بررسي نقش تشيع در قيام طاهر ذواليمينين عليه خليفه عباسي (1)
نويسنده: دکتر محسن رحمتي
استاديار گروه تاريخ دانشگاه لرستان
استاديار گروه تاريخ دانشگاه لرستان
چکيده
ايجاز روايات مربوط به وي در منابع؛ شناخت ماهيت اقدام وي و انگيزه هاي او را در هاله اي از ابهام قرار داده است. تاکنون محققان بسياري به مطالعه درباره ي طاهر و قيام وي پرداخته اند، اما کسي به تأثير تشيع در قيام طاهر اشاره نکرده است. در اين نوشتار سعي شده است با مطالعه و بررسي عقايد مذهبي طاهر و ارائه قرائن و شواهد کافي، شيعه مذهب بودن وي را بررسي نموده، در پي آن تأثير اين اعتقاد مذهبي را در عصيان طاهر عليه خليفه، جستجو کنيم و آن را مورد ارزيابي قرار دهيم.
کليد واژه ها: طاهر بن حسين، تشيع، خراسان، خلافت عباسي.
مقدمه
تا کنون محققان فراواني به تناسب موضوع کار خود، به تفصيل يا اختصار به حکومت طاهر و قيام وي عليه خليفه اشاره کرده، فقط اندکي از آنها درباره ي انگيزه هاي احتمالي وي اظهار نظر کرده اند؛ در اين ميان نيز هيچ کس به نقش تشيع يا به عبارت دقيق تر، انگيزه هاي مذهبي طاهر در اين اقدام نپرداخته است؛ حتي برخي از آنها با تأکيد بر رابطه ي حسنه آنان با خلافت، طاهريان را سني مذهب پنداشته اند (باسورث، 1975، ص91)؛ در حالي که رفتار طاهر با پيدايش سلسله، با اين نگرش در تناقض بوده، از اين قاعده مستثناست.
تا قرن سوم، تنها قدرت مشروع در جامعه ي اسلامي خليفه بود و هيچ کس بدون حکم خليفه نمي توانست حکمراني کند؛ به عبارت ديگر مشروعيت سياسي اميران، مبتني بر اخذ منشور يا حکم امارت از طرف خليفه بود و هرکس چنين نبود و يا با حاکم داراي منشور خليفه به مبارزه برمي خاست، خارجي خوانده مي شد (نرشخي، 1363، ص114/تاريخ سيستان، 1314، ص222).
قاعدتاً اگر کسي با تفکر حاکم، به مخالفت برمي خاست، لابد و ناگزير، انديشه ي او بايستي بر اساس و تفکري محکم تر از آن (تفکر حاکمه) مبتني باشد؛ به عبارت روشن تر، او مي بايست براي مشروعيت خود، تفسير يا تعبيري داشته باشد که بتواند پاسخگوي ذهن جستجوگر مردم تحت حاکميت باشد (تاريخ سيستان، همان، ص222-223). چنان که از منابع تاريخي بر مي آيد، نخستين حکمراني که در تمام جهان اسلام، به مخالفت با خليفه اي که از او منشور گرفته بود برخاست، طاهر ذواليمينين بود. عجيب آنکه بعد از اين عصيان، همچنان حکومت در دست فرزندان وي باقي ماند و حکومت سلسله، تداوم يافت.
از آنجا که اين رخداد در نوع خود بي نظير بوده است و با روابط معمول ميان امراي سني با خلفا سازگار نيست، به نظر مي رسد بر يک پشتوانه ي ذهني و نظري بسيار قوي مبتني بوده، طاهر، عامل مذهبي بسيار مناسبي جايگزين خلافت عباسي کرده باشد. اين قضيه ما را به سوي بازکاوي عقايد مذهبي طاهر يا پشتوانه هاي احتمالي مذهبي طاهر براي قيام خود وا مي دارد؛ لذا رسالت نوشتار حاضر، بازکاوي جزئيات اين قضيه و يافتن پاسخ روشن براي اين سؤال است که طاهر، پس از عصيان عليه خليفه، مي خواست چه چيزي را جايگزين آن کند؟ به عبارت ديگر، پشتوانه ي ذهني و فکري اقدام طاهر عليه خليفه چه بود؟ و چه تفسيري براي مشروعيت قدرت خود در نزد مردم ارائه کرد؟
زندگي طاهر قبل از امارت
چنان که از روايت يعقوبي (1419ق، ج2، ص307) و ابن اثير (همان، ج6، ص151) بر مي آيد، طاهر قبل از سال 191 به حکومت پوشنگ منصوب شده بود (نفيسي، همان، ص 59-60/Islam ansiklopedisi, "Tahir b. Huseyin). او در سال 192 همراه با لشکريان خليفه براي سرکوبي رافع بن ليث به سمرقند رفت (طبري، 1418ق، ج7، ص304/ ابن طيفور، همان؛ ص 65/ابن اثير، همان، ج6، صص209و 229/گرديزي، 1363، ص 292). در سال 195که امين، علي بن عيسي بن ماهان را با لشکري براي سرکوبي مأمون به سوي خراسان گسيل داشت، مأمون، بنا به پيشگويي ابودبان منجم و صلاحديد فضل بن سهل، طاهر را براي مقابله با علي بن عيسي بن ماهان، به ري فرستاد (گرديزي، همان، ص294/ ابن شادي، 1318، ص 349). طاهر با درايت نظامي خاصّ، پس از قتل علي بن عيسي و غلبه بر سپاه او در ري، به سوي غرب رفت و پس از سرکوبي ديگر سپاهيان امين، عازم خوزستان شد و پس از غلبه بر آنجا، به سوي بغداد تاخت و همراه با هرثمه بن اعين، بغداد را از دو سو محاصره کرد و امين را دستگير نمود و به قتل رساند؛ سپس به عنوان حکمران بغداد - و تمامي عراق و حجاز - براي مأمون از مردم بيعت گرفت (طبري، همان، ج7، صص 331-348، 353-358، 364-408و 435/ يعقوبي، همان، ج2، ص 307-310/ گرديزي، همان، ص 294-295/ ابن شادي، ابن اثير، همان، ج6، صص 241-248، 252-256، 262-269و 271-288). به رغم حُسن نظر مأمون نسبت به طاهر و اعطاي لقب ذواليمينين (براي آگاهي از علت و معني اين لقب ر.ک به: بيهقي، 1374، ص171-172/ابن خلکان، همان، ج2، ص522/نفيسي، همان، ص78، 80-83/ زرين کوب، همان ص 501-502) به وي، رابطه ي فضل بن سهل با وي رو به تيرگي گذاشت (بيهقي، همان، ص 169-170/ابن اسفنديار، 1320، ج1، ص198-199) و ظاهراً به همين علت بود که به بهانه ي سرکوبي نصر بن شبث عقيلي - که در شمال عراق و شام قيام کرده بود - به حکومت جزيره (بين النهرين شمالي) و شام مأمور شده و ناچار حکومت بغداد را به حسن بن سهل، برادر فضل سپرد و در اوايل سال 199 به رقه رفت و تا اوايل سال 204هجري در آنجا باقي ماند(طبري، همان، ج7، صص 435-436، 474و 467/ابن اثير، همان، ج6، ص 298/ابن خلکان، همان، ج2، ص520/براي اطلاع از جزئيات شورش نصر و مقابله ي طاهر با وي، ر.ک به: ابن اثير، همان، ج6، صص 297و 308/ابن عبري، 1986، ص19-23).
با بازگشت مأمون از مرو به بغداد در صفر 204، طاهر نيز به وي پيوست و با پذيرش درخواست هايش، مورد نوازش قرار گرفت (طبري، همان، ج7، ص474-475/ابن مسکويه، 1424ق، ج3، ص 379-380/ابن اثير، همان، ج6، ص357/مسعودي، 1408ق، ج4، صص 29و 334). او در اواخر سال 204هجري به رياست شرطه ي بغداد تعيين شد (ابن طيفور، همان، ص29).
امارت طاهر
از واکنش طاهر نسبت به اين ماجرا، اطلاعي دردست نيست، اما از حوادث بعدي (طبري، همان، ج7، ص492/يعقوبي، همان، ج2، ص321) برمي آيد طاهر نتوانسته است واکنش مناسبي نسبت به اين امر نشان دهد. مأمون هم با مکاتبات پياپي، از او مي خواست در سرکوبي خوارج و ديگر مخالفان بکوشد (شابشتي، 1386، ص146)؛ اما ناتواني - يا نخواستن - او در سرکوبي مخالفان، موجب شد مأمون در مکاتبه اي عتاب آميز به وي اعتراض کند و طاهر هم پاسخي محکم به او داد (هندوشاه نخجواني، 1357، ص169). او نيز با ضرب سکه بدون نام خليفه و سپس حذف نام خليفه از خطبه، عصيان نمود و عملاً اعلان استقلال کرد (باسورث، همان؛ ص82/فراي، 1363، ص206). به ادعاي مورخان، طاهر اندک زماني بعد از عصيان در جمادي الاخر سال 207 در مرو درگذشت (براي اطلاع از روايات مربوط به مرگ او و چگونگي آن، ر. ک به: طبري، همان، ج7، ص490-491/ابن مسکويه، همان، ج3، ص392-393/ ابن اثير، همان، ج 6، ص 381-382/ گرديزي، همان، ص 297/ ابن شادي، همان، ص 354/هندوشاه نخجواني، همان، ص169/دنيل، همان، ص197)؛ اما بر اساس روايت ابوالفرج اصفهاني (1322-1323، ج14، ص37-38) و همچنين ضرب سکه بدون ثبت نام خليفه، به نظر مي رسد فاصله ي عصيان و مرگ او اندک نبوده است (اشپولر، 1369، ص101). ظاهراً او به فارسي سخن مي گفته و محمد تقي بهار(1371، ص103-105) او را به سبب زمزمه کردن کلام موزون «در مرگ نيز مردي بايذ» در هنگام مرگ(ابن طيفور، همان، ص71/طبري، همان، ج7، ص490)، وي را از پيشکسوتان شعر فارسي به شمار آورده است. سفارش نامه ي او به فرزندش عبدالله در هنگام انتصاب به امارت جزيره، مورد تحسين همگان قرار گرفته، يکي از مآثر فرهنگي تاريخ اسلام درباره ي حکومت و سياست در اسلام است (ابن طيفور، همان، ص19-29/طبري، همان، ج7، ص481-489/ابن شادي، همان، ص353).
او در ساخت بناها و آباداني شهرها کوشا بود و آثاري چند از او برجاي مانده يا بدو منسوب است؛ از آن جمله مسجد طاهر در محله خريبه ي بغداد (طبري، همان، ج7، ص457)، طاهرآباد پوشنگ (نفيسي، همان، صص 154و 175) و طاهريه در خوارزم است (ياقوت حموي، همان، ج4، ص8).
انگيزه طاهر براي عصيان
يک حکمران براي تداوم حکومت خود به همدلي و همراهي مردم تحت فرمان خود نياز داشته، هميشه سعي دارد بيشترين ميزان همراهي مردم را جلب کند؛ بدين ترتيب معمولاً نمي توان نيات و انگيزه هاي يک حکمران را چندان متفاوت با خواسته هاي مردم تحت فرمان دانست، بلکه بايد آن را همسو با خواسته ي غالب افراد تحت فرمان - يا حداقل گروهي از آنها - تصور کرد؛ حال ملي گرايي و تلاش براي استقلال کشور که بحثي جديد است و در منابع آن زمان، هيچ شاهدي دالّ بر وجود چنين مفاهيمي نمي توان يافت.
بر اساس گفتمان هاي سياسي رايج در جامعه ي آن روز، عصيان عليه خليفه بايد يا به معني ردّ خلافت به معناي مطلق آن يا مخالفت با مصداق آن باشد. در صورت نخست، بايد او خود را خليفه يا امام جامعه خوانده و يا سخناني در رد خلافت و عدم ضرورت چنين نهادي رانده باشد؛ در اين صورت با نحله ي فکري شعوبيه مرتبط شده، به آنها منسوب خواهد بود؛ اگر چه شعوبيگري به عنوان يک جريان قدرتمند، هنوز حضور داشت، ولي مدرکي دال بر ارتباط و همدلي طاهر با اين جريان نيز دردست نيست (اشپولر، همان، ص423). او در طول عمر 48ساله خود، معمولاً در هر جا و هر زماني با اعراب نشست و برخاست داشت و شاعران تازي گوي را نيز صله مي داد (اکبري، 1384، ص149)؛ لذا تا آنجا که منابع و اطلاعات اجازه مي دهند، اقدام طاهر را نمي توان به معني اول تعبير کرد؛ پس او به جاي انکار خلافت، ظاهراً براي تغيير و تعويض خليفه اقدام کرده، اقدام او را مي توان مخالفت با مصداق خلافت و به معني تلاش براي تغيير خليفه دانست؛ در اين صورت، اين پرسش مطرح مي شود که او بعد از خلع خليفه، بايد چه کسي را به خلافت برساند؟ از آنجا که اين امر نمي توانست بدون باور به يک مذهب واقع شود، پاسخ اين مسئله، به شدت با باورها و بينش مذهبي طاهر در هم تنيده شده، ارائه پاسخ بدان، ماهيت حقيقي اقدام طاهر را روشن مي کند. حال که معلوم شد اقدام طاهر در افکندن نام خليفه از خطبه و سکه، به شدت با باورهاي مذهبي او مربوط است، بايد ببينيم او پيرو - يا هوادار - کدام فرقه ي مذهبي بوده است. با نگاهي با وضعيت فکري و مذهبي آن روز جامعه ي اسلامي، مي توان گفت از باورهاي مذهبي موجود در آن زمان، فقط خوارج و تشيع بودند که ضمن اعتقاد به خلافت، مشروعيت خليفه ي عباسي را باور نداشتند و براي انتخاب افراد صالح ديگر به خلافت، غير از اعضاي خاندان بني عباس، تلاش مي کردند (قادري، 1386، صص49-52 و 62-63). با استناد به مبارزات طاهر با حمزه بن آزرک، به ضرس قاطع مي توان گفت: وي خارجي مذهب نبوده است؛ پس بايد ارتباط طاهر با تشيع و شيعيان را مورد بررسي و ارزيابي قرار داد.
الف) تشيع در خراسان
با توجه به وجود بيابان ها و تناسب موقعيت جغرافيايي منطقه با زندگي و خلق و خوي اعراب، اعراب فاتح، اين منطقه را نيز براي مهاجرت و اسکان قبيله هاي خود مناسب يافتند، لذا قبايلي چند از اعراب شمالي و جنوبي بدين منطقه آمدند و مستقر شدند (سمعاني، همان، ج1، صص391-392و ج4، ص440/ياقوت حموي، همان، ج5، ص369/اشپولر، همان، صص447-448 و 38-39). برخي از اين قبايل عربي، يمني (جنوبي) بودند و عقايد شيعي داشتند (جعفري، 1372، صص143و 195). ديگر افراد شيعي مذهب هم به منظور دوري از پايتخت و ايمن ماندن از آزارهاي حجاج بن يوسف (مسعودي، 1408ق، ج3، صص138و176/خواجويان، 1376، ص62) و هم براي شرکت در غزا عليه غيرمسلمانان به اين منطقه (سمعاني، همان، ج3، ص39-40) مهاجرت کردند و مستقر شدند (اشپولر، همان، 327). به نظر مي رسد دومين هسته ي تشيع در خراسان را همين اعراب مهاجر تشکيل داده باشند. از آن پس نيز هر يک از شيعيان و يا متهمان به تشيع که تحت تعقيب بودند، به قصد رهايي از تعقيب خلفا، بدان جا گريختند و اين منطقه را به يکي از مهم ترين کانون هاي شيعي مبدل کردند؛ لذا بستر مناسبي براي فعاليت هاي شيعيان آماده شد. با تکوين چنين بستري، طبيعي بود که سادات تحت تعقيب علوي نيز اينجا را پناهنگاه مناسبي بدانند و با ورود خود بدين منطقه، به تقويت بستر شيعي کمک کنند (همان). در اين زمان ميزان گسترش تشيع در خراسان را مي توان از توصيف اغراق آميز مسعودي در ذکر داستان قيام يحيي استنباط کرد: «در آن سال هيچ مولودي [بديهي است منظور، نوزاد پسر است] در خراسان زاده نشد، مگر آنکه وي را يحيي يا زيد نام نهادند» (مسعودي، همان، ج3، ص225). داعيان عباسي نيز اين بستر مذهبي را براي تبليغ نهضت خود مناسب يافتند و به منظور بهره برداري از نيروي شيعيان علوي براي خلع يد امويان، شعار مبهم «الرضا من آل محمد» را شعار قيام خود انتخاب نمودند و با استفاده از آن توانستند حکومت بني اميه را سرنگون و خلافت عباسي را پايه ريزي کنند (خواجويان، همان، ص72-74).
از آنجا که تا اين زمان، شيعيان مهم ترين مخالفت ها و قيام ها را عليه خلافت، انجام مي دادند، اکثر مخالفان خلافت را با نام شيعه مي شناختند، لذا برخي محققان، تشيع را به دو گونه ي سياسي و اعتقادي تقسيم مي کنند که تنها وجه مشترک آنها با يکديگر، دشمني با خلفاي اموي بود و البته تشخيص و تفکيک اين دو واقعاً دشوار است (جعفري، همان، صص 275و 280-281).
با روي کار آمدن عباسيان، ظاهراً تشيع سياسي از بين رفت و با قيام هاي شريک بن شيخ المهري در ماوراءالنهر(نرشخي، همان، ص86-89/گرديزي، همان، ص268-269)، محمد نفس زکيه، ابراهيم قتيل باخمري، شيهد فخ و ده ها قيام ديگر عليه خلافت عباسي و به طرفداري از علويان، از يکديگر متمايز شده، و به تشيع عباسي و علوي (هواداران عباسيان و علويان) تقسيم شدند (اشپولر، همان، ص325/خواجويان، همان، ص 74-75). در اوايل قرن سوم نيز مأمون ظاهراً به پيشنهاد وزيرش فضل بن سهل و به منظور آرام ساختن هواداران علوي، امام رضا(عليه السلام)را به ولايتعهدي برگزيد و با انتخاب جامه ي سبز به نشانه ي علويان، عملاً هر دو بخش تشيع را در هم آميخت (ابن اثير، همان، ج6، ص326)؛ لذا تمايز و تشخيص اين دو جريان از يکدگير در زمان مأمون دشوار است؛ البته حضور امام رضا(عليه السلام) در مرو موجب ارادت بسياري از اهالي خراسان به آن حضرت شد و سرانجام اين امر به تقويت تشيع در خراسان و ماوراءالنهر انجاميد.
منبع :فصلنامه علمي-پژوهشي شيعه شناسي شماره 31