گفتگو با حجت الاسلام محمود نيك نام
درآمد
توجه ويژه شهيد آیت الله سعيدي به نسل جوان و به كارگيري شيوه هاي جذاب براي هدايت آن ها موجب گرديد كه در سايه مساعي وي، جواناني مومن و مبارز پرورش ياند كه در سال هاي خفقان ستم شاهي، پرچم مبارزه را به دست گرفتند و جريان موثري را پديد آوردند. حجت الاسلام نيكنام يكي از اين جوانان دست پرورده شهيد آیت الله سعيدي است كه با عشق و شوري جوانانه از استاد خويش ياد مي كند.
شروع آشنايي شما با آيت الله سعيدي از كجا بود؟
ايشان يكي از روحانيون تهران در منطقه دولاب بودند و ما همراه پدرمان به مسجد ايشان مي رفتيم و به طور طبيعي آشنائي عمومي با ايشان پيدا كرديم. پدر من يك كارگر معمولي بود، اما در عين حال انسان فكوري بود و يك روز مرا همراه خود به منزل ايشان برد. پدرم به آيت الله سعيدي گفت: « من پسرم را به شما مي سپارم، چون ممكن است خودم نتوانم از عهده تربيت كامل و صحيح او برآيم و شما هم ان شاء الله در مورد ايشان عنايت مي كنيد.» و از همان روز ما به منزل آقاي سعيدي كه ر ضوان خدا بر او باد، رفت و آمد داشتيم و ايشان هم نهايت محبت و لطف را به ما مي كردند و حتي كليد منزلشان را در اختيار ما مي گذاشتند كه از كتابخانه ايشان و از حضور ايشان بهره مند شويم. ما به مدرسه مي رفتيم و بعد از صرف غذا و منزل، به بيت ايشان مي رفتيم.
به هنگام حضور در منزل ايشان چه مباحثي مطرح مي شدند؟
ايشان بحث ها و كلاس هاي فقهي براي طلاق و خانم ها داشتند. بنده كه هنوز دبيرستان مي رفتم و وارد اين مباحث نبودم و فقط زير سايه ايشان بودم، البته مقدمات را همان جا و در محضر ايشان شروع كردم، اما طلبه هائي كه سطوح بالاتر را مي خواندند و در تهران بودند، از فرصت استفاده مي كردند و خدمت ايشان مي آمدند و درس مي خواندند. امامت مسجد، ركن مهمي از كارهاي ايشان بود و در آن كارهاي سياسي مي كردند. من و محمد آقا درس هاي مقدماتي را در كنار درس هاي دبيرستاني مي خوانديم.
برخورد ايشان با جوان ها چگونه بود؟
غير از مسجد مرحوم آيت الله طالقاني، مسجد آقاي سعيدي در تهران، مسجد بنامي بود و در آن زمان و موقعيت، معمولا افراد مسن، يعني پدر و مادرها به مسجد مي رفتند و كمتر جوان ها رغبت نشان مي دادند. جوان در مسجد نبود، يا بسيار نادر بود، اما مسجد ايشان هميشه مملو از جوان هائي بود كه به تفكر ايشان علاقه داشتند. ايشان شب هاي شنبه بحث داشتند و از اقصي نقاط تهران همه اقشار مي آمدند و بحث هاي گرمي بود، طوري كه اگر ايشان كساني را هم براي سخنراني دعوت مي كردند، آن ها متوجه مي شدند كه اين مسجد، تافته جدا بافته اي است و در آن نمي شود بحث هاي آرام معمولي را مطرح كرد و خود به خود دنبال بحث هائي چون امر به معروف و نهي از منكر مي رفتند. شهيد سعيدي امكان نداشت صحبتي بكند و يادي از امام نكند، حداقل اين كه فتاواي ايشان را مطرح مي كرد.
اشاره كرديد به بحث هاي امر به معروف و نهي از منكر، ظاهرا ايشان گروهي را هم به اين نام تربيت كرده بودند.
ايشان فعاليت هاي متعددي داشتند، يكي از كارهايشان همين امر به معروف و نهي از منكر بود كه حداقل جوان ها و افراد همان منطقه را با اين امور مهم آشنا كنند و از رفتارهاي ناپسند باز دارند. ايشان براي رسيدگي به امور معيشتي مردم و رفع گرفتاهري هاي آن ها هم گروه خاصي داشتند و در حدي كه توان داشتند، كمك مي كردند. گروه هاي فرهنگي داشتند. در چاپ و نشر فتاواي امام تلاش مي كردند. در يكي از آن سال ها، نوروز با ماه محرم مصادف شده بود، ايشان اطلاعيه اي دادند كه تيتر آن، اين بود: « خواهر مسلمان! برادر مسلمان! امسال كه عزاي امام حسين (علیه السلام) با جشن ملي مصادف شده، عزاي امام حسين (علیه السلام) را فداي جشن ملي نكنيد. » يك جزوه اي از استفتائات امام را درآورده و مقدمه بسيار قوي و گرمي براي آن نوشته بودند. آخرين بار هم به خاطر اعلاميه عليه آمريكائي ها دستگير و شهيد شدند.
آيا از جزواتي كه چاپ مي كردند، اطلاعي داريد؟
ايشان غير از مباحث امام، به مناسبت هاي مختلف اطلاعيه هائي مي دادند و مباحث اخلاقي مبتلا به جامعه را مطرح مي كردند.
آيا اين جزوات در مسجد هم توزيع مي شدند؟
جزوات را در سطح تهران توزيع مي كردند. در آن شرايط برادر بسيار محترمي به نام آقاي نادري در توپخانه در چاپخانه اي بودند و كارهاي ايشان را چاپ مي كردند. من هم رابط بودم و مي رفتم و جزوات را مي بردم، اما اصل كار به دست آقاي نادري بود. جالب اينجاست كه چاپخانه اين بنده خدا درست در كنار كميته مشترك ضد خرابكاري بود و ايشان با چنين شهامت عجيبي جزوات را چاپ مي كرد.
جزوات ايشان به چه شكل توزيع مي شد؟
به وسيله نيروهايي كه در اطراف ايشان بودند و دوستان و دوستداران ايشان و به صورت مخفي و پنهان، مكانيسم كلاسيك خاصي نداشت.
آيا شما به نوعي تشكل سياسي دركارهاي ايشان پي برديد؟
در اسناد ساواك آمده كه ايشان به فكر تشكيل حزبي به نام خمينيسم بوده است.
آيا شما از اين مسئله چيزي شنيده بوديد؟
تحت اين عنوان چيزي نشنيدم، ولي عملا مي ديدم كه نيروهاي مستعد و مخلص را جذب و با آن ها صحبت مي كنند. كاني كه به مسجد رفت و آمد مي كردند و با ايشان در ارتباط بودند، مقلب امام بودند و عملا همين مي شود، حتي اگر اين عنوان را نداشته باشد. اصل اين كه ايشان تفكرات و راه امام را ادامه مي داد كه امري بديهي است.
آيا شما در مسجد متوجه استفتاء ايشان از امام هم شده بوديد؟
بسيار زياد. ما استفتائات زيادي از امام داشتيم كه توسط ايشان پاسخ دريافت مي كرديم. هر موضوع مبتلابهي كه پيش مي آمد، اگر از تحريرالوسيله قابل استنتاج بود، استخراج مي كرديم. اما اگر مسائلي بودند كه قابل استنتاج نبودند و نياز به استفتاء بود، آقاي سعيدي مي نوشتند و جواب مي گرفتند. با اين كه شرايط براي ارتباط با امام، دشوار بود، اما آقاي سعيدي عوامل كافي داشتند. عده اي از آن ها افراد غير ايراني،اعم از پاكستاني و هندي بودند كه از طريق ايران به عراق مي رفتند و برمي گشتند و آقاي سعيدي از طريق اين ها وجوهات و استفتائات را مي فرستاد و جواب مي گرفت و از اين بابت مشكلي نداشت.
در يكي از نامه هاي آيت الله سعيدي به حضرت امام گلايه اي هست كه ما در مسجد بنا داريم كه نوآوري انجام بدهيم و بعضي از افراد متحجر نمي گذارند، شما چيزي از اين موارد به ياد داريد؟
به طور طبيعي در مسجد دو تا قشر بودند. يك قشر افراد سالمند و مسجدي هاي سنتي كه دلشان مي خواست آهسته بيايند و آهسته بروند كه گربه شاخشان نزند. مي خواستند مثل بقيه مساجد ظهر بيايند نمازشان را بخوانند و بروند تا اذان مغرب و كاري هم به سياست و رژيم نداشته باشند. بديهي است اين تفكر با آن تفكري كه دائما حرفي مي زد كه ماموران چه با لباس رسمي چه با لباس عادي، هر روز به مسجد بيايند و ايجاد رعب و وحشت كنند، جور در نمي آمد. مضافاً بر اين كه در اين قشر سالمند هم افراد علاقمند و معترض وجود داشتند، چون در منطقه دولاب اساسا روحيه مبارزه با رژيم وجود داشت. شهيد نواب صفوي، شهيد سيفي، شهيد خليل طهماسبي در آن منطقه بودند و لذا طيف مخالف، زياد نبودند و هر چند بعضا مزاحمت هايي ايجاد مي كردند، مانع مهمي نبودند.
اشاره كرديد كه ايشان به بهانه هاي مختلف اسم حضرت امام را مي آورند. معمولا با چه عنوان و نامي از ايشان ياد مي كردند؟
مي گفتند حضرت آيت الله العظمي خميني. صريحا اسم مي بردند. ايشان از هيچ چزي باك نداشت، نه از حصرهاي متعدد مي هراسيد، نه از ماموران نه از هيچ چيز ديگري. منعش مي كردند كه به منبر نرود، روي صندلي مي نشست، از روي صندلي نشستن منع مي كردند، روي زمين مي نشت، منعش مي كردند حرف نزند، اعلاميه مي داد. رژيم را كلافه مي كرد! حرفش را به هر قيمتي مي زد. ترس برايش معنا نداشت. به وظيفه اش عمل مي كرد و اسم امام را هم صريحا مي آورد.
هنگامي كه ايشان دستگير مي شدند و بعد برمي گشتند، چه تاثيري در مسجد مي گذاشت؟
رژيم اين كار را مي كرد كه ايجاد رعب و وحشت كند و مردم نيايند، ولي هر بار اين كار را مي كرد، بدتر مي شد و مردم بيشتر هجوم مي آوردند و آن ها به نتايجي كه مي خواستند، نمي رسيدند. كساني كه به آن مسجد مي آمدند، پاي همه مسائلش مي ايستادند و اين طور نبود كه با دستگيري ايشان، افراد فرار كنند و مسجد خلوت شود. حتي بعد از شهادت ايشان هم مسجد پر از جمعيت بود. مردم مي آمدند و اظهار ارادت مي كردند. يادم هست كه يك بار در ماه محرم به من گفتند كه ببرم بدهم خطبه امام حسين (علیه السلام) را روي پارچه اي بنويسند. من بردم به خطاطي در تير دو قلو، ميدان خراسان نوشت و آوردم و زدم در مسجد، همان شب ريختند و آقا را دستگير و پارچه را جمع كردند كه اين حرف ها اهانت به شاه است. دولت با كمترين بهانه اي اذيت مي كرد، ولي در اراده ايشان به اندازه سر سوزني خلل ايجاد نمي شد.
مي گويند كه در همان موقعي كه اسم امام را مي آوردند، ايشان گفته بودند كه صلوات بفرستيد.
دقيقا يادم نيست كه ايشان گفته بودند يا نه، ولي از تفكر و عملكرد ايشان بعيد نبود. البته آن زمان اساسا اين جور بود كه هر وقت نام امام مي آمد، مردم خود به خود صلوات مي فرستادند. كساني هم كه به مسجد مي آمدند، نوعا راه خودشان را انتخاب كرده بودند و از اين بابت بيمي نداشتند.
اشاره كرديد به جديت شهيد سعيدي در سخنراني هايشان. از آن طرف هم شنيده ايم كه ايشان بسيار طنز جالبي در كلام داشتند. -اين دو خصلت چگونه با هم جمع مي شود و چه خاطره اي داريد؟
سخنراني ها و مراودت عادي ايشان دو مقوله كاملا مجزا بودند. در سخنراني و منبر فوق العاده جدي و در مراودت عادي بسيار شوخ طبع، اهل مزاح بودند. در كم جلسه خصوصي بود كه ايشان بنشينند و مزاح نكنند، مزاح هاي بسيار شيرين و لطيف كه زبانزد بود.
آيا ايشان در مسجد هم تاكيد بر گفتم احكام داشتند؟
بسيار زياد. ايشان بين دو نماز مقيد بودند كه مسئله بگويند. اين كه با همين بهانه از رساله امام و تحريرالوسيله سخن بگويند كه سرجاي خودش، ولي مسئله گوئي را در آن منطقه باب كردند و طلبه هاي روحاني و حتي جوان هاي مستعدد را تربيت مي كردند كه بروند به مساجد و بين دو نماز، مسئله بگويند. يكي دو تا مسئله گفتن جز برنامه هاي جدي ايشان بود.
تاكنيک ايشان سر گفتن مسئله و يادگيري آن به چه دليل بود؟
در مسجد ايشان دو تا حديث روي دو تا پرچم نوشته شده بود. يكي از امام صادق (علیه السلام) بود كه « اي كاش من قوه قهره داشتم و مي توانستم با قوه قهريه، انسان ها را وادار كنم كه مسائلشان را بياموزند. » اين پرچم تا مدت ها آن جا بود. غير از منبر كلاس هاي متنوع زيادي بودند.
ايشان از شاگردان برجسته آيت الله بروجردي و امام بودند و بنا به گفته هم دوره اي هايشان از سطوح بالاي علمي در حوزه برخوردار بودند. چه شد كه ايشان با اين مرتبه علمي، به تهران آمدند و به آموزش مقدماتي و احكام به افرادي عادي پرداختند؟
به نظر ايشان رسالت هر روحاني و هر كسي كه درد دين دارد، هدايت جامعه است، اگر درس مي خوانند، اگر به اجتهاد مي رسند، اگر به فتوا و استفتا مي رسند، براي اصلاح جامعه و هدف اصلح است. ايشان به جد اجتهاد رسيده بودند و شرايط كاملا آماده و مساعد بود كه به هدف اصلي خود، يعني اصلاح جامعه بپردازند، بنابراين ايشان بعد از مشورت با علما و مراجع و به خصوص حضرت امام، پذيرفت كه دعوت از تهران را بپذيرد و به كار اصلي خود كه اصلاح جامعه است بپردازد. امام حسين (علیه السلام) مي فرمايند من نيامدم مگر براي اصلاح دين جدم. درس وسيله اصلاح است. اجتهاد وسيله اصلاح است.
با توجه به اين كه به منزل ايشان رفت و آمد داشتيد، آيا از نظم ايشان خاطره اي داريد؟
زندگي اين افراد تك بعدي نيست. شايد به علت مرور زمان، جزئيات يادم نماينده باشد، ولي اين طور افراد جامع همه ويژگي هاي مثبت هستند. بدون نظم اساسا توفيقي حاصل نمي شود. درس اوليه توفيق در هر برنامه و كاري، داشتن نظم است، طبيعتا ايشان هم كارهايشان نظم خاصي داشت. در آن شرايط كه كسي به مسجد نمي آمد، نماز اول وقت و حضور مرتبشان در مسجد، نمونه شاخص نظم بود. همين طور كلاس ها و جلساتشان، برنامه ريزي هايشان براي تشكيل گروه هائي كه گفتم، مطالعاتشان و استراحتشان همگي بر اساس نظم بود.
از مهمان نوازي ايشان خاطره اي داريد؟
خانه ايشان دو بخش داشت. اندروني و بيروني. بيروني به روي همه كس، اعم از ساواكي و غير ساواكي باز بود. روزي نبود كه ساواكي ها به بيت ايشان سر نزنند و فضولي نكنند. هر روز با لباس عادي و حتي با لباس روحاني مي آمدند. در خانه ايشان از صبح تا شب باز بود. كتابخانه و دفتر ايشان به روي همه باز بود.
از ارتباط ايشان با قشرهاي مستضعف و آسيب پذير خاطره اي داريد؟
به طور مشخص خير، ولي كلا ايشان گروه هايي را براي رسيدگي به قشرهاي آسيب پذير تشكيل داده بودند و آن ها را زير بال و پر داشتند و كمك هائي هم به اين ها مي كردند.
از كساني كه براي سخنراني به مسجد موسي بن جعفر (علیه السلام) دعوت مي كردند، كسي را به خاطر داريد؟
آقاي امامي كاشاني، آقاي شجوني، آقاي حجازي، آقاي مرواريد و آقاي آشيخ محمدرضا نيكنام كه پس از سخنراني در مجلس ختم يكي از طلبه هايي كه در زندان به شهادت رسيده بود، دستگير شد و يكي دو سال در زندان بودند. چهره هاي شاخص مبارز براي سخنراني مي آمدند.
از مواجهه هاي ايشان با ساواك خاطره اي داريد؟
يكي از ساواكي ها كه با لباس روحانيت مي آمد، آقاي سعيدي با تندي و عصبانيت از مسجد بيرون انداخت.
از دستگيري آخر ايشان چه خاطره اي داريد؟
منزل ما با منزل ايشان فاصله چنداني نداشت و من اين خبر را همان روز شنيدم.
شهادت ايشان چه تاثيري در منطقه داشت؟
شخصيت هاي بزرگي مثل مرحوم آقاي طالقاني به مسجد آمدند، مجالس متعدد ترحيم گرفتند. اطلاعيه هائي در شهادت ايشان چاپ شد و به كشورهاي مختلف فرستادند.
بعد از شهادت ايشان آيا مسجد باز به فعاليت خود ادامه داد؟
مسجد به بركت خون ايشان پر رونق تر از گذشته به كارهايش ادامه داد، هم جنبه هاي فرهنگي، هم جنبه هاي اقتصادي و كمك به مردم، هم جنبه هاي سياسي آن ادامه پيدا كرد و پيوسته پايگاه جوان هايي بوده و هست و از پر جمعيت ترين و پر جوان ترين مسجدهاي تهران است كه اگر نگوئيم بي نظير، انصافا كم نظير است.
آيا پس از شهادت ايشان با خانواده شان ارتباط داشتيد؟ آثار شهادت ايشان بر خانواده چه بود؟
ابتدا كه به خاطر علائق ديرين و آشنائي قديمي،اين ارتباط ادامه داشت كه ارتباط خويشاوندي هم به آن افزوده شد. فشارهاي ساواك و مضيقه ها به طور طبيعي وجود داشت،اما از نظر معنوي همه اين ها بركات و آثار مثبتي دارد و انگيزه ها را تقويت مي كند. اين خون، فرزندان اي شان را در راه خود پايدارتر و محكم تر كرد و به بركت اين خون،همه فرزندان ايشان روحاني شدند و در خط امام و رهبري، هر يك از ديگري بهتر، در گوشه گوشه اين كشور به خدمت مشغولند و راه پدرشان را ادامه مي دهند و مايه افتخار ايشان هستند
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32