زمان شناسي باطن عصر تجدد

مهدي نصيري، روزنامه نگار و پژوهشگر، در اين گفت و گو به تبيين آراي سيد مرتضي آويني در باب فرهنگ، تجدد، نقش روشنفکران مسلمان و جايگاه او در ميان اين گرايشها مي پردازد. وي معتقد است آويني را به سختي مي توان در اين نحله ها جاي داد. آنچه در پي مي آيد افق هاي اين نوع نگاه را باز مي کند.
دوشنبه، 26 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زمان شناسي باطن عصر تجدد

زمان شناسي باطن عصر تجدد
زمان شناسي باطن عصر تجدد


 






 

گفت و گو با مهدي نصيري، پژوهشگر درباره انديشه شهيد مرتضي آويني
 

درآمد
 

مهدي نصيري، روزنامه نگار و پژوهشگر، در اين گفت و گو به تبيين آراي سيد مرتضي آويني در باب فرهنگ، تجدد، نقش روشنفکران مسلمان و جايگاه او در ميان اين گرايشها مي پردازد. وي معتقد است آويني را به سختي مي توان در اين نحله ها جاي داد. آنچه در پي مي آيد افق هاي اين نوع نگاه را باز مي کند.

اگر بخواهيم شهيد آويني را در يک جمله معرفي کنيم، جنابعالي چه تعريفي از ايشان داريد؟
 

آويني زمان شناسي بر جسته روزگار ما و از معدود انديشمندان مسلمان معمار بود که به ماهيت تمدن جديد غرب و دنياي مدرن رسوخ کرد و آن را شناخت.

وجه تمايز سيد مرتضي آويني از روشنفکران ديني و ساير انديشمندان مکتبي عصر حاضر چيست؟ به عبارت ديگر اساساً با چه تعريفي از روشنفکر ديني مي توان آويني را به عنوان روشنفکر ديني پذيرفت؟
 

اگر نظر به معناي اصطلاحي و تاريخي روشنفکر داشته باشيم و نه صرفاً معني تحت اللفظي- اطلاق روشنفکر به شهيد بزرگوار آويني به هيچ وجه شايسته نيست و او خود اگر در ميان ما بود، شايد از اطلاق هيچ صفتي برخود، به اندازه اين واژه بر نمي آشفت.چه او بين دينداري و روشنفکري تعارضي تمام عيار مي ديد و مي گفت: «چه بسيار کساني که حکم را بر ظاهر لفظ روشنفکري مي رانند و با غفلت از وضع تاريخي اين کلمه و خاستگاه آن، معناي تحت اللفظي روشنفکر را مراد مي کنند و بنابراين بسيار در شگفت مي آيند که چرا ما روشنفکري را با دينداري قابل جمع نمي دانيم.»(1)
يکي از دغدغه هاي اساسي آويني تبيين آشفتگي و اغتشاشي بود که تمدن غرب و اتمسفر و ادبيات رسانه اي بر زبان ما تحميل کرده است. او اين آشفتگي را منشأ بد فهمي بسيار در نزد افراد و حتي خواص انديشمند مي ديد و از سهل انگاري در به کار بردن الفاظ (از جمله همين لفظ روشنفکر) شکوه داشت: «مفهوم اين کلمه (روشنفکر) را جز با رجوع به سابقه تاريخي اش نمي توان دريافت و در واقع براي پالايش زبان فارسي از اين وضع آشفته اي که ادبيات رسانه اي بر آن تحميل کرده است، چاره اي جز اين نيست که در استفاده از کلمات از سهل انگاري و ظاهر گرايي و اکنون زدگي پرهز کنيم و دقتي آن سان که شايسته است به خرج دهيم.آگاهي بر سابقه تاريخي کلمات از ضرورت هاست.»(2)
اما درباره وجه تمايز آويني با ساير انديشمندان مکتبي عصر حاضر بايد گفت، اغلب انديشمندان مسلمان کنوني، از عنصر مهم زمان شناسي که شرط سلامت ماندن در مقابل يورش و شبيخون شبهه ها و فتنه هاست، بي بهره يا کم بهره و بلکه غالباً زمانه و روزگار کنوني خويش شناختي واژگونه دارند. مگر نه اين است که پيشرفتگي و متکامل بودن زمان کنوني نسبت به گذشته ها، في الجمله اجماع وجود دارد و حداقل در ارتباط با نظامات مادي و معيشتي، اين باور محکم وجود دارد که زمانه ما عرصه پيشرفت و تعالي را در نورديده و همچنان اين مسير ادامه دارد و منشأ اين پيشرفت هم تمدن جديد غرب است؟
و اين چيزي جز زمان شناسي وارونه نيست، چرا که زمانه کنوني در همه ابعاد دچار انحطاط و تباهي است، حتي در عرصه نظامات مادي و معشيتي.
آويني از معدود انديشمندان مسلمان معاصر است که باطن اين عصر را شناسايي و به اعماق و ابعاد بحراني و منحط آن رسوخ کرده و روشنفکري هايي بس مغتنم ارايه کرد. آويني برخلاف بسياري از انديشمندان صاحب نام مسلمان معاصر، خود را از سيطره اتمسفر رسانه اي و فکري و فرهنگي غرب و حاکميت و مقبولات و مشهورات بي مبناي زمانه، رهانيده و صاحب تفکر و انديشه اي اصيل و عاري از التقاط و امتزاج بود.
اگر شرط مقدماتي ايمان به خداوند را کفر به طاغوت بدانيم (و من يکفر بالطاغوت) و شرط کمال کفر روزي را شناخت ماهيت و ابعاد کفر، بايد اذعان کنيم که متأسفانه در عرصه شناخت، برجسته ترين مصداق طاغوت در زمانه کنوني که چيزي جز تمدن الحادي و اومانيستي غرب (با همه وجود و ابعادش) نيست، به قحط الرجال دچاريم و به همين دليل ايمان و تشرعان آغشته به ناخالصي ها و بدفهمي هاي فراوان است و پاي التقاط انديشي را در همه جا مي توان يافت.
اگر آويني در ميان ما بود، شايد بهتر از هر کس ديگر مي توانست با اين التقاط انديشي خفي مبارزه نموده و در بن بست و ظلمات فکري کنوني راهي بگشايد و چراغي برافزود. در هر صورت انديشمندان و دانش پژوهان مسلمان ما اگر به زمان شناسي صحيح دست نيابند و به فهم عميق غرب نايل نشوند و همچنان اسير مشهورات رسانه اي و ساخته و پرداخته کانون هاي نظريه ساز حافظ منافع نظام سلطه جهاني باشند، قافيه را باخته ايم.

زمان شناسي باطن عصر تجدد

هسته مرکزي منظومه انديشه نقادانه آويني نسبت به غرب (اعم از فرهنگي، تمدن، انديشه سياسي و فلسفي غرب) چيست؟
 

آويني جوهر اومانيستي و الحادي تمدن جديد و مدرنيته را دريافته بود و از سريان اين جوهر در همه وجوه و ابعاد اين تمدن- اعم از علم و تکنولوژي و هنر و معماري و نظام هاي سياسي و اقتصادي و ايدئولوژي و هنر و معماري و نظام هاي سياسي و اقتصادي و ايدئولوژي هاي گوناگون مدرن – پرده بر مي داشت. او حکيمانه دريافته بود که رنسانس، تداوم طبيعي و تکاملي اعصار پيشين تاريخي و تمدن هاي سنتي نيست، بلکه با رنسانس عهدي جديد و انساني نوبه وجود مي آيد که بيش از هر عهد و دوره تاريخي، خود بنياد و خداستيز و خداگريز است و با تمام قامت به مصاف غيب و الوهيت رفته است. آويني اين روح ماده زده و ملکوت ستيز را در تمامي شئون وجوه غرب مدرن حاضر و فعال مي ديد. براي مثال ميان اخلاق و ايمان غرب با علم و تکنولوژي آن تفکيک نمي کرد. او تکنولوژي جديد را حامل بار فرهنگي و ارزشي خاص خود مي ديد: «تکنولوژي، موجوديتي کاملاً فرهنگي دارد و هر چه به سوي خودکاري _ اتوماسيون بيشتر حرکت کند، بيشتر و بيشتر از صورت ابزار خارج مي شود و جز به استخدام فرهنگ غرب در نمي آيد.» (3)
«تکنولوژي مدرن علي رغم آنکه خود را نسبت به فرهنگ هاي مختلف بي طرف نشان مي دهد، اما در باطن، فرهنگ واحدي را بر زندگي بشر تحميل مي کند که تحميل ديگر فرهنگ را نمي آورد و آن همين فرهنگ است که اکنون بر سراسر جهان احاطه يافته است.»(4)
آويني اين ادعا را که ما تکنولوژي غرب را فارغ از فرهنگ آن اخذ مي کنيم، توهمي محض مي دانست: «اين توهم که ما ابزار را اخذ مي کنيم و فرهنگ غرب را رها مي کنيم، جز سرابي بيش نيست.»(5)
شهيد آويني پس از مطرح ساختن تقابل بين «فرهنگ و تمدن» به مثابه تقابل بين «انقلاب و استقرار» چيزي به عنوان فرهنگ غرب را اساساً نفي کرده و آن را چيزي جز روش ها و ابزاري که تمدن غرب به وجود آورده نمي داند. سپس پرسشي مطرح مي سازد که «آيا ما بايد به متدولوژي و گزينش دور بيندازيم؟» وي در پاسخ جواب منفي داده و مي نويسد: «ما بايد در صدد تسخير روح و جوهر تمدن جديد برآييم نه جسم آن» و بيش از اين توضيحي نمي دهند.

اگر امکان دار اين نکته را تشريح فرماييد.
 

آنجا که ايشان غرب را فاقد فرهنگ دانسته و آن را يکسره روش و ابزار مي بيند، ظاهراً از فرهنگ، معنايي متعالي مد نظر دارند و از منظر ايشان، بديهي است که ما در تمدن غرب ما هيچ گونه تعالي مواجه نيستيم و يکسره انحطاط است، اما آنجا که مي گويد: «اين توهم که ما ابزار را اخذ مي کنيم و فرهنگ غرب را رها مي کنيم، جز سرابي بيش نيست»، نظر به معناي عام و رايج فرهنگ دارد.
و اما در اين مورد که ايشان «پشت کردن به متدلوژي و تکنولوژي عالم جديد را رد مي کنند» و اخذ نسبي آن را مجاز و بلکه لازم مي دانند، براي بنده قابل فهم است. حقير نيز اخذ وجوهي از تمدن جديد را از باب اضطر مجاز و لازم مي دانم، اما اين مطلب را که ايشان سخن از تسخير روح و جوهر تمدن جديد مي گويند، نمي فهمم. يعني نمي دانم که آيا منظور ايشان تسخير روح و جوهر تمدن جديد در حدي نسبي و از سر اضطرار است، يعني اينکه ما به دليل اضطراري که در کاربرد ابزار و تکنولوژي هاي جديد داريم، با تمهيداتي و به تعبير ايشان با «معرفتي کافي و وافي» مي توانيم تا حدودي از آفات و آثار سوء اين ابزار برکنار بمانيم و آنها را به حداقل برسانيم، اگر مقصود ايشان اين مطلب باشد، بنده هم موافقم، اما اگر مقصود اين است که ما با تسخير روح و جوهر تمدن جديد آن را استحاله مي کنيم و تغيير ماهوي در آنها ايجاد مي کنيم و يکسره به خدمت خود در مي آوريم، بدون آفات و عوارض سوء پذيرش آن براي بنده ثقيل است و با برخي مبادي و مباني فکري خود ايشان در تعارض مي بينيم.

لطفاً نگاه شهيد آويني را نسبت به مقوله «توسعه» تبيين فرماييد.
 

يکي از اساسي ترين پايه هاي مکتب توسعه، اعتقاد به نظريه سير خطي پيشرفت تاريخ است. يعني چون بشر از آغاز تدريجاً و مستمراً در حال رشد و پيشرفت بوده است و ادوار و اعصار حجر و مفرغ و آهن را پشت سر گذاشته و اکنون به دوران ماشين و اتوماسون رسيده است و اين سير بايد همچنان ادامه پيدا کند، پس توسعه امري ضروري و اجتناب ناپذير است و غربي ها همچون آغازگر عصر جديد بوده اند، پس توسعه يافته و به کمال رسيده اند و بايد الگو قرار گيرند.
شهيد آويني قبل از هر چيز واهي بودن نظريه سير خطي پيشرفت تاريخ را توضيح مي دهد و وجود اعصار تاريخي (حجر و مفرغ و...) را که متأسفانه اصلي مفروض و موضوع عام و خاص قرار گرفته است، انکار مي کند و پرده از دروغ بودن تمدن و غير الهي بودن اين ديدگاه بر مي دارد. آويني انبيا را تمدن ساز مي داند و معتقد است تمدن با اولين انسان يعني حضرت آدم آغاز مي شود و در فاصله نه چندان دور به کمال خود مي رسد. با اثبات اين نظر، ضرورت و مطلوبيت توسعه به مفهوم رايج و غربي آن، نفي مي شود و بعد نوبت به حرف ها و نقدهاي ديگري مي رسد که در باب توسعه وجود دارد. اجمالاً اينکه از نظر ايشان توسعه نيز منبعث از جوهر الحادي و اومانيتي غرب است و به عنوان يک ايدئولوژي و مکتب در پي تسخير همه جهان و به زير سلطه کشاندن آن است: «توسعه هدف و غايب دنياي جديد است که ديوانه وار به سمت آن پيش مي رود و هر آنچه را که بر سر راه اين موکب قدر قدرت قرار دارد يا بايد قرباني و نابود شود و يا به سلک بندگي در آيد.»(6)
شهيد آويني به مقوله «توسعه» در توسعه و مباني تمدن غرب تا چه حد با نگاه شما به مقوله «تجدد» در اسلام و تجدد قرابت و همخواني دارد. اگر دارد، مبناي اين اشتراک را تبيين بفرماييد. قرابت و همخواني زيادي دارد. بنده از آثار و مطالب ايشان بهره زيادي برده ام. در کتاب «اسلام و تجدد» موضوع با تفصيل و جامعيت بيشتري مطرح شده است و به پاره اي از نکات که در آثار شهيد آويني اغلب به اجمال، اشاره شده و يا بعضاً نشده، پرداخته شده است. مثلاً شهيد آويني به اين موضوع اشاره مي کنند که تاريخ تمدن حقيقي را بايد بر اساس تاريخ انبياء نگاشت و تحصيل کرد و من توضيحاتي در اين باره در آثار ايشان نديده ام، اما در کتاب «اسلام و تجدد» بنده به تفصيل اين ديدگاه را تشريح و مستدل کرده ام. در هر صورت فکر مي کنم ديدگاه هاي مطرح شده در کنار «اسلام و تجدد» با ديدگاه هاي شهيد آويني در باب تمدن جديد، در جوهر و بسياري از نتايج يکي است.

سيد مرتضي آويني دموکراسي را يکي از تناقض هاي موجود در تمدن غرب قلمداد کرده و آن را از جايگاه بهترين روش ممکن براي حکومت کردن در عصر حاضر پايين کشيده و تمام انواع حکومت استبدادي، سوسياليستي و دموکراتيک را در اصل و ماهيت يکي مي داند. ايشان به عنوان جايگزين واقعي که در دنياي امروز امکان عملي شدن داشته باشد، چه تصويري را ترسيم مي کند. مبنا و اساس اين حکومت شهيد آويني با عنوان «حکومت ولايي» آن را از مکتب تشيع بازخواني کرده چيست؟
 

همان گونه که گفتم، آويني جوهره اومانيستي و الحادي تمدن مدرن را در همه وجوه و شئون آن جاري و ساري مي ديد و دموکراسي هم از اين امر مستثني نيست و بلکه با گرفتن حق تشريع و حاکميت از خداوند و احاله آن به انسان و مردم يکي از بارزترين ابعاد اومانيسم و الحاد به منصه ظهور مي رسد. ضمن آنکه دموکراسي در مدعاي خود هرگز صادق نبوده است، يعني حکومت مردم بر مردم و يا حکومت اکثريت، يک فريب و دروغ بوده است و هميشه صاحبان نفوذ و سرمايه و تراست ها و کارتل ها به نام مردم حکومت کرده اند. و اما شيوه حکومتي مطلوب مورد نظر ايشان، قطعاً حکومت ولايي يعني ولايت و حاکميت فقيه جامع الشرايط است که حکومت و تشريع و تقنين را از آن خداوند و شريعت مي داند و مردم را به بيعت و حمايت فرا مي خواند و حقوق آنان را در صورت اجراي احکام و دستورات اسلامي به صورت احسن تأمين مي نمايد.

پي نوشت ها :
 

1-آغازي بر يک پايان، ص7.
2-همان، ص71.
3-همان، ص46.
4-همان، ص54.
5-همان، ص48.
6-سيري در آثار شهيد آويني، کتاب صبح، ص48.
 

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 31



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط