جايگاه زن در نهج البلاغه(4)

در عرصه الگوسازي و الگوپذيري براساس همان اصل «تساوي حقي و تناسب حقوقي»که در ترسيم وظايف و تقسيم مسووليتها مطرح است در قرآن کريم الگوهايي ارايه مي شوند که بعضي در کسوت مردان تبيين رسالت ارزشمداري مي نمايند و بعضي در کسوت زنان بدون ناديده انگاري رسالتهاي حقوقي به زمينه سازي اصلاحات حقيقي براساس ارزشمداري و ماهيت حقيقي و نقش مهمي که در صلاح خويش و جامعه و خانواده دارند اقدام مي نمايند و به مثابه چهره هاي ماندگار تاريخ همواره برافق تابناک بشريت مي درخشند.
چهارشنبه، 16 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جايگاه زن در نهج البلاغه(4)

جايگاه زن در نهج البلاغه(4)
جايگاه زن در نهج البلاغه(4)


 

نويسنده: دکتر عزت السادات ميرخاني




 

الگوسازي در آيات و روايت
 

در عرصه الگوسازي و الگوپذيري براساس همان اصل «تساوي حقي و تناسب حقوقي»که در ترسيم وظايف و تقسيم مسووليتها مطرح است در قرآن کريم الگوهايي ارايه مي شوند که بعضي در کسوت مردان تبيين رسالت ارزشمداري مي نمايند و بعضي در کسوت زنان بدون ناديده انگاري رسالتهاي حقوقي به زمينه سازي اصلاحات حقيقي براساس ارزشمداري و ماهيت حقيقي و نقش مهمي که در صلاح خويش و جامعه و خانواده دارند اقدام مي نمايند و به مثابه چهره هاي ماندگار تاريخ همواره برافق تابناک بشريت مي درخشند.
لذا در هر حرکت و قيام حقيقت طلبانه اي در طول تاريخ بشريت قرآن کريم زناني بزرگ را که گاه در کنار مردان بزرگ و مصلحان جوامع انساني هستند معرفي مي کند و گاه زناني به تنهايي را منشأ حرکتهاي تاريخي و اجتماعي مي شمارد.
لذا در کنار ابراهيم، ساره و هاجر در کنار موسي، آسيه و مادر و خواهر او و در کنار عيسي، مريم و در کنار محمد صلي الله عليه و اله ، خديجه و در کنار علي، .فاطمه و در کنار حسين، زينب مشاهده مي شوند.
و گاه زناني را براي کل نظام بشري الگو مي آورد که به رغم شرايط طبيعي و موقعيت خاص بواسطه اراده مستقل و برخورداري از آزادي انتخاب کاري مي کنند که حرکتشان کاملاً مخالف شرايط حاکم برآنهاست و اين همان قدرت در انتخاب و استقلال فکري و تأثير آن در نظام اجتماعي است.
لذا قرآن دو مثال تحت عنوان«ضرب الله مثلاً للذين آمنوا...»و«ضرب الله مثلاً للذين کفروا...»در آخر سوره تحريم مي آورد و در هر کدام دو زن را مثال و الگو مي آورد، آن هم نه فقط براي زنان که براي همه اهل ايمان يا همه اهل کفر از زن و مرد.
براي اهل ايمان آسيه و مريم را و براي اهل کفر دو زن از زنان پيامبران بزرگ الهي را مثال مي زند، اشاره به اينکه در انديشه ديني آزادي در انتخاب به گونه اي است که گاه زني در خانه وحي است ولي به دشمنان وحي مي پيوندد و گاه زني در خانه طاغوت فرعوني است که داعيه خدايي و«انا ربّکم الأعلي»دارد ولي او بواسطه استقلال در سلامت انديشه وحي است از ارزشها برخلاف محيط حاکم تصميم و اقدام مي نمايد و الگويي براي همه اهل ايمان مي شود يا مريمي که بدون پدر حامل و ناقل همه ارزشها به فرزندش عيسي مي گردد. پس در انديشه ديني، زن موجود ضعيفي نيست و مي تواند در جهت دهي حرکتهاي اجتماعي(چه مثبت، چه منفي)نه تنها در زمان خود که براي تمامي دوران الگوي اخلاقي، سياسي، اجتماعي شود. و گاه به گونه اي سبقت بگيرد که مردان به او غبطه خورند. مانند زکريا نسبت به مريم هنالک دعا زکريّا ربه(1)پس به صورت ذاتي اينگونه نيست که در ناحيه حرکت به سوي کمال و الگودهي و الگوپذيري زن ناقص بالذات باشد مگر شرايط خاص و بحران هاي فکري و فرهنگي او را در موقعيتي قرار دهد که ممنوعيتهاي عارضي ايجاد شود يا اينکه به اراده خود رکود و عقبگرد و ارتجاع و انحراف را پذيرا باشد و گاه تغليب معکوس حتي براي زنان اين انديشه را به ارمغان مي آورد که آنان دست دومي و ابزاري از ابتدا آفريده شده اند و نقيصه هايي را بالذّات دارند و يا بالعکس اين فکر در مردان نضج مي گيرد که بالذات شرافت دارند و ما در مباحث بعدي علل نقيصه در عقل و ساير مواهب را بررسي خواهيم نمود. لذا اينگونه آيات کليت عبارات نهج البلاغه را در نقصان عقل و ايمان نفي مي نمايد و به وضوح در جمع عرفي به اين نتيجه منتج مي گردد که قضاياي مطروح در نهج البلاغه از کليت برخوردار نيست چنانچه در قرآن کريم چنين است.
پيرو همين آيات مرحوم ابن آشوب در و مرحوم مجلسي عليه الرحمه به نقل از ايشان در ج(43)مطلبي را بدين مضمون مي آورد:خداوند متعال دوازده زن را در قرآن ذکر مي کند و از احوال آنان کنايتاً يا صراحتا سخن مي گويد و بواسطه خصلتهايي از ايشان در قرآن ياد فرموده و هر يک را سنبل يک خصلت دانسته که خصلتها بدين قرار است.
«توبه»را براي حوّا آنجا که مي فرمايد:
قالا ربّنا ظلمنا انفسنا.(2)
«شوق»را براي آسيه آنجا که مي فرمايد:
ربّ بن لي عندک بيتاً في الجنة.(3)
[که او مقام عنداللهي را طالب است]
«ضيافت و مهمان نوازي»را براي ساره آنجا که فرستادگان حق او را بشارت به فرزند مي دهند:
«وامراته قائمةٌ فضحکت فبشرناها باسحق.»(4)
«عقل»را براي بلقيس آنجا که مي گويد:
«انّ الملوک اذا دخلوا قريةً افسدوها.»(5)
«حيا»را براي دختران شيث و همسر موسي آنجا که مي فرمايد:
«فجاءته احديهما تمشي علي الستحياء».(6)
«احسان»را براي خديجه در آيه «و وجدک عائلاً فاغني».(7)
«عصمت»را براي فاطمه در آيه مباهله که فرمود:
«و نساءنا و نساءکم».(8)

بررسي نقيصه و استکمال عقل در کلام علي عليه السلام
 

بيشترين ايادي که در کلام امام در مورد نقصان عقل و ايمان زنان است قبل از ورود به بررسي متون روايي در کلام مولي بايستي به تبيين مفهوم عقل، کاربرد آن، و عواملي کارآمدي آن بپردازيم:

تعريف عقل:
 

در فلسفه عقل اينگونه تعريف مي شود:
«العقل هو الجوهر المجرد عن المادة ذاتاً و فعلاً».(9)
عقل جوهر بسيط و مجرد از ماده است چه ذاتاً و چه فعلاً.
در اصول فقه بعنوان قوه اي که در انسان مدرک کليات است و غير از عواطف و احساسات و عاطفيات و عادات و نفسانيات است.
و در روايات بعنوان جهت باطني و پيامبر دروني انسان که بواسطه آن خوبي را از بدي، زيبايي را از زشتي، حسن را از قبح و بالاخره ملاک تميز و تشخيص است لذا در روايات امده :
ايّاک اعاقب و ايّاک اثيب و ايّاک آمر و ايّاک أنهي و نيز آمده که:
«اول ما خلق الله العقل».
و نيز آمده که :
انّما يداق الله العباد في الحساب يوم القيامة علي قدر ما آتاهم من العقول.(10)
همانا حسابگري و باريک بيني و دقت در رسيدگي به کار بندگان در قيامت به ميزان عقل آنان است.
و نيز رسول خدا صلي الله عليه و اله مي فرمايد:
ما قسم الله شيئاً افضل من العقل.(11)
خداوند بهتر از عقل چيزي را ميان بندگان تقسيم ننموده .
در تعبير از رسولخدا صلي الله عليه و آله آمده:
العقل عقال من الجهل و النفس.(12)
از مجموعه اين تعابير بدست مي آيد آن قدرت تميز و تشخيص که خداوند به همه بندگان عنايت فرموده يا بواسطه آن درک حقايق و معارف نمايند و بواسطه آن به صلاح و فلاح برسند و از شر و بدي دوري جويند و از نفسانيات و شيطنتها بپرهيزند در کليه اين متون روايي چيزي مبني برتفصيل بين اعطاء بيشتر عقل به مرد و کمتر به زن ديده نمي شود.
اما اينکه چه عواملي عقل را بارور مي سازد:از سياق آيات و روايت برمي آيد که اين قوه تميز و تشخيص نياز به باروري و از قوه به فعليت رسيدن دارد و عواملي در آن دخيل است و بالعکس عواملي در رکود و تخريب و تجسيس آن تأثير گذارند . اين عوامل دو گونه اند:

عوامل وراثتي و عوامل اکتسابي موثر در عقل
 

در عوامل وراثتي در روايات آمده:
«اياک و تزويج الحمقاء مصاحبتها بلاءٌ و لدها ضياعٌ».
خصوصاً در روايت اهميت فراوان برکارآمدي انديشه ما در و تأثير آن در کارآمدي عقلاني فرزند شده لذا در روايات مذکور يکي از عوامل بلاهت و ناکارآمدي عقلاني فرزند را حماقت مادر معرفي مي کند.
مسأله دوم در وراثت نورانيت عمل و انديشه والدين است لذا درباره ائمه در ادعيه مي خوانيم که:
«اشهد انّکم کنتم نوراً في الاصلاب الشامخه و الأرحام المطهرة».
لذا تبلور نورانيت آيه «الله نورالسموات و الارض»در خانه و خانواده اي است که معايرهاي الهي در آن به منصه ظهور رسيده. براين اساس، مفسرين مصداق آيه را خانه انبياء و خانه اميرالمؤمنين مي شمارند و مشکوه و مصباح را به مثابه اعضاي اين خانواده مي دانند چنانچه امام هفتم عليه السلام فرمودند:
«مراد از کوکب درّي مادرم زهراست که از شجره مبارکه ابراهيم است که حاصل آن «نور علي نور»است امامي بعد از امام ديگر است و دليل اين تفسير آيه بعد است که مي فرمايد:
«في بيوت اذن الله ان ترفع و يذکر..».(13)
از طرف ديگر ميگساري، شهوت پرستي والدين در نقصان عقل فرزند چه از ديدگاه علم و چه دين بسيار مؤثراست، لذا نهي شده از اينکه به مشروبخوار دختر بدهند.

اول:عوامل کارآمدي عقل
 

کسب معارف و علوم عموماً و معارف الهي خصوصاً است لذا قرآن کريم مي فرمايد:
«و يا يعقلها الّا العالمون».(14)
و نيز امام هفتم به هشام مي فرمايد:
«ان العقل مع العلم.»(15)
و نورانيت علم و باور داشتن آن مسير حرکت عقل را نوراني مي گرداند و انسان رشيد مي شود و اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:
العقل غريزةٌ تزيد بالعلم و التجارب».(16)

دوم: ديگر از عوامل اکتسابي
 

در رشد عقلاني انقطاع از غير خدا خصوصاً طواغيت است لذا قرآن کريم يکي از صفات ارزشمند صاحبان انديشه را اينگونه بيان مي دارد:
«الذين اجتنبوا الطّاغوت ان يعبدوها و انا بوا الي الله لهم البشري».(17)
لذا در وصف ابراهيم مي فرمايد:
«لقد آتينا ابراهيم رشدهُ من قبل».
و او را صاحب قلب سليم و «اوّاه»و «منيب»معرفي مي نمايد در مقابل عقل همراه با تزوير طواغيت و شياطين«نکراء و شيطنت»معرفي مي گردد.

سوم:عامل ديگر براي موجبات رشد عقل
 

پاسخگويي به دعوت انبيا و مردان الهي که هدف آنان کشف و رشد گنجينه هاي عقلاني در انسان و به ثمر رساندن و به فعليت درآوردن قواي اندوخته در انسانهاست.
لذا در خطبه اول نهج البلاغه اميرمؤمنان مي فرمايد:
فبعث فيهم رسله ...ليسادوهم ميثاق فطرته ...و يثيروا لهم دفائن العقول.(18)
آنان آمدند تا وعده و پيمان فطرت را يادآوري نمايند و عهدي را که در عالم ذر مبين بر پذيرش حقايق فراموش نکنند و توانمندي هاي عقل را کشف و غبارهايي که به نام عقل روي اين گنجينه الهي گرفته کنار نزنند و حقيقت اين نعمت را برملا سازند.

يک عامل مهم ديگر
 

نفس انديشمندان و بناي زندگي را برپايه تعقل نهادن است لذا در آيات متعددي چه در امور زندگي فردي، چه اجتماعي و چه امور دنيوي و چه اخروي پيوسته دعوت به خردورزي و تعقل مي نمايد.
لذا معصوم عليه السلام فرمود: تفکر يک ساعت افضل از 70سال عبادت است. يا بهترين صفت اولوالالباب را ِ«يتفکّرون في خلق السموات و الارض».(19)مي شمارد چون منتج به نتيجه هدفمندي و مآل انديشي و معاد باوري مي گردد.
لذا امام علي عليه السلام در تعابير مختلفي امر به اين تفکر و تأمل نموده اند. مثلاً مي فرمايد:
«من اکثر الفکر فيما تعلّم اتقن علمه و فهم ما لم يکن يفهم».(20)کسي که در آموخته هايش تفکر و تأمل نمايد و علم او از استحکام برخوردار شده و به آنچه براي وي قابل فهم نبوده دست مي يابد.

عوامل رکود و نقيصه عقلاني:
 

عوامل اکتسابي همانگونه در رشد و کارآمدي و ارتقاء عقل مؤثرند در نقصان و رکود هم بالعکس موثرند.
قبل از ورود به عرصه آيات و روايات لازم است به يک نکته علمي اشاره شود و آن اينکه بعضي از انديشمندان تميز قائلند بين عقل و تعقل و عقل را همان قوه عاقله در انسان مي دانند که در نهاد تمام افراد بشر به وديعت گزارده شده. ولي تعقل بکارگيري از نيروي عقل در ميدان عمل است لذا تمامي افراد بشر در برخورداري از اين قوه مشترکند مگر اينکه به عللي چون جنون اين توان بالقوه را از دست بدهند. ليکن «تعقل»و بکارگيري قدرت عقل چيز ديگري است که اين بخش از طريق تجربه و اکتساب بارور مي گردد که اين نظريه مويّداتي در آيات و روايات دارد.
مثلاً در آيات قرآن مي فرمايد:
«لهم قلوبٌ لا يفقهون بها».(21)
يا درباره اهل دوزخ مي فرمايد:
«لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا في اصحاب السعير».(22)
لذا در کلمات سيره از امير مرمنان به صورت فراوان آمده که عواملي چون فسق، شهوتراني، هوي پرستي .موجبات ازاله عقل است.
در بحث قبلي در زمره عوامل کارآمدي عقل به نفس تعقل و اهميت آن اشاره رفت. در اينجا هم يکي از موارد نقصان هلاکت را مخالفت با حکم عقل و عدم بکارگيري آن در برابر حکم نفس و حکم شيطان است. برهمين اساس موجبات تدارکي بهشت بکارگيري عقل که همان«واکتسب به الجنان»است و از موجبات تدارک دوزخ عدم تعقل است و از آن جهت که ارتباط عقل با دل که منشاء اعتقاد و ايمان است يک ارتباط نزديک و مستقيم و ناگسستني است، چون اگر مواد مورد تعقل از طريق دالان عقل و تفکر به سواي دل نرسد و به صورت يک باور و اعتقاد در نيايد، و منشأ ايمان نگردد، سودي عايد انسان نمي شود.
لذا قرآن کريم براي قلب و نقش آن ر تفقد و تعقل جايگاه ويژه اي قايل است. از طرفي مي فرمايد:اينها از ابزار تعقل برخوردارند ليکن از بکارگيري صحيح آن را با داشته اند و نمي گويد انسانها عقل ندارند، مي فرمايد:تعقل نمي کنند. يعني بين عقل و بکارگيري آن به عنوان تعقل تفاوت است و اصحاب دوزخ هم نمي گويند ما عقل نداشتيم بلکه مي گويند:تعقل نمي کرديم يعني عنايت خداوند نسبت به اعطاي اين موهبت تام بوده و او از بنده اش دريغ نورزيده ليکن بنده به اراده خويش از آن بهره نجسته، يا آن را مقهور ساير قوا و غرايز نموده . حال جاي اين سوال است که نقيصه عقلي از آن جهت است که خدا در موهبت خويش کم گذاشته است که نسبت دادن نقيصه به فعل پروردگار خطايي نارواست و با حکم متعاليه او منافات دارد مضاف برآنکه لازمه اين حکم، در صورت خواستن تکليف يکسان، با عدالت او منافات دارد.
پس زمينه اعطاي اين غريزه بالقوه در تمامي انسانها موجود است ولي در رساندن به فعليت به اراده و اختيار بشر مراتبي است که از علل و عوامل فردي يا اجتماعي سرچشمه مي گيرد. مثلاً اگر جامعه اي و حکومتي زمينه ساز رشد استعدادهاي بالقوه انسانها نباشد و خود فرد هم در شرايطي قرار گيرد که نداند از چه ذخايري برخوردار است قطعاً او به کمال عقلاني مناسب نخواهد رسيد.
لذا در بحث نقيصه عقل در مورد زنان با فرض قطعيت صدور اين کلام از سوي مولي اين نقيصه نه ذاتي است نه منسوب به پروردگار است زيرا اولاً او نعمت را بر همه بندگان تمام نموده و حجت او قاطع است زيرا:
«اسبغ عليه نعمه ظاهرةً و باطنةً».(23)
ثانياً تمام ابزار پرورش را در اختيار او در عالم ماده نهاده چون:
«سخَّر لکم ما في السموات و ما في الارض»همان و هم مربيان و انبيا را سر را هش قرار داده هم دستمايه را داده و هم ابزار کارآمدي آن را. و ثالثاً پيوسته توصيه به رعايت موقعيت و حقق زنان را نموده و رابعاً الگوهايي چون آسيه را در رشد و آزاد انديشي فراروي هر زن و مرد مؤمني قرار داده وفرموده او الگو براي همه اهل ايمان است و او موجود فعال و جهت دهنده اي است که اگر در طريق ثواب و صلاح با اراده و انتخاب و روشن بيني گام نهاد، روشنگر راه ديگران مي گردد، يا سخن از بلقيس مي آورد که عليرغم ساير سران کفر و سلاطيني که در مواجهه با انبيا و اکنشهاي ضد انساني و ضد عقلاني بروز مي دهند، مثلاً خسروپرويز نامه پيامبر صلي الله عليه و اله را پاره مي کند، ليکن ملکه صبا با کرامت از نامه سليمان ياد مي نمايد و مي گويد:
«اني القي اليَّ کتاب کريم انّه من سليمان و انّه بسم الله الرحمن الرحيم».(24)
نامه ارزشمند به من رسيده که با نام «بسم الله...»اغاز گرديده، هم خود نامه و هم فرستنده آن جايگاه ويژه اي دارد.
سپس به رغم قدرت و جلالت حکومتي که دارد آُمرا و وزاري خويش را دعو ت به مشورت مي کند و مي گويد:
«ما کنت قاطعةً امراً حتّي تشهدون».(25)
در هيچ امري من خودمدار و مستبد نبوده ام و هميشه از نظام انديشمندانه مشورتي استمداد مي نموده ام و سپس با تدبير خاص مسأله ارسال هديه بدر بار سليمان و امتحان او را مطرح مي نمايد که همه اينها بازگوکننده دورانديشي يک زن و تدبير حتي در امور کلان اجتماعي دارد و از همه مهمتر آنکه در برابر حجت و استدلال سليمان تسليم مي گردد و مي گويد:
«رب انّي ظلمتُ نفسي و اسلمت مع سليمان لله ربِّ العالمين».(26)
که تمامي اين موارد گوياي آن است که گاه يک زن مي تواند در اتخاذ تصميم و نوع انديشه هاي عقلاني و ارزيابي قضاياي زندگي از بسياري از مردان پيشي گيرد. و کاربرد قدرت عقلاني را بيش از کاربرد قدرت جسماني ارايه دهد . بنابراين شاهد گوياي قرآني و نيز موارد ديگري که در مورد زنان قرآني در شيوه هاي ايماني نظري و عملي آنان آمده به خوبي مي توان فهميد که مواردي را که در خطبه (80)و يا امثال آن است. بنابر پذيرش همه اسناد مورد نقل در طول تاريخ و اينکه افرادي معتبر چون صدوق در امالي و شيخ مفيد در اختصاص ، کليني در فروع به رغم ارسال آن را بيان نموده اند و يا قراين ديگري چون خطبه (155)که مي فرمايد:
«امّا فلانه فادرکها رأي النساء...»
که معاضد متن خطبه (80)است که حکايت از نقصان عقل و ايمان و خط در ميراث دارد؛ تمامي اينها نمي توانند بصورت يک قضيه موجبه کليه قابل استناد باشد زيرا بصورت فراوان موارد نقص دارد و موارد و مصاديق قرآني ناقص آن است ، و بصورت يک قضيه جزئيه آن هم بعد از جنگ جمل و جريان حرکت کذايي عايشه مورد شکايت و شکوه علي عليه السلام قرار گرفته و از باب حکم«قضيةٌ في الواقعه»نمي توان از آن انتزاع حکم کلي نمود و مصداق قضاياي حقيقيه آن را دانست . و از آن کشف علت تامه و تنقيح ملاک براي ساير مصاديق نمود.

پي نوشت ها :
 

1ـ آل عمران،36.
2ـ اعراف، 22.
3ـ تحريم،17.
4- هود،71.
5ـ نمل،34.
6ـ قصص،25.
7ـ ضحي،8.
8ـ آل عمران،61.
9ـ علامه طباطبايي بداية الحکمه ص 69.
10ـ همان،ص12.
11ـ همان،14.
12ـ حرّاني تحف العقول ص 19.
13ـ همان،35.
14ـ عنکبوت،43.
15ـ کليني اصول کافي ج1 ص16.
16ـ خز علي عقل، ايمان، مشورت،ص86.
17ـ زمر.
18ـ نهج البلاغه، محمد دشتي، خطبه1ص37/4.
19ـ آل عمران،191.
20ـ آمدي غررالحکم ج2ص298.
21ـ اعراف،179.
22ـ ملک،10.
23ـ لقمان،19.
24ـ نمل،29-28.
25- همان،32.
26ـ همان،44.
 

منبع: سالنامه النهج شماره 10 - 9



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط