گفتگو با سيد صادق قاضي طباطبائي
درآمد
ارتباط شهيد آیت الله سعيدي با معدود مبارزين اواخر دهه چهل و مبارزه در آن شرايط دشوار و نيز شيوه هاي مبارزاتي و شهادت مبهم وي، سوالات متعددي هستند كه سعي شده از زبان يكي از قديمي ترين مبارزين، پاسخ هاي روشني براي آن ها ارائه گردد.
شروع آشنائي شما با شهيد سعيدي كجا و چگونه بود؟
من چندان آشنائي نزديك و مراوده مستمري با مرحوم شهيد سعيدي نداشتم، ولي از محافل و مجالس ايشان استفاده مي كردم و ايشان را از ايامي كه در قم بودند، مي شناختم. اهل مشهد بودند و مقداري از تحصيلاتشان را در مشهد انجام دادند و بعد به قم آمدند. پدر من از اعاظم حوزه علميه قم و از ممتحنين اغلب طلاب علوم ديني بودند. مرحوم آيت الله بروجردي، پدر من و آيات عظام شيخ مرتضي حائري يزدي فرزند موسس حوزه، سلطاني طباطبائي و امام خميني را مامور كردند كه به ساماندهي حوزه قم بپردازند. طلاب مختلف با مقاصد گوناگون و بي حساب و كتاب وارد حوزه شده بودند و لاجرم لازم بود كه از طلاب امتحان گرفته شود و امور نظم و ترتيب پيدا كند كه به تدريج حالت منظمي به خود گرفت. من هم كه در قم بودم، شخصيت هاي امروز و طلاب آن روز را مي شناختم و كم و بيش از طرز فكرشان مطلع مي شدم. يكي از اين عزيزاني كه در قم تحصيل مي كرد، مرحوم شهيد سيد محمدرضا سعيدي خراساني بود كه در مشهد و احتمالا در سال 1308 شمسي متولد شده بود و پس از طي مقدمات در مشهد، به حوزه قم آمد و در مدرسه حجتيه كه بنيانگزار آن حضرت آيت الله العظمي سيد محمد حجت كوه كمري، از مراجع تقليد ادوار گذشته بودند، ساكن شد و مرحوم والدشان آيت الله سيد جواد سعيدي به پدرم آيت الله سيد حسن قاضي طباطبائي و مرحوم آيت الله حاج ميرزا حسن تيلي سفارش كردند كه درس و بحث ايشان را زير نظر داشته باشند. شهيد آيت الله سعيدي در درس هاي مرحوم علامه طباطبائي و مرحوم امام شركت مي كرد. مرحوم علامه طباطبائي تحصيل كرده حوزه نجف و از شاگردان آيات عظام نائيني، غروي كمپاني،سيد ابوالحسن اصفهاني،كاشف الغطا، سيد ابوتراب خوانساري و غيره بودند و پدر من هم در نجف با ايشان هم درس بودند. ايشان و مرحوم امام ابتدا در مسجد سلماسي در كوچه آقازاده و سپس در مدرسه فيضيه درس مي دادند و حوزه درس هر دو بزرگوار از شلوغ ترين حوزه هاي درسي بود.
از ويژگي هاي شخصيتي شهيد سعيدي چه نكاتي را به ياد داريد؟
در حال حاضر سخن گفتن از شهيد سعيدي چندان مشكل نيست،بلكه مشكل توصيف و ترسيم جوان آن زمان است. انسان تا به جو و فضاي آن زمان پي نبرد، نمي تواند منزلت ايشان را درك كند، زيرا هر پديده اي را بايد در زمان و مكان مناسب خودش بررسي كرد. زمان شهيد سعيدي، اوج اقتدار رژيم طاغوتي گذشته بود، يعني زماني كه تمام نفس ها در سينه ها خفه شده بود.
علت اين اختناق و خفقان چه بود؟
مرحوم امام پس از آزادي از زندان اول،به هنگام تصويب قانون كاپيتولاسيون در مجلسين ايران، ابتدا به تركيه و سپس به نجف اشرف تبعيد شدند. رژيم پهلوي قصد داشت به اين ترتيب،اولا امام را از صحنه سياسي ايران دور كند و ثانيا چون در نجف اشرف اعاظم و بزرگاني چون آيات عظام سيد محسن طباطبائي،سيد ابوالقاسم خوئي،سيد محمود شاهرودي، مرحوم آيت الله شيرازي و غيره حضور داشتند و اغلب علماي نجف بر خلاف حوزه علميه قم، علاقه اي به دخالت در امور سياسي نداشتند و اصولا مداخله در امر سياست را براي حوزه،بد مي دانستند، رژيم شاه تصور كرد كه امام هم وقتي به حوزه نجف بروند، جذب آن جا شده و از امور سياسي دست مي كشند و طبيعتا شاگردان و پيروان ايشان هم در ايران ناچار به سكوت مي شوند. مرحوم امام در نجف گرچه نتوانستند جو حوزه را تغيير دهند،ليكن خود ايشان هم تابع جو حاكم بر حوزه نجف نشدند و به فعاليت خود ادامه دادند و روابط خود را با شاگردان مبارز داخل ايران حفظ كردند و منتظر فرصت مناسب ماندند.
به نظر شما علت عدم دخالت حوزه علميه نجف در سياست چه بود؟
در حوزه علميه قديمي نجف اشرف اين تفكر حاكم بود كه اگر نفوذ آمريكا و انگليس نباشد،شوروي بر عراق مسلط مي شود و حوزه علميه را از بين مي برد و في الواقع از ترس گسترش كمونيسم كه آن روزها اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، سمبل آن بود، آمريكا و انگليس براي جلوگيري از توسعه كمونيسم، به پيشرفت اسلام نياز داشتند كه شايد استدلال درستي هم بود، ولي آمريكا و انگليس با اسلامي موافق بودند و توسعه آن را مي خواستند كه به مطامع آن ها لطمه وارد نكند، نه اسلامي كه از طريق آيت الله خميني ترويج مي شد. مرحوم امام در سخنراني خود در قم فرموده بودند: « آمريكا از انگليس بدتر،انگليس از آمريكا بدتر،شوروي از هر دو بدتر. » طبيعي است كه اين تفكر، ضديت هر سه قدرت بزرگ زمان را با خود خواهد داشت و احتمال حمايت از هيچ سو نخواهد بود، فلذا در تبعيد امام به تركيه و عراق كه در اعتراض به آمريكا بود،حتي شوروي هم كه با حكومت ايران چندان سابقه خوبي نداشت، معترض نبود.
حوزه نجف حوزه اي نبود كه روحانيون سياسي را جذب كند، بلكه دفع مي كرد. سران بعث و حكومت آن روز عراق ملاقاتي با مرحوم آقاي حكيم داشتند و همين ملاقات،آقاي حكيم را به انزوا برد. مثل قم نبود كه مرحوم امام در عصر عاشورا در مدرسه فيضيه سخنراني كردند و من خودم هم صداي ايشان را ضبط كردم. ايشان در آن روز روشنگري خيلي مفصلي داشتند و جمعيت انبوهي هم آمده بود و اعلاميه هم مي دادند. در نجف اصلا اعلاميه معني نداشت، سخنراني مرجع براي مردم معني نداشت، اين ها مداخله در سياست تلقي مي شد. معتقد بودند كه سياست مربوط به اهلش هست و ما هم در حوزه مشغول درس و بحث خودمان هستيم. در آن ملاقات مرحوم حكيم تقريبا به انزوا كشيده شد و بعد هم كه در زمان اخراج ايراني ها كه گمانم در زمان حسن البكر بود، پيش آمد،به حكومت عراق اعتراض كرد، با ايجاد اين شبهه كه ايشان عجم است،در حالي كه عرب بود، بسيار ايشان را آزاد دادند. اخراج ايراني ها به طرز فجيعي بود. افراد را كرور كرور داخل كاميون مي ريختند و مثل بار آجر خالي مي كردند. آن ها را وسط بيابان رها مي كردند و مي گفتند آن كورسوي چراغي كه مي بينيد، ايران است و بعد كه به زحمت خودشان را مي رساندند،مي ديدند هنوز در عراق هستند. زن و بچه را نگه مي داشتند و مرد خانواده را مي فرستادند، يا بالعكس و اموالشان را مصاره مي كردند. وضعيت بسيار بدي براي ايراني ها درست كرده بودند. به هر حال مرحوم آقاي حكيم را عقب زدند و ايشان از بغداد به كوفه رفتند و مرحوم حاج آقا مصطفي خميني به ديدن ايشان رفت. ظاهرا خود مرحوم هم امام رفته بودند كه دقيقا يادم نيست. به هر حال مرحوم امام به ايشان فرموده بودند كه: « آقا! به حوزه برگرديد. نبايد از حوزه دور شد، اين حوادث كه مشكلي نيستند. ما در ايران فراوان از اين مشكلات داشتيم ». اجمالا همين ملاقات حاج آقا مصطفي با امام موجب شد كه مرحوم آقاي حكيم، جمعه ها به نجف مي آمدند. بعدها يكي از فرزندان آقاي حكيم را تحت عنوان جاسوسي براي اير ان تحت تعقيب قرار دادند و شديدا به موقعيت مرحوم آقاي حكيم، لطمه وارد كردند.
از ارتباط شهيد سعيدي با حضرت امام در سال هاي نخستين تبعيد ايشان نكاتي را بيان كنيد.
مرحوم شهيد سعيدي در سال 46 به قصد زيارت عتبات عاليات به نجف مشرف شد. مرحوم امام در سال 43 به نجف تبعيد شده بودند. مرحوم سعيدي با امام ملاقات هاي متعددي كردند. اين طور كه يادم هست، فصل گرما بود كه به زيارت مرحوم سعيدي به منزلشان رفتيم. ايشان اين طور نقل مي كرد با وجود آن كه اغلب مراجع در تابستان به جاهائي كه نسبت به نجف خيلي خنك تر است از جمله كوفه و بغداد مي رفتند، امام در آن جا مي ماندند. خود من تابستان در نجف بوده ام. هوا فوق العاده گرم است. در آن جا خانه ها زير زمين هايي با سي چهل پله دارند كه مردم تابستان ها آن جا مي روند و تا غروب بيرون نمي آيند. وسايل خنك كننده هم كه آن زمان خيلين بود. پنكه بود كه آن هم هواي گرم را جا به جا مي كرد. كولر آبي هم در چنين شرايطي چندان كارگر نيست. در نجف نفس در سينه تنگي مي كرد و همه به جاهاي خنك تر مي رفتند. مرحوم آقاي سعيدي مي فرمودند: « من به امام عرض كردم: آقا! شما كه در محيط نجف بزرگ نشده ايد. شما در ايران و در قم بوديد و تابستان ها به جاهائي مثل خمين و تهران مي رفتيد. خوب است كه شما هم مثل بقيه مراجع به جاهاي خنك تر برويد.» اين حرف را كه به امام زدم، غم وجود ايشان را فرا گرفت، خيلي متاثر شدند و فرمودند : « مگر خون من از دوستانم كه در تهران در زندان ها هستند، رنگين تر است؟ آن ها چطور تحمل مي كنند؟ من هم تحمل مي كنم. » مرحوم امام در طول ايامي كه در نجف بودند، حتي به اصرار آقازاده شان هم نجف را ترك نكردند.
در هر حال وضعيت حوزه نجف به گونه اي بود كه آن را نمي شد به هيچ وجه با قم مقايسه كرد و مرحوم آقاي سعيدي از خون دلي كه امام در نجف مي خوردند، خيلي تاثير گرفته بود. بزرگان فرموده اند كه اگر نتيجه را از پيش پذيرفته ايد،دنبال استدلال نگرديد، چون شما از همان ابتدا محكوم به شكست هستيد و كارتان بازي است. مرحوم آقاي سعيدي به نتيجه كارش نمي انديشيد. تفكرش اين بود كه من به وظيفه شرعي خودم عمل مي كنم، نتيجه با خداست. مرحوم امام هم مكرر مي فرمودند: « ما به وظيفه عمل مي كنيم، نتيجه را خدا بر كارهاي ما مترتب مي سازد ».
از شيوه هاي مبارزاتي شهيد سعيدي چه نكاتي را به ياد داريد؟
عمده فعاليت ايشان آگاهي دادن به مردم بود. در شرايط آن روز ايران، وعاظ حق نداشتند در سخنان خود، چه صراحتا و چه كنايتا نامي از آيت الله خميني ببرند و ذكري بنمايند. حتي در منابر حق نداشتند زياد به معاويه و يزيد هم اشاره كنند، زيرا رژيم،آن را كنايه از شاه و وليعهد مي دانست و اين كه شايد مراد گوينده، تخريب شخصيت خاندان سلطنتي باشد. مرحوم آقاي سعيدي منابر و مواعظ خيلي خوبي داشتند. كلام را تا حد فهم مردم تنزل مي دادند. چند مسجد در تهران بود كه ساواك هيچ گاه نتوانست امامان جماعت و وعاظ آن جا را به خاموشي بكشاند، يكي مسجد هدايت به امامت حضرت آيت الله سيد محمود طالقاني بود كه قدمت و سابقه مبارزه ايشان به زمان رضاشاه برمي گردد و مسجد ايشان پايگاه دانشجويان و اساتيد و روشنفكران بود. مسجد ديگري كه خيلي فعال بود، مسجد موسي بن جعفر (ع) به امامت آيت الله سيد محمدرضا سعيدي خراساني در انتهاي خيابان غياثي بود كه نوعا افرادي كه به آن جا مي آمدند، از نخبگان و تحصيل كرده ها نبودند و مردم عادي بودند. مرحوم سعيدي بي اغراق مثل خورشيدي در آن جا مي درخشيد و پرچم مبارزه را تا آخرين روز حياتش برافروخته نگه داشت. با همه گروه هاي سياسي مرتبط بود. وقتي صحبت از گروه هاي سياسي مي كنيم، مثل حالا نبود. آن زمان چندان صحبت از چپ و راست و اين و آن نبود. ما در آن زمان چپي هائي داشتيم كه سيار به مذهبي ها احترام مي گذاشتند، مذهبي هائي داشتيم كه به چپي ها احترام مي گذاشتند. پس از واقعه سياهكل مرحوم آيت الله رباني املشي و مرحوم آيت الله حاج شيخ صادق خلخالي در مسجد اعظم قم در دفاع از آن ها كه چپي بودند، صحبت و به رژيم حمله كردند كه شما به چه حقي آن ها را محاصره كرده ايد. آن زمان اين طوري نبود كه بين چپ و راست و بقيه، اختلاف آشكاري باشد. چپ هم كه مي گوئيم منظورمان چپ توده اي نيست. توده اي ها از زمان مرحوم مصدق به بعد، لطمه شديدي در ايران خوردند و هيچ وقت نتوانستند رشد و نمو كنند. بعد از انقلاب هم كه امام فرمودند همه بيايند، اما توطئه نكنند كه آمدند و كار به توطئه كشيد و بقيه قصه چيز ديگري شد. مرحوم آقاي سعيدي در چنين موقعيتي با همه گروه هاي سياسي در ارتباط بود،اما چيزي كه برايش مهم بود، تعاليم اسلامي بود و مي فرمود: « تعاليم اسلامي اساس توحيد و يكتاپرستي است ». اين سخن هم از ايشان مشهور است كه مي فرمود:«آزادي انسان محدود به حدود معين شرع است. ما از خودمان ن بايد چيزي كم و زياد كنيم. آزادي مطلق نداريم.» مرحوم شهيد سعيدي زياد مي گفتند كه: « آزادي اسلامي، رها شدن از غير بندگي خداست. ما بايد خدا را از حاشيه، به متن جامعه بياوريم. »
ايشان بدون اغراق منبري را نمي رفت،مگر اين كه در دفاع از اسلام و امام و رهبري و مرجعيت ايشان آن هم با ذكر نام و بدون ترس و واهمه سخن بگويد. والاترين ويژگي ايشان تطابق محض قول و فعل بود كه نهايتا هم جانش را بر سر اين معنا گذاشت. اگر جو اختناق و وحشت آن دوران، به خوبي توصيف و تبيين بشود، منزلت و ارزش مبارزات مرحوم شهيد سعيدي، آشكار خواهد شد. وقتي به واعظي مي گفتند كه نبايد از يزيد كه 1400 سال پيش بوده، حرف بزني، ببينيد اختناق تا چه پايه بود. وقتي مي گفتند حق نداريد از اسرائيل حرف بزنيد، چه معنايي دارد؟ يعني كه اين رژيم وابسته به اسرائيل است. مي دانيد كه قبل از دولت دكتر مصدق، رژيم ايران، اسرائيل را به رسميت شناخت. مرحوم دكتر مصدق، اين شناسائي را لغو كرد. بعد از كودتاي 28 مرداد و سقوط مرحوم دكتر مصدق و گسترش سلطه آمريكا بر ايران كه گمانم در آن جا رئيس جمهور،جانسون بود و در اين جا هم سپهبد زاهدي كودتا را رهبري كرد، چون تصور اين ها اين بود كه نهضت ايران به كلي سركوب شد و حكومت زاهدي مجددا روابط با اسرائيل را برقرار ركد. بعد 16 آذر پيش آمد كه جانسون به ايران آمد و تظاهرات دانشجوئي صورت گرفت و جو خفقان آن روز را شكست. اين قبل از آغاز نهضت امام عليه رحمه است. در آن روز سه دانشجو كشته شدند كه يكي برادر خانم مرحوم دكتر شريعتي بود. بعد ورود ايران به پيمان نظامي سنتو را داريم كه در زمان رياست جمهوري آيزنهاور بود. اين پيمان متشكل بود از آمريكا، انگليس،تركيه،عراق و ايران كه گرچه به ظاهر براي صف آرائي در مقابل اتحاد جماهير شوروي بود، ولي در واقع مستمسك و بهانه اي براي بيشترين حمايت از اسرائيل در برابر اعراب بود.
در سال 1961 ميلادي، بن گوريون نخست وزير اسرائيل در فرودگاه مهرآباد تهران با اميني و رئيس ستاد ارتش كه نماينده ايران در سنتو هم بود،مذاكره و تقويت همكاري تهران – تل آويو را مخفيانه بررسي كرد. اين ها مربوط به زماني است كه هنوز نهضت امام آغاز نشده بود،ولي روحانيوني چون شهيد سعيدي وارد ميدان مبارزه شده بودند.
پس از آغاز نهضت امام در سال 41، بسياري از روحانيون خوشفكر به امام پيوستند، ولي به محض اين كه امام، مستقيما رژيم را مورد حمله قرار دادند، بسياري از آن ها عقب نشيني كردند و فاصله گرفتند و گفتند بايد به نخست وزير حمله شود. مرحوم امام در آن عصر عاشورا در مدرسه فيضيه شاه را مستقيما مقصر اعلام كردند. من هم در آن جلسه بودم. مرحوم انصاري قمي منبر رفت و هنگامي كه به نيمه هاي صحبتش رسيد، عده اي كه معلوم بود از ماموران ساواك هستند و لباس هاي محلي پوشيده اند، صلوات فرستادند و موفق هم شدند جلسه را مختل كنند. بعد هم معلوم شد كه سرهنگ مولوي، معاون ساواك، از بيرون مدرسه، هدايت قضيه را به عهده دارد.آن روز صدمات زيادي به طلاب زدند. روز شهادت امام جعفر صادق (ع) بود. عده اي از طلاب مي خواستند از روي پشت بام ها فراركنند كه ماموران رفتند و آن ها را پائين انداختند. يكي از آن ها را من خودم مي شناختم. اسمش مرحوم سعيد يونسي رودباري بود كه از آن بالا به داخل رودخانه پرت شد. بعد كه امام به تركيه و عراق تبعيد شدند،نهضت روي دوش روحانيوني ماند كه پيرو امام بودند. بي اغراق بگويم در ميان همه آقايان عزيزي كه منبر مي رفتند و من آن ها را مي شناسم،كسي به اندازه مرحوم شهيد سعيدي، اصرار بر زنده نگهداشتن نام امام نداشت. در اغلب مجالسش نام ايشان را به صراحت مي آورد و اغلب هم به او مي گفتند كه نگو،ولي او مي گفت كه من تابع ايشان هستم، ايشان نائب امام زمان (عج) است و من موظف به ترويج ايشان هستم و همه اين ها را هم از قلبش مي گفت نه از زبان. واقعا به اين معنا ايمان داشت كه قيام مرحوم امام براي خدا بوده و ترويجش بر هر مسلماني واجب است. خاطرم هست كه ايشان را از پوشيدن لباس و منبر، محروم كردند و ايشان بسيار ناراحت شده بود. مكاتبه اي هم با مرحوم امام داشت و گلايه گرده بود كه نمي گذارند لباس روحانيت بپوشم، چه كنم؟ امام فرموده بودند: « غرض ر اه است. با هر لباسي كه مي توانيد ادامه دهيد و اذهان مردم را روشن كنيد ». در عالم، علم رفع جهل مي كند و موعظه رفع غفلت. ايشان هميشه مي فرمودند: « احيا قلبك بالموعظه » قلبتان را با موعظه زنده نگه داريد. نامه اي كه امام نوشتند و در آن تصريح كردند كه لباس مهم نيست، شما با هر لباسي به راهتان ادامه بدهيد و اگر من جاي شما بودم، اين كار را مي كردم، تسكيني براي قلب ايشان بود.
از دستگيري ها و زندان رفتن هاي شهيد سعيدي چه خاطراتي داريد و تاثير اين دستگيري ها بر ايشان چه بود؟
در سال 45 ايشان را دستگير كردند و به زندان قزل قلعه بردند. مدير زندان قزل قلعه شخصي بود به نام ساقي كه مرد جالبي بود. من و مرحوم تيمسار قره ني و آقاي هاشمي رفسنجاني و مرحوم گلسرخي و مرحوم فروهر و بسياري از معاريف در زندان قزل قلعه بوديم و ساقي به تازه وارديني چون من مي گفت: « به شما بگويم اين راهي كه انتخاب كرده ايد، همه گونه شكنجه روحي و جسمي را به دنبال دارد، تخم مرغ و شيشه نوشابه و شلاق و بي خوابي و غيره. اگر مي توانيد تحمل كنيد، خودتان مي دانيد، اگر نمي توانيد بهتر است خود را تحت زحمت و فشار قرار ندهيد ». او پس از انقلاب دستگير شد و اغلب اعضاي شوراي انقلاب، زنداني وي بودند، ولي كسي راضي به طرح شكايت عليه او نشد و به چهار سال زندان محكوم و بعد هم آزاد شد. به هر حال مرحوم شهيد سعيدي هم دو ماهي در زندان بود و بعد آزاد شد و به مسجد رفت و نه تنها زندان، او را به سكوت نكشيد، بلكه موجب شدت حملات او شد. مرحوم سعيدي براي منبر به كشور كويت هم رفت و در آن جا هم در امر تبليغ بسيار كوشا و به ويژه در ترويج مرجعيت آيت الله خميني سخت كوش بود. آن زمان، رئيس جمهور آمريكا جانسون بود و شهيد سعيدي در منابر مي گفت كه او يهودي است و به يهوديت و بهائيت حملات شديدي مي كرد. مرحوم سعيدي مي گفت: « كسي كه رهبرش امام حسين (ع) است، نبايد از نزدان و شكنجه و تبعيد بهراست.» و در امر مبارزه، بسيار دعوت به تشكيلاتي عمل كردن مي نمود. روزي در منبر عنوان كرده بود كه من باكي از كشته شدن ندارم و اگر كشته شوم، در راه خدا كشته شده ام. ما به تبع امام حسين (ع)، نبايد باكي از شهادت داشته باشيم. حسين اين زمان، خميني است و بايد او را ياري كرد. در هر عصري، يزيدي وجود دارد، عصر ما هم خالي از يزيد نيست. كسي كه از ديوار خانه بالا مي رود و مرجع تقليد را مي ربايد ( كه اشاره اي است به 15 خرداد و دستگيري آقاي خميني )، يزيد زمان است ».
مرحوم شيخ حسين خندق آبادي از دوستان ايشان بود و در سال 45 از دنيا رفت. ايشان ضمن صحبت مفصلي در منبر راجع به وي گفت: « از ظلم و جور دستگاه ستمگر خون جگر خورد و مرد! » شهيد سعيدي در تمام منابر از امام و معنويات ايشان ابلغ من التصريح، ياد و دعا مي كرد و مي گفت: « من موظفم از مراجع تبعيت كنم، به ويژه ارجح ترين آنان، سرور معظم و قائد عظيم الشان،آيت الله العظمي خميني. بايد مردم را بيدار كرد تا ظالمين و يهودي ها و بهائي ها مسلط نشوند. بايد مبارزه را از سيد جمال الدين اسدآبادي ياد گرفت، بايد مثل شهيد سيد حسن مدرس زندگي كرد،بايد براي حمايت از دين، متحد شد و تشكيلات درست كرد. نبايد منافق بود. آن هائي كه از دينداري دم مي زنند،ريش مي گذارند و تسبيح به دست،در جماعات شركت مي كنند،ولي از دين و روحانيت و اسلام دفاع نمي كنند، منافقند ». در منابر مي گفت: م به هر نحو كه به اسرائيل كمك شود، حرام است و دولت ما به اسرائيل كمك مي كند و ادعاي مسلماني هم دارد ».
از رابطه شهيد سعيدي و آيت الله طالقاني نكاتي را ذكر كنيد.
ايشان با مرحوم آيت الله طالقاني ارتباط بسيار عميقي داشتند. من يكي دو بار در خدمت مرحوم آيت الله طالقاني به منزل شهيد سعيدي رفتم. يك بار مرحوم آشيخ حسين لنكراني هم تشريف داشتند كه درباره مسائل جهان سوم هم بحث شد و بحث ها منحصر به مسائل ايران نبود، بلكه حول و حوش مسئله فلسطين هم صحبت كرديم. در سال 1348 هم كه مسجدالاقصي به آتش كشيده شد، از مسجد هدايت و مسجد موسي بن جعفر (ع) صداي اعتراض بلند شد. اواخر ماه صفر بود و بنده به اتفاق مرحوم آيت الله طالقاني و مرحوم آشيخ حسين لنكراني و آيت الله مدوي كني در روضه منزل آقاي يزدان پناه شركت داشتيم. قرار شد براي آتش سوزي مسجدالاقصي، متني را تهيه كنيم و در مسجد ارك، مجلسي برقرار شود. يادم هست كه بسياري از امامان جماعت مساجد تهران از قبول امضاي اطلاعيه امتناع كردند. مي خواهم عرض كنم كه اين بزرگواران و مرحوم شهيد سعيدي در چنين شرايط دشواري بود كه عليه آمريكا و اسرائيل و رژيم شاه سخنراني مي كردند.
يك بار هم مرحوم آيت الله طالقاني تازه از زندان آزاد شده بودند و مرحوم شهيد سعيدي در منزل پيچ شميران آقاي طالقاني به ديدن ايشان آمده بودند. مرحوم آقاي طالقاني براي بازديد ايشان كه رفتند، من در خدمتشان بودم. شبي كه ايشان را شهيد كردند،مرحوم آقاي طالقاني به من فرمودند: « سيد اولاد پيغمبر (ص) را در زندان كشته اند و بر ما واجب است كه به منزل ايشان برويم و از خانواده شان دلجوئي كنيم ».به چند نفري هم رجوع شد كه دسته جمعي برويم كه استقبال نكردند و گفتند ممكن است منزل در محاصره باشد. جو بسيار خشن و سنگيني بود و انسان از يك كوچه هم كه مي خواست عبور كند، مخصوصا آن هائي كه نشاندار شده بودند، بايد مراقبت مي كردند كه كسي آن ها را تعقيب نكند. ملاقات ها زير نظر و سوال بود. آقاي دكتر شيباني كه در مجلس فاتحه ايشان صحبت كرد، ريختند كه بلافاصله ايشان را بگيرند و ظاهرا با موتوري كه برادر خانمش،آقاي مفيدي، بيرون از مسجد،آماده نگه داشته بود، فرارش دادند. مرحوم آقاي طالقاني را هم دو سه روز بعد گرفتند، ولي رهايشان كردند. مرحوم آقاي سعيدي يك حالت ملي هم داشتند. وضعيت طوري بود كه همه به هم كمك مي كرديم. ضديت با رژيم همه را متحد نگه داشته بود و لذا هر گروهي كه عليه رژيم اعلاميه مي داد،همه با هم پخش مي كرديم. بعد از انقلاب بود كه هر گروهي تصميم گرفت منويات خودش را پيش ببرد. الحق و الانصاف ما در سال 56 و 57 تصورش را هم نمي كرديم كه شاه برود و وقتي مرحوم امام در نجف مي فرمود كه شاه رفتني است،مراقب باشيد، ما تعجب مي كرديم و مي گفتيم مگر چنين چيزي ممكن است؟ بحمدالله نتيجه آن مبارزات دفع طاغوت و برقراري نظام اسلامي شد كه ان شاءالله كامل شود و به دست صاحب اصلي آن هم سپرده شود. خدا اين كم و زيادهائي را كه در جامعه ما هست، به دست مسئولين نظام جوري حل كند كه آبروي نظام در دنيا محفوظ بماند.
مرحوم آقاي طالقاني در مسجد هدايت در شب هاي جمعه صحبت مي فرمودند. مامورين مي آمدند و مي گفتند كه آقا شما منبر نرويد. هفته بعد،ايشان روي منبر نمي رفتند و ايستاده صحبت مي كردند. يكي دو هفته اي وضع اين گونه بود تا مي آمدند و مي گفتند: « وقتي گفتيم منبر نرويد، شامل ايستاده صحبت كردن هم مي شود. مرحوم آقاي طالقاني دو سه هفته اي بعد از نماز مي نشستند و صحبت مي كردند. باز مي آمدند و مي گفتند: لابد دفعه بعد مي خواهيد خوابيده صحبت كنيد! اين حرف را به شهيد سعيدي هم گفتند و ايشان هم همين شيوه را در پيش گرفت. احتمال مي دهم كه از مرحوم آقاي طالقاني تاسي و يا با هم هماهنگ كرده بودند. نمي تواند ابتدا به ساكن و تصادفي باشد. قطعا صحبت هاي خصوصي خود را در مقابل من نوعي نمي گفتند، وگرنه دستگاه زودتر از ديگران، از همه چيز سردرمي آورد. گمان من بر اين است كه دستگاه ساواك، بيشتر اطلاعاتش را از بلوف زدن مي گرفت، چه طوري؟ اطلاعات بي ارزشي را از شما بيرون مي كشيد و بعد در بازجوئي از من، آن ها را مي گفت. مثلا من و شما آخرين بار رفته بوديم جائي كه با هم درباره مسائلي صحبت كنيم و يك ساندويچ تخم مرغ هم خورده بوديم. اين ساندويچ خوردن را از شما بيرون مي كشيد و بعد در بازجوئي به من مي گفت كه: « ببين! فلاني حتي شامي را هم كه خورده ايد، لو داد،تو براي چه كتمان مي كني؟ » و كافي بود كه انسان در امر مبارزه، با تجربه نباشد تا همه چيز را لو بدهد. خدا رحمت كند يك وقتي با شهيد آيت الله محلاتي و مرحوم آيت الله گلسرخي، آيت الله هاشمي رفسنجاني و عده اي ديگر در زندان قزل قلعه زنداني بوديم. يك سربازي بود كه امر بر ما محسوب مي شد و چيزهائي را كه مي خواستيم از بيرون برايمان مي خريد. اين آقا اهل محلات بود و با مرحوم آقاي محلاتي، به زبان خودشان حرف مي زد. آقاي محلاتي هم به ايشان خيلي اعتماد مي كرد. من خوم بارها به ايشان گفتم كه: « آقا! خيلي اين مامور زندان است و مي رود و اين حرف ها را به مافوقش مي گويد.» شهيد محلاتي مي گفت: « خير! محلاتي ها اين جور نيستند.» وقتي مرحوم محلاتي را زير سوال بردند، متوجه شد كه آن سرباز همه حرف ها را گزارش داده! مبارز سياسي، يك چيزهائي را حتي در ذهن خودش هم نبايد مرور كند و بايد بگذارد فراموش شوند و بروند عقب ذهنش، چه رسد به اين كه به بقيه بگويد.
از رابطه شهيد سعيدي با طيف روشنفكران ديني چه خاطره اي داريد؟
يادم هست يك روز در حسينيه ارشاد، مرحوم شريعتي نه در منبر خطابه كه در جمعي خصوصي مي گفت: م كشور ما در حال حاضر نياز به فيلسوف ندارد. فيلسوفان كار خودشان را كرده اند. مولوي ها الان خيلي مورد نياز نيستند، بلكه ابوذرها مورد نيازند كه بر نظام حاكم بشورند. بر عثمان عصر بشورند. كشور احتياج به سعيدي خراساني ها دراد.» مرحوم دكتر شريعتي مبارزيني چون شهيد سعيدي و مرحوم آقاي طالقاني را خيلي دوست مي داشت. متاسفانه به مرحوم دكتر شريعتي ظلم شده، از جمله اين كه تكرار مي كنند كه ايشان را روحانيت مخالف بوده، در حالي كه چنين چيزي صحت ندارد. مرحوم پدر ايشان روحاني بود و بعد تغيير لباس داد و مردي بسيار عالم و متدين بود. دكتر در چنين خانواده اي رشد كرد و در محيطي بود كه با بزرگان روحاني سر و كار داشت و نهايت احترام را براي آن ها قائل بود. دكتر نسبت به روحانيون عالم و صادق كه تعريضي نداشت. در گفته ها و نوشته هايش بارها ملاحظه مي كنيد كه از رهبر انقلاب، آقاي خامنه اي تعريف مي كند. آيت الله خامنه اي قبل از انقلاب كتاب ارزشمند صلح امام حسن (ع) را نوشتند. الان گمان نمي كنم فرصت كنند بنويسند. مرحوم دكتر شريعتي بارها از اين كتاب تجليل كرد. متاسفانه مرحوم دكتر بين مخالف و موافق گير افتاده و حقش ادا نشده است.
موضوعي كه به دستگيري آخر آيت الله سعيدي انجاميد،اعتراض عليه سرمايه گذاري آمريكائي ها بود. در اين باره هم نكاتي را ذكر كنيد.
روزنامه كيهان در تاريخ 7/2/47 اعلام كرد كه ايران در آستانه بزرگ ترين و عظيم ترين سرمايه گذاري خارجي در ايران است و بناست 35 تن از مشهورترين روساي شركت ها و بانك هاي مهم آمريكا در روز 29 و 30 ارديبهشت در كنفرانس تهران، شركت و راه هاي سرمايه گذاري آمريكا در ايران را بررسي كنند. در راس اين سرمايه گذاران، راكفلر سرمايه دار معروف و پرنفوذ آمريكا بود. حوزه علميه قم واكنش شديد نشان داد و با دادن اعلاميه اي، مخالفت خود را اعلام كرد. اعلاميه با اين آيه شريفه آغاز شده بود كه: « لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا » دانشجويان دانشگاه هاي تهران هم اعتراض كردند و خواستار اعتصاب عمومي و مخالفت با اين كنفرانس شدند. مرحوم شهيد سعيدي در مسجد موسي بن جعفر (ع) عليه اين كنفرانس، سخنراني تندي كرد و نامه اي براي علماي قم و تهران و شهرستان ها فرستاد و نقش افشاگري و اطلاع رساني خود را به خوبي انجام داد. در همين ايام آيت الله العظمي سيد محسن حكيم، مرجع تقليد مقيم نجف فوت كرد و شاه براي آيت الله شريعتمداري در قم و آيت الله سيد احمد خوانساري در تهران،تلگرافي فرستاد و در واقع خواست به اين وسيله، موضوع حضور مرجعيت در قم را تضعيف كند و مانع از بيداري حوزه قم و مردم شود. رژيم اين گونه القا مي كرد كه اين مخالف خواني ها فقط از سوي آيت الله سعيدي صورت مي گير د. مرحوم سعيدي آن قدر فراست داشت كه وقتي نمي خواست فردي كه اعلاميه را نوشته، لو برود، قطعا لحن و عبارات خود را در منبر تغيير مي داد. بسيار در مبارزه باهوش و قوي بود. ايشان با هر كس ملاقات خصوصي داشت،در جايي نمي نوشت و من فكر مي كنم كه ايشان حتي شماره تلفن ها را هم يادداشت نمي كرد، چون ايشان را دائما بازداشت مي كردند. مرحوم شهيد سعيدي با اين كه با مبارزين فراواني چه در مسجد و چه در جاهاي ديگر ارتباط داشت،هيچ گاه كلمه اي درباره آن ها به ساواك اطلاعاتي را بروز نداد و هميشه از معرفي اشخاص طفره مي رفت.
از شهادت ايشان چگونه باخبر شديد و چه شايعاتي پيرامون شهادت ايشان وجود داشت؟
در قضيه سرمايه گذاري آمريكائي ها، شهيد سعيدي شخصا اعلاميه اي را تهيه كرد و براي علما فرستاد و در آن اعتراض كرده بود كه چرا در مقابل چنين جنايتي سكوت كرده ايد. شايعه بي پايه اي هم درباره خودكشي ايشان در زندان پخش كردند كه البته كسي باور نكرد. يادم هست در سال 46 چنين تهمتي را هم به مرحوم تختي زدند. در آن قضيه به مرحوم آيت الله طالقاني زنگ زدم و گفتم: « مراسم ترحيم ايشان در مسجد فخرالدوله است. » مرحوم آقاي طالقاني گفتند: « من مجلس ترحيم كسي كه خودكشي كرده نمي روم ». بعد از دقايقي خودشان به من زنگ زدند كه: « بيا برويم مجلس ختم ». گفتم: « شما كه فرموديد نمي رويد »، گفتند: « نه مثل اين كه خودكشي و اين حرف ها در بين نيست ». در مورد شهيد سعيدي هم ساواك شايع كرد كه ايشان در زندان خودكشي كرده و دليلي هم كه آورده بود، اين بود كه ايشان در قرآنش وصيت كرده. كسي كه قصد خودكشي نداشته باشد، وصيت نمي كند، در حالي كه بديهي است كه ايشان متوجه شده بود كه او را خواهند كشت و وصيت كرده بود. موقعي كه جنازه مرحوم تختي را به پزشكي قانوني برده بودند، مردم جلوي در آن جا جمع شدند، اما نگذاشتند كسي جلو برود. در ابن بابويه هم كسي را راه ندادند و خودشان جنازه را دفن كردند. نمي خواستند كسي آثار ضرب و جرح را ببيند. مرحوم سعيدي را هم نگذاشتند كسي بدنش را ببيند. جوري هم نمي زدند كه بعد گرفتاري درست بشود، چون براي دفن جنازه از پزشك قانوني بايد گواهي مي گرفتند. يادم هست پيگير قضيه كه بوديم، پزشكي قانوني ضربه را اعلام كرده بود و وقتي اين مسئله عنوان شد، شهرت پيدا كرد كه ايشان شهيد شده است.
دوم و سوم و هفتم مرحوم تختي تقريبا به سهولت گذشت، ولي براي مراسم چهلم، آقاي سعيدي در مسجدشان، بعضي از دوستان را مجهز كردند كه در مراسم شركت كنند و از تهران تا ابن بابويه، پياده هم رفتند. چپ و راست هم بودند. من در مراسم او صمد بهرنگي را هم ديدم، مرحوم مهندس بازرگان هم حضور داشت. از صبح آن روزماموران رژيم سعي داشتند اجتماع و تظاهرات را كنترل كنند. سرتيپ طاهري كه بعدها محمد مفيدي او را ترور كرد، ابن بابويه را در محاصره داشت. ما جلوي در كه رسيديم ديديم نيروهاي مفصلي آن جا هستند. به تدريج شعارها سياسي شدند و امثال اين شعارها مطرح گرديد كه « مرگ بر آمريكا » و « خميني عزيزم، فرمان بده تا خون بريزم » اين شعارها را بازاري ها و جمعيت همراه آقاي سعيدي مي گفتند. اين جور شعارها را هميشه شهيد سعيدي مطرح مي كرد. به هر حال در قضيه سرمايه گذاري هيچ صدايي جز صداي مرحوم شهيد سعيدي شنيده نمي شد. شهيد سعيدي در واقع خودش را فدا كرد كه در جامعه اسلامي موج ايجاد شود كه شد. در قضيه فوتبال ايران و اسرائيل هم ايشان عده اي را بسيج كرد و فرستاد كه بروند و اوضاع را به هم بريزند. اصلا به ذهن كسي خطور نمي كرد كه يك پيش نماز اين كارها را بكند.
آيا شهيد سعيدي در جريان ال – آل هم حضور داشت؟
آن را نمي دانم، ولي دائما روشنگري مي كرد. رژيم سعي داشت قضيه رابطه ايران و اسرائيل برملا نشود و اصلا اميني را به همين دليل سر كار آورده بود كه يك جوري بين روحانيت و رژيم آشتي برقرار كند. اميني به شكل مخفيانه در فرودگاه مهرآباد با گلداماير، نخست وزير وقت اسرائيل ملاقات مي كرد،اما از اين طرف هم دائما نزد آيات عظام مي رفت و با آن ها مذاكره مي كرد، فقط حضرت امام حاضر به ملاقات خصوصي نشده و گفته بودند ملاقات در حضور ديگران باشد كه از هر گونه شائبه اي به دور باشد. اميني خيلي مزور بود،مادرش زن متديني بود كه مسجد فخرالدوله را ساخت و مرحوم آقاي طالقاني مي فرمود در خاندان قاجار فقط يك مرد هست و آن هم فخرالدوله است!
به هر حال به دنبال اعتراض شديد آقاي سعيدي به سرمايه گذاري آمريكائي ها،ايشان را در 11 خرداد سال 49 بازداشت كردند و ده روز بعد در زندان قزل قلعه به شهادت رساندند. شهادت ايشان در تاريكي شب در زندان بود و اعلام كردند كه برق سلول ها قطع شده بود. به هر حال نحوه شهادت ايشان براي هميشه در ابهام باقي ماند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32