هم گرايي و واگرايي در انديشه ي سياسي اماميه و حنابله در بغداد دوره آل بويه (2)
نويسندگان: دکتر محمد رضا باراني /دکتر محمد علي چلونگر
استاديار جامعه ي المصطفي العالميه /استاديار دانشگاه اصفهان
استاديار جامعه ي المصطفي العالميه /استاديار دانشگاه اصفهان
2ــ1.تقيه
کرده است (Kohlberg,1975,p.1) در اين زمينه بررسي ديدگاه اماميه و حنابله براي پي بردن به باورهاي مشترک آنان و اينکه کدام از ديگري متأثر بوده، ضروري است.
اماميه بر درستي و ضرورت آن در برخي شرايط سياسي، اجتماعي و مذهبي تأکيد بسياري دارد و به تعبيري، تقيه يکي از واجبات است که در دولت ظالمين بايد رعايت گردد و هر کس با آن مخالفت کند، از فرقه اماميه بيرون رفته است(صدوق، 1408ق، ص51). تأکيد بر تقيه به اندازه اي است که امام صادق(ع) ترک کننده ي تقيه را به مثابه ي ترک کننده ي نماز دانسته است(همان).
گروه هاي اهل سنت، به تقيه به عنوان يک اصل باور نداشتند؛ زيرا آن را زمينه ساز نفاق در جامعه مي دانستند. حنابله نيز بر همين عقيده بودند؛ گرچه ظاهراً تقيه را در برخي موارد روا دانسته، به آن عمل کرده اند. احمد که در دوره مأمون با اعتزال و مسايل جانبي آن به مخالفت جدي برخاست، چنين مي گفت: «تنها در مکاني که مشرکان مسلط هستند، تقيه رواست و در غير اين شرايط، نه ضرورت دارد و نه جايز مي باشد» (محمود محمد، همان، ص91)؛ بنابراني در سرزمين هاي اسلامي، تقيه و پنهان کردن باور خويش جايز نيست.
بر اين اساس، اين دو نگرش جاي بررسي دارد که در تعامل و تقابل بين اماميان و حنبليان، تقيه ي مورد نظر اين دو گروه، چه نقشي داشته است؟ در دوره آل بويه تنش و درگيري ميان حنابله و اماميه به قدري بود که در برخي مواقع کشته هاي متعددي بر جاي مي گذاشت و خلافت بغداد را وارد يک چالش بزرگ مي نمود و عمده اين درگيري ها برخاسته از عملکرد تندروانه ي برخي پيروان هر دو فرقه بوده است؛ مثلاً پيروان ابن حنبل با ايستادگي در برابر تحريف، درصدد مقابله ي جدي با نابهنجاري هاي مذهبي و اجتماعي دوره خود بودند؛ به ويژه که اين
عملکرد بر اساس ديدگاه احمد بن حنبل بنيان نهاده شده بود که يکي از عناصر ايمان، عمل سازگار با آن است(همان، ص108). براي شناخت اين دو فرقه، در اين زمينه مناسب است نمونه هايي از عملکرد آنان ذکر شود.
شواهدي وجود دارد که رفتار برخي پيروان مکاتب حنبلي و امامي نسبت به يکديگر را بسيار خشن و متعصبانه نشان مي دهد و اين به تدريج سبب واگرايي بيشتر گروه هاي مسلمان در بغداد شده است و اين شواهد تنها به بغداد منحصر نبود، بلکه در ساير شهرها نيز اثر بخش بود؛ مثلاً رفتار ابن شهاب عکبري بزرگ حنبلي و متعصب، نسبت به رافضيان بسيار تند بود. برخورد تند او با برادرش ابوالخطاب در عدم گفتگوي بيست ساله با او به دليل انتساب برادر به انديشه هاي رافضي(ابن فراء، ج2، ص186ــ 187) و مهاجرت ابوبکر عبدالعزيز حنبلي(غلام الخلال) از بغداد به دليل سب صحابه(همان، ص126) نمونه اي از اين شواهد است.
همچنين مي توان به برخورد شديد مردم اصفهان با مردم قم در سال 345ق به دليل سب و شتم صحابه اشاره کرد که سبب فتنه بزرگي گرديد و اصفهاني ها بسياري را کشته و اموال بازرگانان قمي را به غارت بردند و در نتيجه رکن الدوله شيعي ناراحت شده، به پشتيباني از مردم قم، اموال بسياري از مردم اصفهان را مصادره کرد(ابن کثير، 1408ق، ج11، ص230) و از سوي ديگر در سال 351ق به خاطر سب صحابه بين مردم بصره، درگيري شديدي رخ داد و بسياري کشته شدند (همان، ص241).
از سوي ديگر، برخي شيعيان نيز اقداماتي انجام مي دادند که زمينه ي درگيري و آشوب در بغداد فراهم شد؛ مثلاً در سال 351ق شيعيان به دستور معزالدوله بر ديوارهاي مساجد بغداد شعارهايي نوشتند؛ در حالي که خليفه قدرت مخالفت و
جلوگيري از اين کار را نداشت(ابن اثير، 1415، ج7، ص275/شافعي عاصمي، 1419ق، ج1، ص534)؛ همچنين معزالدوله دستور داد مردم در روز هيجدهم ذي حجه با نور پردازي مغازه ها، کوچه ها و خيابان هاي بغداد، به شادماني بپردازند(ابن خلدون، 1984، ج3، ص527)؛ نيز دستور معزالدوله براي عزاداري و بستن مغازها و نوحه خواني در روز عاشورا، سبب درگيري اهل سنت با آنان و آسيب ديدن اموال بسياري از مردم شد(همان).
اين موارد، نمونه هايي از تندروي هاي برخي پيروان مکتب حنابله و اماميه عليه يکديگر بوده است. نکته ي مهم اينکه بر حنابله به دليل عدم باور به تقيه، خرده ي کمتري وارد است؛ زيرا بر اساس آموزه هاي خود عمل به تقيه براي آنان لازم و ضروري نبوده است؛ گرچه بايد دانست ايراد و اشکال بسياري نيز بر پيروان حنبلي به دليل تندروي و نوع برخورد خشونت بار با يک فرقه ديگر اسلامي وارد مي باشد؛ اما حرکت هاي تند از سوي برخي پيروان مکتب اماميه اي که به تقيه باور تعصب آميز داشت و امامان(ع) نيز در دوره ي حضور خود بر اين اساس با ديگر مسلمانان رفتار مي نمودند، جاي شگفتي دارد؛ زيرا تقيه را بر اساس باور خود رعايت نکردند؛ در نتيجه مي توان گفت: يپروان مذاهب اماميه و حنابله به دليل تعصب در شعائر و رسوم مذهبي خود و واگرايي بسيار در تعامل با فرقه هاي ديگر اسلامي، به خشونت متوسل شدند و زمينه ي تقابل جدي اين دو فرقه فراهم گرديد؛ گر چه در ميان بزرگان، عالمان و انديشمندان آنان و به ويژه اماميه، افرادي حضور داشتند که اين روند را نمي پسنديدند و در صدد ايجاد وحدت و هم گرايي بودند.
ممکن است گفته شود اماميه تقيه را در شرايطي که قدرت در اختيار نداشته باشد، واجب مي دانسته و در نتيجه تقيه نکردن آنان در دوره آل بويه، برخاسته از اقتدار شيعيان بوده و نيازي به تقيه وجود نداشته است، پس خلاف اصول و تفکر
مذهبي خود عمل ننموده است؛ اما بايد در نظر داشت حتي پس از سقوط حکومت آل بويه و قدرت يافتن حنابله و تضعيف شيعيان امامي، اينگونه برخوردها از اماميه وجود داشته است؛ مثلاً در عاشوراي سال 458ق مردم محله کرخ مغازه هاي خود را بستند و زنان را حاضر کرده، بر اساس سنت خود به نوحه گريي بر حسين(ع) پرداختند و اهل سنت نيز با آنان مخالفت کردند. خليفه با اين اقدام مخالفت کرد و مردم محله کرخ از خليفه عذرخواهي کردند. خليفه توقيعي درباره ي کفر کساني که صحابه را سب و بدعت را آشکار کنند، صادر کرد(ابن کثير، 1408ق، ج12، ص93)؛ بنابراين پذيرفتني است برخي شيعيان امامي تندرو به چنين اقداماتي دست زده، با جريان سازي و موج سواري درصدد حذف رقيبان بودند.
از سوي ديگر، خلفا و حاکمان بويه نيز در نهايت براي حفظ کيان حکومت خود، به برخورد با هر دو فرقه روي آوردند؛ مثلاً در سال 393ق عميد الجيوش به دليل وقوع فتنه ي بزرگ در بغداد و فعاليت زياد عياران و اختلاف شيعه و سني، برگزاري مراسم مذهبي شيعيان و سنيان را ممنوع کرد؛ از جمله برگزاري مراسم عزا بر حسين(ع) را منع کرد و همچنين جاهلان سني باب بصره و باب شعير را از برگزاري عزا بر مصعب بن زبير منع نمود و حتي شيخ را تبعيد کرد(همان، ج11، ص332/ابن اثير، 1415ق، ج8، ص26).
در حقيقت هر دو گروه شيعه و سني در صدد اجراي اصل امر به معروف و نهي از منکر بودند که سبب بروز تنش هايي در بغداد شد. اين مسئله به گونه اي افزايش يافت که آل بويه به دليل وقوع خطر براي قدرتشان، تمايلي براي جانبداري از شيعيان نداشتند و مانند گذشته، قدرت چنين پشتيباني را نداشتند و در نهايت حنابله و گروه هاي مخالف شيعه تقويت شدند.
3ــ1.خروج عليه حاکم جائر
حنابله بر اين باورند که پيامبر، آخرين و برترين پيامبران و امت او برترين امت هاست و امت کساني اند که با او بيعت ر ضوان داشته اند، و اهل بدر برترين آنهايند (ابن ابي يعلي، ج2، ص184). ايشان برترين مردم پس از پيامبر(ص) را به ترتيب خلفاي راشدين، ابوبکر، عمر، عثمان و علي(ع) و پس از آنها اصحاب شورا و چند تن ديگر از صحابه مي دانند؛ و هر کدام از اعضاي شورا که خليفه مي شد، شايستگي آن را داشت(ابن جوزي، 1401ق، ص161/محمود محمد، 1406ق، ص111)؛ همچنين معتقدند: همگي اصحاب پيامبر(ص) ساير مردم برترند و کسي را نرسد که از بدي ها و خطاهاي آنان سخن گويد(ابن علي يعلي، همان، صص 21 ، 35،34 و 36).
باور حنابله چنين است که بر هيچ مسلماني روا نيست امام نداشته باشد و هر کس بايد به هماره اين امام، حج و جهاد خود را انجام دهد؛ خواه اين امام نيکوکار باشد و خواه بدکار. هر کس حاکم مسلمانان شد، بايد در براب او کرنش کرد و از او فرمان برد. تنها نکته اين است که خليفه ي مسلمانان بايد از قبيله قريش باشد و امت بر خلافت او اجماع کند و به آن رضايت دهد و در نتيجه او اميرمؤمنان خواهد بود و هيچ کس حق ندارد بر اين پادشاه يا حاکم، شورش يا ستيزه کند؛ زيرا اين کار موجب گسسته شدن وحدت و انسجام مسلمانان مي شود(همان، صص21و 36).
اماميه در بحث خروج، ديدگاه کاملاً متفاوتي نسبت به حنابله دارند که برخاسته از نگرش آنان درباره جانشين پيامبر(ص) است. اماميه با وجود پذيرش اعتبار و مقام ياران پيامبر(ص) و احتمال بروز اشتباه از سوي آنان، براي جانشين رسول خدا(ص) شرايط ويژه اي در نظر مي گيرند و جايگاه او را مانند پيامبر(ص) مي دانند. در اين جا بين اماميه و حنابله، اختلاف نظر اساسي و بنيادين وجود دارد و با اين تفاوت ديدگاه بنيادين، نمي توان تعاملي بين آنان در نظر گرفت؛ نگاه فرادنيوي اماميه درباره امامت و ديدگاه اجتماعي و بشري حنابله، نقطه ي اشتراک و تعامل آنان را در اين مسئله منتفي کرده است. مي توان گفت: بر اساس تفاوت معنا و جايگاه امام نزد اين دو گروه، وظايف و شرايط امام نيز متفاوت مي باشد؛ اماميه به دليل جايگاه ماورايي امام، باور به علم غيب، عصمت و منصوص بودن را براي چنين امامي از ضروريات مي داند(سيد مرتضي، 1415ق، ص26) و به نظر حنابله، اگر چنين نصي وجود مي داشت، حتماً صحابه به آن آگاه گشته، با آن مخالفت نمي کردند.
منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.