عرفان اسلامي و عرفان هندي

[پيوند عرفان اسلامي با تعاليم هند و ايران باستان (کيش مهر)] در مورد منشأ «عرفان اسلامي» نظريه هاي گوناگون بيان شده است. گروهي برآنند که عرفان اسلامي ريشه در انديشه هاي نو افلاطوني و تفکر يونان باستان دارد و برخي معتقدند که عرفان اسلامي، از تعاليم هندوان متأثر مي باشد. نظريه اخير، تعاليم بودا و تأثيرپذيري اقوام هند و ايراني را از آن، طرح مي کند و از جمله به ملاقات «ابوعلي السندي» با
دوشنبه، 26 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عرفان اسلامي و عرفان هندي

 عرفان اسلامي و عرفان هندي
عرفان اسلامي و عرفان هندي


 

نويسنده: دکتر پروين دخت مشهور*




 
[پيوند عرفان اسلامي با تعاليم هند و ايران باستان (کيش مهر)] در مورد منشأ «عرفان اسلامي» نظريه هاي گوناگون بيان شده است. گروهي برآنند که عرفان اسلامي ريشه در انديشه هاي نو افلاطوني و تفکر يونان باستان دارد و برخي معتقدند که عرفان اسلامي، از تعاليم هندوان متأثر مي باشد. نظريه اخير، تعاليم بودا و تأثيرپذيري اقوام هند و ايراني را از آن، طرح مي کند و از جمله به ملاقات «ابوعلي السندي» با «بايزيد بسطامي» که در قرن دوم هجري اتفاق افتاده است، التفات دارد. استاد زرين کوب در کتاب «ارزش ميراث صوفيه» چنين مي نويسد: «اگر درست است که بايزيد، علم توحيد و حقايق را از ابوعلي سندي اخذ کرده است، شايد بتوان احتمال داد که قول فنا را هم تا حدي به تعاليم هندوان مديون است (1).» در چگونگي تأثير و تأثر اين ملاقات جاي بحث وجود دارد.
جماعتي ديگر مي گويند، شالوده ي عرفان اسلامي، آيين هاي ايران باستان مي باشد و در ميان آنها بيش از همه بر «کيش مهر» و پيوندش با عرفان اسلامي، پاي مي افشارند.
براي درک و دريافت بيشتر اين عقيده ي اين گروه و نيز براي رسيدن به نتيجه اي بهتر، نخست به معرفي اجمالي «آيين مهر» يا «ميترا» مي پردازيم:

کيش مهر
 

«مهر» يا «ميترا» خداي نور و راستي، مهرپرستي، دين رستگاري و اميد به نجات است. در اين آيين، به خوشبختي دين و دنيا و زندگي جاويدان پس از مرگ بشارت داده شده است.
اساس اين کيش «اصالت نور» مي باشد و همين امر، يعني تجلي نور که هم در «کيش مهر» پايگاهي محکم دارد و هم در حکمت اشراق سهروردي جايگاهي اصلي و قابل اعتنا، نخستين و مهمترين دليل براي صاحب نظراني است که عرفان اسلامي را به «ميترائيسم» پيوند مي دهند، کاربرد و تکرار مفاهيمي چون «مهر»، «کيش»، «عشق»، «فيضان»، «تجلّي»، «نور»، «پرتو»، «ذرّه»، «خورشيد» و... در اشعار و متون عرفاني، به ويژه در غزليات شمس و ديوان حافظ، نيز مورد استناد اين گروه مي باشد. آنها مي گويند، اين واژه ها، رموزي از وحدت وجودند و آوردتشان در آثار عرفاني، نمي تواند تصادفي باشد، بلکه بي گمان نمودي تازه از تفکر و آيين باستاني ايران است. طرفداران اين نظريه، انديشه ها و آراء متهورانه سلطان العارفين «بايزيد بسطامي» را که از سردم داران و يکه تازان عرفان اسلامي - ايران در قرن دوم هجري محسوب مي شود، به آيين مهر پيوند مي دهند و از ملاقات اين بزرگمرد عارف با «ابوعلي سندي»، نتيجه اي متفاوت با گروه نخست مي گيرند. اينان معتقدند که «بايزيد»، بيشتر بر ابوعلي سندي و افکارش تأثير گذاشته و هم او، زمينه ساز رشد عرفان اسلامي در ديار هند گرديده است (اين در حالي است که گروه نخست مي گويند، با يزيد در ملاقات تاريخي و سرنوشت سازش با ابوعلي سندي، از عرفان هند، تأثير پذيرفته و آن تأثير را با عرفان اسلامي - آريايي درآميخته است.)
«عبدالرفيع حقيقت» از جمله کساني است که به تأثير گذاري بايزيد بر هند و هندوان و نيز به پيوند عرفان اسلامي با «کيش مهر» تأکيد دارد. او در کتاب «پيام جهاني عرفان ايراني»، با اشاره به موقعيت جغرافيايي بسطام که در صد کيلومتري «هکاتوم پيلوس» / «شهر صد دروازه» پايتخت اشکانيان قرار داشته و با اذعان اين نکته که ولايت کومش يا قومس يکي از ولايات مهم و بزرگ پارتيان بوده است و مردم اين سرزمين، پس از انقراض اشکانيان و روي کار آمدن ساسانيان و نيز پس از نفوذ اسلام، پاسدار «کيش مهر» بوده و آن را به آيندگان منتقل نموده اند، نتيجه مي گيرد که سخنان، آرا، و انديشه هاي همولايتي او «بايزيد بسطامي» ريشه در «مهرپرستي» دارد. لازم به يادآوري است که چون «کيش مهر» آيين مشترک ايرانيان و هندوان باستان بوده، الهام پذيري نامداراني چون «بايزيد بسطامي» و «حسين منصور حلاّج» از اين کيش با تأثير پذيريشان از تعاليم هندوان مغايرتي ندارد.
اينک با شناسا کردن اجمالي «کيش مهر» - بي آنکه پرداختن به ساير نظريات را در خصوص بُن يابي عرفان اسلامي لازم بدانم - به شاخصه هاي مشترک آيي بودا - که بي ترديد تأثيري عميق و عام بر جامعه ي هند گذاشته و آرامش و سازش شگفت انگيزي به هنديان هديه کرده است - و عرفان اسلامي اشاره مي کنم:
1- «رنج و درد» - بودا معتقد است که زندگي همواره پديده ي «رنج» را در خود نهفته دارد و تنها هنگامي مي توان از اين «رنج نهفته» يا «رنج هستي» خلاص شد، که نفس و هوي و هوس هاي نفساني را نابود کنيم. نابودي هوي هوس و غلبه ي کامل بر نفس، منتهي به رسيدن به «نيروانا» يا عدم سعادت آميز مي شود. از انديشه ي بودا يعني نفي درد و رنج ناشي از حيات جسماني و جولان نفس و خواهش هاي نفساني، مي توان نتيجه گرفت که از «درد و رنج» ديگري که درد و رنج آن سري است، مورد قبول و استقبال بودا و پيروانش مي باشد.
2- «درد نهفته» يا «درد طلب» براي عارفان اسلامي(2)، موهبتي الهي است که صيقل دهنده ي روح و پاکي دل مي گردد. عارفان اسلامي نيز اين «درد نهفته و دروني» را عطيه ارجمند الهي و شرط مقبوليت و محرم شدن مي دانند. مولانا، ابرمرد و عرفان اسلامي، براي بيان حديث مهجوري و مشتاقي، سينه اي چاک چاک و دلي خونين مي جويد:

«سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق(3).»

پير اسرار «عطار نيشابوري»، با وجود عشق مداري «درد» را برتر از عشق و وجه امتياز آدميان بر ملايک مي داند:

«عشق مغز کاينات آمد مدام
ليک نبود عشق عشق بي دردي تمام

قدسيان را عشق هرت و درد نيست
درد را جز آدمي در خورد نيست(4).»

حتي «رهي معيري» غزل سراي معاصر ايران - که بيشتر به تغزلات عاشقانه و نه چندان عارفانه شهرت دارد، در جست و جوي «اشک گرم» و «آه سرد»، دردمندان است:

«دردمندان را دلي چون شمع مي بايد رهي
گرنه اي بي درد اشک گرم و آه سردکو (5).»

و در جاي ديگر، تنها دل هاي دردمند را شايسته ي فريادهاي دل خويش مي داند:

«در پيش بي دردان چرا فرياد بي حاصل کنم
گر شکوه اي دارم زدل، با يار صاحبدل کنم(6).»

- اعراض از تعلقات دنيايي: بودا شاهزاده ي درويش خو و وارسته اي است که به انتخاب خود از همه ي داشته ها و خواسته هاي اين جهاني چشم مي پوشد و در خلوت به مراقبه و خودسازي مي پردازد.
عارفان راستين مسلمان هم، بودا گونه، زنجير مال خواهي، مقام طلبي و شهرت جويي را از پاي دل گسسته اند. ابراهيم ادهم، شاهزاده ي بلخ، تابلو جانداري از بودا و شيوه ي زيست او مي باشد. شاعران عارف ما هم به صور گوناگون دلبستگي به دنيا و آنچه دروست را نفي کرده اند. حافظ شيرازي مي فرمايد:

«غلام همّت آنم که زير چرخ کبود
زهرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است(7).»

- تناسخ: در مورد تناسخ، اگر چه همه ي عارفان مسلمان، با بودا همداستان نيستند ولي نمي توان منکر بازتاب آن در سخنان و اشعار آنان شد.
بودا معتقد است که زندگي با مرگ پايان نمي يابد و کساني که در دوره ي زندگي خويش به کمال و تعالي لازم نرسيده اند، بي ترديد، دوره ي زندگي ديگري را از سر خواهند گرفت. و اين تکرار زايش و مردن تا زمان رهايي کامل ادامه خواهد يافت. «سامسارا» يا دوره هاي مکرر زائيدن و مردن است که مطابق آيين بودا مي تواند در يکي از عوالم ششگانه ي هستي (سپهر خدايان، جهان آدميان، سپهر ارواح، سپهر جانوران، سپهر دوزخ يا زيرين و سپهر اهريمنان) ادامه يابد.(8)
و امّا عارفان مسلمان - اگرچه به تصريح از اعتقاد خويش به تناسخ کمتر گفته اند - گاهي نمودهايي از تأثير اين باور بودا و هندوان را عرضه کرده اند. مولانا در ادبيات زير دوره هاي زندگي را - که از ديدگاه وي همواره رو به علوّ و کمال است - چنين به تصوير مي کشد:

«از جمادي مردم و نامي شدم
از نما مردم ز حيوان سر زدم

مُردم از حيواني و آدم شدم
پس چه ترسم، کي ز مُردن کم شدم

حمله ي ديگر بميرم از بشر
تا برآرم از ملايک بال و پر

بار ديگر از ملک پرّان شوم
آنچه اندر وهم نايد آن شوم(9).»

البته در انديشه مولانا، اين توضيح لازم به نظر مي رسد که او بعثت و رستاخيز و حشر و نشر انسان را همواره ظهور ملکوت و باطن او مي داند و معتقد است که تناسخ ملکوتي کشف سراير و ضماير و ظهور و اخلاق و اوصاف راسخه ي انساني به صورت ها و اجسام مختلف انجام مي گيرد.
«شيخ عزيزالدين نسفي» و صوفان نسفيه به نوعي تناسخ که مخصوص ارواح کاملان است اعتقاد دارند و آن را تنها براي اولياي کامل مکمل جايز دانسته اند. يعني برآنند که روح عارفان و اصل بعد از مفارقت از جسم، ممکن است در جسم عارف کامل ديگري بازگشت کند - نيز به اراده ي خودشان وابسته مي باشد. خلاصه سخن اينکه مردان حق، همان طور که هنگام حضور در عالم شهادت - زندگي دنيايي - قادرند با مراقبه و جمع کردن، به عالم غيب و ملکوت منتقل شوند، هنگام مفارقت از جسم عنصري و سفر به عالم غيب، باز هم مي توانند به عالم شهادت بازگردند. بديهي است که اين بازگشت، صرفاً براي هدايت و دستگيري سالکان مستعد مي باشد.
باور به تناسخ که هم در انديشه ي بودا و هم در انديشه ي عرفان اسلامي قابل پيگيري است، در باور حکماي پهلوي خسرواني و پيروان مکتب مانويه - يعني دوره هاي پيش از اسلام - نيز ريشه دارد؛ با اين تفاوت که گروهي به هر چهار نوع يعني تناسخ انساني، حيواني، نباتي و جمادي معتقدند و گروهي به پاره اي از اقسام آن، اما در مجموع همگان نفوس انساني را همواره در کار تدبير ابدان مي دانند و اين تدبير ابدان تا رسيدن به کمال روحاني ادامه دارد.
در دين اسلام «تناسخ ملکوتي» - يعني تجسم اعمال در صور برزخي و قيامتي و نيز «تناسخ تمثّلي» يعني تمثّل روح به صورت جسماني مورد قبول و باور مي باشد. «و ارسلنا اليها روحنا فتمثَّل لها بشراً سوياً(10).»
- مهرورزي و عشق عام: نثار محبت بر همه کس و همه چيز که شعار عارفان راستين مي باشد، يکي ديگر از اشتراکات بنيادي عرفان اسلامي با تعاليم ايران باستان و اعتقادات بودا و هندوان مي باشد. سعدي ما «عاشق است بر همه عالم که همه عالم ازوست» و مولانا، «عشق را مغز کاينات» و دليل حرکت و جوشش مي داند. حافظ شيراز هم «آدمي و پري را طفيل هستي عشق» اعلام مي کند. توجه به صلح و آشتي و نرمش و سازش بودا و پيروانش و «عشق مداري» بائول ها، درويشان مجذوب الحال و شيفته جان هند - که بي گمان از آموزه هاي بودا، هندو و صوفيان مسلمان مي باشند مهرورزي و عشق جويي را در اين مثلث هم پيوند به نمايش مي گذارد.
- «فنا» يا «نيروانا»:
«بودا» و پيروانش - که تأثير شگرف آيينش بر جامعه ي هند مشهود است - رسيدن به «نيروانا» يا «فناي کامل» را کمال مطلوب و شرط رستگاري و رهايي از «رنج هستي» مي دانند. عارفان اسلام هم، «مردن از قبل مرگ» و رستن از جسم خاکي، پيش از مرگ موعود، يعني فناء في الله را تنها راه وصل و تنها چاره ي رسيدن به هستي واقعي مي دانند.
«حسين منصور حلاّج»، سردار سردار، در فناي کامل - يعني هنگامي که از اوصاف و صفات بشري خالي شده است - «انا الحق» را بر زبان جاري مي سازد، و بايزيد بسطامي، نيز هنگامي که به قول خودش «از بايزيدي چون مار از پوست درآمده»، نواي «سبحاني ما اعظم شأني» سر مي دهد. ملاّي رومي هم، در جاي جاي مثنوي و ديوان کبير و نيز مجالس سبعه و فيه ما فيه «نيستي»، «عدم» يا به عبارت ديگر، «فناء في الله» را، راز وصل مي داند به دو نمونه توجه مي کنيم در مثنوي:

«پس عدم گردم، عدم، چون ارغنون
گويدم «کانّا اليه راجعون(11).»

و در ديوان شمس مي فرمايد:

«آن نفسي که با خودي، يار کناره مي کند
آن نفسي که بي خودي، يار کنار آيدت(12).»

در پايان، بايد به دو نکته اشاره کنم. نخست آنکه موارد مشترک بين عرفان اسلامي، تفکرات و تعاليم هند (بودا) و آيين هاي ايران باستان به ويژه کيش مهر، بيش از موارد مذکور در اين مقاله مي باشد و نگارنده به اقتضاي حوصله و مجال مقاله به مهمترين آنها - آن هم نه به تفضيل پرداخته ام. دوّم اينکه «عرفان اسلامي» با وجود داشتن وجوه اشتراک با آيين هاي ايران باستان و نيز تعاليم بودا، به دليل برخورداري از مکتب الهي اسلام، رنگ و بوي ديگري يافته و سيماي تازه اي به خود گرفته است؛ درست همانند نوزادي که از بدو تولد، در محيطي متفاوت با محيط موروثي والدين خويش، نشو و نما کرده، تعليم و تربيت پذيرفته باشد.
 

پي نوشت ها :
 

* دانشگاه آزاد نيشابور.
1. زرين کوب، عبدالحسين، ارزش ميراث صوفيهف چاپ سپهر، چاپ پنجم،ص6.
2. رنجبر، امير حسين، در جست و جوي ريشه هاي آسماني بودا، چاپ اول، 1381، چاپخانه گلشن، انتشارات مرواريد.
3. مولانا، جلال الدين محمد، مثنوي معنوي، دفتر اول، با مقدمه و شرح دکتر محمد استعلامي، انتشارات تهران، 1362، دفتر اول، ص9.
4. عطار نيشابوري، شيخ فريد الدين محمد، منطق الطير، به اهتمام سيد صادق گوهرين، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هشتم، 1371، ص 66 و 67.
5. معيري، سايه ي عمر، چاپ چهارم، انتشارات اميرکبير،1351، ص 96.
6. همان، ص 130.
7. شمس الدين محمد، حافظ شيرازي، با مقدمه ي دکتر محمد رضا جلالي ناييني، چاپ دوم، زمستان 1367، ص 27.
8. در جست و جوي ريشه هاي آسماني بودا.
9. مثنوي معنوي، دفتر اول، ص9.
10. قرآن کريم، سوره ي مريم، آيه 19.
11. مثنوي معنوي، دفتر اول، ص 9.
12. ديوان غزليات شمس.
 

منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 9و8



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط