رقص پرواز

كه با جان شيرين نماند وداع و سازد وي از كشور خود دفاع ز «فردوسي» ام اين نكته ياد كه داد سخن همچو او كسي نداد دريغ است ايران كه ويران شود كنام پلنگان و شيران شود
يکشنبه، 17 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رقص پرواز

رقص پرواز
رقص پرواز


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 

سرباز
 

كه با جان شيرين نماند وداع
و سازد وي از كشور خود دفاع

ز «فردوسي» ام اين نكته ياد
كه داد سخن همچو او كسي نداد

دريغ است ايران كه ويران شود
كنام پلنگان و شيران شود

چنين گفت موبد كه مردن به نام
به از زنده دشمن بر او شادكام

رقص پرواز

به بسمل ترين مرغ پرواز عشق
كه هر ذره دارد سرآغاز عشق

چه گويم من از رمز پروازها
ز آواز پرها ز اعجازها

جام لَدُن

بجوشيد از شوق جام لَدُن
به آيين پرواز و آهنگ كُن

اگر طايرم بال وا مي كنم
به پرواز رقص سما مي كنم
كه بسمل در اينجا تپش ساز كرد
زبان دلم را چنين باز كرد

ز «خلعتبري» مي كنم ياد من
كه شهپر بُدش ز اطلس و نسترن

به عشق حسين عاشق كربلا
به كابين نشستي چه بي ادعا

شراري فروزان به خونش بُدي
كه چون مشعلي رهنمونش بُدي

به كردار خورشيد پرتو فشاند
ز نورش به هر جا فروغي نشاند

بيامد در اين ژرف دريا فرود
بمانند قوي ز اوج صعود

شكوهي كه در اوج پرواز اوست
برازنده رمزي ز اعجاز اوست

سرافراز بازش شكاري ترين
پرش جنس پولاد حق اليقين

به نيروي تقوا و فرهنگ و هوش
گرفت اهرم و بركشيدش خروش

در آژير احساس پرواز او
شكستي همه خيل ناو عدو

چنين گفت عيسي از قول او
سبكبال پرواز بي هاي و هو

كه آني بند غافل از بعثيان
ز دريا و از اسكله ناوگان

در اين آسماني سپهر كبود
افق بود و نه طاق عرش ودود

دل آبي پرنده زميني بخاست
و تا اچ 3 از سرعت خود نكاست

برون مرزها را به هم بردريد
پس از شهر بغداد تا الوليد

شنيدم من از تورج رادمرد
امير سرفراز روز نبرد

شعيبيه را ز آتشي برفروخت
كه چشم شب قيره گون را بسوخت

كه خلعتبري گشتي بر آسمان
چه شاهين شهاب ره كهكشان

ببين سام6 هشتمين موشك است
كه از چف فلر راهي پاتك است

هنر آفريدي در اين رزمگاه
تنكابنين آهنين سپاه

گهي رو به صحرا گهي در خليج
به همراه فوج عقابان بسيج

خليج اي خليج خوش پارسي
كجا گل برابر شود با خسي

به شيرودي آن شير مرد خدا
ارسطوي فضلش پرستو نما

چه گويم از ايثار و فرّ هنر
عروس همه شهرها رامسر
ظفرمند شهري پر از تك سوار
كمر بسته بر جنگ و بر كارزار

گرانمايه شهري ز مشك و گهر
پراكنده عطرش همه بحر و بر

خوشا رامسر شهر سرسبز عشق
تمام ديارش بود مرز عشق

كند مردم رامسر افتخار
به اين كهنه سرباز شهر و ديار

همان از بن چرخ نيلوفري
تو را داده است اين چنين سروري

ببويند خاكت ز نزديك و دور
كه الحق تويي شهر درياي نور

عزيزي اگر هست يادش كنيد
به تنديسي از فتح شادش كنيد

ز اعقاب احرار فرخنده بود
دل از جسم خاكي بياكنده بود

رمضاني مي گفت دانا بُدي
به پرواز جنگي توانا بدي

فلاني كه فخر عقابان از اوست
ز پرواز او هر كجا گفتگوست

به هر جا حديثش بهار دل است
خرام نفس بوي گل محمل است

به قول حسن در دل آسمان
به جرأت دلير و ابر قهرمان

چه ها ديده سيمرغ شيرود كوه
كه هر جا نشيند بگيرد شكوه

بگفتا كه گر ذره خاك وطن
بچسبد به پوتين هر اهرمن

بشويم به خونم آن ذره خاك
مطهر شود همچنان پاك پاك

چه دارم بجز جان شيرين و تن
كه تقديم دارم به هر هموطن

شهادت مرا گر شود افتخار
به بالين من بانگ شادي ببار

چه ميرزاي كوچك بزرگ زمان
به شيرود كوه هم كنيد آشيان

به چشم سرم گرچه كم بينمت
به چشم دلم دمبدم بينمت

چو از باند برخاست خلعتبري
به نور سعادت بشد رهبري

گل خنده اش مايه ناز بود
پر و بال او چون ملك باز بود

به دريا دلي شهره در آسمان
چو ققنوس قاف ره بي نشان

اگر شهره جنگ دريايي است
چو (دوران) عروجش تماشايي است
رفيقان هم سينه و سنگرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو طياره برخاست زي كائنات
برون آيد آتش ز والعاديات

به طياره ها مي كنند اقتدا
اذا زلزلت ارض زلزالها

شجاعت دلش را الهي نمود
حماسه حماسه به عزمش فزود

ببين گنبد موسي كاظم عليه السلام است
كه عشق ولايت به ما لازم است

شنيدم من از ليدري وصف او
دگر تيز پرواز خوش خلق و خو

كه او اوزا را چنان غرق كرد
كه خود را چنان مشعل شرق كرد

نگاهش چو خورشيد عالي نظر
لبش از تبسم چو فيض سحر

به كابين چو او لحظه اي مي نشست
پر كركسان ستم مي شكست

نبردي هوايي و آتش فزون
يكي كركس دون بشد سرنگون

بيامد يكي موشك از دوردست
به سنقر پر و بالش از هم گسست

دريغا اجل ناگهان در رسيد
فرامين به دستش همه قفل ديد

به كابين بسته به چتر گران
همه شاخص مرگ پيش دوان

گهي لولول روي دريا پريد
چو قوي سپيدي كه گشتي شهيد

فرستيم بر روح پاكش درود
پس از ذكر صلوات و حمد و شهود

خطر بود و آژير و جنگ و گريز
عطش بود و آتش زمين لاله خيز

درودي به آرش كه فرزند توست
كمانگير ايران روز نخست

خدايش دهد فر و ايمان و هوش
به نصر و من الله و بانگ سروش

مرا بيش از اين حد توصيف نيست
كه خورشيد محتاج تعريف نيست

گرفتم زمين و زمان را سراغ
جهان جز شهيدان ندارد چراغ

و با نجم هم يهتدون را بخوان
تو اي ره شده گم از اين كاروان

كه سر فصل پرواز تو باقي است
شراباً طهورا تو را ساقي است

سپاس از تو اي يار هدهد نشان
كه دريا دلي و بلند آشيان

كه امروز پيروزي روز ماست
بلند آسمان اختر افروز ماست
بماند بجا راز پروازها
گر انجام بود و گر آغازها...

ميشه سوي آسمان پر زد و رفت

ميشه از تو قصه گفت و زنده شد
ميشه همبازي يه پرنده شد

ميشه سوي آسمون پر زد و رفت
به شباي خسته آذر زد و رفت

ميشه سنگرارو بو كرد و پريد
ميشه جز خداي خود هيچي نديد

ميشه مثل غزلي تازه شكفت
همه حرفارو با ستاره گفت

دل هم سنگرا پاره پاره شد
آسمونمون پر از ستاره شد

ميشه از شباي عاشقي بگيم
از نجابت «دقايقي»(1) بگيم
 

پي نوشت ها :
 

2-برادر پاسدار شهيد اسماعيل دقايقي فرمانده لشگر 9 بدر.
 

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388
خراب آن دياري به دوران بود
كه خالي ز سرباز و ايمان بود



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.