بررسي آراي تاريخي دکتر محمد عبدالرحمن و بن عباس معتوق در ارتباط با آل بويه، شيعه و عباسيان(2)
نويسنده: دکتر ابراهيم باوفا
استاديار دانشگاه آزاد واحد رشت
استاديار دانشگاه آزاد واحد رشت
2. آل بويه و خلافت عباسي
مهم ترين و اساسي ترين شيوه ي سنجش صحت و سقم ديدگاه هاي فوق، بررسي، شناسايي و آشنايي با وضعيت سياسي خليفگان عباسي مقارن ورود آل بويه به بغداد، تختگاه عباسيان است. در اين جا، سعي مي شود وضعيت سياسي خلافت عباسي در عصر نفوذ ترکان به اجمال مورد ارزيابي قرار گيرد و بر اساس مدارک و شواهد موجود تاريخي، نشان داده شود که پيدايش دولت آل بويه و حضور آنان در بغداد، چگونه بوده است؟ و آيا آنها داعيه ي حذف خلافت داشتند و در اين راه کوشيدند؟ يا برعکس، خود با دستگاه خلافت هماهنگ شدند و اهداف آنها را کم و بيش پيگيري کردند و زمينه ساز حکومت دولت هاي بعدي شدند؟
الف) وضعيت سياسي خلافت عباسي در عصر نفوذ ترکان
خليفه ي بعدي، يعني قاهر (320-322ق) به همان سرنوشت مرگبار مقتدر مبتلا شد. راضي (322-329ق) در حالي به قدرت رسيد که دستگاه خلافت، کانون دسيسه ها و توطئه ها بود. در همين دوره، ولايات نزديک به مرکز خلافت، تحت سيطره ي حکام و رهبران محلي قرار گرفت. در ممالک شرقي، فرمانداران يا ماليات بگيران، نيروهاي خود را به هم ملحق کردند تا از پرداخت خراج به دولت عباسي امتناع ورزند. خاندان حمداني در موصل و حلب، بني بريد در اهواز، ابن رائق در بصره، آل الياس در کرمان، همگي به اين طريق عمل کردند. ديگر، تأمين مخارج و هزينه ها براي خلافت غيرممکن شده بود. کار بدانجا کشيد که ابن رائق در عوض کمک مالي به دستگاه خلافت، خواستار در اختيار گرفتن نيروهاي نظامي و امور ماليه شد که خليفه ي عباسي، چنان تضعيف گشته بود که چاره اي جز پذيرش خواسته ي او نداشت. ابن رائق در سال 324ق وارد بغداد شد و از سوي خليفه به مقام اميرالامرايي نايل آمد و در خطبه ها بعد از نام خليفه، نام او را هم ذکر کردند. ابن رائق در سال 325ق باقيمانده ي لشکريان خانگي خليفه را به هلاکت رساند و به اين ترتيب، خليفه را از قدرت نظامي واقعي محروم کرد. اين امر در حقيقت محو و نابودي خليفه و تأييد تقسيم خلافت به مراکز جديد سياسي و ظهور دودمان هاي محلي و بومي بود. بدين سان، نابساماني هاي دستگاه خلافت، نه تنها با در اختيار قرار دادن قدرت دنيوي خليفه به اميرالامرا حل نگشت، بلکه خلع خلفا، وزرا و اعمال خودسرانه ي آنها، نزاع و جنگ قدرت را ميان ترکان به همراه داشت و بيش از گذشته، دستگاه خلافت را متزلزل و بازيچه ي اميرالامراها قرار داد (حتي، 1380، ص602-603/بروکلمان، 2005م، ص239/اشپولر، 1384، ص117).
ب) پيدايش آل بويه و تسلط آنان بر بغداد
با وجود اين، بسياري از سنيان بر اساس اعتقادات خويش که برگرفته از تفسيري است که از آيه ي «اولوالامر» دارند، حکومت امويان و عباسيان را در راستاي حکومت پيامبر (ص) مي شمرند و اطاعت از آنان را واجب و لازم مي دانند و آن کس که با اولؤالامر مخالفت کند يا آن را تضعيف نمايد، ناحق و معصيت کار مي پندارند (عنايت، 1372، ص 35-37) و بر اين اساس، آل بويه را محکوم مي کنند و گواه آن را چنين ذکر مي کنند که آنها در دوران حکومت خويش، به خليفه و خلافت اهميتي نمي دادند. اما معلوم نيست چرا ترکاني که قبل از روي کار آمدن آل بويه مرتکب چنين اعمالي مي شدند، در نظر آنان به اين اندازه متهم و خلافکار نيستند (LEIS.B.190, vol,I,P.17f)؛ در واقع بي لياقتي خلفا در عصر نفوذ ترکان، علت عمده ي نابساماني هاي دستگاه خلافت بود و پيش از آل بويه، ترکان بيش از هر گروه ديگر به تضعيف خليفگان پرداخته بودند و آنان را عزل و نصب مي کردند؛ چنان که پس از قتل متوکل، يازده تن خليفه، همگي دست نشانده ي ترکان بودند که توسط آنان يا از کار بر کنار شدند يا به قتل رسيدند. علت عمده از نظر بعضي ها يا به سخن ديگر، دو گناه بزرگ آل بويه، يکي ايراني بودن و گناه بزرگ ترشان، شيعي يا متشيع بودن شان است که اين چنين در تاريخ توسط عده اي از مخالفان مورد تهمت و حمله قرار گيرند (عباس معتوق، 1977م، ص5-6).
چنان که ديديم، در دوران حکومت خليفه راضي (322-329ق)، قدرت موثر به اميرالامرا انتقال يافت. اين منصب، پيوسته دست به دست مي گشت تا آل بويه روي کار آمدند و به اين اوضاع ثبات بخشيدند. رفتار آل بويه با دستگاه خلافت چيز جديدي نبود و سابقه داشت و آنها فقط ادامه دهنده بودند. عده اي آنان را به سبب داشتن تمايل شيعي و ايراني، موجب نابودي فکر و ميراث اسلامي و خطر بزرگ براي تاريخ اسلام، متهم به حزبي بودن و حزبي عمل کردن و انتشار دهنده ي تشيع مي دانند (محمد عبدالرحمن، 2007م، صص72 و 74) و اينکه آنان تصميم داشتند خلافت را عوض کنند و امامت علوي را جانشين آن سازند (عباس معتوق، 1977م، ص 39و 46). آنان به خلافت عباسي اعتقاد نداشتند، ولي در اينکه تصميم آنها براي تغيير خلافت عباسي به دولت علوي، تصميمي جدي بود، محل ترديد است (عبدالملک همداني، 1958م، ج1، ص149/ابن خلدون، 1363، ج2، ص653) گذشته از اين، فرق حکومت آل بويه با حکام سلجوقي، تنها در مذهب شان بود، و گرنه از نظر روش و برخورد با خلفا، تفاوت چنداني با هم نداشتند.
دشمني با شيعه چنان است که به اعتقاد بعضي از متعصبان، هر فتنه اي که در تاريخ اسلام ظاهر شده، يکي از شيعيان موجد آن بوده است. آنان آل بويه را بيگانه و دشمنان اسلام مي دانند (عبدالسميع، 2004م، صص67 و 69 عباس معتوق، 1977م، صص 46، 117، 119، 187)؛ در حالي که در عصر حکومت آل بويه در مقايسه با ساير دولت ها و حکومت ها، خاصه آنان که تعصب مذهبي، سخت احاطه شان کرده است؛ اخبار مربوط به خونريزي هاي جمعي و قتل عام ها کمتر به چشم مي خورد و برخلاف زمامداراني که از تفرقه و اختلاف مردم سود مي برند و آن را تشديد مي کنند و خود به تماشا مي نشينند، آنان از بروز فتنه ها جلوگيري مي کردند و با وجودي که شيعه بودند، برخوردشان با شيعه و سني يکسان بود (فقيهي، 1357، ص476-477). آنان به ويژه در نسل اول خويش، منادي برادري، وفاي به عهد و خوش رفتاري با مردم بودند؛ اما رفته رفته در اثر نفوذ زايدالوصف ترکان در دستگاه حکومت که از همان آغاز هم وجود داشت و با تحريکات خلفا، زمان افول دولت آنان فرا رسيد (بوسه، 1381، ج4، ص217-218/ اشپولر، 1382، ص121). عباسيان اگرچه در آغاز به دولت آل بويه با همه ي وجود دل بستند، ولي سرانجام با حکومت سلاجقه ي سني مذهب هم پيمان گشتند و موجب انقراض حکومت آل بويه شدند (هندوشاه نخجواني، 1358، ص280-281/ اشپولر، 1382، ص121/ DAVIES, 1980, vol, I,P.1354f).
البته نکته ي درخور توجه اينکه: ما در مقام آن نيستيم که تمام اميران آل بويه را از هرگونه عيب و اشتباه منزه بدانيم و برخوردارهاي آنان را با رعايا و نيز اطرافيان شان کاملاً عادلانه بدانيم، بلکه اين قضاوت در مقايسه ي شيوه ي فرمانروايي آنان با حکومت ترکان غزنوي و سلجوقي جلوه مي کند که پس از آنان به حکومت رسيدند و مخالفان خويش را به رافضي، باطني و قرمطي بودن، متهم مي ساختند و با خشونت و شدت عمل، با آنان رفتار مي کردند. رعايا نيز جز قبول حاکميت فکري ترکان چاره اي نداشتند و گاهي در حال تقيه يا با مبارزه ي زيرزميني و تسلط بر قلعه هاي مستحکم در مناطق کوهستاني، داد خويش از حاکمان متعصب ترک مي گرفتند و دوراني سخت و خفقان آميز را سپري مي ساختند؛ در حالي که در زمان فرمانروايان آل بويه، چنين وضعيتي براي مخالفان آنها وجود نداشت و آنان با رعاياي خويش با سعه ي صدر و غيرمستبدانه رفتار مي کردند و در مقايسه با ديگر فرمانروايان، از رفتار و خصلت هاي پسنديده اي برخوردار بوده اند (قزويني رازي، 1965، ص 43-42/آژند، 1384، ص 428-426/ کرمر، 1375، ص53/ مختارالعبادي، [بي تا]، ص 165-166).
منبع :فصلنامه علمي-پژوهشي شيعه شناسي شماره 31