آشيانه پرواز

خوش شنيدم ز اوستادي راد آن زماني كه بود در بغداد چون سنايي حكيم و مرد سخن در كفش جمله مات نرد سخن نبود برقرار دايم ظلم هست ناقوس مرگ ظالم ظلم
يکشنبه، 17 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آشيانه پرواز

آشيانه پرواز
آشيانه پرواز


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 

دل زمين
 

چون سنايي حكيم و مرد سخن
در كفش جمله مات نرد سخن

نبود برقرار دايم ظلم
هست ناقوس مرگ ظالم ظلم

از تفنگي كه نيست تير در آن
دو تن آشفته اند و دل نگران

آن كه دارد تفنگ را در كف
و آندگر آن كه تير راست هدف

او كه هم شمع انجمن ها بود
اوستاد سخن به گفت و شنود

با نظامي هميشه همدل بود
بهر ايران زبان به مدح گشود

(هست گيتي چو جسم و ايران دل
نيست گوينده زين قياس خجل

چون كه ايران دل زمين باشد
دل ز تن به بود يقين باشد)

قتل و غارت نشان هر جنگ است
زين جهت جنگ موجب ننگ است

جنگ هر چيز هست عنوانش
بهر غارتگري است پايانش

جز دفاعي كه مايه شرف است
و به عالم هميشه يك هدف است

حب ميهن طبيعي و فطري است
در دلي نيست كاين محبت نيست

حيواني نباشد اندر دهر
كه ندارد از اين محبت بهر

آنكسي كو وطن ندارد و دل
دين و ايمان او بود زايل

خاطرم آمد از امين ادب
پارسا شاعر نكو مطلب

حاصل جنگ جز زيان نبود
كاشكي جنگ در جهان نبود
هر طلوعي غروبي خواهد داشت
اي خوش آنكس كه بذر نيكي كاشت

صلح و سازش نشانه فضل است
جنگ و تزوير نشانه جهل است

تازه رايي از رفيع و امين
كه پژوهشگرند و اهل يقين

اين به تاريخ ما عيان باشد
نقر بر سنگ باستان باشد

كه سه چيز است مايه افساد
دشمن و خشكسالي، دروغ زياد

آنچه كرده است و مي كند صدام
سر به سر دشمني است با اسلام

هستي خلق را به يغما داد
نام آن را جنگ قادسيه نهاد

هر كه روزي به خاك ايران تاخت
كشور و مال و جان خود را باخت

آشيانه پرواز
به آشيانه اين انقلاب پر بزنيد
چو تيغ بر سر دشمن هميشه سر بزنيد

خروش خنده حق است در نگاه شما
كه هست سنگر ايمان در اين پناه شما

شما بزرگ و سرافراز روزگار منيد
شما امير سپاه غرور اين وطنيد

سر از تواضع اگر خم كنيد بالائيد
به هر شكستگي بخت خويش والائيد
نه پاي رفتن از اينجا كه دل به ره داديد
كه شعله بر تن انديشه تبه داديد

شما ز مكر و فسون اعتراض خود گفتيد
به پاي خنجر مكر و فريب آشفتيد

شما كه پر زده تا اوج عرش افلاكيد
چراغ مانده به دستان مردم خاكيد

عقاب عرش خدائيد در همه دوران
كه پر گشوده و رفته به محضر يزدان

شما بلند و رفيع ايد خوش به حال شما
كه هست نه فلك عشق زير بال شما

به‌ آشيانه اين انقلاب جاويديد
چراغ آينه ها را طلوع خورشيديد

سلام سبز خدائيد بر كوير زمين
شما كه كشته عشقيد دستگير زمين

شما كه معبد معبر بنا به خون كرديد
شما كه هر چه بت خيره سرنگون كرديد

شما كه پرچم عشقيد بر فراز زمين
وضوي خون شما شد گل نماز زمين
عقاب ها همگي بال و پر گشوده رويد
به روي شاخه طوبي خوش بپريد

شما كه آبي دل هايتان اهورايي است
شما كه در دلتان موج نور دريايي است

هميشه بال شما دور از قضا و بلا
چه در زمين و چه در آسمان چه در دريا

به استقبال از رضي الدين آرتيماني
بخش نخست
ساقي نامه

«رضي»(1) آمدم سوي ميخانه ات
كه لب تر كنم ز پيمانه ات

به من ساغر و باده حق بده
از آن آتش و نور مطلق بده

چه ديدي كه مست الهي شدي
چو خورشيد شام سياهي شدي

چه خوردي كه از نعره مستيت
برون گشتي از خرفه هستيت

به شوريده گانت بده ساغري
كه تو بنده ساقي كوثري

خرابم كن از آن مي آتشين
بنوشانم از باده عشق و دين

وزان مي كه آتش زند سينه را
و صيقل دهد روح آيينه را

از آن مي كه جادوي حيرت بود
از آن مي كه اكسير غربت بود

از آن مي كه جوياي رازم كند
به پرواز چون شاهبازم كند

مرا بال و پر ده كه پران شوم
به هر نكته تسخير جانان شوم

تقرب به درگاه مولا كنم
شراري در اين سينه برپا كنم

بنوشانم از ساغر حيدري
مبادا كه بر بنده ات منگري

تو نوشيده يي جام ديوانگي
از آن ساغر پاك فرزانگي

ز مستان ميخانه ات مي شوم
گداي در خانه ات مي شوم

جمال محالي كه تو ديده يي
شراب زلالي كه نوشيده يي

نشانم بده تا به رقص آريم
بگيري ز من چشم هشياريم
در اين ره گمم كن كه پيدا شوم
اگر قطره ام موج دريا شوم

بنوشان به من آب انگور را
نشانم بده آتش و طور را

بده ساقي آن آب آتش مزاج
كه با هستي من كند امتزاج

ز آتش خواصي بسوزاندم
خلاصم نمايد ز هست و عدم

نه دينم بماند و نه دنيا بماند
قدم هاي غفلت به صحرا بماند

بده مي كه عمرم به غفلت گذشت
مده انتظارم كه فرصت گذشت

تو سر منزل مقصدي يافتي
علي عليه السلام ديدي و احمدي صلي الله عليه و سلم يافتي

علي عليه السلام را گدا گشتي و شه شدي
ز اسرار آيينه آگه شدي

علي عليه السلام نور و آيينه حق بود
علي عليه السلام جلوه ذات مطلق بود

سر خُم كجا تا سري خم كند
كه من ترك خاك دو عالم كنم

به حيرت نشينم دمي با مغان
تو بنشسته يي نزد كروبيان

خط سوم عشق را خوانده يي
تو كه دفتر عقل سوزانده يي

من از خاك «كرزان»(2) سر بر كنم
كه از ساغر تو لبي تر كنم

ز خاكي كه رشك دو عالم بود
گمانم بهشت مسلم بود

همان خاك و گل كه آبيارش خداست
گياهي به مظلومي من كجاست

مي ام ده از آن ساغر جست و جو
كه چون خم شوم فارغ از گفت و گو

مي و ساغر و بزم و ساقي شوم
فلاطون اشراق باقي شوم

كسي كز مي عشق ساغر چشيد
ز عالم به جز رنگ حيرت چه ديد؟

نشاني نماند ز نقش قدم
فشانم ز دامن غبار عدم

ز غفلت مرا خواب دوشين بس است
كه سيب هوس خوردنم نارس است

شب غفلت دوش فهميده ام
گل از شاخه معرفت چيده ام

چه گويم به دل از غم اين و آن
طلسم خيال است تفتيش جان

پي نوشت ها :
 

1-شاعر قرن يازدهم شاه عباس، صاحب ساقي نامه مشهور «الهي به مستان ميخانه ات».
2-بر وزن گرگان؛ محل اجتماع دانايان. «كر+زان»(اوستايي) تاريخ كرزان غلامحسن سوري
 

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388
خوش شنيدم ز اوستادي راد
آن زماني كه بود در بغداد



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.