نظريه ي اخلاق ويتگِنِشتاين(3)

موضوع ديگري كه به نظر مي آيد از اهميّتي ويژه برخوردار باشد، موضوع ارتباط ميان اخلاق و زيبايي شناسي در انديشه ي ويتگنشتاين است. از افلاطون تا دوران اخير، مباحث گوناگوني درباره ي ارتباط ميان هنر و اخلاق مطرح گرديده است.
دوشنبه، 26 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظريه ي اخلاق ويتگِنِشتاين(3)

نظريه ي اخلاق ويتگِنِشتاين(3)
نظريه ي اخلاق ويتگِنِشتاين(3)


 

نويسنده:مهدي ميرابيان تبار (1)




 

ارتباط اخلاق و زيبايي شناسي
 

موضوع ديگري كه به نظر مي آيد از اهميّتي ويژه برخوردار باشد، موضوع ارتباط ميان اخلاق و زيبايي شناسي در انديشه ي ويتگنشتاين است. از افلاطون تا دوران اخير، مباحث گوناگوني درباره ي ارتباط ميان هنر و اخلاق مطرح گرديده است.
برخي از ديدگاه ها به اخلاقي بودن هنر تأكيد مي كنند و معتقدند كه هنر بايد امر اخلاقي و آموزه هاي مرتبط با آن را متجلّي سازد؛ يعني عملاً در خدمت بيان خوب و بد اخلاقي باشد. اين تلقّي، تلقّي رايج در هنر سنّتي بود كه البته در دوران جديد نيز برخي از هنرمندان و نظريّه پردازان ملزم بدان هستند.
ديدگاه ديگر، جدايي و تمايز ميان اثر هنري و امر اخلاقي را پيشنهاد مي كند. اين تلقي، هنر را به مثابه هنر، مورد تأكيد قرار مي دهد؛ يعني هنر هدفي بيرون از خود ندارند. به نظر مي آيد اين جدايي به ديدگاه كانت باز گردد. او علاوه بر كتاب نقد عقل محض، كتابي تحت عنوان نقد عقل عملي و كتابي ديگر تحت عنوان نقد قوه حكم را به نگارش در آورد. كتاب دوم به اخلاق و امور مرتبط با آن مي پردازد و سومي، مسأله ي زيبايي شناسي را مورد تأمّل قرار مي دهد. ظهور اين دو كتاب اخير، بعدها به جدايي قلمرو اخلاق و هنر كمك شاياني كرد.در دوران مُدرن، اين جدايي به طور كامل قابل مشاهده است. به طوري كه مرز ميان هنر والا يا متعالي و هنر پست يا فرومايه برداشته شده است.
فارغ از درستي يا نادرستي اين ديدگاه، غرض از طرح شان اين بود كه بيان كنيم، ديدگاه ويتگنشتاين به هيچ يك از اين دو قلمرو تعلّق ندارد.
ويتگنشتاين، اخلاق و زيبايي شناسي را امري واحد مي داند.(2) در رساله به جز اين بند، اشاره ي ديگري به زيبايي شناسي يا هنر نشده است، اما همين گزاره، منشأ تفسيرها و برداشت هاي گوناگون گشته است.
برخي معتقدند حتّي ويتگنشتاين در هنگام تأليف رساله، فلسفه را بيشتر به زيبايي شناسي شبيه مي دانست تا منطق و علم. او در كتاب فرهنگ و ارزش، شباهت عجيبي را ميان يك پژوهش فلسفي و يك پژوهش زيباشناختي مشاهده مي كند كه برخاسته از تلقّي او در رساله ي منطقي ـ فلسفي است.
گفتيم كه ويتگنشتاين با تمايز نهادن ميان امور گفتني و ناگفتني، عملاً قلمرو پرسش هاي مربوط به ارزش و اهميّت زندگي و قلمرو پرسش هاي عيني را از هم جدا ساخت و ارزش و اعتبار و اهميّت خاصي به امور ناگفتني و رمز آلود بخشيد. بنابراين، به دست دادن نظريه ي زيبايي شناسي از تنها جمله ي رساله، كار بيهوده اي خواهد بود؛ امّا منابع ديگري هستند كه ديدگاه ويتگنشتاين در خصوص ارتباط ميان اخلاق و زيبايي شناسي را روشني ببخشند. يكي از اين منابع، يادداشت ها (1914 -1916 ميلادي) است؛ يادداشت ها مجموعه نوشته هايي است كه سرانجام به رساله ي منطقي ـ فلسفي انجاميد. غير از يادداشت ها، ويتگنشتاين در خطابه اي در باب اخلاق نيز از اين مسأله سخن مي گويد. منبع ديگر، نامه ها و خاطراتي است كه از وي منتشر شده اند.
حال، به مسأله ي اصلي بپردازيم: مقصود از يكي بودن اخلاق و زيباشناسي چيست؟ مقصود از يكي بودن، اين هماني نيست، بلكه شباهت و ارتباطي مهم است.(3) شايد بگوييم، وحدت اخلاق و زيبايي شناسي بدين سبب است كه هر دو متعلّق به قلمرو امور ناگفتني هستند. امّا اين همه ي مطلب نيست؛ زيرا در اين صورت اخلاق و زيبايي شناسي با ساير امور ناگفتني، مثل صورت منطقي جمله، نيز متّحد مي شوند.
در يادداشت ها، برخلاف رساله، بيشتر به مسأله ي هنر و زيبايي شناسي پرداخته شده است. در يادداشت ها، ويتگنشتاين هنر را نوعي شور و حال مي داند.(4)
در جاي ديگر مي نويسد: «اثر هنري، چيزي است كه از منظر ابديّت ديده مي شود؛ و زندگي خوب جهاني است كه از منظر ابديّت ديده مي شود، اين همان رابطه ي بين هنر و اخلاق است.»(5)
آيا شور و حالي كه ويتگنشتاين از آن سخن مي گويد، شور و حالي است كه بنيان گذاران مكتب رمانتيسيسم (6) در نظر داشتند؟مسأله به اين سادگي نيست و نيازمند تحليل هاي بيشتر است.
براي روشن شدن مطلب بايد به مسأله ي روح و اراده از ديدگاه ويتگنشتاين، اشاره كنيم. از نظر ويتگنشتاين، بين ذهن و بدن يا روح و ضمير انسان، تمايزهايي اساسي وجود دارد. اين ديدگاه او را در صف پيروان دكارت قرار مي دهد. بر اساس اين ديدگاه، رابطه ي ميان روح و تن، رابطه اي تجربي است. ما با نگاه كردن به سيماي خود مي توانيم روح را استنباط كنيم، به همين ترتيب، با نگاه كردن به سيماي هر چيزي توان استنباط كردن روح آن چيز را خواهيم داشت. اين استنباط، عملي منطقي و ذهني است. اين همان رابطه ي دروني بين روح و سيماست كه از سنخ همان چيزهاي ناگفتني است؛ درست مثل صورت منطقي گزاره. رابطه ميان روح و بدن را تنها مي توان نشان داد. به قول ويتگنشتاين، تنها از طريق خودمان با روح آشنا هستيم.
نكته ي ديگري كه حايز اهميّت است اين است كه وقتي روح يا سرشتي را در چيزهاي ديگري كه خارج از بدنمان هستند مي يابيم، در واقع، روح و سرشت خود را يافته ايم. مثلاً وقتي شخصي روباه را زيرك تر از تمام حيوانات مي پندارد، اين امر برخاسته از زيركي و تجربه ي پيشين وي از آن است. اين من (7) من متافيزيكي (8) است. من متافيزيكي، منِ تجربي (9) نيست كه موضوع روانشناسي قرار گيرد. من متافيزيكي مرز جهان است، نه بخشي از آن؛ (10) من، بدان سبب در فلسفه وارد مي شود كه «جهان، جهانِ من است.»(11)
مقصود از اين عبارت اين است كه جهان و زندگي يك چيزاند. بر اين اساس، سوژه ي متافيزيكي كه همان منِ متافيزيكي است، مرزِ جهان است. از سوي ديگر، مرزهاي جهانِ من، مرزهاي زبان من هستند، پس منِ متافيزيكي، مرزِ زبان ِ من است. مرزهاي زبان، امكان بيان معنادار در خصوص امور واقع ممكن است. من، چيزي در درون جهان نيست (مثل امور واقع ديگر)؛ از سوي ديگر، جهان به عنوان كليّتِ امور واقع امري تصادفي است. پس ارتباطي بين من و جهان برقرار نيست. از اين راه، خطرِ خود تنها باوري (12) مرتفع مي شود. جهان آن گونه كه به من پديدار مي شود، صرفاً جهان ممكن است؛ پس جهان نه از آنِ من است نه از آنِ تو.
اين «من»، داراي اراده است.مطابق با يادداشت ها «اگر اراده وجود نداشت نه مركزيت جهان كه «من» مي ناميم در كار بود و نه آنچه كه عهده دارد اخلاق است.»(13) مطابق با نظر ويتگنشتاين، هر ارزشي خارج از جهان قرار دارد و كاركردي از اراده است. اراده، نگرشي است به موضوع جهان.(14) اراده بايد منشأ توضيحات و خصيصه هايي باشد كه مي توانيم در جهان بيابيم. بين روح آدمي و كل جهان به اين علّت توازن كامل وجود دارد كه جهان از اراده انباشته است، و بنابراين، همچون يك كل، كم و زياد مي شود.(15)
حال، بازگرديم به مسأله ي هنر و زيبايي شناسي. بر اساس مطالبي كه ذكر شد، مي توان اين نتيجه را گرفت كه هنر يك حالت است و از آنجا كه جهان نيز داراي حالتي است، پس ارتباطي هست ميان حالتي كه روحِ اثرِ هنري است و حالتي كه با جهان به ظهور رسيده است. امّا اين رابطه به چه نحو است؟
ويتگنشتاين در كتاب فرهنگ و ارزش مي نويسد:
يك اثر هنري ـ اگر بتوان گفت ـ ما را وا مي دارد كه شيء را در دورنمايي درست ببينيم.(16) براي شي ء در درونمايي درست، بايد آن را طوري ببينيم كه گويي روح يا حالت معيّني دارد، امّا جهان ما را وادار نمي كند كه آن شيء را در دورنمايي درست ببينيم. يك اثر هنري، امور را به گونه اي به ما نشان مي دهد كه ديگران مي بينند، و بدينسان،‌خود را به ما نشان نمي دهد. امّا، مي توان گفت، ما را وا مي دارد تا آن اشياء را همان طور كه هنرمند مي بيند، ببينيم.(17)
با ذكر اين توضيحات، مي توان مقصود ويتگنشتاين را از اين كه هنر نوعي شور و حال است، دريافت. اين شور و حال،شور و حال سوژه ي متافيزيكي اي است كه مرز جهان است و به اثر هنري مي نگرد و به واسطه ي آن، اشياء را در دورنمايي درست مي بينند.
حال، بپردازيم به نقل قول دوم، يعني ارتباط ميان اخلاق و زيبايي شناسي، كه بايد با ملاحظه ي اشياء از منظر ابديّت برقرار شود. ويتگنشتاين در رساله مي نويسد: «ديدن (شهود) جهان، از جنبه ي ابدي آن،عبارت است از ديدن (شهود) آن چونان كلّ ـ ولي كلّ كرانمند.»(18) اين مطلب در يادداشت ها نيز به چشم مي خورد: «چيزي كه از منظر ابديّت ملاحظه گردد، همان چيزي است كه همراه با كلّ فضاي منطقي ملاحظه مي شود.»(19)
ديدن جهان از منظر ابديّت، ديدن آن همراه با فضاي منطقي است. تأمّل درباره ي جهان به عنوان يك كل محدود، آگاه بودن از مرزهاي جهان و مرزهاي زبان است و مرزهاي آن چه مي تواند گفته شود، و در نتيجه، آگاه بودن از چيزي است كه مي تواند نشان داده شود. اثر هنري چيزي خاص را كه از منظر ابديّت ديده مي شود پديدار مي كند.(20)
از نظر ويتگنشتاين، اثر هنري يك شيء يا يك منظره يا يك موقعيت را بر مي گزيند و باعث مي شود آن شي ء مورد تأمّل دوباره قرار گيرد و براي چنين كاري، با شيء چنان برخورد مي كند كه گويي شيء براي خودش،جهان است، به طوري كه به جهانِ من تبديل شده و بازنمودي از كل مي شود.(21)
ويتگنشتاين در خطابه اي در باب اخلاق نيز، از ارتباط ميان اخلاق و زيبايي شناسي سخن مي گويد.(22) فهم اين نكته، با فهم تمايز ميان ارزش مطلق و نسبي پيوند خورده است. ارزش مطلق براي نمونه، تجربه ي شگفت زدگي از وجود جهان و تجربه ي احساسي است كه مطلقاً اطمينان بخش است؛ صرف نظر از اين كه چه حوادثي رخ خواهد داد. اين برداشت از اخلاق و امور مرتبط با آن و نيز ديدگاه هاي وي (ويتگنشتاين) در باب زيبايي شناسي، حاكي از ارزش زيباشناختي اي است كه ضروري و مطلق است و با اخلاق ارتباطي وثيق دارد.
بر اساس مطالبي كه ذكر شد مي توان مرزي را ميان اخلاق و زيبايي شناسي مشاهده كرد: اخلاق به زندگي كردن و فعاليّت مربوط است و زيبايي شناسي به ملاحظه ي اشياء. امّا اين نكته، جدايي مطلق دو حوزه را نتيجه نمي دهد. حداقل چيزي كه از وحدت اخلاق و زيبايي شناسي موجود در رساله و رابطه ي مهمي كه اين دو را به هم پيوند مي دهد، تشابه آنها در تعلّق هر دو به قلمرو امور ناگفتني است. درست همانطور كه قضاياي اخلاقي وجود ندارد، هيچ قضيه اي كه حكم زيبايي شناسانه اي صادر كند در كار نيست. هر دوي اين ارزش ها،قابل نشان دادنند؛ هر دوي آنها نگرش به اموري را مي طلبند كه تأمل برانگيز است. اخلاق، مشمول نوع خاصي از نظر به جهان‌، به مثابه يك كلّ است و زيبايي شناسي، نظري تأمّل برانگيز به يك شيء را ايجاب مي كند كه آن را به مثابه جهاني در خود در نظر مي آورد. هيچ يك به درد هدفي نمي خورند. ارزش زيبايي شناختي به خودي خود هدفي است و زندگي اخلاقي، خود، پاداش خود است. نظر اخلاق به جهان، روح و سرشت خاص را به جهت نسبت مي دهد؛ و نظر زيبايي شناختي، روح و سرشت را در اثري هنري، كه همانند يك شور و حال فهميده مي شود، مي يابد. علاوه بر اين هماهنگي و مشابهت ها، اخلاق و زيبايي شناسي از اين وجه نيز مرتبط اند كه هنر يكي از مهم ترين راه هاي نشان دادن ارزش اخلاقي و راه حلّي براي مسأله ي زندگي است.(23)

نتيجه گيري
 

بر اساس مطالبي كه ذكر شد به نظر مي آيد موضع ويتگنشتاين در خصوص اخلاق روشن شده باشد. بخش نانوشته ي رساله، بنابر ادّعاي نويسنده اش، نادرستي برداشت پوزيتيويست هاي منطقي را به طور كامل نشان مي دهد، پوزيتيويست ها، كه در جلسات هفتگي خود رساله را به دقّت مطالعه مي كردند، به غلط پنداشته بودند كه اين كتاب درصدد است تا متافيزيك و دين و اخلاق را براي هميشه از ميدان به در كند. بر اين اساس، تفسيرِ نادرستِ خود را پايه ي نظرّيه ي تحقيق پذيري (24) معنا قرار دادند. مطابق با اين نظرّيه، هر گزاره اي كه قابليت آزمون و تحقيق تجربي را نداشته باشد بي معنا است؛ لذا كلّ متافيزيك و اخلاق و دين و امور مرتبط با آنها، چون آزمون پذير نيستند، فاقد معنا و بي اهميّت هستند. پوزيتيويست ها، و از جمله آلفرد اِيِر(25) انگليسي، اخلاق را به احساس صرف فرو مي كاستند و آن را بيانگر احساسات دروني افراد لحاظ مي كردند كه در قالب شبه گزاره هايي چند بيان گرديده اند؛ از اين رو معقتد بودند كه اين شبه گزاره ها، از حيث شناختي، فاقد اهميّت اند. رودلف كارناپ (26) يكي از مشهورترين پوزيتيويست ها، بعدها كه با ويتگنشتاين مراوداتي را صورت داد، اعلام كرد كه برداشت آنها از رساله،از همان ابتدا نادرست بوده است.(27)
به طور قطع، ويتگنشتاين در خصوص اخلاق، نه احساسگرا(28) است و نه لاقيد (29) به اين امور. وي به برتر بودن اخلاق معتقد است كه بر اساس آن، اخلاق غير قابل بيان است و در واژگان نمي گنجد. امّا اين بدان معنا نيست كه وي شناخت مبتني بر اصل عينيت را پذيرفته است. او در سرتاسر حيات دانشگاهي اش، در خصوص مسايل متافيزيكي سكوت پيشه كرده بود. او به ما پيشنهاد مي كند كه تنها درباره ي اموري بينديشيم كه مي توانيم، و هر آنچه را كه قادر به گفتنش نيستيم، در برابرش سكوت كنيم:«آنچه درباره اش نمي توان سخن گفت، مي بايد درباره اش خاموش ماند.»(30) اما اين بدان معنا نيست كه ما در محدوده ي زبان خويش متوقّف شويم؛ زيرا تفكّر، همواره ما را وادار مي كند تا به امور غير قابل انديشيدن (ناانديشيدني) و فراتر از حد انديشه ها بينديشيم. اخلاق، خود، يكي از همين امور است.

پي نوشت ها :
 

1ـ دانشجوي دکتراي فلسفه ي دانشگاه اصفهان.
2ـ همان، ج6، ص 42.
3ـ‌ Barrett,Cyril,(1984),"Ethics and Aesthetics are One?", Symposium , Part I, vienna: Holder-Pichler- Tempsk,p:18.
4ـ يادداشت ها، ص 83.
5ـ همان.
6ـ Romanticism.
7- das Ich/ I, ego.
8- metaphysical ego.
9- empirical ego.
10ـ رساله، 5.641.
11ـ همان.
12ـ solipsism.
13ـ يادداشت ها، ص 80.
14ـ همان، ص 87.
15ـ ويتگنشتاين، اخلاق و زيبايي شناسي، صص 111 و 112.
16ـ فرهنگ و ارزش، ص 4.
17ـ همان، صص 112 و 113.
18ـ رساله، ج6، ص 65.
19ـ يادداشت ها، ص 83.
20ـ‌ ويتگنشتاين، اخلاق و زيبايي شناسي، ص 114.
21ـ همان، ص 116.
22ـ خطابه اي در باب اخلاق، ص 4.
23ـ ويتگنشتاين، اخلاق و زيبايي شناسي، صص 135 و 136.
24ـ verifiability, verification.
25- Alfred Ayer.
26- Rudolf Carnap.
27ـ استرول، اورام، فلسفه ي تحليلي در قرن بيستم، ترجمه: فاطمي، فريدون، ص 95.
28ـ emotivist.
29- indifferentist.
30ـ رساله، ص 7.
 

منابع:
1ـ استرول، اورام، فلسفه ي تحليلي در قرن بيستم، ترجمه: فاطمي، فريدون، تهران: نشر مركز، 1383ش.
2ـ تيلمن، بي، آر، ويتگنشتاين، اخلاق و زيبايي شناسي، ترجمه: سبزي،بهزاد، تهران: انتشارات حكمت، 1382 ش.
3ـ‌ دبّاغ، سروش، سكوت و معنا: جستارهايي در فلسفه ويتگنشتاين، تهران: انتشارات صراط، 1386 ش.
4ـ زنديه، عطيّه، دين و باور ديني در انديشه ويتگنشتاين، تهران: انتشارات نگاه معاصر، 1386 ش.
5ـ فن، ك. ت.، مفهوم فلسفه نزد ويتگنشتاين، ترجمه:قره گزلي، كامران، تهران: نشر مركز، 1381ش.
6ـ مالكوم، نورمن و ديگران، ويتگنشتاين و تشبيه نفس به چشم، ترجمه: زعفرانچي، ناصر، تهران: انشارات هرمس. 1382 ش.
7ـ وارنوك، مري، فلسفه اخلاق در قرن بيستم، ترجمه: فنايي، ابوالقاسم، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم. 1380 ش.
8ـ ويتگنشتاين، لودويگ، «خطابه اي در باب اخلاق»، ترجمه: حسيني، مالك، در: ارغنون، شماره ي 16، 1379 ش.
9ـ رساله ي منطقي ـ فلسفي، ترجمه: اديب سلطاني، مير شمس الدّين، تهران: انتشارات امير كبير، 1379ش.
10-Barrett,Cyril,(1984),"Ethics and Aesthetics are One?", Symposium , Part I, vienna: Holder-Pichler- Tempsk,p:18
11-____.(1991), Wittgenstein on Ethics and Religious Belief, Basil Blackwell Ltd, p:x.
12- Wittgenstein ,Ludwig, (1969), Notebooks , trans. By Anscombe, G.E.M.,Oxford: Basil Blackwell.
13- ____.(1980), Culture and Value, Oxford: Blackwell.
منبع: فصلنامه تخصصي اخلاق شماره 20



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.