پراگماتيسم و پيامدهاى آن در حقوق (2)
نويسنده: عبدالحكيم سليمى*
جان ديويى (1859ـ1952م)
نوشته هاي ديويى به اعتقادات جيمز جنبه عقلى بخشيد. او برخلاف جيمز، تأكيد كرد كه تجربه نمىتواند منبع منحصر به فرد شناخت باشد، بلكه عقل و احساس هردو سرچشمه و محرك فعاليت انسان است.(1) دستهاى از كارها بر اساس عادت و غريزه انجام مىشود و پارهاى از كارها نتيجه تأمّل و كاوش عقل در امور است. در اين موارد، وظيفه منطق است كه راه به دست آوردن بهترين نتيجه را در شرايط ممكن به انسان نشان دهد.(2) قضاياى منطقى (صغرا و كبرا) ابزار تشخيص و نيل به نتيجهاند. يعنى تصورات بشر قطعى نيست، انسان هميشه تصوراتش را تجربه مىكند و مؤثرترين آنها را براى رفع نيازهايش برمىگزيند. بنابراين، ملاك اعتبار حقيقت يك فكر تجربه است.(3) به همين جهت فلسفه ديويى را ابزارگرايى و ابزارى ناميدهاند.(4)
حاكميت اين قاعده در جريان دعوا به خوبى آشكار مىشود. وكيل مىكوشد دعوا را به گونهاى مطرح سازد كه بر مبناى اصول حقوقى، موكلش را صاحب حق جلوه دهد. در حالى كه دادرس به نتايجى مىانديشد كه به نظر جان ديويى نخستين آنها انطباق دعوا با قانون است.
او در تحليل نهايى خود به حمايت از انسان پرداخته، مىگويد: هدف نهايى اجتماع و سازمان هاي آن «فرد» است و تأمين اين فرصت كه انسان بتواند با كوشش هاي خود نيازهايش را تأمين كند.(5)
جامعه موردنظر ديويى، جامعهاى است كه با گسترش توانايى فردى، حداكثر رشد را براى افراد فراهم سازد. چنين جامعهاى اگرچه بر مفهوم رشد نامحدود و گوناگون اعضايش استوار است، خود نامحدود نيست؛ مستلزم نهادهايى است كه زمينه آزادى بيان، تحمل نظرهاى گوناگون و مشاركت افراد را در ايجاد ارزش هاي تنظيمكننده زندگى مشترك انسانها فراهم مىسازند.(6)
ديويى به لحاظ تأثير و فراگير بودن نگاهش از طرفداران مهم پراگماتيسم به شمار مىرود. او كشش هاي آزمايشگاهى پرس و علايق روان شناختي جيمز را وحدت بخشيد. او با اين شعار كه رسالت اصلى وى نه حل مسائل فيلسوفان، بلكه حل مسائل انسانهاست، نظام فكرىاش را در مورد «مسائل انسانها» به كار بست. اين انديشه را شيلر(7) انگليسى به صورتخاصى با عنوان «اصالت بشريت» تبيين كرد. اين نظر شبيه به اين گفته پروتاگوراس سوفسطايى است كه مىگفت: «انسان ميزان همه امور است.» به نظر شيلر هيچ امرى بنفسه و مستقل از انسان و خواستههايش حقيقى نيست. حقيقت مطلقا تابع نيازهاى انسان است و با تجربه بشر ساخته مىشود آنچه انسانها «واقعى» و «مطلق» مىنامند بر اثر بسط و گسترش معرفت انسانى پديد مىآيد.(8)
در اين نگرش، حفظ هماهنگى و كليت قواعد حقوق در عين ضرورت هدف نهايى نيست، بلكه وسيلهاى است براى هدايت فكر و عامل تصميمگيرى در هر دعوا به شمار مىرود؛ در صورتى كه كليت يكى از ويژگى هاي قواعد حقوقى است.
هومز (1841ـ1935)
بر همين مبنا او، در برابر ارزش و احترام «قاعده سابقه» به مبارزه برمىخيزد، و حقوق آمريكا را زندانى گذشته مىخواند، و مىكوشد حقوق را از بند گذشته رها سازد. چون به گفته وى اعتبار رأى بايد بيشتر به آثارى كه بر آن مترتب مىشود، و مصالحى كه رعايت مىكند، بستگى داشته باشد، تا به آراء گذشتگان. ممكن است براى حقوقدانان كنونى، مطالعه حقوق در بررسى مدارك تاريخى و نوشته پيشينيان خلاصه شود، ولى انسان آينده انسان آمار و اقتصاد است.(11)
روسكو پاند (1870ـ1964)
نظريه پاند بر اين اصل استوار است كه درك مفهوم يك چيز تابع شناخت وظيفه و كاركرد آن است. حقوق نيز از اين اصل پيروى مىكند؛ پس شناخت حقوق تابع شناخت اهداف آن در هر عصر است. در نظر پاند، حقوق فقط مجموعهاى از قواعد الزامآور نيست، بلكه نظامى است كه در آن منافع متعارض تعادل مىيابند؛ نظامى كه در آن حداكثر خواستهها با كم ترين برخورد ممكن فراهم مىشود. هدف اصلى حقوق جمع كردن و همگام ساختن مصلحت هاي گوناگون و متعارض است. اين «مهندسى اجتماعى» وظيفه علم حقوق و حقوقدانان است كه بر اساس آن بايد، با توجه به ويژگى هاي هر اجتماع و آرمان هاي حاكم بر آن، معين شود كه چه منافعى بايد فداى مصالح ديگر شود. در اين كار دشوار تنها نمىتوان به راهحلهايى كه گذشتگان انديشيدهاند، قناعت كرد.
در نظر پاند، دستگاه قضايى نمىتواند پاسخگوى تمام دشوارى هاي ناشى از زندگى ماشينى امروز باشد. بنابراين، حقوق وظيفه دارد كه به اعماق شيوه دادرسى نفوذ كند و از روان شناسي قضايى، منافع و مصالح اجتماعى غافل نماند؛ چراكه همين عوامل اجتماعى است كه باعث تحول و دگرگونى قواعد حقوق مىشود، و غفلت از آنها مىتواند نظام حقوقى را ناپايدار سازد. او اعتقاد دارد كه تحليل و ارزيابى همين عوامل اجتماعى كليد شناسايى ماهيت حقوق است.(12)
اهداف و مراحل تاريخ حقوق در نظر پاند
1. حقوق باستان:
2. حقوق منضبط:
3. عصر انصاف:
4. مرحله رشد حقوق:
5. دوران اجتماعىسازى حقوق:
بدين ترتيب، پاند با الهام گرفتن از فلسفه تاريخ هگل نشان داده است كه چگونه هدف حقوق در بستر تاريخ دگرگون شده، حقوق و نظريههاى حقوقى را به دنبال خود برده است. او خواسته از مقايسه سير آرمان هاي حقوقى با تحول قواعد آن نتيجه بگيرد كه چه عواملى موجب تحولپذيرى در حقوق و جانشينى مراحل مزبور گرديده است، و چه آرمانهايى از فرهنگ كنونى سرچشمه گرفته و رهبر حقوق شده و كداميك از قواعد حقوق با آرمان هاي موجود سازگار نيست.
بايد اين نكته را يادآور شد كه ملاك مرحلهبندى حقوق، صورت نوعى و غالبى قواعد است وگرنه در پارهاى از ويژگىها، ممكن است، مراحل مزبور مشترك باشند.
نظريه «حقوق مبتنى بر جامعهشناسى» كه پاند طرح كرد، موجب گشت كه در آمريكا نظريه هاي حقوق تحققى و دولتى با شكست روبهرو شود، و حقوقدانان كوشيدند حقوق را در بستر اجتماعى بررسى كنند. همانگونه كه او به پيروى از ايرينگ حقوقدان بزرگ آلمانى، حقوق را نتيجه مبارزه و تعادل منافع فردى و اجتماعى دانست، ريپر، استاد فرانسوى، نيز اين نتيجه را به صورت ديگرى در روان شناسي حقوقى خود پذيرفت و حقوق را نتيجه مبارزه نيروهاى اجتماعى شمرد، و پس از بازنشستگى كتاب نيروهاى سازنده حقوق را در اين زمينه تأليف كرد. با اين تفاوت كه ريپر در نوشتههايش بر اخلاق و تمدن مسيحى بيشتر تكيه داشت.(14)
پي نوشت ها :
*دانشجوى دكترى حقوق عمومى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره.
1ـ ناصر كاتوزيان، همان، ج 1، ص 174.
2ـ همان، ص 175.
3ـ پل فولكيه، همان، ص 360.
4ـ مورتون وايت، همان، ص 193.
5ـ ناصر كاتوزيان، همان، ص 188.
6ـ اسرائيل اسكفلر، همان، ص 325.
7-S. Schiller.
8ـ پل فولكيه، همان، ص 361.
9-Holmes.
10ـ ناصر كاتوزيان، همان، ص 178.
11ـ همان، ص 180ـ181.
12ـ همان، ص 183.
13ـ همان، ص 186ـ187.
14ـ همان، ص 188.