هم گرايي و واگرايي در انديشه ي سياسي اماميه و حنابله در بغداد دوره آل بويه (3)
نويسندگان: دکتر محمد رضا باراني /دکتر محمد علي چلونگر
استاديار جامعه ي المصطفي العالميه /استاديار دانشگاه اصفهان
استاديار جامعه ي المصطفي العالميه /استاديار دانشگاه اصفهان
4ــ1.جهاد
اماميه در کتاب هاي خود به مسئله جهاد اشاره و تصريح داشته اند، اما به تدريج و با گذشت زمان، مسئله جهاد به صورت شفاف تري مطرح گرديد؛ مثلاً در کتاب الهداية صدوق بحث جهاد به طور بسيار مختصر آورده شده و درباره ي جواز و عدم جواز يا شرط اجازه امام سخني ندارد(صدوق، ص 59). حلبي نيز در کتاب الکافي خود به اين مسئله پرداخته، اما به اجازه از امام تصريح نکرده است(حلبي، ص 245)؛ اما طوسي مفصل تر به اين بحث پرداخته، برضرورت کسب اجازه از سوي امام يا منصوب از سوي امام براي جهاد تأکيد کرده است(طوسي، 1400ق، ص312/همو، 1378ق، ج2/ص2، ص289). اين مسئله برخاسته از عدم باور علما و انديشمندان امامي به جهاد نبوده، بلکه به دليل عدم نياز در شرايط آن زمان، به تأليف و تدوين کتاب و آثاري در اين زمينه توجه چنداني ننمودند و در نتيجه، اين مسئله در آثار آنان به صورت کمرنگ مطرح شده است.
امام حنابله به دليل مشروع و درست دانستن خلافت امويان و عباسيان، بر
اساس انتخاب و رضايت مردم، جهاد را نيز جايز و بلکه واجب مي دانستند. درباره جنگ و جهاد با دشمنان از احمد بن حنبل پرسش شد، او به روايتي از رسول خدا(ص) استناد کرد که فرمودند: جهاد بر مسلمانان به همراه اميري چه نيکوکار و چه فاجر واجب است. به گفته ي او، ترک جهاد سبب تسلط کفار بر مسلمانان و فساد بزرگ تر مي گردد. گناه و فسق حاکمان بر عهده خودشان مي باشد و مسئله اي شخصي است و حفظ مسلمانان، امري بسيار مهم و ضروري است؛ بنابراين جهاد با ظلم و عدل ساقط نمي شود و تا روز قايمت بر وجوب خود باقي است(الدردير، [بي تا]، ج2، ص174).
جنگ به همراه امامان(حاکمان)، حتي در صورتي که ستم کنند، واجب است و به نظر ابن حنبل نماز خواندن پشت سر هر نيکوکار و بدکاري رواست(ابن فراء، همان، ج1، ص304).
با توجه به مسايل ذکر شده، به نظر مي رسد در زمينه ي موضوع جهاد و شرايط آن تعامل و همفکري و يا به تعبيري، تأثير و تأثري بين اماميه و حنابله در کار نبوده است و هر گروه بر اساس ديدگاه مذهبي و شرايط سياسي و اجتماعي خود به نتيجه اي دست يافته است.
5ــ1.جنگ با مسلمانان
گروه ها به تدريج ريشه دار شده، در نهايت در برابر يکديگر ايستادگي کرده، چالش هايي را فراروي پيروان ايجاد مي کند. در ميان مسلمانان نيز همين وضعيت تکرار شد و هر از گاهي فرقه اي پديد مي آمد وبه موضع گيري عليه يکديگر مي پرداختند. شيعيان و اهل سنت نيز در درون خود به فرقه هاي متعدد منشعب شدند که بعضاً برخورد آنان به جنگ منجر مي شد. در اين جا به بررسي ديدگاه هاي حنابله و اماميه درباره جواز جنگ با برخي گروه هاي اسلامي مي پردازيم.
برخي ديدگاه هاي حنابله در اين زمينه چنين است: روايتي از پيامبر(ص) نقل کرده اند که ايشان فرمودند: «امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم مي شوند که همه غير از يک فرقه در دوزخ خواهند بود و گروه نجات يافته جماعت مي باشد که من و يارانم بر آن هستيم». به نظر آنان دين اسلام تا زمان عثمان بر وحدت و جماعت بين مسلمانان استوار بود، اما پس از کشته شدن عثمان، اختلاف و بدعت آغاز شد و مسلمانان به فرقه هاي متعددي منشعب شدند و سپس برخي گروه ها سنت را به کناري نهاده، قرآن و سنت را بر اساس عقل، قياس و درک بشري تفسير کردند و به بدعت و گمراهي کشيده شدند(ابن ابي يعلي، همان، ج2، ص28ــ 29)؛ بنابراين حنابله نسبت به فرقه هاي شيعي نگاه منفي داشته، آنان را بدعتگذار دانسته اند و فقط اهل جماعت را فرقه ي بر حق مي دانستند.
ايشان درباره ي خوارج نيز بر اين باورند که اگر اموال، جان و ناموس مسلمانان از سوي ايشان در معرض خطر باشد، جنگ با آنان جايز است و اگر در جنگ عقب نشيني نمودند، نبايد مجروح و فراري آنان را تعقيب کرد(همان، ص22) و هر کس جهاد به همراه خليفه را بپذيرد و عليه او خروج نکند، بلکه او را به صلاح دعوت کند، از گروه خوارج بيرون رفته است(همان، ص40)؛ پس حنابله خوارج را نيز از دائره ي
مسلمانان خارج مي دانند و طبيعي است که برخورد تند با آنان درست باشد.
عبدالله بن مبارک مي گويد: کسي که ابوبکر، عمر، عثمان و علي را بر ياران پيامبر(ص) پيشقدم کند و درباره ياران ديگر ايشان سخني جز به نيکي نگويد، از تشيع خارج شده است(همان). با اينگونه تعابير، به دليل سب صحابه توسط شيعه، در صدد مسلمان ندانستن شيعيان مي باشند و مشخص مي شود که برخوردهاي آنان با شيعيان برخاسته از همين انديشه بوده است. نمونه ي آن در فتنه اي است که سال 348ق بين رافضه و اهل سنت رخ داد که در اين درگيري بسياري از افراد کشته شدند و در باب الطاق آتش سوزي رخ داد و عده اي نيز در دجله غرق شدند(ابن کثير، 1408ق، ج11، ص234).
بر اين اساس، بايد گفت: بسياري از حنابله گروه هاي غير اهل جماعت، شيعه و خوارج را از اسلام خارج دانسته، برخورد اصلاحي يا حذفي با آنان را ضروري دانستند. يکي از مسايل مهم ديني مورد توجه حنابله براي تحقق اين انديشه، امر به معروف و نهي از منکر است که براي سالم سازي جامعه و حکومت به آن اهميت بسيار مي دادند(مشکور، 1375، ص169)؛ با اين وصف جنگ و خشونت بر ضد گروه هاي مخالف اهل جماعت جايز و روا مي باشد و بسياري از درگيري هاي حنبليان با معتزله و شيعه، بر همين فکر استوار بوده است.
با توجه به مطالب گذشته، مي توان گفت: از عوامل مهم و اثر بخش در بروز درگيري و جنگ ميان حنابله با شيعيان، سب صحابه، برگزاري مراسم عزاداري و جشن به همراه لعن، تأکيد بر قرآن ابن مسعود و تفسير دين بر اساس ديدگاه عقلاني بوده است و در اين درگيري ها در دوره آل بويه نقش پيروان امامي مسلک تندرو، بسيار زياد بوده است که حتي موقعيت عالمان امامي را نيز به خطر انداخته، آل بويه ي شيعي را نيز به مصلحت انديشي و عدم پشتيباني از شيعيان
درانداختند؛ البته برخي پيروان حنبلي تندرو نيز در اين ميان نقش قابل توجهي داشتند؛ مثلاً برخي واعظان حنبلي، مردم را به دليل تسلط شيعه بر آنان به توبه دعوت مي نمودند. حمله هاي اين افراد عليه شيعه از عوامل مهم ناآرامي هاي بغداد بود(کرمر، 1375، ص67).
منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.