آزادي از منظر حقوق اسلامي
نويسنده:سيدجعفر حسيني*
مقدمه: حقوق بشر را ميتوان از نظرهاي گوناگون مورد توجه قرار داد يکي از اين رويکردها، توجه به حقوق بشر از زاويه بررسي مباني ديني آن است، يکي از مهمترين اين مسأله آزادي است، آزادي کلمه مقدسي است که تمامي ملتها، اقوام و افراد بشر، طبعاً خواستار حقيقت آن بودهاند و براي بدست آوردن واقعي آن، همواره تلاش ميکردهاند.
هم اکنون نيز، يک جنبش همگاني در سراسر جهان، حتي در نقاط دور از تمدن آفريقا و غيره که از لحاظ تمدن و فرهنگ بسيار عقب مانده هستند، عليه استبداد و استعمار شروع شده که اميد است پايان اين شب سيه، سپيد، و تحصيل آزادي واقعي براي بشريت قطعي باشد.
ليکن، هنوز که هنوز است، بشريت، با آنهمه تلاش و فعاليتي که در طول تاريخ زندگي براي بدست آوردن «آزادي» كرده و آنهمه خونهايي که در اين راه ريخته شده، نتوانسته است خود را از چنگال اهريمنانه استبداد، نجات دهد و آزادي به معني واقع کلمه را بدست آورد.
آزادي چيست؟
واژه آزادي، از زيباترين واژگاني است که ذهن انسان از روز نخست با آن آشنايي دارد،آزادي، اميدبخشترين مفهوم را شکل ميدهد. زندگي با آزادي همراه است، زندگي بدون آزادي، زيبايي و جاذبه و اميدآفريني ندارد، مفهوم آزادي، همان رهايي از بندها، قيدها، اسارتها، محدوديتهاي نارواست با کاربردهاي گوناگون.
گفتار اول: آزادي در تفکر دانشمندان غربي ـ آزادي
به بيانهاي مختلفي از سوي متفکران غربي تعريف شده است:
منتسيکو مولف کتاب نفيس «روح القوانين» مينويسد، «هيچ کلمهاي به اندازه آزادي، اذهان را متوجه خود نكرده است و به هيچ کلمهاي معاني مختلف، مانند کلمه آزادي داده نشده است».
آنگاه معاني فراواني براي اين کلمه نقل ميکند و در آخر کار معني زير را قبول ميکند:
«آزادي عبارت از اين است که انسان؛ حق داشته باشد؛ هر کاري را که قانون اجازه داده و ميدهد، انجام دهد و آنچه که قانون منع کرده است و صلاح اونيست، مجبور به انجام آن نشود.1»
هرلد، لايسکي در کتاب «آزادي در دولت امروز» مينويسد:
«منظور از آزادي، نبودن مانع براي اوضاع و شرايط اجتماعي است که وجود آنها در تمدن امروز لازمه خوشبختي فرد است.»2
مولف کتاب «حقوق اساسي» آزادي را اين گونه تعريف ميکند: «آزادي عبارت از اين است که اشخاص، بتوانند، هر کاري را که اصلاح و مقتضي بدانند؛ انجام دهند، مشروط بر اينکه اقدامات آنها صدمهاي به حق ديگران؛ وارد نكند و با حقوق جامعه منافات نداشته باشد».3تعريفهايي که گفته شد، مربوط به طرز تفکر دانشمندان غرب بوده است.
گفتار دوم: آزادي واقعي ـ اگر بخواهيم آزادي را به يک طرز صحيح و معقولي که با بي بند و باري نيز مخالف باشد،تفسير کنيم، بايد بگوئيم: «آزادي عبارت از نبودن مانع؛ در سر راه انديشه درست و اعمال شايسته است.»
به عبارت ديگر: «آزادي حالتي است در انسان که به موجب آن شخص ميتواند آنطور که اراده کند، رفتار كند و اين در مواردي است که قوانين الزامي(امر و نهي) نداشته باشد.»4
مبحث دوم: اقسام آزادي ـ آزادي داراي مصاديق فراواني است که مهمترين آنها اقسام ذيل است:
1ـ آزادي فردي يا شخصي
2ـ آزادي سياسي
3ـ آزادي مدني
4ـ آزادي ديني (مذهبي)
ما هرکدام از اقسام آزادي را به طور اختصار توضيح ميدهيم.
گفتار اول: آزادي فردي يا شخصي
منظور آزادي فردي يا اختيار نفس اين است که هر فرد بهطوري که بتواند از هر نقطه جهان به نقطه ديگر مسافرت كند يا نقل مکان کند و از توقيف بدون جهت محفوظ و مصون باشد.5
به عبارت ديگر منظور از آزادي شخصي، اين است که: هر کس حق دارد، همانطوري که خدا او را آزادآفريده و به او اراده و اختيار داده است، سرنوشت زندگيش را شخصاً تعيين کند و تحت نفوذ جائرانه ديگران، قرار نداشته باشد. اين اصل ميگويد: هيچ فردي حق ندارد، روي تمايلات و هواهاي نفساني، ديگران را تحت تملک و عبوديت خود درآورد و مالک بر جان و مال و اراده و افکار آنان باشد.
گفتار دوم: آزادي سياسي ـ از آزادي سياسي دو موضوع زير منظور است: الف) هر فردي از افراد ملت، حق دارد، هر منصبي از مناصب اداري مملکت را که شايستگي تصدي آن را داراست اشغال كند و در پيريزي تشکيلات سياسي و اجتماعي خود سهيم باشد و هيچ عاملي نميتواند او را از اين حق قانوني و طبيعي محروم کند و اداره مملکت را به عده خاصي اختصاص ميدهد.
ب) هر فردي از افراد مملکت، حق دارد نظرات اصلاحي و انتقادي خود را به طور آزاد و بدون هيچگونه بيم و هراسي ابراز كند، اين حق شامل آزادي بيان و قلم و تشکيل احزاب و اجتماعات و انجمنها خواهد بود.
محروميت از تصدي مناصب ـ بشريت، در طول زندگي پر از فراز و نشيب خود، کمتر توانسته است از نعمت اين نوع آزادي سياسي، برخوردار شود، بلکه همواره گرفتار نظامهايي نادرست بوده است که مشاغل مهم مملکتي را در انحصار گروه خاصي قرار ميداند و اکثريت مردم را از تصدي مناصبي که شايستگي آن را داشتهاند، محروم ميکرد.
در يونان نظام حيات ملي مردم را نظام طبقاتي تشکيل ميداد، يعني مردم هر شهري به سه طبقه تقسيم ميشدند که از لحاظ سياسي و هم از لحاظ حقوقي و قانوني، از همديگر متمايز بودند، طبقه غلامان، طبقه خارجيان و طبقه اتباع.6
کشور رم نيز از لحاظ نظام طبقاتي، دست کمي از کشور همسايه خود «يونان» نداشت و به مقتضاي حکومت اشرافي که در آنجا مرسوم بوده، لياقت و شخصيت ذاتي افراد، مورد نظر نبوده است و چه بسا افراد لايقي در ميان طبقه فقرا و متوسطان پيدا ميشدند که از هر حيث، شايستگي مقام سناتوري، قضاوت و فرمانروايي را داشتند اما طبقه نجباء و اعيان به هيچوجه به آنها مجال تصدي چنين مقامي را نميدادند.
و بهطور کلي، نظام طبقاتي، ملت روم را نيز به چهار دسته «اشراف، شواليه، متوسطان و بردگان» تقسيم کرده بود و به هر کدام از آنها جز در دايره مخصوصي اجازه فعاليت، نميداد.7
طبق معتقدات مذهبي هندوها، آحاد ملت به 5 طبقه زير تقسيم ميشدند:
1ـ بر همنان که از قسمت علياي سر «بر هماي خالق» آفريده شدهاند.
2ـ کشايرا يا حکام و جنگجويان.
3ـ ويسيا يا کشاورزان و بازرگانان
4ـ سودرا يا صنعت گران، کارگران و سياحان
5ـ پاريا يعني نجسها
طبق معتقدات مذهبي هندوها، هر يک از اين طبقات، در همه امور زندگي فردي و اجتماعي خود، از قبيل زناشويي، حضور در معابد، غذا خوردن، مشاغل و غيره از طبقات ديگر، بکلي ممتاز و جدا هستند و حق ندارند جز با افراد هم طبقه خود آميزش داشته باشند و يا به مشاغل و کارهاي طبقه ديگر، اشتغال ورزند.
حکومت اشرافي ايران باستان، مانند ديگر کشورهاي آسيايي و اروپايي براساس نادرست نظام طبقاتي پايهريزي شده بود و مردم به چند طبقه متمايز از هم تقسيم ميشدند: 1ـ روحانيون 2ـ جنگجويان
3ـ دبيران يا کارمندان دولت 4ـ توده ملت يعني کشاورزان، صنعتگران، سوداگران، صاحبان هنرها و حرفههاي گوناگون.و هيچ کس از آحاد طبقات حق نداشت از دايره امتياز طبقه مخصوص به خود خارج شود و مشاغل ديگران را برعهده بگيرد.8
آزادي سياسي در عصر حاضر
بشريت نه فقط در دورانهاي گذشته گرفتار نظامهاي غلط طبقاتي و از آزاديهاي سياسي محروم بوده است بلکه در قرن بيستم هم، با همه پيشرفتهايي که در قسمتهاي صنعت و دانش، نصيبش شده، هنوز نتوانسته است به افراد لايق آزاديهاي سياسي به معني واقعي اعطا كند.امروزه در کشورهاي بزرگ و به ظاهر آزاد جهان که براساس چند حزبي اداره ميشود، در مقام عمل و واقع، اصل مهم آزادي سياسي به معني حق دخالت داشتن تمام افراد ملت، در امور جاري مملکت و انتخاب شدن و راه يافتن به پارلمان، اشتغال به مشاغل و مناصب گوناگون سياسي و اداري کشور بهطور صحيح وجود ندارد، در حقيقت صاحبان زور و زر دارندگان مقاصد مخصوصند که مشاغل و مناصب را دست به دست، ميگردانند!
گفتار سوم: آزادي مدني ـ به اين معني است که هر فردي در دايره قانون، حق هرگونه فعاليتي را دارد و هيچکس نميتواند احدي را از انجام کارهايي که قانون برايش، جايز شمرده است، باز دارد و در امور ديگران، تصرف عدواني كند، مصاديق اين نوع آزادي عبارتند از:
1ـ آزادي در مسکن 2ـ آزادي در کار و پيشه
آزادي در مسکن ـ منظور از آزادي در مسکن در دنياي امروز اين است که هر فردي حق دارد در داخل کشور، هر کجا که دلش خواست، سکونت کند و هيچکس بدون اجازه او يا اجازه قانون، حق ندارد وارد منزل او شود.
آزادي در کار ـ تاريخ گواهي ميدهد که: از ديرباز گروهي افراد زحمت کش و کارگر زير نفوذ و قدرت عده كمي از فئودالها و عزيزان بلاجهت، بکار و تلاش اشتغال داشتند ولي ثمره زحمت و فعاليت آنها، جز غذاي اندك، بهره ديگري نداشت، همه منافع کار و زحمت آنها به جيب آن ستمگران زالو صفت ميرفته است.
کارگران بينوا هر فرماني که از کارفرمايان صادر ميشد، ناگزير به اطاعت و فرمانبرداري بودند و در صورت مخالفت، عذاب و شکنجههاي غير انساني بود که بايد تحمل ميکردند!
گفتار چهارم: آزادي در دين ـ تاريخ بشريت که پيروان بعضي از مذاهب و اديان، به خاطراختلافات ديني، کمتر رنگ صلح وآرامش را ديده و غالبا براي پارهاي از اختلافات به جان هم افتاده است و آتش جنگ و جدال آشتيناپذير را روشن کردهاند جرايم وحشتناکي که از راه تعصبات مذهبي در ميان برخي از اديان و مذاهب، پديد آمده گاهي آنچنان وحشيانه و غير انساني است که آدمي از شنيدن آن صحنهها شديداً متاثر شده و رنج ميبرد.
در دوران قرون وسطي، طي 7 قرن يعني 1183ـ1134 كه تاريخ آغاز و پايان رسمي محاکم تفتيش عقايد در اسپانياست، بدترين وضع به چشم ميخورد، در اين دوران آن گونه که به تفصيل در کتب تاريخي آمده است، دهها هزار نفر صرفاً به اتهام ارتداد و تخطي از دين رسمي در آتش سوزانده شدند و يا پس از شکنجههاي فجيع به قتل رسيدند و اموالشان مصادره شد.
فصل دوم: آزادي از منظر اسلام
اسلام معتقد است خداي متعال علت ايجادي و جود و شئون وجودي انسان است و انسان و همه نعم و مواهب مادي و معنوياي که در اختيار دارد مملوک اوست و از اين گذشته و درجه بعدي، همه موجوداتي که براي انسان نوعي منشايت اثر دارند و در مراحل نازله علت پيدايش پارهاي از شئون وي ميشوند، گونهاي مالکيت نسبت به برخي از شئون انسان مييابند. همه اين مالکيت سبب ايجاد «حق» ميشود. و اين «حقوق» مسئوليتهاي عديدهاي بر عهده آدمي مينهد و بدين سان هر شخصي گذشته از مسئوليت اصلي اساسي که در برابر خداي متعال دارد، در قبال پدر و مادر، معلم و مربي خويش و نيز همه ديگر افراد جامعه که آرامش و آسايش زندگي انسان مرهون تلاش و کوشش آنان است و بدون وجودشان ادامه حيات آدمي اگر نگوئيم محال لااقل دشوار ميشود، هم مسئول است.اسلام همانگونه که براي همه موجودات (و از جمله انسان) عبوديت تکويني قائل است انسان را بعد تشريعي خداي متعال ميداند و در برابر او مسئول است. از اين ديدگاه، آزادي در مقابل موجودات به کلي غلط است. چنين نيست که بشر در برابر خداي متعال هم آزاد باشد و بتواند هر چه که ميخواهد بکند. عبوديت تشريعي بشر يکي از اصول و مباني حقوق اسلامي است. اصل در انسان مسئوليت است نه آزادي.
مبحث اول: انواع آزادي در اسلام ـ از نظر جهان بينانه اسلام آزادي داراي مصاديق فراواني است که مهمترين آنها اقسام بشرح ذيل است:
1ـ آزادي فردي يا شخصي
2ـ آزادي سياسي
3ـ آزادي مدني
4ـ آزادي ديني (مذهبي)
در اين مجال به بررسي هرکدام از اقسام آنها ميپردازيم.
گفتار اول: آزادي فردي از منظر اسلام ـ اين قسم از آزادي، از منظراسلام، بهعنوان «يک حق طبيعي» براي افراد بشر شناخته شده است و همه مردم در حفظ اين حق بکوشند و از تضييع آن، جلوگيري بهعمل آورند.
هدف از رسالت، اين بوده است که مردم را به عدالت وادار و آزادي صحيح و معقول را براي جامعه حفظ كند. «لقدارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان، يقوم الناس با لقسط.»9
ما پيامبران خود را با دلايل آشکار فرستاديم و با آنان، کتاب و ميزان، همراه کرديم تا مردم را به عدالت وادار كنند. موقعي که فرعون ديکتاتور مصر سوابق نعمت خود را به رخ حضرت موسي(ع) ميکشيد که تو در ميان ما بزرگ شدي و ما از تو نگهداري و سرپرستي کرديم، حال اين چه نمکناشناسي است؟ موسي(ع) در پاسخ او، مسأله سلب آزادي که فرعون براي مردم فراهم کرده و بنياسرائيل را به عبوديت کشيده است اينطور تقبيح کرده و مورد نکوهش قرار داد: «و تلک نعمه تمنها علي ان عبدت بنياسرائيل»10. اين چه نعمتي است که بر من، منت ميگذاري، با آنکه فرزندان بنياسرائيل را به بندگي خود، در آورده و از آنان سلب آزادي كردهاي؟!
اين بيان، بخوبي ميفهماند که سلب کردن آزادي ديگران و برده كردن مردم، گناهي است که هيچ عمل نيک و شايستهاي، گرچه تربيت و تکفل پيامبر بزرگي مانند حضرت موسي(ع) باشد، نميتواند جبران زشتي و ناپسندي آن را كند.
اسلام، نه فقط شخص بيدادگر را که مردم را تحت عبوديت خود، درميآورد سزاوار توبيخ ميداند، بلکه کساني را که در حفظ اين حق طبيعي خود، نميکوشند و با دست خويش، زنجير بندگي را به گردن خود مياندازند، مستوحب نکوهش و عذاب ميداند:
«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله والمسيح ابن مريم، و ما امروا الا ليعبدوا الها لا اله الا هو سبحانه عما يشرکون»11 «غير از خدا پدران روحاني و پيشوايان مذهبيشان را با مسيح؛ پسر مريم، ارباب و صاحب اختيارشان، قرار دادند و حال آنکه جز پرستيدن خداي يگانه که خدايي غير او نيست، و از آنچه که با او شريک پندارند، منزه است، دستوري نداشتند».
حقيقتي که جاي هيچگونه انکار و ترديد نيست، اين است که: خوشبختي و بدبختي، عزت و ذلت افراد و ملتها بدست خود آنهاست، خداوند در قرآن ميفرمايند: ان الله لا يغير ما بقوم، حتي يغيروا مابانفسهم 12
و لذا امام علي(ع) در خطبة «قاصعه» وقتي پيروان خود را دعوت به مبارزه و جهاد و وحدت کلمه ميکند از تاريخ گذشتگان يعني فرزندان اسرائيل و اسحق استشهارگرفته ميفرمايند:فراعنه آنان را به عبوديت و بردگي گرفتند و به سختترين عذاب گرفتارشان کردند و کاسه زهرآگين مشقت و بدبختي به تدريج، به آنها نوشاندند و بدين منوال، در ذلت مرگآسا، و زير يوغ استعمار فراعنه بسر ميبردند، هيچ حيلهاي براي نجات و راهي براي دفاع، نداشتند و...
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
هم اکنون نيز، يک جنبش همگاني در سراسر جهان، حتي در نقاط دور از تمدن آفريقا و غيره که از لحاظ تمدن و فرهنگ بسيار عقب مانده هستند، عليه استبداد و استعمار شروع شده که اميد است پايان اين شب سيه، سپيد، و تحصيل آزادي واقعي براي بشريت قطعي باشد.
ليکن، هنوز که هنوز است، بشريت، با آنهمه تلاش و فعاليتي که در طول تاريخ زندگي براي بدست آوردن «آزادي» كرده و آنهمه خونهايي که در اين راه ريخته شده، نتوانسته است خود را از چنگال اهريمنانه استبداد، نجات دهد و آزادي به معني واقع کلمه را بدست آورد.
آزادي چيست؟
واژه آزادي، از زيباترين واژگاني است که ذهن انسان از روز نخست با آن آشنايي دارد،آزادي، اميدبخشترين مفهوم را شکل ميدهد. زندگي با آزادي همراه است، زندگي بدون آزادي، زيبايي و جاذبه و اميدآفريني ندارد، مفهوم آزادي، همان رهايي از بندها، قيدها، اسارتها، محدوديتهاي نارواست با کاربردهاي گوناگون.
گفتار اول: آزادي در تفکر دانشمندان غربي ـ آزادي
به بيانهاي مختلفي از سوي متفکران غربي تعريف شده است:
منتسيکو مولف کتاب نفيس «روح القوانين» مينويسد، «هيچ کلمهاي به اندازه آزادي، اذهان را متوجه خود نكرده است و به هيچ کلمهاي معاني مختلف، مانند کلمه آزادي داده نشده است».
آنگاه معاني فراواني براي اين کلمه نقل ميکند و در آخر کار معني زير را قبول ميکند:
«آزادي عبارت از اين است که انسان؛ حق داشته باشد؛ هر کاري را که قانون اجازه داده و ميدهد، انجام دهد و آنچه که قانون منع کرده است و صلاح اونيست، مجبور به انجام آن نشود.1»
هرلد، لايسکي در کتاب «آزادي در دولت امروز» مينويسد:
«منظور از آزادي، نبودن مانع براي اوضاع و شرايط اجتماعي است که وجود آنها در تمدن امروز لازمه خوشبختي فرد است.»2
مولف کتاب «حقوق اساسي» آزادي را اين گونه تعريف ميکند: «آزادي عبارت از اين است که اشخاص، بتوانند، هر کاري را که اصلاح و مقتضي بدانند؛ انجام دهند، مشروط بر اينکه اقدامات آنها صدمهاي به حق ديگران؛ وارد نكند و با حقوق جامعه منافات نداشته باشد».3تعريفهايي که گفته شد، مربوط به طرز تفکر دانشمندان غرب بوده است.
گفتار دوم: آزادي واقعي ـ اگر بخواهيم آزادي را به يک طرز صحيح و معقولي که با بي بند و باري نيز مخالف باشد،تفسير کنيم، بايد بگوئيم: «آزادي عبارت از نبودن مانع؛ در سر راه انديشه درست و اعمال شايسته است.»
به عبارت ديگر: «آزادي حالتي است در انسان که به موجب آن شخص ميتواند آنطور که اراده کند، رفتار كند و اين در مواردي است که قوانين الزامي(امر و نهي) نداشته باشد.»4
مبحث دوم: اقسام آزادي ـ آزادي داراي مصاديق فراواني است که مهمترين آنها اقسام ذيل است:
1ـ آزادي فردي يا شخصي
2ـ آزادي سياسي
3ـ آزادي مدني
4ـ آزادي ديني (مذهبي)
ما هرکدام از اقسام آزادي را به طور اختصار توضيح ميدهيم.
گفتار اول: آزادي فردي يا شخصي
منظور آزادي فردي يا اختيار نفس اين است که هر فرد بهطوري که بتواند از هر نقطه جهان به نقطه ديگر مسافرت كند يا نقل مکان کند و از توقيف بدون جهت محفوظ و مصون باشد.5
به عبارت ديگر منظور از آزادي شخصي، اين است که: هر کس حق دارد، همانطوري که خدا او را آزادآفريده و به او اراده و اختيار داده است، سرنوشت زندگيش را شخصاً تعيين کند و تحت نفوذ جائرانه ديگران، قرار نداشته باشد. اين اصل ميگويد: هيچ فردي حق ندارد، روي تمايلات و هواهاي نفساني، ديگران را تحت تملک و عبوديت خود درآورد و مالک بر جان و مال و اراده و افکار آنان باشد.
گفتار دوم: آزادي سياسي ـ از آزادي سياسي دو موضوع زير منظور است: الف) هر فردي از افراد ملت، حق دارد، هر منصبي از مناصب اداري مملکت را که شايستگي تصدي آن را داراست اشغال كند و در پيريزي تشکيلات سياسي و اجتماعي خود سهيم باشد و هيچ عاملي نميتواند او را از اين حق قانوني و طبيعي محروم کند و اداره مملکت را به عده خاصي اختصاص ميدهد.
ب) هر فردي از افراد مملکت، حق دارد نظرات اصلاحي و انتقادي خود را به طور آزاد و بدون هيچگونه بيم و هراسي ابراز كند، اين حق شامل آزادي بيان و قلم و تشکيل احزاب و اجتماعات و انجمنها خواهد بود.
محروميت از تصدي مناصب ـ بشريت، در طول زندگي پر از فراز و نشيب خود، کمتر توانسته است از نعمت اين نوع آزادي سياسي، برخوردار شود، بلکه همواره گرفتار نظامهايي نادرست بوده است که مشاغل مهم مملکتي را در انحصار گروه خاصي قرار ميداند و اکثريت مردم را از تصدي مناصبي که شايستگي آن را داشتهاند، محروم ميکرد.
در يونان نظام حيات ملي مردم را نظام طبقاتي تشکيل ميداد، يعني مردم هر شهري به سه طبقه تقسيم ميشدند که از لحاظ سياسي و هم از لحاظ حقوقي و قانوني، از همديگر متمايز بودند، طبقه غلامان، طبقه خارجيان و طبقه اتباع.6
کشور رم نيز از لحاظ نظام طبقاتي، دست کمي از کشور همسايه خود «يونان» نداشت و به مقتضاي حکومت اشرافي که در آنجا مرسوم بوده، لياقت و شخصيت ذاتي افراد، مورد نظر نبوده است و چه بسا افراد لايقي در ميان طبقه فقرا و متوسطان پيدا ميشدند که از هر حيث، شايستگي مقام سناتوري، قضاوت و فرمانروايي را داشتند اما طبقه نجباء و اعيان به هيچوجه به آنها مجال تصدي چنين مقامي را نميدادند.
و بهطور کلي، نظام طبقاتي، ملت روم را نيز به چهار دسته «اشراف، شواليه، متوسطان و بردگان» تقسيم کرده بود و به هر کدام از آنها جز در دايره مخصوصي اجازه فعاليت، نميداد.7
طبق معتقدات مذهبي هندوها، آحاد ملت به 5 طبقه زير تقسيم ميشدند:
1ـ بر همنان که از قسمت علياي سر «بر هماي خالق» آفريده شدهاند.
2ـ کشايرا يا حکام و جنگجويان.
3ـ ويسيا يا کشاورزان و بازرگانان
4ـ سودرا يا صنعت گران، کارگران و سياحان
5ـ پاريا يعني نجسها
طبق معتقدات مذهبي هندوها، هر يک از اين طبقات، در همه امور زندگي فردي و اجتماعي خود، از قبيل زناشويي، حضور در معابد، غذا خوردن، مشاغل و غيره از طبقات ديگر، بکلي ممتاز و جدا هستند و حق ندارند جز با افراد هم طبقه خود آميزش داشته باشند و يا به مشاغل و کارهاي طبقه ديگر، اشتغال ورزند.
حکومت اشرافي ايران باستان، مانند ديگر کشورهاي آسيايي و اروپايي براساس نادرست نظام طبقاتي پايهريزي شده بود و مردم به چند طبقه متمايز از هم تقسيم ميشدند: 1ـ روحانيون 2ـ جنگجويان
3ـ دبيران يا کارمندان دولت 4ـ توده ملت يعني کشاورزان، صنعتگران، سوداگران، صاحبان هنرها و حرفههاي گوناگون.و هيچ کس از آحاد طبقات حق نداشت از دايره امتياز طبقه مخصوص به خود خارج شود و مشاغل ديگران را برعهده بگيرد.8
آزادي سياسي در عصر حاضر
بشريت نه فقط در دورانهاي گذشته گرفتار نظامهاي غلط طبقاتي و از آزاديهاي سياسي محروم بوده است بلکه در قرن بيستم هم، با همه پيشرفتهايي که در قسمتهاي صنعت و دانش، نصيبش شده، هنوز نتوانسته است به افراد لايق آزاديهاي سياسي به معني واقعي اعطا كند.امروزه در کشورهاي بزرگ و به ظاهر آزاد جهان که براساس چند حزبي اداره ميشود، در مقام عمل و واقع، اصل مهم آزادي سياسي به معني حق دخالت داشتن تمام افراد ملت، در امور جاري مملکت و انتخاب شدن و راه يافتن به پارلمان، اشتغال به مشاغل و مناصب گوناگون سياسي و اداري کشور بهطور صحيح وجود ندارد، در حقيقت صاحبان زور و زر دارندگان مقاصد مخصوصند که مشاغل و مناصب را دست به دست، ميگردانند!
گفتار سوم: آزادي مدني ـ به اين معني است که هر فردي در دايره قانون، حق هرگونه فعاليتي را دارد و هيچکس نميتواند احدي را از انجام کارهايي که قانون برايش، جايز شمرده است، باز دارد و در امور ديگران، تصرف عدواني كند، مصاديق اين نوع آزادي عبارتند از:
1ـ آزادي در مسکن 2ـ آزادي در کار و پيشه
آزادي در مسکن ـ منظور از آزادي در مسکن در دنياي امروز اين است که هر فردي حق دارد در داخل کشور، هر کجا که دلش خواست، سکونت کند و هيچکس بدون اجازه او يا اجازه قانون، حق ندارد وارد منزل او شود.
آزادي در کار ـ تاريخ گواهي ميدهد که: از ديرباز گروهي افراد زحمت کش و کارگر زير نفوذ و قدرت عده كمي از فئودالها و عزيزان بلاجهت، بکار و تلاش اشتغال داشتند ولي ثمره زحمت و فعاليت آنها، جز غذاي اندك، بهره ديگري نداشت، همه منافع کار و زحمت آنها به جيب آن ستمگران زالو صفت ميرفته است.
کارگران بينوا هر فرماني که از کارفرمايان صادر ميشد، ناگزير به اطاعت و فرمانبرداري بودند و در صورت مخالفت، عذاب و شکنجههاي غير انساني بود که بايد تحمل ميکردند!
گفتار چهارم: آزادي در دين ـ تاريخ بشريت که پيروان بعضي از مذاهب و اديان، به خاطراختلافات ديني، کمتر رنگ صلح وآرامش را ديده و غالبا براي پارهاي از اختلافات به جان هم افتاده است و آتش جنگ و جدال آشتيناپذير را روشن کردهاند جرايم وحشتناکي که از راه تعصبات مذهبي در ميان برخي از اديان و مذاهب، پديد آمده گاهي آنچنان وحشيانه و غير انساني است که آدمي از شنيدن آن صحنهها شديداً متاثر شده و رنج ميبرد.
در دوران قرون وسطي، طي 7 قرن يعني 1183ـ1134 كه تاريخ آغاز و پايان رسمي محاکم تفتيش عقايد در اسپانياست، بدترين وضع به چشم ميخورد، در اين دوران آن گونه که به تفصيل در کتب تاريخي آمده است، دهها هزار نفر صرفاً به اتهام ارتداد و تخطي از دين رسمي در آتش سوزانده شدند و يا پس از شکنجههاي فجيع به قتل رسيدند و اموالشان مصادره شد.
فصل دوم: آزادي از منظر اسلام
اسلام معتقد است خداي متعال علت ايجادي و جود و شئون وجودي انسان است و انسان و همه نعم و مواهب مادي و معنوياي که در اختيار دارد مملوک اوست و از اين گذشته و درجه بعدي، همه موجوداتي که براي انسان نوعي منشايت اثر دارند و در مراحل نازله علت پيدايش پارهاي از شئون وي ميشوند، گونهاي مالکيت نسبت به برخي از شئون انسان مييابند. همه اين مالکيت سبب ايجاد «حق» ميشود. و اين «حقوق» مسئوليتهاي عديدهاي بر عهده آدمي مينهد و بدين سان هر شخصي گذشته از مسئوليت اصلي اساسي که در برابر خداي متعال دارد، در قبال پدر و مادر، معلم و مربي خويش و نيز همه ديگر افراد جامعه که آرامش و آسايش زندگي انسان مرهون تلاش و کوشش آنان است و بدون وجودشان ادامه حيات آدمي اگر نگوئيم محال لااقل دشوار ميشود، هم مسئول است.اسلام همانگونه که براي همه موجودات (و از جمله انسان) عبوديت تکويني قائل است انسان را بعد تشريعي خداي متعال ميداند و در برابر او مسئول است. از اين ديدگاه، آزادي در مقابل موجودات به کلي غلط است. چنين نيست که بشر در برابر خداي متعال هم آزاد باشد و بتواند هر چه که ميخواهد بکند. عبوديت تشريعي بشر يکي از اصول و مباني حقوق اسلامي است. اصل در انسان مسئوليت است نه آزادي.
مبحث اول: انواع آزادي در اسلام ـ از نظر جهان بينانه اسلام آزادي داراي مصاديق فراواني است که مهمترين آنها اقسام بشرح ذيل است:
1ـ آزادي فردي يا شخصي
2ـ آزادي سياسي
3ـ آزادي مدني
4ـ آزادي ديني (مذهبي)
در اين مجال به بررسي هرکدام از اقسام آنها ميپردازيم.
گفتار اول: آزادي فردي از منظر اسلام ـ اين قسم از آزادي، از منظراسلام، بهعنوان «يک حق طبيعي» براي افراد بشر شناخته شده است و همه مردم در حفظ اين حق بکوشند و از تضييع آن، جلوگيري بهعمل آورند.
هدف از رسالت، اين بوده است که مردم را به عدالت وادار و آزادي صحيح و معقول را براي جامعه حفظ كند. «لقدارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان، يقوم الناس با لقسط.»9
ما پيامبران خود را با دلايل آشکار فرستاديم و با آنان، کتاب و ميزان، همراه کرديم تا مردم را به عدالت وادار كنند. موقعي که فرعون ديکتاتور مصر سوابق نعمت خود را به رخ حضرت موسي(ع) ميکشيد که تو در ميان ما بزرگ شدي و ما از تو نگهداري و سرپرستي کرديم، حال اين چه نمکناشناسي است؟ موسي(ع) در پاسخ او، مسأله سلب آزادي که فرعون براي مردم فراهم کرده و بنياسرائيل را به عبوديت کشيده است اينطور تقبيح کرده و مورد نکوهش قرار داد: «و تلک نعمه تمنها علي ان عبدت بنياسرائيل»10. اين چه نعمتي است که بر من، منت ميگذاري، با آنکه فرزندان بنياسرائيل را به بندگي خود، در آورده و از آنان سلب آزادي كردهاي؟!
اين بيان، بخوبي ميفهماند که سلب کردن آزادي ديگران و برده كردن مردم، گناهي است که هيچ عمل نيک و شايستهاي، گرچه تربيت و تکفل پيامبر بزرگي مانند حضرت موسي(ع) باشد، نميتواند جبران زشتي و ناپسندي آن را كند.
اسلام، نه فقط شخص بيدادگر را که مردم را تحت عبوديت خود، درميآورد سزاوار توبيخ ميداند، بلکه کساني را که در حفظ اين حق طبيعي خود، نميکوشند و با دست خويش، زنجير بندگي را به گردن خود مياندازند، مستوحب نکوهش و عذاب ميداند:
«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله والمسيح ابن مريم، و ما امروا الا ليعبدوا الها لا اله الا هو سبحانه عما يشرکون»11 «غير از خدا پدران روحاني و پيشوايان مذهبيشان را با مسيح؛ پسر مريم، ارباب و صاحب اختيارشان، قرار دادند و حال آنکه جز پرستيدن خداي يگانه که خدايي غير او نيست، و از آنچه که با او شريک پندارند، منزه است، دستوري نداشتند».
حقيقتي که جاي هيچگونه انکار و ترديد نيست، اين است که: خوشبختي و بدبختي، عزت و ذلت افراد و ملتها بدست خود آنهاست، خداوند در قرآن ميفرمايند: ان الله لا يغير ما بقوم، حتي يغيروا مابانفسهم 12
و لذا امام علي(ع) در خطبة «قاصعه» وقتي پيروان خود را دعوت به مبارزه و جهاد و وحدت کلمه ميکند از تاريخ گذشتگان يعني فرزندان اسرائيل و اسحق استشهارگرفته ميفرمايند:فراعنه آنان را به عبوديت و بردگي گرفتند و به سختترين عذاب گرفتارشان کردند و کاسه زهرآگين مشقت و بدبختي به تدريج، به آنها نوشاندند و بدين منوال، در ذلت مرگآسا، و زير يوغ استعمار فراعنه بسر ميبردند، هيچ حيلهاي براي نجات و راهي براي دفاع، نداشتند و...
پينوشتها:
* مشاور حقوقي دانشگاه صنعتي سهند و دانشجوي کارشناسي ارشد حقوق بينالملل
1 ـ روح القوانين چاپ چهارم ص 292
2 ـ مجله فردوسي مهرماه 1346
3ـ حقوق اساسي ـ ص 224
4ـ ترمينولوژي حقوق، دکتر جعفري لنگرودي
5 ـ اصل 9ـ10ـ14 متمم قانون اساسي ايران
6 ـ تاريخ ملل شرق و يونان ـ ج2 ص 245
7 ـ تاريخ روم ـ ج 1 ـ ص141ـ152
8 ـ تاريخ ايران باستان
9 ـ سوره حديد، آيه 25
10 ـ سوره شعراء، آيه 21
11 ـ سوره توبه، آيه 31
12 ـ سوره رعد، آيه 13
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج