پراگماتيسم و پيامدهاى آن در حقوق (1)
چكيده
کليد واژه ها: پراگماتيسم، حقيقت، مصلحت، منفعت، نسبىگرايى، ويليام جيمز.
مقدّمه
اهتمام پژوهش حاضر، تبيين پراگماتيسم بر پايه گفتار عملگرايان صاحبنام و بررسى پيامدها و چالش هاي فراروى آن است.
خاستگاه و ماهيت پراگماتيسم
پراگماتيسم «نامى است براى پارهاى از شيوه هاي كهن انديشه» كه در آن به جاى بحث درباره آرمانها و تصورها به آثار و نتايج كردارها توجه مىشود و معيار ارزشها قرار مىگيرد.(3) در فلسفه پراگماتيسم هر قضيهاى زمانىشايسته بررسى است كه داراى اثر عملى باشد و اگر تأثيرى در زندگى بشر نداشته باشد، بحث درباره آن بيهوده است. عملگرايان تا آنجا پيش مىروند كه تجربه و ثمره عملى را ملاك حق و باطل مىشمارند.(4)
پراگماتيستها مدعىاند كه فلسفه مابعدالطبيعه، اغلب نوع بدوى تحقيق را دنبال مىكند. در اين نگرش «خدا»، «ماده»، «عقل»، «مطلق» و «نيرو» نام هاي مشكلگشا هستند، وقتى انسان به آنها برسد، آرام مىگيرد، و اين مرحله پايان تحقيق مابعدالطبيعى است. اما در رويكرد پراگماتيستى اين مرحله هرگز نهايى تلقّى نمىشود، بايد ارزش عملى هر واژه را با محك تجربه ارزيابى كرد. پس نگرشها به ابزارها تبديل مىشود، نه پاسخى كه آرامبخش باشد.
پراگماتيسم ماهيتا پديده جديدى نيست، با اغلب گرايش هاي كهن فلسفى همسوست. با اصالت تسميه به دليل توجه آن به امور خاص، با منفعتگرايى به علت تأكيدش بر جنبه هاي عملى، و با مثبتگرايى به جهت تحقير راهحل هاي لفظى و تجريدهاى مابعدالطبيعى، هماهنگ است. وجه اشتراك همه اين رويكردها، ضدتعقلى بودن آنهاست. رويكردهايى كه در برابر خردگرايى به مثابه يك شيوه پراگماتيستى كاملاً فعال قرار دارند. اين رويكردها عقايد جزمى خاص را برنمىتابند، بلكه روش ويژهاى خود را دارند.(5) با اين تبيين، تفاوت اصلى خردگرايى و پراگماتيسم به خوبى آشكار مىگردد. از نظر خردگرايى، واقعيت حاضر، جاودانه و كامل است؛ اما در رويكرد پراگماتيستى، واقعيت ناتمام و در حال ساخته شدن است.(6) رويش و گسترش اين انديشه مرهون تلاش افرادى مانند ويليام جيمز، جان ديويى، هومز، روسكوپاند و ديگران است.
ويليام جيمز
جيمز به آموزه فلسفى كه خود آن را تجربهگرايى راديكال(7) مىنامد، ابراز علاقهمندى مىكند؛ آموزهاى كهمشتمل بر يكفرض موضوعه، سپس بيان يكواقع (گزاره واقعيتى) و سرانجام يك نتيجهگيرى تعميميافته است. فرض موضوعه اين است كه تنها چيزهايى كه ماهيت تجربهپذير دارند، قابل بحث فلسفىاند. به واقع روابط (متصله و منفصله) نيز همانند خود اشيا مواد تجربىاند. نتيجه تعميميافته يعنى اينكه اجزاى تجربه به وسيله روابطى در كنار هم قرار گرفتهاند كه خودشان اجزايى از تجربهاند. خلاصه اينكه جهان مُدرَك به هيچ تكيهگاه خارجى ماوراء تجربىِ پيونددهندهاى نياز ندارد، بلكه خود داراى ساختارى پيوسته است.(8) از نظر ويليام جيمز، عالَم يك تحرير ناتمام است، و به تدريج رشد مىكند،(9) روح فقط مجموع حيات ذهنى بشر است، همانگونه كه اشياى خارجى مجموع پديدههاست.(10)
حقيقت در پندار جيمز
به عقيده ويليام جيمز تصوراتى حقيقىاند كه قابل جذب، تصديق و تحقيقاند. حقيقت يك تصور ذاتى ايستا نيست، بلكه يك فرايند است كه براى يك تصور رخ مىدهد. بر اثر رخدادهاست كه تصور حقيقى مىشود.(11) به بيان ديگر، حقيقت در نزد ما صرفا نامى براى فراگردهاى تصديق است، همانگونه كه سلامت، قدرت، ثروت و... نامهايى براى ديگر فراگردهاى مربوط به زندگى و نيازهاى آن هستند و همه اينها در جريان تجربه ساخته مىشوند.(12)
جيمز با طرح فلسفه پراگماتيسم، در واقع تعريف تازهاى از حقيقت ارائه داد و مدعى شد كه حقيقت چهرهاى از خوبىها و سودمندىها در انديشه انسان است. قضيهاى حقيقت دارد كه از نظر انسان سودمند و داراى فايده عملى باشد. يا حقيقت عبارت از معنايى است كه ذهن مىسازد، تا به وسيله آن به نتايج عملى بهترى دست يابد. اين مدعا را در سخنان هيوم مىتوان ريشهيابى كرد، آنجا كه عقل را خادم رغبتهاى انسان مىنامد و ارزش معرفت را به جنبه عملى آن منحصر مىكنند.(13)
مورتون وايت، فلسفه ويليام جيمز را اينگونه تفسير كرد: اگر عقيدهاى ما را براى زيستن بهتر يارى كند، لازم است به آن معتقد شويم، و آن را حقيقت پنداريم، پس بجاست اگر گفته شود حقيقت آن است كه سودمند باشد.(14) جيمز تعريف متداول حقيقت را كه مطابقت فكر با واقع است، بدينگونه اصلاح كرد كه اين مطابقت بايد در عمل باشد و انسان را در نيل به خواستههايش بهتر يارى كند.(15)
بدين ترتيب، ملاك تشخيص حق و باطل، ثمر عملى است. گفتگو درباره امورى مؤثر است كه در زندگى اثر عملى دارند. قاعدهاى كه براى رفع نيازمندى هاي بشر و بهبود زندگى او سودمند باشد، حق است و اگر زيانبار باشد، در زمره امور باطل. پس، همه حقايق نسبى و اضافىاند، هيچ ملاك مطلق و ثابتى در اين زمينه وجود ندارد.(16) چون حقيقت در شبكهاى از تجربه هاي نامتناهى و متكى به هم رشد مىكند.(17)اين عينا همان درك پراگماتيستى است. پاپنى(18) رهبر پراگماتيسمايتاليا به سبب افقى كه اين مفهوم براى نقش خلّاق و خداگونه انسان مىگشايد، از شادى در خود نمىگنجد.
جيمز در نهايت به عينيت حقيقت و مصلحت مىرسد و مصلحت را به منفعت تفسير مىكند: حقيقت اگر خلاصه شود، مصلحتى است در تفكر ما؛ همانگونه كه حق مصلحتى است در جهت كردار ما.(19) حقيقت نام چيزى است كه در طريق اعتقاد خوبى آن ثابت مىشود.(20)
پيامد اين طرز تفكر اعتبارى پنداشتن حقوق است كه به پيدايش پوزيتيويسم حقوقى انجاميد. در نگرش پوزيتيويستى، حقوق خاستگاه ارادى دارد. حق يا برخاسته از اراده مردم است كه اصطلاحا مكتب تحققى اجتماعى ناميده مىشود يا تابع اراده دولت است كه مكتب تحققى دولتى نام دارد. لازمه اعتبارى محض پنداشتن حقوق پذيرش نسبيت مطلق در بايدها و نبايدهاى حقوقى است. در صورتى كه حقوق اعتبارى محض نيست، بلكه ريشه در حقايق عينى و نفسالامرى دارد.
پي نوشت ها :
*دانشجوى دكترى حقوق عمومى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره.
1- Pierce.
2ـ ويليام جيمز، پراگماتيسم، ترجمه عبدالكريم رشيديان، ص 41ـ42.
3- Pragmatism, a new name for same old ways of thinking (1957).
4ـ ويليام جيمز، همان، ص 43.
5ـ همان، ص 45.
6ـ همان، ص 166ـ167.
7- Radical Empiricisme.
8ـ همان، ص 199.
9ـ همان، ص 168.
10ـ ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه عباس زرياب خوئى، ص 445.
11ـ همان، ص 195ـ196.
12ـ اسرائيل اسكفلر، چهار پراگماتيست، ترجمه محسن حكيمى، ص 147.
13ـ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 52.
14ـ مورتون وايت، عصر تجزيه و تحليل: فلاسفه قرن بيستم، ترجمه پرويز داريوش، ص 187.
15ـ پل فولكيه، فلسفه عمومى، ترجمه يحيى مهدوى، ص 358.
16ـ محمدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا، ج 3، ص 266؛ ويل دورانت، همان، ص 414.
17ـ ويليام جيمز، همان، ص 169.
18-G. Papini.
19ـ همان، ص 196؛ ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ج 1، ص 172.
20ـ ويل دورانت، همان، ص 446.