عربستان پیش از اسلام‏

براى بررسى دقیقِ تاریخى، فرهنگى، اجتماعى و سیاسى عربستان پیش از اسلام لازم است زندگى بدویان و باده‏نشینان را در چند مورد مطالعه نمود: 1. منابع: به اشعار عرب قبل از اسلام و تفسیرى که از آنها باقى مانده و ضرب‏المثل‏هاى آنان استناد مى‏شود. 2. تاریخ: زندگى یک‏جانشینان و صحراگردان که اغلب به غارت و بعضاً به تجارت مى‏پرداختند مطرح مى‏شود.
چهارشنبه، 9 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عربستان پیش از اسلام‏

عربستان پیش از اسلام‏
عربستان پیش از اسلام‏


 

نویسنده : مونتگمرى وات
مترجم : على ناظمیان فرد




 
براى بررسى دقیقِ تاریخى، فرهنگى، اجتماعى و سیاسى عربستان پیش از اسلام لازم است زندگى بدویان و باده‏نشینان را در چند مورد مطالعه نمود:
1. منابع: به اشعار عرب قبل از اسلام و تفسیرى که از آنها باقى مانده و ضرب‏المثل‏هاى آنان استناد مى‏شود.
2. تاریخ: زندگى یک‏جانشینان و صحراگردان که اغلب به غارت و بعضاً به تجارت مى‏پرداختند مطرح مى‏شود.
3. روابط سیاسى: به ساختار قبایل عرب پیش از اسلام که کمتر به آن توجه شده، مى‏پردازد.
4. دورنماى اخلاقى: به جهت ویژگى خاص صحرا، برخى خصوصیات از جمله وفادارى، جوان‏مردى و... مورد ستایش اعراب قرار داشت.
5. مذهب: آیین‏هایى در میان عرب وجود داشت که هر یک در معبد ویژه‏اى انجام مى‏شد، اگر چه این آیین‏ها در زندگى بدویان اهمیت مذهبى اندکى داشتند.
منابع‏
آگاهى ما از عرب باده‏نشین در عربستان پیش از اسلام عمدتاً از دو منبع ناشى مى‏شود: 1- مقدار معینى از اشعار پیش از اسلام باقى مانده است؛ 2- تفسیرهایى از این اشعار و ضرب‏المثل‏هاى عربى قدیم، توسط پژوهش‏گران مسلمان از قرن دوم اسلامى به بعد گردآورى شده که مشتمل بر مواردى از سنن متداول [عرب‏] درباب رویدادهاى ادوار پیش از اسلام است. این موارد نیز توسط پژوهش‏گران دیگر در آثار ویژه‏اى جمع‏آورى شده است. اشعار پیش از اسلام، از نظر سند از سوى پژوهش‏گران معاصر، بویژه دى. اس. مارگلیوث و طه حسین رد شده است. اما تئورى‏هاى اینان از سوى اکثریت پژوهش‏گرانى که وفادارانه به انتشار کل اشعار پیش از اسلام اقدام کرده‏اند - در عین پذیرش برخى از مجعولات - مورد قبول واقع نشده است؛ (مقایسه کنید با: اى. جى. آربرى: قصاید هفت‏گانه، لندن، 1957، ص 228-254). به همین شکل، گزارش‏هاى تاریخى که زمانى از سوى پژوهش‏گران غربى بى‏ارزش تلقى مى‏شد، امروزه از مبانى واقعى برخوردارند و شرایط زندگى جاهلیت را منعکس مى‏سازند؛ هرچند که براى یک تاریخ مناسب، کافى نمى‏باشند. در موارد معین، این موارد سنتى با گزارش‏هاى قرآنى یا استنتاج از اینها تأیید مى‏شود و هر دوى اینها با کتیبه‏ها و سنگ نوشته‏هاى زیادى که توسط باستان‏شناسان در عربستان یافت شده است تکمیل و تأیید مى‏گردد.
تاریخ‏
صحراگردان از سپیده دم تاریخ، از صحارى عربستان، بر اراضى واقع در محدوده تمدن‏هاى یکجانشین فشار وارد مى‏کردند. در برخى از دوره‏ها، فشارها شدیدتر و نفوذ به اراضى مسکونى عمیق‏تر مى‏شده است و گفته شده که صحراگردان، همانند موج در مى‏رسیده‏اند. عبرانى‏ها، آرامى‏ها، اعراب و نبطى‏ها از زمان‏هاى پیش از میلاد به سوریه و عراق وارد شده‏اند، و درحالى‏که شش قرن پیش از هجرت، فشارهاى بیشترى از ناحیه اعراب و پالمیرى‏ها وجود داشته است.
صحرانوردان که در آغاز براى تاخت و تاز مى‏آمدند، به تدریج در آن‏جا مستقر مى‏شدند (مانند تنوخ در عراق، در حدود سال 225م). روابطى نزدیک میان بدویان ساکن و آن‏هایى که هنوز در صحرا بودند، امر تجارت را تسهیل مى‏کرد. تنها صحراگردان مى‏توانستند کاروان‏هاى تجارى را براى عبور از صحرا هدایت کنند و فقط صحراگردان تنومند مى‏توانستند عبور بى‏خطر چنین کاروان‏هایى را تضمین کنند. لذا در تاریخ امپراتورى بیزانس و ساسانى، صحراگردان در دو نقش یورش‏گر و تاجر ظاهر مى‏شدند.
دو امپراتورى به طرق گوناگون مى‏کوشیدند تا یورش‏هاى خصمانه و غارت‏گرانه صحرانوردان را از خود دفع کنند. مؤثرترین راه این بود که فرمان‏روایان نیمه بدوى را در مرزهاى امپراتورى به خدمت گیرند تا گروه‏هاى یورش‏گرى که از قلب صحارى مى‏آمدند از محدوده خود برانند. این نقش در عراق، توسط ملوک لخمى حیره از حدود سال 300م تا پایان عمر این سلسله، در سال 602م، ایفا مى‏شد. در مرز بیزانس نیز، همین نقش را غسانیان ایفا مى‏کردند، اما اینان بعدها داراى اهمیت شدند (در سال 529م بود که یوستینین به شاهان غسانى عناوین شخصى اعطا کرد) و ظاهراً تنها یک اردوگاه براى پایتخت داشتند و در مقایسه با حیره فاقد شهر بودند. این سیستم دفاعى، اندکى قبل از حملات مسلمانان تغییر یافت. یک ایرانى مقیم حیره، رهبر اعراب را که ریاست بر لخمى‏ها را به عهده داشت، کنترل مى‏کرد، درحالى‏که بیزانس به غسانى‏ها کمک مى‏کرد تا هجوم ایران را قطع کنند و اوضاع را به حال اول برگردانند.
با این‏که روشن است که صحرانوردان عربستان به طور گسترده‏اى درگیر تجارت بوده‏اند، اما جزئیات آن هنوز به طور دقیق بررسى نشده است. صحرانوردان نه تنها با امپراتورى‏هاى ایران و بیزانس، بلکه با پادشاهى حمیرى در عربستان جنوبى (تا زمان سرنگونى آنها به دست حبشیان در سال 525م) نیز در ارتباط بوده‏اند. درخشش تمدن عربستان جنوبى در گرو تجارت بود و با زوال تجارتش (شاید به جهت از دست دادن کنترل بر دریاى سرخ)، آن تمدن نیز رو به انحطاط گذاشت. در سنن متداول عرب، شکسته شدن سد مأرب، عامل فروپاشى تمدن عربستان جنوبى دانسته شده است، اما از کشفیات باستان‏شناسى که بیان کننده تخریب سیستم آبیارى است پیداست که این موارد، علائم و نشانه‏هاى زوال عربستان جنوبى هستند، نه علت آن. در سنن متداول عرب، حرکت بسیارى از قبایل صحراگرد به سمت شمال (با ترک زندگى یک‏جانشینى) بیشتر در پیوند با شکسته شدن سد مأرب معرفى شده است.
در همین زمان، تجارت زمینى به وسیله کاروان شتر، میان یمن، سوریه و عراق شروع به رشد کرد و تا سال 600م، این امر عمدتاً در کنترل قریش مکه بود. قریش، شهر مکه را به عنوان مرکز کار در اختیار داشت و تا اندازه‏اى از بدویت فاصله گرفته بود، اما تجارتشان، اتحاد و روابط با بسیارى از قبایل صحراگرد را اقتضا مى‏کرد.
همراهى حفاظت کاروان‏ها مشارکت در معیشت و بازارهاى مکّاره بدویان را با اهمیت مى‏ساخت؛ آن‏جا که کاروان‏ها، مال‏التجاره‏ها را مى‏آوردند و این امکان را براى صحرانوردان فراهم مى‏کردند که بسیارى از کالاهایى را که در صحرا تولید نمى‏شد به دست آورند. در مجموع، اقتصاد بدوى در عربستان پیش از اسلام، به دور از خود کفایى و خود بسندى بود.

روابط سیاسى‏
 

واحدهاى سیاسى و اجتماعى در میان بدویان عربستان، گروه‏هایى تا حدودى تنوع یافته بودند. نویسندگان غربى معمولاً از اینها به عنوان «قبایل، یا در مورد بخش‏هاى فرعى و گروه‏هاى کوچک‏تر [به عنوان‏] «شبه قبایل» و «طوایف» یاد مى‏کنند. اما این اصطلاحات به طور دقیق با اصطلاحات عربى منطبق نیست. در زبان عربى براى چنین واحدهاى سیاسى و اجتماعى لغت‏هایى وجود دارد، اما در حقیقت عمومى‏ترین لفظ مورد استفاده براى اشاره به یک قبیله یا طایفه، باید «بنوفلان» باشد.
در مورد ساختار قبایل پیش از اسلام در شعاع پیشرفت‏هاى اخیر در انسان‏شناسى اجتماعى هنوز به طور کافى مطالعه نشده است. در سنن متداول عرب چنین گفته مى‏شود که [این قبایل‏] در ابتدا از طریق خویشاوندى ذکور ایجاد شده‏اند، هر چند که استثناهاى مسلمى نیز بر این امر وجود دارد. شخصى که از طریق خون به یک گروه منتسب نمى‏شد (غیر صحیح یا غیر صمیم) مى‏توانست از بخشى از امتیازات عضویت - نظیر حمایت کامل - برخوردار شود. او مى‏بایست به عنوان یک هم‏پیمان (حلیف)، یک همسایه حمایت یافته (جار) و یا یک زیردست (مولى) عمل نماید. ظاهراً دستجات براى هم‏پیمانى (حلف) برابر بودند، اما وقتى که یک فرد به تنهایى در میان یک قبیله یا طایفه به عنوان هم‏پیمان زندگى مى‏کرد، تمایل مى‏یافت که به جایگاه وابستگى یا فرمان‏بردارى فروافتد. از سوى دیگر، حمایت همسایگى (جوار) از سوى کسى که آن را اعطا مى‏کرد - حتى در نوع موقت آن - تا حدى دلیل بر اشرافیت و برترى بود، و این جوار مى‏توانست شکلى موقت یا دائمى داشته باشد. حالت مولایى براى یک برده از طریق رها شدن [از بردگى ]حاصل مى‏شد. مردان عرب که در خرد سالى از راه اسارت در جنگ‏ها به بردگى گرفته مى‏شدند - و حتى بردگان حبشى نیز - مى‏بایست وابسته به یک قبیله مى‏شدند. فردى که به خاطر رفتار پرگزندش با قبیله، یا به قتل رساندن یک خویشاوند، از قبیله‏اش اخراج مى‏شد ممکن بود تنها و سرگردان (صعلوک) بماند و یا خود را به عنوان جار و غیره به قبیله‏اى دیگر وابسته نماید.
دلایلى قوى در دست است که دیدگاه سنتى که بیان مى‏کند اعضاى یک قبیله یا طایفه از راه نسبت پدرى پیوند مستحکم یافته‏اند، گزارش کاملى از موضوع نیست، ولو این‏که برخى از قبایل [بر این اساس‏] تأسیس شده باشند؛ اولاً: نشانه‏هاى زیادى از وابستگى به دودمان مادرى در میان قبایل عرب در روزگار محمد[ص‏] موجود است. هم‏چنین، مواردى هست که مى‏توان براساس آن حدس زد که وابستگى به دودمان پدرى بعدها جاى‏گزین آن شده است. با این‏که مسلّم نیست که وابستگى به دودمان مادرى چه اندازه وسیع بوده و در عمل جریان داشته است، اما سند کافى در دست است تا اعتبار یافته‏هاى نسب‏شناسان را که در آثار پژوهش‏گران مسلمان متأخر وابستگى خاص به دودمان پدرى را نشان مى‏دهند، در تردید افکند. احتمال دارد که در برخى موارد، وابستگى به دودمان مادر غالب بوده است. چون محققان بعدى نتوانسته‏اند شجره نامه وابستگى به دودمان پدرى را براى عضوى از قبیله پیدا کنند، حدس زده‏اند که این عضو مى‏بایست حلیف بوده باشد. شاید این روایت که رئیس طایفه زهره در مکه - اخنس بن شریک - حلیف بوده است به همین صورت تبیین شده باشد. ثانیاً: استدلال شده که برخى از نام‏هاى قبایل اساساً نام‏هاى گروه‏هایى با ریشه‏هاى سیاسى یا محلى بوده است و دلالت بر نسب مشترک ندارد (مقایسه شود با نالینو مجموعه مقالات، جلد سوم، ص 27-29). ممکن است این امر در برخى موارد رخ داده باشد و سپس نسب‏شناسان متأخر، اسامى گروه را به نیاکان قبیله‏اى تغییر داده باشند، اما خطرناک است اگر همه نسب‏شناسان را از این طریق بررسى کنیم. آن‏چه که با اطمینان مى‏توان بیان کرد این است که اساساً ساختار قبایل صحرا متغیر بوده است. برخى از این قبایل رونق مى‏یافتند و چنان زیاد مى‏شدند که نمى‏توانستند عملاً و به طور مؤثر به عنوان یک واحد بمانند و به دو شبه قبیله یا بیشتر تقسیم مى‏شدند.
این احتمال بیانگر این واقعیت است که اعراب روزگار محمد[ص‏] نام‏هایى براى گروه‏هاى مشخص داشتند که مشتمل بر قبایل متعدد بود (مقایسه شود با نالینو، همان، ص 76). از سوى دیگر درجایى که قبیله‏اى رونق نمى‏یافت از شمار آن کاسته مى‏شد و از آن پس مى‏بایست میان وابسته شدن به برخى از قبایل قدرت‏مندتر یا اتحاد با قبایل ضعیف‏تر و یا نابود شدن، یکى را انتخاب مى‏کرد. بر این اساس، برخى از قبایل ضعیف‏تر اطراف مکه به صورت گسترده وابسته به قریش شدند. برخى دیگر نیز خود را متحد کرده و به احابیش - در معناى احتمالى جمعیت بى‏شمار مرکب - شهرت یافته بودند (نظر لامنس که احابیش را بردگان حبشى مى‏داند با گزارش‏هاى ابن هشام ص 245 و ابن سعد، ج اول، ص 81 تعارض دارد؛ مقایسه شود با مونتگمرى وات، محمد در مدینه، ص 81 و محمد حمیداللَّه در مطالعات شرقى در آثار جرج لوى‏دلاویدا، ج اول، ص 434-447). امور مربوط به یک قبیله معمولاً در یک انجمن (مجلس) که همه اعضاى قبیله در آن حضور داشتند رتق و فتق مى‏شد. امکان اظهار نظر براى همه وجود داشت، اما سخنان فردى که اقتدارش به رسمیت شناخته شده بود از اعتبار بیشترى برخوردار بود. رهبر یا رئیس قبیله - سید - با بیعت افراد انجمن با او منصوب مى‏شد. او معمولاً از خانواده شرافت‏مندى بود، اما هیچ قانونى در باب ارشدیت (نخست‏زادگى) وجود نداشت. در شرایط سخت صحرا، این یک اصل بود که رهبر باید شخصاً به طور مؤثر قادر به رهبرى باشد و افراد پایین مرتبه نمى‏توانستند به این عمل مبادرت ورزند. سید وظایف معینى داشت، به خصوص این‏که روابط قبیله یا طایفه [خود را] با قبیله یا طایفه دیگر محترم بدارد. او مى‏توانست براى مجاورت با قبیله دیگر پیمان ببندد و نیز مسئول پرداخت فدیه اسیران و خون‏بهاى [مقتولان‏] بود. او معمولاً ادعاى پذیرایى از بیگانگان را داشت و از او انتظار مى‏رفت تا به فقراى قبیله خود انفاق نماید. در عوض این وظایف، او از حق ویژه‏اى براى دریافت یک چهارم غنایم به دست آمده در جنگ‏ها برخوردار بود. مشاجره‏هاى میان اعضاى یک گروه معمولاً به سیدشان ارجاع داده مى‏شد. مشاجره‏هاى میان اعضاى گروه که با سید مشترک نبود معمولاً منجر به جنگ مى‏شد، اما در برخى مواقع به یک داور (حَکم) ارجاع داده مى‏شد. در قسمت‏هاى مختلف عربستان یک یا دو مرد یافت مى‏شدند که از نظر دانایى و بى‏طرفى برجسته بودند و به طور مدام از آنها درخواست حکمیت (داورى) مى‏شد. هر قبیله، صرف نظر از تسلیم داوطلبانه به تصمیم یک داور (حکم) و جدا از عضویت در پیمان اتحاد قبایل، یک واحد سیاسى مستقل به شمار مى‏آمد. گاهى سید یک قبیله قدرت‏مند از راه قدرت شخصى و نیز از طریق دلاورى نظامى خود بر تعدادى از قبایل دیگر تسلط مى‏یافت و در نتیجه، آنها با او متحد مى‏شدند و دستوراتش را اجرا مى‏کردند. اما با از میان رفتن شخصیت قدرت‏مند، این اتحاد از هم مى‏پاشید و انزجار نمایان مى‏شد.

دورنماى اخلاقى‏
 

زندگى یک بیابان‏گرد در شرایط بسیار سخت طبیعى شروع مى‏شد. در اغلب مواقع، وسایل معاش کمتر از حد کفاف مردم بود. لذا گرایشى پایدار جهت ربودن وسایل معاش - به ویژه شتر - از افراد ضعیف وجود داشت. این امر موجب سازمان‏دهى صحراگردان در یک قبیله یا طایفه با درجه عالى از هم‏بستگى گروهى مى‏شد. گروه‏هاى بزرگ‏تر، قوى‏تر بودند، اما در موارد معین که نیاز به یافتن چراگاه براى شتران باعث پراکنده شدن [گروه‏] مى‏شد، مشکل زیادى براى یک گروه که مى‏خواست به عنوان یک واحد مؤثر عمل کند، ایجاد مى‏گردید. لذا همان‏گونه که در بالا اشاره شد، قبایلِ موفق و بزرگ، به تجزیه شدن تمایل مى‏یافتند.
براى بدویان، حمله و یورش جهت تصرف شتران تقریباً حکم تفریح و سرگرمى را داشت، اما خون‏ریزى [در این جهت‏] منع شده بود. وقتى که خصومت عمق بیشترى مى‏یافت، شکل تهاجم‏ها نیز تغییر مى‏کرد: مردان بالغ به قتل مى‏رسیدند؛ زنان و کودکان اسیر مى‏شدند و براى فدیه نگه‏دارى شده و یا به عنوان برده به فروش مى‏رسیدند. قانون مقابله به مثل (قصاص) که عموم آن را پذیرفته بودند، براى جلوگیرى از کشتار گستاخانه و غیر مسئولانه به کار مى‏رفت؛ زیرا این موضوع مایه تفاخر قبیله براى حمایت یا انتقام از اعضا و وابستگانش بود.
در روزگاران گذشته، یک جان به انتقام جان دیگر گرفته مى‏شد، اما در روزگار محمد[ص ]گرایشى براى پیمان خون‏بها (دیه) به جاى جان‏ستانى وجود داشت وپیامبر هم در ترویج آن مى‏کوشید و معمولاً براى [دیه ]یک مرد بالغ، یک‏صد شتر تعیین مى‏کردند. بعضى اوقات که انتقام گرفتن را ناجوان‏مردانه مى‏پنداشتند، مى‏کوشیدند تا [با ازدواج‏]، شیر را جاى‏گزین خون نمایند.
بدویانى که نیازمند موفقیت در زندگى سخت صحرا بودند خصوصیاتى را تحسین مى‏کردند: وفادارى به گروه خویشاوندى و آمادگى براى یارى رساندن به خویشاوند علیه بیگانه - در هر فرصت - جایگاه والایى داشت. این بود که پاى‏مردى و جوان‏مردى به هم مى‏پیوست و شجاعت در نبرد، صبورى در مصیبت، پافشارى در انتقام، حمایت از ضعفا و مبارزه با اقویا را معنا مى‏بخشید (آر. آ. نیکلسون، تاریخ ادبیات عرب، کمبریج، 1930م، ص‏79).
شاعران نقش عمده‏اى در زندگى اعراب پیش از اسلام ایفا مى‏کردند. معمولاً قصاید آنها یا مشتمل بر مفاخر و مباهات بود که فردى، قبیله‏اش را به سبب جوان‏مردى و پاک‏دامنى مى‏ستود، و یا [حاوى‏] سخریه و بدگویى (هجاء) بود که فردى به وسیله آن، دشمنش را نکوهش مى‏کرد. گاهى فضیلت انسانى یا فقدان آن به حد زیادى به ارث برده مى‏شد. رفتار قهرمانى یک فرد نشان از خصوصیات قهرمانانه خانواده، طایفه و قبیله‏اش بود.
یک شاعر، توانایى زیادى در القاء شایستگى به قبیله‏اش و یا تضعیف روحیه دشمن داشت. شاعران در عربستان پیش از اسلام احتمالاً از قدرتى بیش از جراید روزگار معاصر برخوردار بوده‏اند. اعراب، درباره آنها چیزهاى فوق طبیعى و جادویى احساس مى‏کردند.
هرچند نسب را زیاد برمى‏شمردند، اما (همان‏طور که گفته شد) روشن نیست که تا چه اندازه منسوب به دودمان پدرى و تا چه حد منسوب به دودمان مادرى بوده‏اند. بخارى چهار نوع ازدواج [مرسوم‏] در پیش از اسلام را شرح داده است (ترجمه توسط مونتگمرى وات در کتاب محمد در مدینه، ص 378). با این‏که بخارى ضوابطى را براى تعیین اصل و نسب شرح مى‏دهد، اما به نظر مى‏رسد که این امر مربوط به ابتداى نظام وابستگى به دودمان مادرى باشد. علاوه بر این، منابع اشاره مى‏کنند که گزارش بخارى جامع و مانع نیست. مسلماً زیستن زن با خویشاوندان ذکورش امرى متعارف بود و شوهر وى تنها او را براى زمان‏هاى کوتاهى که به عنوان مثال دو قبیله به طور اتفاقى در کنار یک‏دیگر اردو مى‏زدند دیدار مى‏کرد.

مذهب‏
 

ادبیات پیش از اسلام اشاره مى‏کند که براى قبایل صحراگرد، نوعى پویایى مذهبى از طریق باور داشتن فضیلت‏هاى انسانى که ریشه در قبیله داشت حاصل مى‏شد. مراعات تفاخر و اشتهار (حَسَب) نیرویى محرک در بسیارى از فعالیت‏هایشان بود. از این‏رو ممکن است گفته شود که مذهب واقعى بدویان، نوعى انسان‏گرایى قبیله‏اى بود. عقیده رایج در میان اعراب، در خصوص تقدیر و سرنوشت، باورى نه چندان مذهبى و حقیقى بود. به عبارت دیگر، این عقیده رواج داشت که جهان چنان ساخته شده که به طور مستمر با پیشامدهایى، تلاش‏هاى آدمى براى دفع بلا و بدبختى بى‏نتیجه مى‏گذارد. [البته در میان آن‏ها]، تقدیر به عنوان یک خدا پرستش نمى‏شد.
علاوه براین، آیین‏هایى وجود داشت که اعراب از آن‏ها پیروى مى‏کردند و هر یک در معبد ویژه‏اى تمرکز یافته بود (بنگرید به مقالات: لات و منات). برخى از معابد از اهمیت اجتماعى برخوردار بودند، زیرا زمین‏هاى اطراف آنها، محدوده مقدس (حَرَم) شمرده مى‏شد و در همان حال، نظام ماه‏هاى حرام نیز از سوى کعبه در مکه به اجرا در مى‏آمد. در این زمان‏ها و مکان‏هاى مقدس که جنگ و خون‏ریزى موقتاً خاتمه مى‏یافت، امکان تجارت و دیگر کارها براى بسیارى از بدویان فراهم مى‏شد. به طور کلى به نظر مى‏رسد که این آیین‏ها - به تعبیر مناسب - در زندگى بدویان اهمیت مذهبى اندکى داشتند.
هنگامى که محمد[ص‏] شروع به تبلیغ کرد، مسیحیت در عربستان به طرز وسیعى گسترش یافته بود و تعدادى از گروه‏هاى صحراگرد - حداقل به شکل صورى - مسیحى بودند. یهودیت نیز [در عربستان‏] یافت مى‏شد و آنهایى که یهودى خوانده مى‏شدند احتمالاً پیشینه عربى داشته‏اند که بعدها یهودیت را برگزیده بودند. هرچند که آنها با بدویان روابط نزدیکى داشته‏اند، اما آشکار است که هیچ‏کدام از آنها صحراگرد نبوده‏اند.
منابع‏
فصلنامه تاریخ اسلام، شماره 27، پاییز 1385 1. لامنس، اچ، عربستان باخترى در روزهاى قبل از هجرت، (بیروت، 1928م).
2. همو، گهواره اسلام، (رم، 1914م).
3. بول، اف، زندگانى محمد، (لایپزیک، 1930م).
4. گویدى، ام، تاریخ فرهنگ اعراب تا زمان رحلت محمد، (فلورانس، 1951م).
5. اسمیت، دبلیو. آر، خویشاوندى و ازدواج در عربستان قدیم، ویرایش دوم، (لندن، 1907)
6. فارس، بى، شرافت نزد اعراب قبل از اسلام، (پاریس، 1932م).
7. اولیرى، دویسى، عربستان قبل از محمد، (لندن، 1927م).
8. لوى دلاویدا، جى، «عربستان قبل از اسلام» در میراث محمد، چاپ ان. آ. فارس، (پرینستون، 1944م)
9. گلدزیهر، آى، درس‏هایى از اسلام، بى‏تا، ج 1.
10. همو، رساله‏اى درباره فقه‏اللغه عربى، (لیدن، 1896م) ج 1.
11. ژان سواژه، مدخل تاریخ شرق اسلامى، (پاریس، 1943م).



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط