ادب برابر خدا ؛ روش الگويي پيامبران اولوا العزم به هنگام دعا (1)
چکيده
کليد واژه ها : دعا ، دعوت ، ادب ، روش الگوي پيامبران اولوا العزم .
مقدمه
اين تنها به حضرت نوح عليه السلام اختصاص ندارد ، بلکه ساير انبياي اولوا العزم نيز خواستار تغييري در درون مردم بودند .
شهيد مطهري مي فرمايد :
ممکن است افرادي بپرسند ، چرا قرآن اين همه ، امر دعوت را کار دشواري تلقي کرده است ؟ همه پيام رساني ها اين قدر مشکل نيست . پس بايد انواع آن را بررسي کنيم ابلاغ در يک مرتبه فقط ابلاغ به حس است . بديهي است اين پيام رساني ، کار آساني است . ولي آيا پيامبران که ابلاغ مبين دارند ، وظيفه آنها فقط اين است که مطلب را به گوش مردم برسانند ؟ چنين نيست ، بلکه بالاتر از ابلاغ به حس و ابلاغ به چشم يا گوش ، ابلاغ به عقل و فکر است ؛ يعني مطلب را بايد طوري بيان کنند تا در عقل نفوذ کند . عقل دروازه اش بسته است و جز با ابزار و مرکب برهان و استدلال و به تعبير قرآن ، حکمت ، پيامي را در خود نمي پذيرد . حال آيا ابلاغ به عقل کافي است ؟ نه ، اين مرحله اول است . پيام الهي گذشته از اين که در عقل بايد نفوذ کند ؛ بايد در دل ها نفوذ کند ؛ يعني بايد در عمق روح بشر وارد شود و تمام احساسات او ، يعني تمام وجودش را در اختيار بگيرد . به همين جهت ، پيامبرانند که مي توانند بشر را در راه حقيقت به حرکت درآورند . پس پيغمبران گذشته از اين که پيام خودشان را به عقل مردم مي رسانند ، کار بزرگتري مي کنند که پيام را به دل مي رسانند.(1)
اين نوع ابلاغ به بيش از انذار و تبشير نيازمند است . معناي جمله « ما ارسلناک الا مبشراً و نذيراً » اين است که تو در قبال عمل زشت مردم تقصيري نداري . به همين دليل ، سخن برخي از مفسران (2) که گفته اند : « مراد اين است که ما تو را تنها مبشر مومنين و منذر کافرين فرستاده ايم ، پس ديگر درباره ايمان نياوردن کفار غم مخور » (3 ) صحيح نيست .
رساندن پيام به عمق وجود انسان ها به گونه اي که آثارش در رفتار آنها جلوه کند ، اهميت روش الگويي را بيشتر روشن مي کند ، الگوها در تعيين رفتار مطلوب نقش فراواني دارند ؛ چرا که مردم به دنبال اين هستند که به صورت کاربردي براي بروز حالت هاي دروني ، رفتار مناسبي را ببينند تا به انجام آن ، پاسخ مثبتي به گرايش هاي خود داده باشند .
واژه الگو
در روان شناسي ، اصطلاحات Socil learning , Observation lerning , Modeling با اين شيوه مناسب دارد « Modling » ، يک فن رفتار درماني است که براي تغيير رفتار ، ضمن يادگيري ادراکي و با فرصت و امکان دادن به فرد ، که از يکي تقليد کند ، به کار مي رود . همچنين تعريف « روش و شيوه انتخاب از الگوهاي رفتار بدني و کلامي مشهود ، الگوهاي خاص رفتار براي تقليد » براي اصطلاح (Modling) مطرح است . (Observation) 5 learning نيز به تغيير نسبتاً مدام در رفتار ، که قسمت عمده اش نتيجه مشاهده رفتار ديگري است ، اطلاق شده است .(6)
با توجه به نقش مهم مشاهده و الگو در يادگيري ، نظريه يادگيري اجتماعي شکل گرفت . بر مبناي اين نظريه ، که بر نقش مشاهده ، تقليد و الگوبرداري از رفتارهاي مشاهده شده در ديگران مبتني است ، شخص مي تواند با مشاهده ديگران ، از يادگيري بهره مند شود .
در بحث الگو در قرآن مجيد ، نه تنها ما به دنبال تغيير و تعديل رفتار ، بلکه به دنبال اصلاح نگرش ها و انگيزه ها نيز هستيم . از سوي ديگر ، تبعيت از الگوها به طور صحيح و آگاهانه ، مطلوب است و انسان ها از تقليدهاي نا آگاهانه و کورکورانه برحذر داشته شده اند . با توجه به آن چه بيان شد ، روش الگويي در قرآن مجيد را مي توان چنين تعريف کرد : ارائه رفتار مطلوب از طريق نقل سرگذشت پيشنيان تا دعوتي عملي براي مردم جهت به کمال رساندن استعدادهاي دروني باشد . اسوه هاي بشري و نمونه هاي متصل به وادي ربوبيت ، انسان هايي هستند که به لحاظ استعدادهاي و ويژگي ها و منش و شخصيت برتر ، قابل تحسين خود ، توجه ديگران را به خويش جلب مي نمايند . آنان را وادار به پيروي و تبعيت از خود مي کنند ؛ چرا که ايشان در برخورداري از کمالات انساني و تزين به اخلاق و فضايل ، سرآمد ديگران هستند .
در علوم تربيتي ، يکي از اصطلاحات بسيار رايج ، « مدل رفتار » يا الگوي رفتار است که مراد از آن ، طرح و مجموعه رفتاري است که شخصي آن را دارا است .(7) الگو از سويي به طرح ها و برنامه هاي گوناگون ، اعم از تربيتي ، اجتماعي ، اقتصادي يا سياسي گفته مي شود و از سوي ديگر ، به نمونه هاي عيني و خارجي يک طرح عملي و يا اجتماعي ، اقتصادي ، اخلاقي يا مذهبي ، اطلاق مي گردد . کاربرد آن در هر دو مورد بسيار است . در علوم اجتماعي pattern معناي مدل ، گونه و هنجار از آن برمي آيد . الگو ، چيز شکل گرفته در يک گروه اجتماعي است ، به اين منظور که به عنوان مدل يا راهنماي عمل در رفتارهاي اجتماعي به کار آيد .( 8)
از نگاه کارکردي و رواني - اجتماعي بايد گفت : الگوها آن شيوه هاي زندگي هستند که از صوري فرهنگي منشا مي گيرند . افراد به هنگام عمل به طور طبيعي با اين الگوها سروکار دارند و اعمالشان با آنها تطابق مي يابد . انسان ها از طريق آموزش و جذب ، در يک فرهنگ خاص شبکه اي از عادات و واکنش هايي کسب مي کنند که موجب تطابق آنان با شيوه هاي کلي رفتار گروه باشد .( 9 ) الگو پذيري ، تقليد و تربيت ، مفاهيمي مرتبط و نزديک به هم مي باشند . هر سه مفهوم در روان شناسي از جايگاه ويژه اي برخوردارند . الگو پذيري زمينه و مقدمه لازم براي تقليد است ، تقليد هم يکي از سازکارهايي است که تربيت از طريق آن صورت مي پذيرد .
قهرمان جويي يا قهرمان پرستي يکي از جلوه هاي رواني است که در سرشت اوليه بشر نهاده شده است . بشر همواره در پي گمشده اي جستجو مي کند ، در تکاپو و تلاپوي قهرماني پر شکوه و جلال و پيشوايي درخور ستايش است : « قهرمان پرستي را اصولاً يکي از تجليات اصيل رواني انسان دانسته اند که در فطرت و نهاد انسان حضوري بارز دارد . » (10) قهرمان ، انساني است ممتاز که در نظر جستجوگر و انتخاب گر خويش ، از صفات ويژه يک انسان متعالي ، دوست داشتني و شايسته تقليد و پيروي ، بهره دارد . امتياز ، ويژگي ، کمال ، بايستگي و شايستگي قهرمان ، ممکن است در يک جهت يا در جهات گوناگون باشد . الگو در جوامع مختلف ، عامل مهمي در صلاح و فساد جامعه محسوب مي شود . مومنان همواره انبيا را تجسمي کامل از مکتب يافته اند . علاوه بر اين ، از گفتارشان درس آموخته اند ، آنها را قهرمان صحنه هاي مختلف مي دانسته اند و به آنان تاسي مي جسته اند . با نگاهي گذرا به قرآن ، به اسوه هاي متعددي بر مي خوريم . حضرت يوسف عليه السلام اسوه ايستادگي در برابر شهوت است . حضرت ابراهيم عليه السلام قهرمان توحيد است . حضرت نوح عليه السلام قدوه مقاومت و پايداري است . حضرت يعقوب عليه السلام اسوه صبر و تحمل ، حضرت اسماعيل عليه السلام الگوي ايثار و حضرت خاتم صلي الله عليه و آله اسوه حسنه و مقتداي همه است . اين روش ، يکي از موثرترين شيوه هاي تربيت و تبليغ است .
« عملي ترين و پيروزمندانه ترين وسيله تربيت ، تربيت کردن با يک نمونه عملي و سرمشق زنده است . الگو به مردم عرضه مي شود تا هر کس به اندازه ظرفيت و استعدادش ، از آن شعله فروزان نور برگيرد . اسلام ، سرمشق دادن را بزرگترين وسيله تربيت مي داند . »(11) با توجه به اين که فضاي تعليم و تربيت زير پوشش عناصر گوناگوني قرار دارد که همه آنها مي تواند الگو پرداز و سرمشق ساز باشد ، با اين حال هيچ عنصري به اندازه مربي و معلم الگوسوز يا الگوساز نيستند . در رفتار و رهنمودهاي علمي و نظري معلمان و اصولاً مسئولان تعليم و تربيت مدارس ، به رفتار و افکار شاگردان چنان سازمان مي دهد که به صورت الگو و سرمشق زندگاني آنها درآيد . اگر معلمان ، فلسفه ، تعليم و تربيت مطلوب را که صرفاً متکي به مطالعات علمي و تحقيقات نظري نيست ، بازيابند ، متوجه مي گردند که ارزش هاي اخلاقي و انساني ، هم وزن با ارزش هاي علوم و يا برتر از آن است . هيچ جامعه اي نمي تواند به زندگاني و حيات اجتماعي خود ادامه دهد ، مگر آنگاه که مباني عمومي انسان و الگوهاي عالي را که سازنده عادات اخلاقي است ، شناسايي کرده ، خود را موظف به همگامي و هماهنگي با آنها بداند .(12)
امام صادق عليه السلام مي فرمايد : « مردم را با عمل دعوت کنيد ، نه با زبان »(13) همه حرکات ، سکنات ، اشاره ها و حتي واژه هايي که از سوي مربي ، معلم و مبلغ در خلال انجام وظيفه به کار مي رود ، به شدت در کودکان و نوجوانان اثر مي گذارد . خداوند در آيه شريفه 2 سوره صف مي فرمايد : « يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون . » بايد بين رفتار و گفتار ، همساني و همخواني وجود داشته باشد تا گفتار تاثير کند . اين دليلي است بر اهميت بيشتري که در تربيت الگويي است . بايد با الگو شدن عملي ، فضاي پر تفاهم و مناسبي در جامعه ايجاد کرد. در غير اين صورت جوانان جامعه ، با ديدن دوگانگي بين شعار و عمل ، بسيار سريع از مسئولان جامعه ، دل زده شده ، از آنها فاصله خواهند گرفت و ديگر نه تنها به سختي به اسوه ها و الگوهايي که مدعي دفاع از آنها هستند ، توجه مي کنند ، بلکه گرايش آنها به قطب مخالف ، خود به خود تسهيل مي شود . اين مطلب ، نشان دهنده اين نکته است که روش الگويي يکي از موثرترين روش هاي تاثير گذاري است . اگر بزرگان جامعه اي صرفاً بر شعار تکيه کنند عمل آنها همان شعارشان باشد ، فرهنگ غالب بر افکار و رفتار عموم مردم ، شعار صرف خواهد شد . بنابراين ، اگر مي خواهيم مردمي را به رفتاري مناسب بکشانيم ، بايد نه تنها با گفتار ، بلکه با عمل ، آنان را دعوت کنيم . حال تربيت الگويي را در ادب انبياي اولوا العزم در برابر خدا در قرآن را بررسي مي کنيم .
ادب هيات زيبا و پسنديده اي است که طبع و سليقه هر مومني ، سزاوار مي داند هر عملي را مطابق آن انجام دهد .
1 . ادب حضرت نوح عليه السلام
خداي متعال از حضرت نوح عليه السلام در محاوره اي که ميان او و قومش واقع شده ، چنين حکايت مي کند :
مردم به حضرت نوح عليه السلام گفتند : اي نوح ، با ما زياد مجادله کردي ، اگر راست مي گويي بلايي را که ما را بدان مي ترساني بر سرمان بياور ، آن حضرت فرمود : مطمئن باشيد که اگر خدا بخواهد بلا را بر سرتان خواهد آورد . شما نمي توانيد خدا را عاجز کنيد . اگر خدا بخواهد شما گمراه باشيد ، نصيحت من به شما سودي نمي دهد ، گر چه فراوان نصيحتتان کنم . اوست پروردگار شما و به سوي او باز خواهيد گشت . (هود : 34)
حضرت نوح عليه السلام در اين محاوره و گفت و گو ، بلا و عذابي را که مردم فکر مي کردند به دست حضرت نوح است و او را به آوردن آن مي خواندند تا به خيال خود عاجزش کنند ، از خود نفي کرد ، به پروردگار خويش نسبت مي دهد و با واگذاري مسئله به مشيت الهي ، با گفتن کلمه « ان شاء » و پس از آن ، با بزرگ دانستن خدا و گفتن « و ما انتم بمعجزين » ، ادب را به نهايت رسانيد . حضرت از خداوند با واژه « الله » سخن گفت . واژه « ربي » را در اين جا به کار نبرد ؛ زيرا مدلول لفظ « الله » کسي است که هر جمال و جلالي به سوي او منتهي مي شود . حضرت مي خواست محوريت خداوند را در همه امور به آنان ابلاغ کند . همچنين تنها به نفي قدرت بر آوردن عذاب از خود و اثبات آن براي خدا اکتفا نکرد ، بلکه اين را هم اضافه کرد که اگر خدا نخواهد که شما از نصيحت من سودي ببريد ، هرگز منتفع نخواهيد شد . وي با اين جمله ، نفي قدرت بر آوردن را از خود و اثباتش را براي خدا تکميل کرد . علاوه بر آن اين نفي را با جمله « هو ربکم و اليه ترجعون » تعليل نمود . (15) حضرت ، با نشان دادن فقر مطلق در بندگان و مخلوقات ، براي مخاطبان خود ثابت کرد که او در تمام برنامه هايش ، الگوي وابستگي به حضرت حق است . با رفتار خود معناي اين جمله را توضيح داد که « انتم الفقراء الي الله » شما مخلوقات ، همه وابسته به خدا هستيد .
از جمله آداب حضرت ، ادبي است که خداي متعال آن را در داستان حضرت با فرزندش نقل کرده و فرموده است : « نوح خداي خود را ندا کرد و چنين عرض کرد : « پروردگارا به درستي که فرزند من از اهل بيت من است ، وعده تو هم حق است و تو احکم الحاکمين هستي » (هود : 45)
رعايت ادب در اين گفتار ، به اين است که حضرت ، تنها واقعيتي که در ذهنش بود ، بيان کرد . وي چيزي که نمي دانست مصلحت او در آن هست يا نه هرگز ، تقاضا نکرد . ظاهر گفتار نوح عليه السلام اين است که مي خواهد دعا کند که فرزندش از غرق شدن نجات يابد . البته شکي در اين نيست ، اما از تدبر در آيات اين داستان ، کشف مي شود که حقيقت امر ، غير از آن چيزي است که از ظاهر کلام ، استفاده مي شود ؛ زيرا از يک سو خداوند دستور داده که او خود و اهل بيتش و همه مومنان را سوار بر کشتي کند و آنان را وعده داده است که نجاتشان دهد . از ميان آنان کساني را که عذابشان حتمي بوده ، استثنا کرده که يکي از آنان همسر اوست . اما فرزندش در سوار شدن کشتي مخالفت امر پدر کرد . معلوم نيست که او به دعوت پدر کفر ورزيده باشد و از دعوت او اعراض نموده باشد . پس احتمال مي رود که او نيز اهل نجات باشد . از سوي ديگر ، به نوح وحي فرستاده شد و حکم حتمي اعلام شد : « کشتي بساز و درباره کساني که ظلم کردند ، از من درخواست عفو مکن ؛ چرا که آنان غرق شدني هستند . » (هود : 37) سوال اين است که آيا مقصود از کساني که ظلم کردند خصوص کساني است که به دعوت نوح کفر ورزيدند ، يا مراد مطلق اقسام ظلم است ؟ اين نکته مبهم است . گويا همين احتمالات ، نوح را درباره فرزندش به ترديد انداخته است و به جهت همين شک و ترديد بود که حضرت نوح عليه السلام جرات نکرد به طور قطع نجات فرزند خود را درخواست نمايد ، بلکه سوال خود را با ترديد و دو دلي مطرح کرد ؛ زيرا وي به برخي از عواملي که در سرنوشت فرزندش موثر بودند ، آگاه بود .
اين ادبي پسنديده است که بنده از آن چه مي داند ، تجاوز نکند . چيزهايي که مصلحت و مفسده آن معلوم نيست ، از مولاي خود نخواهد . حضرت نوح عليه السلام تنها آن چه را مي دانست و بدان ايمان داشت ، بيان کرد . تنها وعده الهي را بيان کرد و چيزي بر آن نيفزود . به جهت همين ادب ، خداوند او را نيز معصوم و محفوظ نگه داشت و قبل از اين که کلام نوح تمام شود ، به صورت احتمالي اسائه ادبي از او سر بزند ، خداوند کلام خود « و اهلک » را برايش تفسير کرد . مراد از اهل ، اهل صالح ست ، نه هر خويشاوند ، فرزند تو صالح نيست .
شايد هم بتوان گفت : حضرت مي دانست که منظور واقعي از اهل ، اهل صالح است . اين منظور پس از استثناي همسر روشن تر شد . اما حضرت نسبت به کفر فرزندش علم نداشت . از باب حکم بر ظاهر امر ، او را صالح پنداشته بود . خداوند او را نسبت به واقع امر مطلع کرد ؛ زيرا با توجه به آيه « ولا تخاطبني في الذين ظلموا انهم مغرقون » ، ممکن نيست که حضرت به نجات فرزند خود با اين که کافر محض باشد ، رضايت دهد . اين مطلب از سخن خود حضرت فهميده مي شود که عرضه داشت : « رب لا تذر علي الارض من الکافرين ديارا . » پروردگارا من : هيچ کافري را بر روي زمين باقي مگذار .(16)(نوح : 24)
وقتي حضرت نوح عليه السلام پاسخ خداوند منان را شنيد ، پيش از آن حاجت خود را بيان کند با نهايت ادب در مقام توبه ، که در حقيقت شکرگزاري از تاديب الهي است ، عرض کرد : « پناه مي برم به تو از اين که درخواستي کنم که بدان علم ندارم » (هود : 47)
اين رفتار از سوي حضرت نشان مي دهد که انسان در تمام حالات بايد به خداوند منان پناه ببرد . حضرت نوح عليه السلام در پايان سخن خود ، چنين مي گويد : « پروردگارا ، مرا و پدر و مادر مرا و هر کسي را که با داشتن ايمان به خانه ام درآيد و جميع مومنان و مومنات را بيامرز و ستمکاران را جز بر هلاکتشان نيافزا » (نوح : 28) اين ادب الهي است که پدر ، مادر و مومناني که به حضرت ايمان آوردند و به دعوتش گرايش پيدا کردند ، از نظر دور ندارد و خير دنيا و آخرت را برايشان بخواهد . حال چرا حضرت ابتدا براي خود دعا کرده عرض کرد : « رب اغفر لي » و براي مردم دعا نکرد ؟ آيا اين گونه درخواست ، شائبه خود خواهي و نوعي دوري از ادب را تداعي نمي کند . در پاسخ بايد گفت : حضرت ابتدا خود را دعا کرد ؛ زيرا کسي که پيشوا و جلودار مردم است ، دعا به جان خويش ، دعا به حال مردم است .(17) پس تقدم و تاخر در دعا نيز روي حساب ، طرح و برنامه است . حضرت با انتخاب جملات و گزاره هايي مشخص ، نحوه درخواست و دعا را به آنان نشان داد .
پينوشتها:
*استاديار دانشگاه کاشان .
1 . مرتضي مطهري ، سيري در سيره نبوي ، ص 188 .
2 . ابن کثير ، نفسير ابن کثير ، ج 5 ، ص 160 .
3 . سيد محمد حسين طباطبائي ، الميزان ، ترجمه سيد محمد باقر موسوي ، ج 15 ، ص 381 .
4 . علي اکبر دهخدا ، لغت نامه ، ج 2 ، ص 2779 .
5 . علي اکبر شعاري نژاد ، فرهنگ علوم رفتاري ، ص 244 .
6 . همان ص 263 .
7 . مصطفي عباسي مقدم ، نقش اسوه ها در تبليغ و تربيت ، ص 17 .
8 . ر . ک : آلن پيرو ، فرهنگ علوم اجتماعي ، ترجمه دکتر باقر ساروخاني
9 . علي اکبر شعاري نژاد ، فرهنگ علوم رفتاري ، ص 245 .
10 . پاول هنري ماسن و ديگران ، رشد و شخصيت کودک ، ترجمه مهشيد ياسايي ، ص 188 .
11 . محمد قطب ، روش تربيتي اسلام ، ص 251 .
12 . گوستاولبون ، روح التربيه ، ص 339 .
13 . عباس قمي ، سفينه البحار ، ج 2 ، ص 278 .
14 . سيد محمد حسين طباطبائي ، الميزان ، ج 6 ، ص 420 .
15 . سيد همان ، ج 6 ، ص 420 .
16 . همان ، ج 6 ، ص 380 .
17 . همان ، ج 6 ، ص 382 .
/ج