زمزم نياز
نویسنده: سید حسین اسحاقی
(شرحى بر دعاى عارفان)
محبت به خدا
حضرت على7 فرمود: »مركب، همان شوق ديدار يار و لقاى محبوب است«.
(محجة البيضاء، ج 1، ص 101)
پس مؤمن بايد پيش از هر چيز، دل را از محبت خدا لبريز كند و انسانى كه از حُبّ خدا بهره اى نداشته باشد، در خسران است. امام حسين7 در اين باره مى فرمايد: »و خَسِرَتْ صَفَقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيباً«.
(مفاتيح الجنان، دعاى عرفه)
شهيد چمران، بنده عاشق و شيداى خداوند هم در اين زمينه سخنى دارد:
خدايا، تو مى دانى كه تار و پود وجودم با مهر تو سرشته شده است و از لحظه اى كه به دنيا آمده ام، نام تو در گوشم خوانده اند و ياد تو بر قلبم گره زده اند.
چنان پر شد فضاى سينه از دوست
كه فكر خويش گم شد از ضميرم
قدح پر كن كه من در دولت عشق
جوان بخت جهانم گر چه پيرم
حافظ
امام سجاد7، شيرينى محبت به خدا را در مناجات »خمسه عشر« بسيار زيبا به تصوير كشيده است:
اى خدا، كيست كه مزه شيرينى دوستى ات را چشيده باشد و غير تو را به جاى تو اختيار كند و آن كيست كه به مقام قرب تو انس يافته و لحظه اى از تو روى گردانيده باشد؟! خدايا، ما را از كسانى مقرر دار كه برگزيدى او را براى قرب و ولايت خود و خالصش كردى براى مهر و دوستى خودت و تشويقش كردى براى ملاقات خود و راضى ساختى او را به قضاى خود.
(همان، مناجات المحبين)
آدمى اگر در وادى محبت خداى قرار گيرد، هيچ حادثه اى او را مضطرب و متزلزل نمى كند، برخلاف انسان هاى غير عاشق و غير مُحب كه مصداق كريمه زيرند:
و بعضى از مردم كسانى هستند كه خدا را به زبان و ظاهر مى پرستند. پس هرگاه به خير و نعمتى مى رسند، اطمينان خاطر پيدا مى كنند و اگر به شر و آفتى برخورد، از دين خدا رو برگردانند. (چنين كسى) در دنيا و آخرت زيان ديده است و اين است همان زيان آشكار. (حج: 11)
خانه دل، حرم پروردگار است و جايگاه غير خدا در آن نارواست. سالك بايد پيش از هر چيز، خانه دل را از عشق و محبت خدا پر كند، آن چنان حبى كه او را از غير محبوبش كوروكر سازد.
من مات قد و قامت موزون تواَم
مفتون جمال روى بى چون تواَم
حاشا كه بگويمت تو ليلاى منى
اما من دل باخته مجنون توام
(ديوان حضرت آيت اللَّه حسن زاده آملى)
يكى از نشانه هاى عاشق خدا اين است كه همواره در فكر و ذكر خداست و تمام وجودش را در محضر خدا مى بيند. در اين زمينه پيامبر اكرم9 مى فرمايد: »مَنْ اَحَبَّ شيئاً اَكْثَرَ ذِكْرَهُ؛ كسى كه چيزى را دوست بدارد، زياد او را ياد مى كند«.
(محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 13، ص 24)
اشك و تيغ، سند عاشقى
خوشا آن قلبى كه لبريز محبت خداست و غريبه ها در آن جايى ندارند. در لسان عرفا بسيار به چشم مى خورد كه قلب سوخته، سند بندگى و عاشقى است. شهيد چمران در اين باره مى گويد:
اگر خداى بزرگ از من سندى بطلبد، قلبم را ارائه خواهم كرد. اگر محصول عمرم را بطلبد، اشك را تقديم خواهم كرد. خدايا، تو مرا اشك كرده اى كه همچو باران بر نمك زار انسان ببارم. تو مرا فرياد كرده اى كه همچو رعد در ميان توفان حوادث بغرّم.
به فرموده امام صادق7: »القَلْبُ حَرَمُ اللَّه؛ قلب، حريم خداست.« اگر ما اين كشتزار دل را به شايستگى نگاهبانى كنيم و(همان، ج 70، ص 25)
نگذاريم علف هاى هرز در آن برويد، تلاش ما ارزش مى يابد و ما را به اوج آسمان ها مى برد، انوار غيب در دل هامان مى جوشد و به ثمر مى نشيند.
امام صادق، آن بحر حقايق
چنين در وصف دل بوده است ناطق
كه دل تنها حرم باشد خدا را
پس اندر وى مده جا ماسوا را
بود اين نقطه تخم رستگارى
كه بايد در ضمير جان بكارى
سپس در حفظ وى كن ديده بانى
كه تا گردد زمينت آسمانى
علامه حسن حسن زاده آملى
خداوند متعال در قرآن كريم خطاب به رسول اكرم9 مى فرمايد:
اِنّ فى ذلك لَذِكرى لِمَن كانَ لَهُ قَلْبُ اَوْ اَلْقى السَّمْعَ وَ هُوَ شهيدٌ.(ق: 37)
همانا در اين (عقوبت ها) عبرتى است براى آن كس كه اهل انديشه است، يا گوش دل فرادهد، در حالى كه (قلبش) حاضر باشد.
همان قلبى كه شهيد چمران در وصفش مى گويد:
اى اشك مقدس، اى عصاره حيات، اى نداى قلب هاى شكسته، اى سرور فرشتگان، اى سكونت توفان ها، اى آرامش قلب، اى نسيم عشق، اى پيام هستى، اى زيبايى، اى عظمت، اى خلود، من حيات خود را مديون تواَم، من وجود خود را از تو يافته ام و اكنون سرنوشت خود را به دست تو سپردم. اى اشك! رحمت خدا بر تو باد كه رحمت خدا را بر من نازل كردى. تو اى اشك، مرا به ابديت پيوند دادى.
اين همه سخن، در قدرشناسى از اشك نابى است كه امام باقر7 درباره آن فرمود:
ما مِنْ قطرةٍ اَحَبُّ اِلَى اللَّهِ مِنْ قَطْرَةِ الدُموعِ فى سَوادِ اللَّيلِ.
(همان، ج 100، ص 14)
هيچ قطره اى نزد خدا محبوب تر نيست از قطره اشكى كه از خوف خدا در تاريكى هاى دل شب از چشم بنده سالكى جارى شود.
الهى، سينه اى درد آشنا ده
غم از هر دل كه بستانى، به ما ده
خداوند لطيف، آن گاه كه ما را اشك آلود و شكسته دل بيند، به اسم »يا لطيف« در ما تجلى مى كند. پس:
ببار از ديدگانم نم نم اى اشك
نشين برشوره زارم كم كم اى اشك
چو اسماعيل زن پايى كه جوشد
ز خاكستان قلبم زمزم اى اشك
و آن گاه كه به عشق الهى دلگرم شديم »كَزُبُر الحديدِ«، در ميدان نبرد با دشمنان بيرونى هم برنده خواهيم شد تا بدانجا(همان، ج 60، ص 216)
كه »تَزوُلُ الجِبالُ لا تَزُلُ! عَضَّ عَلى ناجِذِكَ اَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتِكَ«.
(نهج البلاغه، خطبه 11)
و اگر كاسه سرت را به دست خدا دادى و دندان هايت را به هم فشردى، از او نيز نيرو تزريق مى شود. در نتيجه، در ميدان مبارزه خواهى درخشيد.
شب و شب زنده دارى
اى شب، اى همراز بى همتاى دل
پا نهى هر جا به جاى پاى دل
اى شب اى ميعاد جمله عاشقان
ليلة القدرى تو و قَدرَت نهان
شب، نماز مصطفى را ديده است
شب، مناجات على بشنيده است
هست با گوش دل، شب آشنا
صورت زهرا و حسين و مجتبى
حسان
در سنن النبى آمده است:
بيدارى آخر شب و به عبادت پرداختن، موجب تندرستى جسم و جان و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت پروردگار قرار گرفتن و علامت تمسك به اخلاق و شيوه پيامبران است.
(سنن النبى، ص 141، ح 150)
بنابراين، از نشانه هاى محبت خدا، مناجات و خلوت گزينى و شب زنده دارى است؛ زيرا هر بنده اى، خلوت با حبيبش را دوست دارد، چنان كه خداوند متعال هم به اين مهم اشاره مى كند:
دروغ مى گويد كسى كه گمان مى كند حبيب من است، ولى شب كه فرا مى رسد، او را خواب مى برد. مگر نه اين است كه هر عاشقى، خلوت با حبيب و معشوقش را دوست دارد.
(بحار الانوار، ج 70، ص 14)
شهيد چمران، آن عاشق صادق خداوند مى گويد:
خوش دارم كه در نيمه هاى شب، در سكوت مرموز آسمان و زمين به مناجات برخيزم؛ با ستارگان نجوا كنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنى آسمان بگشايم. آرام آرام، به عمق كهكشان ها صعود نمايم، محو عالم بى نهايت شوم، از مرزهاى عالم وجود درگذرم و در وادى فنا غوطه ور شوم و جز خدا چيزى را احساس نكنم.
انسان عارف با اشك و ناله و شب زنده دارى، حضور را مى طلبد، با حضور قلب آرام مى گيرد و آرامش عاشق در اين است.
بيا اى دل، شبى با ما صفا كن
ز روى عشق، يادى از خدا كن
اگر بيمار خواب و غفلت هستى
به ذكر شب بيا دردت دوا كن
اگر خوابت به سختى غالب آيد
زمين را فرش و دستت متكا كن
بشو مست مى و چنگ و چغانه
سبو را بشكن و غوغا به پا كن
براى شستن گرد گناهان
ميان اشك شب هايت شنا كن
نمازى را كه بى عشق رخ يار
به جاى آورده اى، از نو، قضا كن
يكى از ظرايف كشف رموز غيبى، بيدارى در دل شب است. آدمى با شنيدن اين پيغام ها و رمزها در دل شب، به سوى خدا ره مى برد. ازاين رو، شرط است كه براى لقاى محبوب، اسرار اين راه را بايد فرا گرفت و در كلاس هميشه برپاى سحرگاهان حاضر شد كه:
مرا سرمايه دنيا سحر شد
خيال اين و آن از دل به در شد
چنان تير عنايت خورده بردل
كه از اسرار غيبى باخبر شد
با شب زنده دارى و سحرخيزى، انسان مشمول اين كريمه قرآنى مى شود كه: »آنان (متقين) مقدارى از شب را استراحت مى كردند و در سحرگاهان به استغفار مى پرداختند و در اموال آنها حقى براى نيازمند و محروم وجود داشت«.
(نك. اسماعيل منصورى لاريجانى، »زمزم عشق«، نشر فرهنگى رجا، 1379، صص 1 - 74 (اين متن با استفاده از متون اين كتاب آماده شده است))
درد و غم، درد بى درمان انسان
خدايا، تو را شكر مى كنم كه غم را آفريدى و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختى و مرا هم از اين نعمت بزرگ توانگر ساختى.
خدايا، تو را شكر مى كنم كه به من درد دادى و نعمت درك درد عطا فرمودى.
خدايا، همه چيز را به من ارزانى داشتى و بر همه شكر كردم. جسم سالم و زيبا دادى، پاى قوى و تند و چالاك عطا كردى، بازوان توانا و پنجه هنرمند بخشيدى و فكر عميق و ذهن شديد دادى. موفقيت هاى فراوان نصيبم كردى و از همه زيبايى ها و از همه كمالات به حد نهايت به من عطا كردى. بر همه اش شكر مى گزارم. با اين حال، اى خداى بزرگ! چيزى را بيش از همه بر من بخشيدى كه از شكرگزارى آن ناتوان هستم و آن، درد و غم است.
درد و غم، از وجودم اكسيرى ساخت كه جز حقيقت چيزى نجويد، جز فداكارى راهى برنگزيند و جز عشق چيزى از آن پديد نيايد.
درد و غم، وجود انسان را از ناخالصى ها مى زدايد. علامه مجلسى؛ در اين باره روايتى زيبا از امام صادق7 نقل مى كند كه:
الحُزْنُ مِنْ شعار العارفين لِكَثْرَةِ وارِداةِ الْغَيْبِ عَلى سَرائِرهِمْ.
(بحارالانوار، ج 72، ص 70)
حزن، شعار عارفان است، به دليل كثرت و فزونى واردات غيب در بواطن آنها. كسى كه صاحب درد و غم است، عاشقى از خود گذشته در راه خداست و حاضر است در راه او جان و هستى خويش را فدا كند. اشك ريزانِ اين افراد، نشان از عاشقى است كه در راه او به وجد آمده و پروانه وار در پى وصال است. اين طبيعت انسان عاشق است، چنان كه مولوى نيز مى گويد: »وقتى من دنبال حقيقت عشق مى گشتم، به صحراى كربلا كه رسيدم، ديدم عجب رقص مستانه اى برپاست.« امام خمينى؛ در وصف شهيدان فرموده است: »شهدا در قهقهه مستانه و شادى وصولشان، عند ربهم يُرزَقونند.« آرى، انسان وقتى رخسار نگار را ديد، ديگر به هيچ چيز دل نمى بندد و همه را هيچ مى انگارد و تنها به دنبال او مى رود. از پوستين تن رها مى شود و خود را در محضر دوست مى بيند و به فرموده امام صادق7:
و لَوْ حُجبَ الحُزْنُ عَنْ قُلُوبِ العارفين ساعَةً لاَسْتَغاثُوا.
(همان)
اگر يك لحظه حزن را از قلب عارفان بگيرى، فريادشان بلند مى شود.
مرا دردى است اندر دل كه درمانش نمى خواهم
گرفتار همين باشم كه پايانش نمى خواهم
بلا، وسيله خوديابى
درد، دل آدمى را بيدار مى سازد، روح را صفا مى دهد، خودخواهى را نابود مى كند، و فراموشى را از بين مى برد و انسان را متوجه وجود خويش مى كند. انسان گاه خودش را فراموش مى كند كه بدن دارد؛ فراموش مى كند كه چقدر ضعيف است؛ فراموش مى كند كه مسافر الى الله است، كه بايد كجا برود.
درد، انسان را متوجه خويش مى سازد، اينكه چه بكند و به كجا برود و به هشدار قرآن توجه كند كه: »اِنّ الْاِنسانَ لَيطغْى اَنْ رَآهُ اِسْتَغْنى؛انسان اگر خودش را بى نياز ديد، دچار سركشى و غرور مى شود.« (علق: 6) يا در جاى ديگرى از قرآن آمده است: »بعضى از بندگان وقتى به نعمت مى رسند، فراموش مى كنند و هرگاه به رنج و گرفتارى دچار مى شوند، به سوى ما مى آيند.« بنابراين، حكمت رنج و مصيبت اين است كه به خود بيايند. امام باقر7 در روايتى مى فرمايد:
هرگاه خداى تبارك و تعالى، بنده اى را دوست بدارد، او را در بلا غوطه ور مى سازد و باران بلا را بر سر او مى ريزد. چون به درگاه خدا دعا كند، فرمايد لبيك بنده من! اگر خواسته تو را به زودى دهم، توانايم، ولى اگر برايت ذخيره كنم، براى تو بهتر است.
(كلينى، اصول كافى، ج 3، ص 352)
در قرآن آمده است:
يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ (انشقاق: 6)
اى انسان! همانا رنج و مشقت تو در راه خداست تا اينكه عاقبت به ملاقات و حضور پروردگارت برسى.
علامه بزرگوار طباطبايى درباره اين آيه مى فرمايد:
اين كدح، خود كاويدن است، كوشش توأم با جوشش است. هر چه انسان جوشش داشته باشد، به كوشش او اضافه مى شود و هرچه كوشش كند، به جوشش مى رسد. يك عده هستند كه كوشش بى جوشش دارند، اينها فايده ندارد.
لازمه بيدارى، پاكى فطرت از زنگارها و زدودن غبار غفلت و دنيازدگى است. چيزى كه درون انسان را پاك و مصفا مى كند، وجود درد و غم است. بر اين اساس، شهيد چمران مى گويد:
خدايا، تو را شكر مى كنم كه مرا با درد آشنا كردى تا درد دردمندان را لمس كنم و به ارزش كيميايى درد پى ببرم و ناخالصى هاى وجودم را در آتش درد دردمندان بسوزانم و هواهاى نفسانى خود را زير كوه غم و درد بكوبم و هنگام راه رفتن بر روى زمين و نفس كشيدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پى ببرم و موجوديت وجود خود را احساس كنم و او را به حركت وادارم.
گاهى انسان هر چه مى كوشد، به حزن درونى و معنوى نمى رسد كه در اين حال، همدردى با ديگران كارساز است. در روايتى از اميرالمؤمنين على7 آمده است: »ما جوهر شيعيان را در بلا تعيين مى كنيم.« و باز مى فرمايد: »نردبانى كه انسان(نهج البلاغه، حكمت 317)
را به سوى خدا بالا مى برد، همين نردبان بلاست«.
(بحار الانوار، ج 67، ص 235، ح 53)
شهيد چمران هم در مضمونى بسيار زيبا، اشاره مى كند انسانى كه سختى نديده است و بار مشكلات را در زندگى بر دوش نمى كشد، طبيعى است كه اجر او بسيار كم است و كسانى كه درد و رنج بسيارى را تحمل مى كنند، به همان ميزان مزد مى برند. اين شهيد عزيز مى گويد:
من اعتراف دارم كه خداى بزرگ، انسان را به اندازه درد و رنجى كه در راه خدا تحمل كرده است، پاداش مى دهد و ارزش هر انسانى به اندازه درد و رنجى است كه در اين راه تحمل كرده است و مى بينى كه مردان خدا بيش از هر كس در زندگى خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند. على بزرگ را بنگريد كه خداى درد است كه گويى بند بند وجودش با درد و رنج جوش خورده است. حسين را نظاره كنيد كه در دريايى از رنج و شكنجه فرو رفت كه نظير آن در عالم ديده نشد. زينب كبرى را ببينيد كه با درد و رنج انس گرفته است.
و به راستى كه: »اِنّ عظيمَ الاَجْرِ مَعَ عظيمِ البلاء؛ هر كس بلايش بيش باشد، درجه اش بالاتر است«. و به قول رودكى:
اندر بلاى سخت پديد آيد
فضل و بزرگ مردى و سالارى
مولوى نيز در وصف آيه معروف »وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمامًا«، مى گويد:
تا بيالاييم صافان را ز دُرد
چند بايد عقل ما را رنج بُرد؟
(ناصاف P}
امتحان هاى زمستان و خزان
تاب تابستان بهارى هم چو جان
بادها و ابرها و برق ها
تا پديد آرد عوارض فرق ها
بدين ترتيب، تا انسان درد نكشد، غريب نمى شود و تا غريب نشود، تنهايى را احساس نمى كند و تا تنها نشود، خلوت انس با محبوب را هم درك نخواهد كرد، ازاين رو شعار عارفان اين است كه:
درون سينه ام دردى است كه درمانش نمى خواهم
گرفتار غمى باشم كه پايانش نمى خواهم
مرا فيض غم و دردت به دل بس باشد و ديگر
بهشت عارفان با حور و غلمانش نمى خواهم
خداوند، يگانه مشترى جان و مال مؤمنان
عارف و مؤمن واقعى، دنيا را بازارى مى بيند و به دنبال مشترى مى گردد. بهترين مشترى جان و مال مؤمنان خداست و با غير خدا معامله كردن، حاصلى جز ضرر و زيان ندارد. شهيد چمران، عارف وارسته مى گويد:
خدايا از اين دنياى غريب، از اين دنياى سياست و تزوير خسته و اندوهگين شده ام، فقط سعى مى كنم به دنبال حق بروم و خود را به هيچ معبود ديگرى جز خدا نفروشم و براى آنكه در مقابل ظلم و كفر رويين تن شوم و شرف ايمانى خود را از خطر تعرض محفوظ بدارم، سعى مى كنم بر آنچه آسيب پذير است و ممكن است ملعبه دست سياست بازان قرار گيرد، قلم بطلان بكشم و از مال و منال خود، از جان و هستى خود و حتى از نام و نشان خود بگذرم و بدين وسيله بازيگران شعبده باز را خلع سلاح كنم تا هرچه كردند و هرچه خدعه نمودند و هرچه تهديد كردند، كارگر نشود.
مؤمن بايد در همه حال خداجو باشد. خداوند سبحان، هر صبح و شام، فرشتگان درگاهش را مى فرستد تا قلب و جان ما را ببويند و بر آن قيمت گذارند، خوشا آنان كه بهايى در پيشگاه خدا دارند و خداوند، خود، مشترى جان و مال آنهاست. آدمى نبايد خويشتن خود را به ثمن بخس و متاع قليل بفروشد. آنان كه خود را ارزان مى فروشند، زيان كارترين در دنيا و آخرتند. خداوند به پيامبرش مى فرمايد: »هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِاْلأَخْسَرينَ أَعْمالاً؛ چه كسانى هستند كه مى خواهند خودشان را به دنيا بفروشند.« (كهف: 103) و »الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا«. (كهف:103)
شاعر نامدار سعدى شيرازى مى گويد: پدرم در برابر نمره هاى خوبم، برايم انگشترى خريد؛
كه در خرديم لوح و دفتر خريد
برايم يكى خاتم زر خريد
بدر كرد ناگه يكى مشترى
به خرمايى از دستم انگشترى
و من در برابر پيشنهاد خرما فروش، در ازاى يك دانه خرماى شيرين، انگشترم را فروختم.
و چه بسا انسان هايى كه خود را به كمتر از يك دانه خرما مى فروشند. بنابراين، انسان بايد سعى كند ريشه تعلق به دنيا را در خود بخشكاند كه »حُبُّ الدُّنيا رأسُ كُلِّ خَطيئَةِ؛ محبت دنيا، سرچشمه همه گناهان است«.
(بحار الانوار، ج 14، ص 298)
شهيد چمران مى گويد:
پروردگارا! آن چنان ما را از دنيا و مافى ها بى نياز كن كه در قربانگاه عشق تو همچون ابراهيم مشتاقانه حاضر شويم تا اسماعيل وجود خود را در راه هدف مقدست قربانى كنيم.
نفس ما در حكم اسماعيل است و هر گاه اراده كرديم كه او را در پيشگاه خدا قربانى كنيم، او بايد تسليم باشد. ولى اگر اراده كرديم كه او را ذبح كنيم و او فرار كرد، بايد بدانيم كه نفس مان بسيار شقى و خطرناك است. پس هر زمان كه ما اراده قربانى كرديم و نفس هم تسليم بود، يعنى كه اسماعيل نفس ما تسليم است.
ما كشته نفسيم و پس آوخ كه برآيد
از ما به قيامت كه چرا نَفْس نكشتيم
سعدى
دنيا، عرصه پهناور امتحان
من اين قدر احساس بى نيازى مى كنم كه در زير شديدترين حملات هم از كسى تقاضاى كمك نمى كنم، حتى فرياد برنمى آورم، حتى آه نمى كشم، در دنياى فقر آن قدر پيش مى روم كه به غناى مطلق برسم و اكنون اگر اين كلمات درد آلود را از قلب مجروحم بيرون مى ريزم، براى آن است كه دوران خطر سپرى شده و امتحان به سر آمده است و كمر فقر شكسته و همت و اراده پيروز شده است.
انسان بايد آن قدر خودش را از اغيار تهى كند كه غير خدا در او جاى نگيرد كه اين حالت، موجب عزت نفس در عين بى نيازى از ديگران مى شود. عده اى از ما هم خواهان دنيا هستيم و هم ولايت و با اين حال، خود را شيعه واقعى مى ناميم و اين ممكن نيست؛ زيرا شيعه مولا على7 دنيا را محل رسيدن به آرزوها نمى بيند:
عز دنيا بايدت با دين بهم
دين و دنياى كسى نايد بهم
چنان كه شهيد چمران مى فرمايد:
دنيا، ميدان بزرگ آزمايش است كه هدف آن، جز عشق چيزى نيست. در اين دنيا همه چيز در اختيار بشر گذاشته شده و وسايل و ابزار كار فراوان است، عالى ترين نمونه هاى صنعت و زيباترين مظاهر خلقت، از سنگريزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنايتكار تا دل هاى شكسته يتيمان، از نمونه هاى ظلم و جنايت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چيز و همه چيز در اين دنياى رنگارنگ خلق شده است. انسان را به اين بازيچه هاى خلقت مشغول كرده اند، هر كسى به شأن خود به چيزى مى پردازد، ولى كسانى يافت مى شوند كه سوزى در دل و شورى در سر دارند كه به اين بازيچه راضى نمى شوند.
اين سخن، بارقه اى از كلام خداوند است كه مى فرمايد:
يعلمونَ ظاهِراً من الحياةِ الدُّنيا و هُمْ عن الاخرةِ هُمْ غافلون. (روم: 7)
عده اى به همين زيبايى هاى ظاهرى دنيا دل خوش دارند و از زيبايى هاى باطنى آن بى خبرند.
امام على7 در آشتى ناپذيرى دنيا و آخرت مى فرمايد:
دنيا و آخرت دو دشمن دوگانه و دو راه جدا از همند، پس هر كه دنيا را دوست بدارد و خويشتن را به ولايتش بسپارد، به آخرت كينه مى ورزد و آن را دشمن مى گيرد و اين دو در مَثَل، شرق و غرب را ماند كه هر كس در اين ميان در حركت است. به هر ميزان به هر يك نزديك شود، به همان ميزان از ديگرى دور مى شود و اين دو دافع يكديگرند.
(نهج البلاغه، حكمت 103)
عده اى از انسان ها تمام وجودشان در اسارت دنيا و شيطان است و عده اى ديگر از چشمه سار معنويت مى نوشند و متاع دنيا در نزد آنان پست و بى ارزش است. چنان كه عارف دنيا رسته اى چون شهيد چمران مى گويد:
چون اين لذت ها را به من چشاندى، به ناپايدارى دنيا و خوشى هاى زودگذر آن پى بردم و از غوغاى حيات گذشتم. خدايا تو را شكر مى كنم كه از پوچى ها و ناپايدارى ها و خوشى ها و قيد و بندها آزادم ساختى و مرا در طوفان هاى خطرناك حوادث رها كردى و در هياهوى حيات، در مبارزه با ظلم و كفر غرقم كردى و مفهوم واقعى حيات را به من فهماندى.
مولا على7 مى فرمايد: »الدنيا دارُالفراق؛ دنيا محل هجران است«.
(مستدرك الوسايل، ج 2، باب 79، ص 478)
فرصت عمر قليل است و به يك نيم نگاه
ديده را بسته ز آمال جهان بايد رفت
هر كجا صحبت خودبينى و خودآرايى است
فارغ از خدعه اين بى خبران بايد رفت
هر چه آدمى از قيد و بند دنيايى رها باشد، اوج مى گيرد و به بالا مى رود كه:
ما ز بالاييم و بالا مى رويم
ما ز درياييم و دريا مى رويم
(مولانا)
حضرت على ابن الحسين7 مى فرمايد:
دنيا پشت كرده است و كوچ مى كند و آخرت روى كرده است و مى آيد و براى هر يك از اين دو فرزندانى هست، پس شما از فرزندان آخرت باشيد و نه از فرزندان دنيا و از زاهدان در دنيا باشيد كه به آخرت مشتاقند.
(بحار الانوار، ج 70، ص 314)