پراگماتيسم و پيامدهاى آن در حقوق (1)

پراگماتيسم كه در فارسى به فلسفه اصالت عمل، عمل‏گرايى، مصلحت‏گرايى و سودمندى برگردان مى‏شود، بيانگر انديشه‏اى است كه در آستانه سده بيستم ميلادى در آمريكا شكل گرفت. رويكرد فلسفى پراگماتيستى كه نخستين بار توسط سندرس پرس (1878) مطرح و با نام ويليام جيمز پيوند خورده، جان ديويى، هومز، روسكوپاند و ديگران آن را گسترش داده‏اند، به آرمان‏ها و تصورها هيچ اعتنايى ندارد و حقيقت را در آثار عملى آن مى‏جويد. اين انديشه در همه علوم
سه‌شنبه، 16 اسفند 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پراگماتيسم و پيامدهاى آن در حقوق (1)

پراگماتيسم و پيامدهاى آن در حقوق (1)
پراگماتيسم و پيامدهاى آن در حقوق (1)


 

نويسنده: عبدالحكيم سليمى*




 

چكيده
 

پراگماتيسم كه در فارسى به فلسفه اصالت عمل، عمل‏گرايى، مصلحت‏گرايى و سودمندى برگردان مى‏شود، بيانگر انديشه‏اى است كه در آستانه سده بيستم ميلادى در آمريكا شكل گرفت. رويكرد فلسفى پراگماتيستى كه نخستين بار توسط سندرس پرس (1878) مطرح و با نام ويليام جيمز پيوند خورده، جان ديويى، هومز، روسكوپاند و ديگران آن را گسترش داده‏اند، به آرمان‏ها و تصورها هيچ اعتنايى ندارد و حقيقت را در آثار عملى آن مى‏جويد. اين انديشه در همه علوم انسانى از جمله در دانش حقوق پيامدهايى دارد. اعتماد افراطى بر حس و تجربه، عينيت حقيقت با مصلحت و تفسير آن به منفعت، انكار حقايق عينى، نسبى‏گرايى و اومانيسم افراطى از مهم ترين پيامدهاى رويكرد پراگماتيستى است كه در حقوق نيز چالش‏هايى اساسى فراهم مى‏آورد.
کليد واژه ها: پراگماتيسم، حقيقت، مصلحت، منفعت، نسبى‏گرايى، ويليام جيمز.

مقدّمه
 

حقوق همانند ساير علوم انسانى به گونه‏اى متأثر از تفكرات فلسفى است. پراگماتيسم (Pragmatism) از انديشه هاي نوظهور فلسفى است كه در علوم انسانى از جمله حقوق اثرگذار بوده و آثارى را به دنبال داشته است. به موازات گسترش انديشه پراگماتيستى در غرب و جهان اسلام، پرسش‏هايى نيز در اين زمينه مطرح شده است: حقيقت پراگماتيسم چيست؟ چه افرادى در ايجاد و توسعه اين انديشه نقش داشته‏اند؟ آثار و پيامدهاى پراگماتيسم در حقوق كدام‏اند؟
اهتمام پژوهش حاضر، تبيين پراگماتيسم بر پايه گفتار عمل‏گرايان صاحب‏نام و بررسى پيامدها و چالش هاي فراروى آن است.

خاستگاه و ماهيت پراگماتيسم
 

پراگماتيسم كه خاستگاه غربى دارد، در فارسى به فلسفه اصالت عمل، عمل‏گرايى و مصلحت گرايى و سودمندى برگردان مى‏شود. فلسفه پراگماتيستى، در آستانه سده بيستم ميلادى، نخستين بار در آمريكا مطرح شد و به سرعت گسترش يافت، و امروزه در اروپا و غرب هواداران بسيار جدى دارد. حقوق‏دانان برجسته و چهره هاي شاخص فلسفه و دانش حقوق در توسعه اين انديشه ايفاى نقش كرده‏اند. اغلب نويسندگان ويليام جيمز (1842ـ1910م) فيلسوف آمريكايى را بنيانگذار و مبتكر پراگماتيسم مى‏دانند. در صورتى كه پرس(1) پيش تر از اودر سال 1878 ميلادى اصطلاح پراگماتيسم را در فلسفه مطرح و اصول آن را تبيين كرد. چنان‏كه جيمز مى‏گويد: «اين انديشه كه توسط پرس مطرح شد، حدود بيست سال مورد غفلت قرار گرفت تا اينكه من در خطابه‏اى در برابر اتحاديه فلسفى هاويسن در دانشگاه كاليفرنيا در سال1898م مجددا آن را پيش كشيدم، و كاربرد آن را نشان دادم. اين انديشه نفوذ پيدا كرد و امروزه نشريات فلسفى را زينت مى‏بخشد.»(2)
پراگماتيسم «نامى است براى پاره‏اى از شيوه هاي كهن انديشه» كه در آن به جاى بحث درباره آرمان‏ها و تصورها به آثار و نتايج كردارها توجه مى‏شود و معيار ارزش‏ها قرار مى‏گيرد.(3) در فلسفه پراگماتيسم هر قضيه‏اى زمانىشايسته بررسى است كه داراى اثر عملى باشد و اگر تأثيرى در زندگى بشر نداشته باشد، بحث درباره آن بيهوده است. عمل‏گرايان تا آنجا پيش مى‏روند كه تجربه و ثمره عملى را ملاك حق و باطل مى‏شمارند.(4)
پراگماتيست‏ها مدعى‏اند كه فلسفه مابعدالطبيعه، اغلب نوع بدوى تحقيق را دنبال مى‏كند. در اين نگرش «خدا»، «ماده»، «عقل»، «مطلق» و «نيرو» نام هاي مشكل‏گشا هستند، وقتى انسان به آنها برسد، آرام مى‏گيرد، و اين مرحله پايان تحقيق مابعدالطبيعى است. اما در رويكرد پراگماتيستى اين مرحله هرگز نهايى تلقّى نمى‏شود، بايد ارزش عملى هر واژه را با محك تجربه ارزيابى كرد. پس نگرش‏ها به ابزارها تبديل مى‏شود، نه پاسخى كه آرام‏بخش باشد.
پراگماتيسم ماهيتا پديده جديدى نيست، با اغلب گرايش هاي كهن فلسفى همسوست. با اصالت تسميه به دليل توجه آن به امور خاص، با منفعت‏گرايى به علت تأكيدش بر جنبه هاي عملى، و با مثبت‏گرايى به جهت تحقير راه‏حل هاي لفظى و تجريدهاى مابعدالطبيعى، هماهنگ است. وجه اشتراك همه اين رويكردها، ضدتعقلى بودن آنهاست. رويكردهايى كه در برابر خردگرايى به مثابه يك شيوه پراگماتيستى كاملاً فعال قرار دارند. اين رويكردها عقايد جزمى خاص را برنمى‏تابند، بلكه روش ويژه‏اى خود را دارند.(5) با اين تبيين، تفاوت اصلى خردگرايى و پراگماتيسم به خوبى آشكار مى‏گردد. از نظر خردگرايى، واقعيت حاضر، جاودانه و كامل است؛ اما در رويكرد پراگماتيستى، واقعيت ناتمام و در حال ساخته شدن است.(6) رويش و گسترش اين انديشه مرهون تلاش افرادى مانند ويليام جيمز، جان ديويى، هومز، روسكوپاند و ديگران است.

ويليام جيمز
 

ويليام جيمز خود را احياگر انديشه‏اى مى‏داند كه پيش تر از او پرس مطرح كرده بود، اما اغلب نويسندگان وى را بنيانگذار پراگماتيسم معرفى مى‏كنند. او به خدا، معنويت و ماندگارى روح انسان اعتقاد داشت، لكن در عمل، چنان تجربه‏گرا بود كه خردگرايى را مانع تجربه‏گرايى در انديشه معاصر مى‏پنداشت.
جيمز به آموزه فلسفى كه خود آن را تجربه‏گرايى راديكال(7) مى‏نامد، ابراز علاقه‏مندى مى‏كند؛ آموزه‏اى كهمشتمل بر يك‏فرض موضوعه، سپس بيان يك‏واقع (گزاره واقعيتى) و سرانجام يك نتيجه‏گيرى تعميم‏يافته است. فرض موضوعه اين است كه تنها چيزهايى كه ماهيت تجربه‏پذير دارند، قابل بحث فلسفى‏اند. به واقع روابط (متصله و منفصله) نيز همانند خود اشيا مواد تجربى‏اند. نتيجه تعميم‏يافته يعنى اينكه اجزاى تجربه به وسيله روابطى در كنار هم قرار گرفته‏اند كه خودشان اجزايى از تجربه‏اند. خلاصه اينكه جهان مُدرَك به هيچ تكيه‏گاه خارجى ماوراء تجربىِ پيونددهنده‏اى نياز ندارد، بلكه خود داراى ساختارى پيوسته است.(8) از نظر ويليام جيمز، عالَم يك تحرير ناتمام است، و به تدريج رشد مى‏كند،(9) روح فقط مجموع حيات ذهنى بشر است، همان‏گونه كه اشياى خارجى مجموع پديده‏هاست.(10)

حقيقت در پندار جيمز
 

در اصل اين ادعا كه «حقيقت و كذب همانا مطابقت و عدم مطابقت يك چيز با واقع است» همگان اتفاق‏نظر دارند. اختلاف در تبيين دقيق «واقعيت» و «تطابق» است. خردگرايان و ايده‏آليست‏ها با درك اين تطابق كار را تمام‏شده مى‏دانند. اما پراگماتيست‏ها به اين بسنده نمى‏كنند، بلكه پرسش هميشگى شان را مطرح مى‏سازند: به فرض كه يك تصور يا عقيده حقيقت داشته باشد، چه تأثير عملى‏اى در زندگى شخص دارد؟ حقيقت چگونه تحقق مى يابد؟ خلاصه اينكه ارزش نقدى حقيقت از لحاظ تجربى چيست؟
به عقيده ويليام جيمز تصوراتى حقيقى‏اند كه قابل جذب، تصديق و تحقيق‏اند. حقيقت يك تصور ذاتى ايستا نيست، بلكه يك فرايند است كه براى يك تصور رخ مى‏دهد. بر اثر رخدادهاست كه تصور حقيقى مى‏شود.(11) به بيان ديگر، حقيقت در نزد ما صرفا نامى براى فراگردهاى تصديق است، همان‏گونه كه سلامت، قدرت، ثروت و... نام‏هايى براى ديگر فراگردهاى مربوط به زندگى و نيازهاى آن هستند و همه اينها در جريان تجربه ساخته مى‏شوند.(12)
جيمز با طرح فلسفه پراگماتيسم، در واقع تعريف تازه‏اى از حقيقت ارائه داد و مدعى شد كه حقيقت چهره‏اى از خوبى‏ها و سودمندى‏ها در انديشه انسان است. قضيه‏اى حقيقت دارد كه از نظر انسان سودمند و داراى فايده عملى باشد. يا حقيقت عبارت از معنايى است كه ذهن مى‏سازد، تا به وسيله آن به نتايج عملى بهترى دست يابد. اين مدعا را در سخنان هيوم مى‏توان ريشه‏يابى كرد، آنجا كه عقل را خادم رغبت‏هاى انسان مى‏نامد و ارزش معرفت را به جنبه عملى آن منحصر مى‏كنند.(13)
مورتون وايت، فلسفه ويليام جيمز را اين‏گونه تفسير كرد: اگر عقيده‏اى ما را براى زيستن بهتر يارى كند، لازم است به آن معتقد شويم، و آن را حقيقت پنداريم، پس بجاست اگر گفته شود حقيقت آن است كه سودمند باشد.(14) جيمز تعريف متداول حقيقت را كه مطابقت فكر با واقع است، بدين‏گونه اصلاح كرد كه اين مطابقت بايد در عمل باشد و انسان را در نيل به خواسته‏هايش بهتر يارى كند.(15)
بدين ترتيب، ملاك تشخيص حق و باطل، ثمر عملى است. گفتگو درباره امورى مؤثر است كه در زندگى اثر عملى دارند. قاعده‏اى كه براى رفع نيازمندى هاي بشر و بهبود زندگى او سودمند باشد، حق است و اگر زيان‏بار باشد، در زمره امور باطل. پس، همه حقايق نسبى و اضافى‏اند، هيچ ملاك مطلق و ثابتى در اين زمينه وجود ندارد.(16) چون حقيقت در شبكه‏اى از تجربه هاي نامتناهى و متكى به هم رشد مى‏كند.(17)اين عينا همان درك پراگماتيستى است. پاپنى(18) رهبر پراگماتيسمايتاليا به سبب افقى كه اين مفهوم براى نقش خلّاق و خداگونه انسان مى‏گشايد، از شادى در خود نمى‏گنجد.
جيمز در نهايت به عينيت حقيقت و مصلحت مى‏رسد و مصلحت را به منفعت تفسير مى‏كند: حقيقت اگر خلاصه شود، مصلحتى است در تفكر ما؛ همان‏گونه كه حق مصلحتى است در جهت كردار ما.(19) حقيقت نام چيزى است كه در طريق اعتقاد خوبى آن ثابت مى‏شود.(20)
پيامد اين طرز تفكر اعتبارى پنداشتن حقوق است كه به پيدايش پوزيتيويسم حقوقى انجاميد. در نگرش پوزيتيويستى، حقوق خاستگاه ارادى دارد. حق يا برخاسته از اراده مردم است كه اصطلاحا مكتب تحققى اجتماعى ناميده مى‏شود يا تابع اراده دولت است كه مكتب تحققى دولتى نام دارد. لازمه اعتبارى محض پنداشتن حقوق پذيرش نسبيت مطلق در بايدها و نبايدهاى حقوقى است. در صورتى كه حقوق اعتبارى محض نيست، بلكه ريشه در حقايق عينى و نفس‏الامرى دارد.

پي نوشت ها :
 

*دانشجوى دكترى حقوق عمومى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس‏سره.
1- Pierce.
2ـ ويليام جيمز، پراگماتيسم، ترجمه عبدالكريم رشيديان، ص 41ـ42.
3- Pragmatism, a new name for same old ways of thinking (1957).
4ـ ويليام جيمز، همان، ص 43.
5ـ همان، ص 45.
6ـ همان، ص 166ـ167.
7- Radical Empiricisme.
8ـ همان، ص 199.
9ـ همان، ص 168.
10ـ ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه عباس زرياب خوئى، ص 445.
11ـ همان، ص 195ـ196.
12ـ اسرائيل اسكفلر، چهار پراگماتيست، ترجمه محسن حكيمى، ص 147.
13ـ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 52.
14ـ مورتون وايت، عصر تجزيه و تحليل: فلاسفه قرن بيستم، ترجمه پرويز داريوش، ص 187.
15ـ پل فولكيه، فلسفه عمومى، ترجمه يحيى مهدوى، ص 358.
16ـ محمدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا، ج 3، ص 266؛ ويل دورانت، همان، ص 414.
17ـ ويليام جيمز، همان، ص 169.
18-G. Papini.
19ـ همان، ص 196؛ ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ج 1، ص 172.
20ـ ويل دورانت، همان، ص 446.
 

منبع: نشريه معرفت شماره 154



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط