و غير تخصصي به شدت انتقاد مي کرد و اعتقاد داشت مي توان ستادي مثل ستاد سازمان را حتي با 2015 نفر اداره کرد. به شرط اينکه اين 15 نفر هماني باشند که لاجوردي مي خواهد. از چارت هاي فعلي تشکيلات دل خوشي نداشت و از آنان به «قوطي کبريت ها » تعبير مي کرد که کارمندان براي مشغول کردن خود ترسيم مي کنند او مي گفت، «معاونت ها» در چارت هاي تشکيلاتي، زائد و مانع کار مديران مياني هستند. واقعاً استدلال هائي که در اين زمينه بيان مي کرد، به واقعيت نزديک تر بود.
نظرات اداري او در زمان حياتش افراطي تلقي مي شدند. سازمان امور اداري و استخدامي را به رسميت نمي شناخت و در نظام پيچيده اداري، فسادهاي مزمني را مي ديد. او با اين مسئله که کارکنان و مديران براي دولت اسلامي هزينه بتراشند، به شدت مخالف بود. شايد طرح «خودکفا کردن زندان ها» از اين اعتقاد سرچشمه مي گرفت. اراده محکمي داشت که روزي زندان ها را از بودجه دولتي جدا کند، ولي اين ديدگاه او نيز در چنبره بوروکراسي و... مورد لطف قرار نگرفت.
فراتر از حزب و گروه
لاجوردي به دليل جامعيت فکري و عملي بعيد بود در قالب يک گروه يا حزب قرار بگيرد. گرچه متأسفانه دراين قسمت نيز گروه هاي مختلف سعي داشتند او را جزئي از خود بدانند و تفکرات او را بر اساس مرامنامه حزبي و گروهي خود تفسير نمايند. به نظر مي رسد اين هم ظلم بزرگي به او بود تا آنجا که نگارنده در طول همکاري با ايشان فهميدم وي را بايد مافوق گروه ها و خطوط جستجو کرد. البته اين بدان معنا نيست که او مخالفتي با آن احزاب داشت. بلکه بينش و نگرش او، قالبي، حزبي و گروهي نبود. او به آنچه که مي رسيد، انجامش مي داد. او در دوره مديريتش به هيچ وجه اجازه نداد مديران يا کارکنانش، ديدگاه حزبي خود را در کار وارد کنند. خود او هم درمقاطع حساسي چون انتخابات، به گونه اي عمل مي کرد که هيچ گروهي نتواند از نام «زنداني» سوء استفاده کند. دستورات او در ممنوعيت ورود کانديداهاي انتخاباتي به زندان ها در ايام انتخابات و حتي ماه ها قبل از انتخابات از ديدگاه هاي مهم او بود.
بارها از سوي برخي از مديران درخصوص وابستگي او به يکي از جمعيت هاي معروف سئوال شد که ايشان با حالت خاص خود مي گفت، «من حال رفتن به اين گونه مشکلات را ندارم.» گرچه افراد وابسته به آن گروه ها را واقعاً قبول داشت و براي آنها احترام قائل بود، اما اين احترام، تعريف حزبي و تشکيلاتي نداشت، تفکرات اداري و کاري او هم در بيشتر موارد برخلاف ديدگاه هاي احزاب بود و اين نشانه عدم وابستگي فکري کامل به اين گونه تشکيلات بود.
نظر او درخصوص شريعتي، روحانيون، بازار، اقتصاد، دولت و... درجاي خود قابل تأمل و تعمق بود، ولي به طور کلي بايد گفت ديدگاه لاجوردي متفاوت از ديدگاه هاي کليشه اي موجود بود و همين شيوه بحث و جدل بود که گروهک منحرف فرقان را تسليم حقايق کرد.
ديدگاهش در خصوص مسائل اجتماعي و مواد مخدر
روشن بيني و دقت نظر او درمسائل مهم اجتماعي نيز درجاي خود قابل بررسي است. او دراکثر جلسات به شوخي و جدي، اقدامات ستاد مبارزه با مواد مخدر را عملي سطحي و بي ثمر توصيف مي کرد. او بي مهابا و درحضور کارشناسان مختلف، لقب «ستاد تقسيم بودجه مواد مخدر» را به اين ستاد مي داد و اعتقاد داشت که با معضلات اجتماعي نمي توان با ستادهاي عريض و طويل برخورد کرد. به همين خاطر کار ستاد را در آن زمان خيلي نمي پسنديد و حتي کمتر حاضر مي شد. بودجه اي از ستاد بگيرد. او اصولاً به اين شيوه کار اعتقادي نداشت. او کار و اشتغال را بهترين روش ترک اعتياد مي دانست، ولي به ظاهر سازي ها و شيوه هاي بوروکراسي به شدت انتقاد مي کرد و در مورد ساير معضلات اجتماعي نيز ديدگاهي متفاوت با آنچه که در مورد او گمان مي برد، داشت. او به شدت طرفدار تعميق اعتقادات و پرهيز از ظاهر سازي بود. بارها در مورد مفاسد اجتماعي که آن روزها هنوز به اوج خود نرسيده بود، به شيوه هاي تربيتي غير مستقيم و متناسب با سن و سال نوجوانان و جوان اشاره مي کرد. جالب اينکه فرزندان خود را در قالبي آزاد و داراي تفکر و بينش بار آورده بود. هيچگاه بچه هايش را مجبور به پذيرش مسائل نمي کرد. آنها را به گونه اي بار آورده بود که خود آنها به گونه اي عميق تر به مزاياي ديندار بودن و... پي ببرند. روحيه آزاد انديشي او در افکار بچه هايش که کوچک ترين آنها کمتر از 15 سال داشت، به خوبي مشهود بود. او فرزندانش را کليشه اي بار نياورده ام. اصول مبارزه با نفس، سختي کشيدن و مقاومت را از همان کودکي به آنها آموخته بود.
به فرزندانش آموزش داده بود که او را به عنوان يک فرد داراي مقام و موقعيت اجتماعي و سياسي نشناسند. فرزندانش حق نداشتند از موقعيت شغلي پدر سوء استفاده کنند. در اکثر مأموريت هاي تابستاني، فرزندان خردسالش را به همراه مي آورد، ولي از همان ابتداي سفر هزينه هاي آنها را محاسبه و از خرج دولت جدا مي کرد. اين قاعده را فرزندانش به خوبي ياد گرفته بودند، لذا آنها به اين دليل که فرزند يکي از مديران ارشد نظام هستند، از بيت المال انتظاري نداشتند. به آنها سختي هاي زندگي و فنون مواجهه با آنها را ياد داده بود و اين روحيه و تفکر، در زمان شهادت او کاملاً در رفتار فرزندانش مشهود بود.
او معتقد بود اگر در روي آوردن جوان به دين و مذهب، اجبار را اصل بداني، نبايد اميدي به سلامت فکري او در آينده داشته باشي. اين نوع تفکر شايد ظاهراً آسان به نظر برسد، اما او اين آموزه را به صورت کردار در خانواده و حتي در مجموعه همکاران اداري خود اعمال مي کرد. اي کاش فرصت و موقعيتي بود تا ديدگاه هاي شهيد را درباره مسائل اعتقادي، اجتماعي و فرهنگي به طور کامل ثبت و ضبط مي کرديم تا آن وقت مي ديديم که چقدر شهيد لاجوردي را تک بعدي و حتي غير واقعي جلوه داده اند. يکي از همکاران مي گفت، «سيستم تلفن سازمان که تبديل به سانترال شد، مي توانستيم در زمان ارتباط تلفن آهنگ يا صدايي را براي تنوع ضبط و به طور اتومات پخش کنيم. اوايل به توصيه برخي از دوستان و متأثر از جو موجود، پيشنهاد شده بود صداي مداحي يا قرآن پخش شود. شهيد لاجوردي به شدت با اين پيشنهاد مخالفت کرد و گفت شما حق نداريد به افراد نغمه هاي منسوب به مذهب را تحميل کنيد. بهترين کار اين است که صداي راديو پيام را پخش کنيد. که حاوي خبر و موسيقي است وآزردگي نيز ندارد.» مخالفت او را نبايد کم توجهي به قرآن يا مداحي تلقي کرد، بلکه واقعيت اين است که ما مو مي ديديم و او پيچش مو. او مي دانست که افراط و زياده روي در القاي امور سطحي دين و زياده روي در آن، اثر معکوس تربيتي دارد و او اين را با ظرافت و دقت کامل و البته بدون هيچ ملاحظه اي بيان مي داشت. سلامت فکري و عملي لاجوردي مورد گواهي مخالفين و موافقين او بود و کسي در اين خصوص نمي توانست خرده اي بر او بگيرد، بنابراين اظهار نظر او درباره اعتقادات و مسائل فرهنگي، اجتماعي را مي توان ناشي از بينش قوي و پوياي او دانست.
شوخي هاي اداري او
يکي از خصوصيات بارز لاجوردي همسان سازي و قاتي بودن با کارکنان عادي و معمولي بود. او برخورد عجيبي با آنان داشت. اگر کسي از دور مشاهده مي کرد، قطعاً او را از ساير کارکنان معمولي و داراي رده پايين شغلي جدا نمي دانست. او تعمداً سعي مي کرد خصلت مردمي بودن را در عمل پياده کند. شوخي هاي او با کارکنان و حضور در جمع صميمي آنها بسيار جلب توجه مي کرد. تمام کارکنان، بدون واسطه با او حرف مي زدند. کارکنان بذله گو را دوست داشت، به کارکناني که ويژگي هاي شخصيتي بارزي داشتند، درجمع بها مي داد و حتي به آنها ميدان مي داد که ديگران را بخندانند. در سمينار مديران کل در شهر ايلام، يکي از رؤساي زندان ها، هنر منحصر به فردي داشت. او قادر بود از ته حنجره و حلق و بدون کمترين علامت ظاهري افراد را با صداي بلند صدا بزند. هنر او در همان ابتدا مورد توجه شهيد قرار گرفت. جالب است بدانيد اولين کسي که به وسيله صدا زدن او، گول خورد، خود شهيد لاجوردي بود! به همين خاطر او نقل جلسات سمينار ايلام بود. وي با مديريت شهيد لاجوردي هنر خود را به نمايش مي گذاشت و موجبات خنده سايرين را فراهم مي ساخت. يکي از کساني که مخاطب رئيس زندان هنرمند قرار گرفت. معاون شهيد لاجوردي و فاميل نزديکش بود که اصولاً آدم جدي و منضبطي به شمار مي رفت. او زماني که از سوي آن شخص يا حالتي هنرمندانه مورد خطاب قرار گرفت. با حرکتي جالب به سمت آقاي لاجوردي دويد و تصور کرد که ايشان احضارش کرده است. به هر حال پس از پايان سمينار، خود شهيد، به طور رسمي موضوع را در همايش مطرح ساخت و از «رئيس زندان» که باعث انبساط خاطر حاضرين شده بود، صميمانه تشکر کرد. فرد مزبور نيز از اينکه افراد را به شوخي اذيت کرده بود. عذرخواهي کرد. روش و منش شهيد لاجوردي اين گونه بود که هيچ کس احساسي مبتني بر اينکه خود را از حصار او جدا کند، نداشته باشد. شوخي هاي او با برخي از کارکنان اوين در نوع خود قابل توجه بود. البته جدي بودن او در حين کار نيز معروف و مشهود بود. او به حق جاذبه و دافعه اي متعادل را در زندگي فردي، اداري و اجتماعي خود ايجاد کرده بود. خاطرات متعددي درخصوص برخوردهاي فردي او در ذهن دوستان و همکارانش وجود دارد که هر يک از آنها پندهاي تربيتي خاصي را دارد که مجال يادآوري همه آنها وجود ندارد.
تظاهر نکنيد
نقل مي کنند مادر يکي از مسئولين درجه اول مملکتي فوت مي کند، قرار بود پيام تسليتي ارسال شود. لاجوردي اصولاً با چاپ پيام تبريک و تسليت در هر شکل و اندازه اي مخالف بود. خصوصاً اينکه اين حاتم بخشي ها از کيسه بيت المال باشد. به هر حال از سوي روابط عمومي سازمان متني تهيه و مقرر شد که در روزنامه درج شود. وقتي موضوع با شهيد لاجوردي مطرح مي شود، ابتدا مخالفت مي کند و پس از توجيهات فراوان و اصرار، متن را مي خواند. درمتن نوشته شده بود، «با تألم و تأثر فراوان درگذشت نابهنگام...» ايشان با لحني جدي مي گويد، «وجداناً شما که نوشته ايد از درگذشت ايشان تألم و تأثر فراواني داري، اين طور هستي؟ چرا آنچه را که به آن اعتقاد نداري، به زبان مي آوري؟ مضافاً بر اينکه کسي که در سن بالا فوت مي کند، قطعاً درگذشتش نابهنگام نيست.» به هر حال با ايرادات شکلي و ماهوي. مخالفت خود را با اين گونه حرکات تظاهرآميز بيان مي کرد و به نحو عملي درس صداقت و پرهيز از شعار گرايي را به زير دستانش مي آموخت. ايشان در موارد مشابه نيز با همين شيوه ها نظرات و ديدگاه هاي منحصر به فرد و تا حدودي غير قابل تحمل خود را ابراز مي کرد. در آنجايي که بايد او دستور دهد با تمام قوا سعي مي کرد دستور صحيح بدهد، حتي اگر ديگران خلاف عرف معمول بودن حرکت هايش را به او تذکر بدهند. ايشان در اين گونه مواقع چنان از قدرت استدلال بالايي برخوردار بود که پيشنهاددهنده يا مخاطب چاره اي جز پذيرش حرف حق نداشت.
تفکرات علمي و پژوهشي
خداوند از کساني که در لباس دوست و يار و ياور از او چهره اي تک بعدي ساخته اند.نخواهد گذشت. او که تفکرش بر پايه علم و دانش بود و براي هر عمل ريز و درشت خود، استدلال محکمي داشت، فراگيري علم و منطق در اوان جواني، براي او مهارت کافي دربيان مسائل و ايده هايش ايجاد کرده بود. نکته قابل توجهي که در ايشان به وضوح مي توان ديد. نگاه علمي به تمام مسائل بود. او از برنامه هاي علمي و پژوهشي، بدون هيچ محدوديتي دفاع مي کرد. درتاريخ مديريت او بر زندان ها، اولين مرکز علمي و پژوهشي ايجاد شد. او در ايجاد اين مرکز بعضاً برخي رويه هاي معمول خود را ناديده مي گرفت. مثلاً درفضا سازي مکان هاي آموزشي، هزينه کردن در اين زمينه، به شدت طرفدار هزينه کردن بود. او پس از برخورد نامهربانانه اي که در سال هاي دادستاني با او شد، عهد کرد که در هيچ جايي سخنراني نکند و سعي کرد درطول هشت سال مديريتش درسازمان هم حتي المقدور اين مسئله را رعايت کند. شايد 90 درصد از سخنراني هاي عميق و علمي او در برنامه هايي بود که در قالب برنامه هاي آموزشي و پژوهشي دعوت مي شد. اين نشانه توجه او بود. ايشان در سال 74 طي يک دستور غير متعارف، اداره اجرايي کانون را به مرکز آموزشي و پژوهشي داد و در حکم انتصاب مدير کانون تأييد کرد بايد با ديدگاه هاي علمي و روش هاي نوين اداره شود و به رغم خلاف روال بودن اين تصميم در چارچوب هاي اداري به شدت حمايت را ادامه داد.
براي آموزش کارکنان دستورات جدي داشت و با مديراني که در زمينه اعزام کارکنان به آموزش، سهل انگاري مي کردند به شدت برخورد مي کرد. گزارش هاي علمي ارسالي را به دقت مطالعه و اظهارنظر مي کرد، کاري که درباره گزارش هاي کاري تشريفاتي عمل نمي کرد و اصولاً جزوه هاي رنگارنگ و قطور عملکردي را نمي خواند و يا به صداقت گزارش ها ترديد داشت. «حاج اسدلله» در ظاهر بازاري و در عمل مسلماني معتقد و مقيد و در بحث و استدلال روشن و غير متعصب بود. در مديريت عملگرا و در تبليغات ساکت بود. در اقدام قاطع و در باطن باصفا و صحيح العمل و در برخوردها صادق، صريح و بدون رودربايستي بود.
مخالف نام گذاري غير متعارف بود
در زماني تب و تاب فارسي سازي و جايگزيني کلمات نامأنوس فارسي به جاي کلمات لاتين مرسوم بود و هر کسي براي اينکه از قافله عقب نماند. سعي مي کرد با به کارگيري اين کلمات در جلسات و مکاتبات، خود را فارسي پرست جلوه دهد. لاجوردي واقع بيني عجيبي داشت. او معتقد بود اگر محصولي را خودمان ساختيم حق داريم نام ايراني و فارسي بر او بگذاريم، اما بر مخترعات ديگران خيلي نبايد کلمات غير متعارف تحميل کنيم. مثلاً درخصوص معادل سازي «رايانه» به جاي کامپيوتر هميشه مي گفت، «اگر هنر داريم چيزي بسازيم و هر نامي دوست داريم. بر آن بنهيم. اينکه به خود فشار بياوريم و سعي کنيم کلمه جايگزين، آن هم غير مأنوس پيدا کنيم و مفتخر باشيم که ما ايراني هستيم خيلي هنر نکرده ايم. بايد سعي کنيم خود مخترع باشيم و آنگاه افتخار کنيم.
برخورد با جايگزين
اواخر سال 76، زمزمه هاي تغيير لاجوردي مجدداً بر سر زبان ها افتاد. هيچ دليل خاصي براي برکناري او وجود نداشت. گر چه خودش به علت خستگي و دردهاي ناشي از مريضي هايش دوست داشت استراحت کند، ولي به هيچ وجه تمايل نداشت استعفا بدهد؛ اما برخوردهاي نامهربانانه و بعضاً جهت دار منجر به تعويض او شد. زماني که خبر تغيير او به طور جدي مطرح شد، مديران کل استان ها و ستاد بدون اطلاع او در يک هماهنگي داخلي تصميم گرفتند حضور رئيس قوه قضاييه وقت بروند و حداقل از خدمات برجسته او تقدير کنند، گرچه فکر اين کار نيز خطرناک بود و در صورتي که لاجوردي متوجه مي شد قطعاً برخورد مي کرد، ولي برخي از مديران با تجربه و مسن مسئوليت اين کار را بر عهده گرفتند. همه مديران به تهران فرا خوانده و بدون اطلاع شهيد لاجوردي درجايي جمع شدند. کسي خبر نداشت جايگزين قطعي او کيست. افراد مختلفي مطرح بودند، ولي هنوز قطعي نشده بود. وقتي مديران مذاکرات خود را شروع کردند و به نتايجي دست يافتند، تصميم گرفته شد به طور غير منتظره از شهيد نيز دعوت به عمل آورند و نيت خود را به او عرضه بدارند. هماهنگي شد و شهيد به مکان جلسه آمد. او در همان ابتدا ناراحتي خود را از اين کار مديران ابراز کرد، ولي مديران قديمي و با تجربه و بعضاً مسن و ريش سفيد اظهار داشتند که با مسئوليت ما اين مديران جمعند و ايشان از نيات خود مطلع کردند. ايشان به طور جدي همه را از هرگونه رايزني براي ماندن و يا طرح خدمات، منع کرد و سپس گفت، «مي خواهم خبري خوب به شما بدهم. کسي که قرار است مسئوليت سازمان را به عهده گيرد، فردي است که من آرزو مي کردم. او قاضي جوان، پرکار، صاحب فکر و انديشه، مبتکر و متعهدي است که من پس از شنيدن نامش بسيار خوشحال شدم. آقاي «بختياري» را من بهترين گزينه سازمان مي دانم.» سپس قاطعانه از مديران خواستند که اقدامات خود را در زمينه ماندن او متوقف کنند و خود را آماده همکاري با آقاي بختياري نمايند.
ايشان چنان از رئيس جديد سخن مي گفت گويي سال هاي سال با او کار کرده است و همين توصيه شهيد کافي بود که آرامش به بدنه سازمان بازگردد. مديران هم قول دادند با رئيس جديد صميمانه همکاري کنند. الحق والانصاف جايگزيني آقاي سيد مرتضي بختياري و روحيات بسيار والاي ايشان و ارادت به ايده هاي لاجوردي، جو تفاهم و صميميت را درسازمان به وجود آورد.
آقاي بختياري از باب تکريم و احترام قلبي، تا زمان شهادت لاجوردي، به طور مستمر از مشورت هاي وي استفاده کرد و حتي در ديدار با رهبري و طرح خدمات برجسته شهيد لاجوردي، اين حرکت او موجب تحسين رهبر از روحيه آقاي بختياري شد.
به پايان آمد اين دفتر حکايت همچنان باقي است
زبان الکن و قلم ناتوان و توان محدود است از اينکه تمامي نکات ظريف و دقيق زواياي زندگي حاج اسدالله را تقرير کند. سعي شد با ذکر خاطرات، گوشه اي از ديدگاه هاي مترقي او را روشن سازم. در انتها مانده ام که او را چه بنامم و چه بخوانم و چگونه معرفي کنم که:
دوست او را «مرد عمل»
رهبر او را «پولادين»
مخالف او را «صحيح العمل»
همکار او را «مديري نمونه»
زير دست او را «سختگير، ولي جذاب»
مافوق او را «نفوذ ناپذير»
سياسيون او را «پيچيده»
اطلاعاتي ها او را «امنيتي»
بازاري ها او را «امين»
زنداني ها او را «پدر»
کودکان او را «مرشد»
دشمنان او را «خشن»
ومن او را «علي گونه» ديدم و نام «حاج اسدالله» را برازنده او يافتم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 28