بانگ کوبنده

كرسنت اينترنشنال(Crescent International) و موسسه انديشه معاصر اسلامي، روز بيست و سوم آوريل سال 2006 به مناسبت دهمين سال درگذشت دكتر كليم صديقي- اين شخصيت بي‌نظير جنبش اسلامي در جهان امروز- اقدام به برگزاري مراسم بزرگ‌داشتي با «موضوع افراط‌گرايي و ميانه‌روي در جنبش اسلامي» كرد. كرسنت اينترنشنال در پي‌گيري انتشار مجدد برخي از آثار ارزشمند و مهم آن مرحوم، مقدمه‌ ايشان بر كتابي را كه هيچ‌گاه به مرحله چاپ نرسيد در دستور كار خود قرار داد. مقاله ذيل خطوط كلي استنباطات ايشان از جنبش اسلامي و چالش‌هاي آن را ارائه مي‌كند...
دوشنبه، 18 ارديبهشت 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بانگ کوبنده

بانگ کوبنده
بانگ کوبنده


 

مترجم: ع. ف. آشتياني




 
كرسنت اينترنشنال(Crescent International) و موسسه انديشه معاصر اسلامي، روز بيست و سوم آوريل سال 2006 به مناسبت دهمين سال درگذشت دكتر كليم صديقي- اين شخصيت بي‌نظير جنبش اسلامي در جهان امروز- اقدام به برگزاري مراسم بزرگ‌داشتي با «موضوع افراط‌گرايي و ميانه‌روي در جنبش اسلامي» كرد. كرسنت اينترنشنال در پي‌گيري انتشار مجدد برخي از آثار ارزشمند و مهم آن مرحوم، مقدمه‌ ايشان بر كتابي را كه هيچ‌گاه به مرحله چاپ نرسيد در دستور كار خود قرار داد. مقاله ذيل خطوط كلي استنباطات ايشان از جنبش اسلامي و چالش‌هاي آن را ارائه مي‌كند...
حتي اگر انقلاب اسلامي در ايران به وقوع نمي‌پيوست، باز هم اين كتاب يا چيزي با همين محتوا به همين زودي‌ها منتشر مي‌شد. من انديشه‌هاي مطروحه در كتاب را مدت‌ها پيش از آن كه انقلاب اسلامي با انفجار خيره‌كننده‌اش پا به عرصه وجود بگذارد؛ در ذهن خود پرورانده و قصد بيان آن‌ها را داشتم. البته مسلم است كه درصورت عدم پيدايش انقلاب اسلامي و ظهور امام‌خميني(ره)، انديشه‌ها و تفكرات من جنبه آزمايشي‌تري به خود مي‌گرفت. ما براي محك‌زدن اين انديشه‌ها به‌شدت نيازمند آزمايشگاه واقعي و زنده‌اي بوديم كه اين امكان را انقلاب اسلامي براي ما فراهم ساخت. جنبش جهاني اسلام و جهان اسلام كه با گذر از مرزهاي ملي و جغرافيايي و فارغ‌البال در اقصي نقاط دنيا به‌دنبال تحقق اهداف سياسي اسلام باشد، درون‌مايه اصلي كتاب را تشكيل مي‌دهد.
انقلاب اسلامي ايران و بانگ كوبنده‌اش بر مسلمانان جهان، در مدار فراگير جنبش جهاني اسلام احاطه شده است. اين جنبش خواستار انقلاب‌هاي اسلامي در تمام دنياي اسلام است؛ بين انديشه‌هاي سياسي مسلمانان همگرايي ايجاد مي‌كند؛ تفكر مسلمانان را از قيد و بند انديشه‌هاي سياسي غربي پيراسته مي‌سازد؛ روش‌شناسي سياسي اسلام را تعريف مي‌كند؛ و دستور كار يك يا چند نسل از فعالان و مبارزان اسلامي را تعيين و تنظيم مي‌كند. به‌سبب تجربه شخصي و مشاركت فعالانه در جريان پنهان انديشه سياسي مسلمانان از اوان جواني؛ به خوبي مي‌دانم كه پيش از ظهور انقلاب اسلامي در ايران، عده زيادي از صاحب‌نظران و انديشه‌ورزان مسلمان به‌تدريج جست‌وجوي خود را براي يافتن راه درمان مصائب و مشكلات سياسي امت اسلام آغاز كرده بودند. آنان به چشم دل قادر به ديدن اين جريان قدرتمند اما پنهانِ نارضايتي در همه جا بودند، اما هر جا تجلي مي‌يافت يا بيان مي‌شد با چماق سركوب خاموشش مي‌كردند. بهترين تجلي انديشه‌‌هاي مذكور را در آثار سيد قطب مي‌بينيم. او تركيب «اسلام آمريكايي» را وضع كرد و بهاي سنگيني براي آن پرداخت. جمال عبدالناصر او را در سال 1966 به اتهام فتنه‌انگيزي اعدام كرد. كتاب او به نام Milestones مسلماً نقطه عطفي در انديشه سياسي مسلمانان به‌شمار مي‌رود. ناكامي كتاب سيدقطب در متحول‌‌ساختن مسير تاريخ، يا سست‌كردن پايه‌هاي سلطه‌اي كه اسلام آمريكايي بر انديشه سياسي مسلمانان مدرن پيدا كرده بود را تنها مي‌توان ناشي از استفاده ماهرانه از اسلامي دانست كه رژيم عربستان به‌وجود آورده و با دلارهاي نفتي به بقاي آن ياري مي‌رسانَد. در نقدي منصفانه از سيدقطب و كتابش بايد گفت كتاب به‌خودي خود منجر به انقلاب نمي‌شود، دست‌كم در يك دوره زماني كوتاه‌مدت چنين نتيجه‌اي را به‌بار نمي‌آوَرَد. كتاب Milestones را به زبان‌هاي متعدد از جمله فارسي ترجمه كردند؛ و هنوز هم جزء كتاب‌هاي تاثيرگذار در جهان اسلام است. اندازه‌گيري تاثير مستقيم سيدقطب بر انقلاب اسلامي كار دشواري است؛ اما حكومت اسلامي ايران با انتشار تمبرهاي يادبود سيدقطب، دين خود را به او نشان داده است. به جرئت مي‌توان استدلال كرد كه كتاب سيدقطب يك‌تنه و بيش از مجموع آثار افرادي نظير ابوالاعلاء مودودي و ساير نويسندگان معاصر او توانست آگاهي و بيداري سياسي مسلمانان را دامن بزند. سيدقطب عملاً فضاي روشن‌فكرانه‌اي را ايجاد كرد كه مي‌بايست ثابت كند شنواي بانگ بلند انقلاب اسلامي ايران است.
نخستين باري كه پي بردم به يك سنت بزرگ فعاليت و تحرك سياسي اسلامي تعلق دارم سال‌هايي بود كه در شمال هند به مدرسه مي‌رفتم. دار و دسته محمدعلي جناح بي‌امان و نستوه به سمت پاكستان پيش مي‌رفتند. من به جوانان مسلماني پيوستم كه جوانان هندو را كتك مي‌زدند و قطارهاي حامل نيروهاي انگليسي را آماج سنگ‌پراني‌هاي خود قرار مي‌دادند. هند در چهارم آگوست 1947 تجزيه شد و من روز يكم جولاي 1948 سوار بر كشتي پناه‌جويان از بمبئي به كراچي رسيدم. دو ماه بعد خود را در ميان انبوه مردم گريان در تشييع جنازه محمدعلي جناح ديدم. حركت اسلامي پاكستان صورت بزك‌كرده‌اي از اسلام را نمايش مي‌داد، اما توده‌هاي مسلمان در هند كه به آگاهي و شعور سياسي دست يافته بودند، آن حركت را واقعي تلقي مي‌كردند. مسلمانان شبه‌قاره هند گمان مي‌كردند تاسيس پاكستان در نوع خود يك انقلاب اسلامي است با اين فرق كه منجر به تشكيل حكومت اسلامي نشد. تنها پيامدش تاسيس كشور مسلماني با گرايش‌هاي سكولار بود كه زمامدارانش عموماً فاسد و سرسپرده غرب و فاقد شايستگي‌هاي رهبران يك كشور مسلمان بودند. حاكمان پاكستان همانند همتايانشان در ديگر نقاط دنيا، در همان اوان به سرعت آموختند تا از اسلام آمريكايي براي پوشاندن ازخودبيگانگي‌شان استفاده كنند. تبديل جهان اسلام به كشورهاي متعدد و حفظ اين تفرقه، نقش ديگر اسلام آمريكايي بوده است.
فعاليت‌هاي سياسي دانشجويان در اوايل دهه 1950 به‌ويژه در كراچي بي‌نهايت خشونت‌بار و ناپايدار بود. حزب مسلم ليگ كه نقش حزب همبستگي را ايفا مي‌كرد با تسلط جناح فئودال و ميراث بوروكراسي‌اش از دوران استعمار بر كشور نوپاي ما از هم پاشيد. جنبش اسلامي گسترده‌اي كه به نمايندگي از احساسات و عواطف توده‌هاي مسلمان سخن مي‌گفت، تحت تاثير منازعات دوران جدايي از هند، شروع به قيل و قال براي تاسيس يك كشور اسلامي كرد. سازمان‌يافته‌ترين گروه اسلامي در ميان ساير تشكل‌ها، جماعت اسلامي مولانا مودودي بود. در آن دوران احساس مي‌كردم جماعت اسلامي مي‌كوشد چيزي فراتر از نسخه اسلامي حزب مسلم ليگ باشد. من به يك گروه كوچك‌تر اسلامي كه خواستار بازگشت به دوران خلافت بود، پيوستم. براي آن‌ها دوهفته‌نامه‌اي را به نام Leader راه‌اندازي كردم و از سال 1952 تا 1954 سردبيري آن را برعهده داشتم. در آن دو سال تقريباً هر مطلبي را كه درباره حكومت و سياست در اسلام به زبان اردو و انگليسي موجود بود، خواندم. اين منابع به دو مقوله تقسيم مي‌شدند: مقوله‌اي كه به نوشته‌ها و متون ديني مربوط مي‌شد و نهاد ناب و سالم اسلام و عظمت دوران خلفاي راشدين را مي‌ستود؛ و مقوله‌اي كه مملو از فوران تراوشات مغشوش دوران استعمار بود. همه آن‌ها نااميدكننده بودند. حوادثي كه ما را در آن روزگار برمي‌انگيخت؛ مبارزات دكتر مصدق در ايران و انقلاب جولاي 1952 در مصر بود. يادم مي‌آيد در سرمقاله‌هاي تند و جنجال‌آفرينم دخالت آمريكا و انگليس در ايران و فلسطين را به باد انتقاد مي‌گرفتم. حتي سازمان دفاع خاورميانه(MEDO) را كه توسط جان فاستر دالِس- وزير خارجه آمريكا در دولت اول آيزنهاور- پيشنهاد شد تقبيح كردم. اين سازمان متعاقباً در قامت پيمان بغداد سربرآورد. بسياري از اعضاي اخوان‌المسلمين بعد از سال 1952 با اين باور كه خاك پاكستان براي اهداف اسلام حاصلخيزتر از مصر در حكومت عبدالناصر است، به كراچي آمدند. در ميان آنان، سعيدرمضان، داماد حسن‌البنا- بنيانگذار ترورشده اخوان‌المسلمين- نيز حضور داشت. نكته عجيب اين‌جاست كه نخبگان اخوان‌المسلمين براي الهام‌گرفتن از ما و تقويت انگيزه‌هاي خود به پاكستان آمدند؛ و از اين طرف ما به هر كلامي كه از آن‌ها صادر مي‌شد مي‌آويختيم و مي‌كوشيديم از اين انقلابيون عرب درس بياموزيم. چه تلخ كه كوري عصاكش كور دگر شود!! همه ما در برهوت باتلاق‌گونه‌اي كه با وراجي‌هاي بي‌امان رهبران فاسد فئودال، سكولار، و ملي‌گرا به‌وجود آمده بود؛ فرورفته بوديم. و آن رهبران را نيز قدرت‌هاي استعمارگر به بهانه استقلال بر ما تحميل كرده بودند. هواداران و مدعيان و اعضاي جنبش اسلامي را در آن روزگار عمدتاً خيال‌پردازان، و جمع بزرگي از روشن‌فكران پريشان‌فكر و دانشجويان سركش تشكيل مي‌دادند. هيچ‌كس حتي مولانا مودودي نيز وضعيت تاريخي پس از استعمار را در شكل و شمايل واقعي‌اش درك نكرده بود.
در نوامبر سال 1954، مبارزات مسلحانه جبهه آزادي‌بخش ملي در الجزاير آغاز شد. اين در زماني بود كه تعدادي از گروه دانشجويي ما از كراچي به لندن رسيده بودند. ما در لندن جلسات بحث هفتگي ترتيب داديم و نخستين انجمن اسلامي دانشجويان انگلستان را در دانشگاه لندن تاسيس كرديم. اما خيلي زود معلوم گشت كه اكثر ما با جاه‌طلبان و خودخواهان ديگر گروه‌هاي اسلامي در پاكستان فرق چنداني نداريم. ما با رهبران تبعيدي اخوان‌المسلمين در اروپا ملاقات مي‌كرديم. شيوه زندگي و تكيه آنان به حمايت‌هاي رسمي عربستان سعودي، طبل توخالي ادعاهاي انقلابي آن‌ها را بر ما برملا ساخت. تهاجم مشترك انگلستان، فرانسه و اسرائيل به مصر در سال 1956 به‌خاطر ملي‌سازي كانال سوئز به تقويت نقش عوام‌فريبانه جمال عبدالناصر كمك كرده بود. پيروزي جبهه آزادي‌بخش ملي در سال 1962 و عقب‌نشيني فرانسه از الجزاير(توجه داشته باشيد كه قدرت‌هاي بزرگ هيچ‌گاه شكست نمي‌خوردند؛ آن‌ها فقط عقب‌نشيني مي‌كنند) روحيه افسرده ما را موقتاً بالا برد. اما آنگاه كه بن بِلا و ديگر رهبران فرانسه‌دوستِ جبهه آزادي‌بخش ملي، پيروزي اسلام را ناديده گرفته و برنامه‌هاي سياسي خود را با تمسك به انديشه‌هاي فرانتس فانون، چه‌گوارا و مائو تسه‌تونگ تعريف كردند؛ همان شادي اندك نيز در ما جايش را به كابوس داد. بار ديگر در ظلمتي فروافتاده بوديم كه اعدام سيد‌قطب در سال 1966 و اشغال قدس، كرانه باختري، نوار غزه و صحراي سينا توسط اسرائيل در سال 1967 بر وخامت آن افزود. دو سال بعد، صهيونيست‌ها كوشيدند مسجدالاقصي را در آتش بسوزانند و به خاكستر تبديل كنند. اين اتفاق منجر به تشكيل نخستين اجلاس سران كشورهاي اسلامي در رباط شد، كه به‌رغم كبكبه و دبدبه‌اش، نمود آشكار ضعف كشورهاي بعد از دوران استعمار در اقدام مشترك يا موثر براي دفاع از اسلام بود. تجزيه پاكستان در سال 1971 علناً مورد تائيد و تشويق قرار گرفت و حتي در سراسر دنيا آن را جشن گرفتند. براي دشمنان داخلي و خارجي اسلام روشن بود كه جهان اسلام هنوز هم داراي مناطق تهديدكننده است كه منافع جهاني آن‌ها را در آينده به خطر مي‌اندازد. لذا تا جايي كه ممكن بود بايد آن‌ها را به كشورهاي دست‌نشانده كوچك‌تر، ضعيف‌تر و سرسپرده‌تر تبديل مي‌كردند.
در دهه 60 كه مشغول گذراندن دوره دكتراي علوم سياسي بودم، كتاب‌خانه‌هاي داخل و خارج دانشگاه لندن را شخم مي‌زدم. دو شب در هفته به عنوان دستيار سردبير در گاردين و تابستان‌ها در Grays Inn Road كار مي‌كردم تا با دستمزدش بتوانم قبوض آب و برق و تلفن را بپردازم. در سال 1969 و 1970 از عربستان سعودي، پاكستان، هند و بنگلادش كه آن زمان به پاكستان شرقي معروف بود؛ ديدن كردم. بعد از گذراندن ده سال از عمر در برهوت بلومزبري اينك كه پا به چهل سالگي مي‌گذاشتم درمورد مسائل مهم و عمده‌اي كه اسلام و مسلمانان با آن‌ها روبه‌رو بودند به نتايج خاصي رسيده بودم. اما ابتدا كتابي راجع‌به پاكستان منتشر ساختم. انديشه‌هايي كه در آن سال‌ها در ذهنم به پختگي رسيده بود مبناي پيش‌نويس بيانيه موسسه اسلامي را كه در سال 1974 منتشر كردم، تشكيل مي‌داد. دو مقاله كه در سال‌هاي 1976 و 1977 نوشتم نيز بسيار حائز اهميت هستند كه عبارتند از: «جنبش اسلامي: روي‌كرد به نظام‌ها» و «فراسوي ملت‌- كشور‌هاي مسلمان». موضع اساسي ما در مقاله دوم تبيين شده است: كه تاسيس كشورهاي اسلامي، يا توسعه تمدن اسلامي بر پايه ملت‌-كشورهايي كه از استفراغ آلوده استعمارگران درست شده، امكان‌پذير نمي‌باشد. بايد اين ملت- كشورها از بين برود و نقشه سياسي امت اسلام از نو ترسيم شود. در مقاله اول به‌طور مستدل گفته بودم كه يك وحدت و يكپارچگي زيربنايي و البته پنهان بين جنبش‌هاي اسلامي در تمام دنيا وجود دارد. اين وحدت در ادبيات و زبان تحليل نظام‌ها آشيانه دارد، اما پيامش روشن است. اين هم ديگر محور اساسي انديشه سياسي است كه در موسسه اسلامي وضع و بسط داده شده بود: كه اسلام يك نهضت جهاني است و نخستين وظيفه‌اش تاسيس حكومت‌هاي اسلامي است. اين نظريه را اين‌گونه در پيش‌نويس بيانيه موسسه اعلام كرديم:
درستش اين است كه پيش از آن‌كه بتوان گام‌هاي تغيير و تحول در ساير نقاط دنيا را سرعت بخشيد، جامعه‌ نمونه‌اي در يك منطقه جغرافيايي تشكيل داد.
لحن پيش‌نويس بيانيه محتاطانه بود زيرا احساس مي‌كرديم تغييري كه به بهبود اوضاع منجر شود به اين زودي‌ها به‌وقوع نمي‌پيوندد. در مطلب «به سوي سرنوشتي جديد»(1973) نوشتم:
واضح است كه بيشتر كشورهاي اسلامي بعد از استقلالشان از استعمارگران دچار افت سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فكري و فرهنگي شده‌اند و اين سير نزولي در آن‌ها هم‌چنان ادامه دارد. شايد اين اوضاع اسفناك تا چند نسل آينده استمرار يابد. حتي شايد بسياري از كشورهاي اسلامي دوران ديگري از استعمار توسط صهيونيسم كه مورد حمايت ايالات متحده آمريكا و اتحاد جماهير شوروي است را تحمل كنند. اگر چنين اتفاقي در خاورميانه بيفتد، با توجه به اين‌كه شاه بر ايران حكومت مي‌كند، پاكستان عملاً زير بليت هندوستان است، و اندونزي و بنگلادش نيز سكولار شده‌اند، ديگر منطقه مستقلي در جهان اسلام پيدا نخواهد شد. حتي تامل در اين باره نيز دهشتناك است. اما قطعاً خواندن علائم هشداردهنده تاريخ معاصر كار غيرعاقلانه‌اي نيست.
در رساله «فراسوي ملت-كشورهاي مسلمان»(1977)، اين‌گونه خواستار ايجاد يك علوم سياسي جديد شدم:
امروزه دانشمندان علوم سياسي مسلمان بايد خود را به‌مثابه گروهي از زندانيان ببينند و مقياس و شكل و شمايل زنداني را كه در آن زندگي مي‌كنند، تعريف كنند. آن‌ها بايد نقشه اين زندان را با جزئيات تمام بكشند. سه بعد اين زندان عبارتند از اجتماعي، سياسي و اقتصادي. اين سه بعد از طريق دالان‌‌هاي روشن‌فكري به هم متصل‌اند، كه در آن‌ها خودِ دانشمندان علوم سياسي هم مفسران و هم قربانيان آن هستند. براي برنامه‌ريزي و فرار از اين زندان فراگير و باز، شايد مجبور باشيم مدتي مانند زندانيان خوب و حرف‌شنو رفتار كنيم و با زندانبانانمان طوري بياميزيم كه سوءظن آن‌ها برانگيخته نشود. حتي تاحدودي نيز مي‌توان نگهبانان را نيز در حيطه اعتماد خود وارد سازيم. مادام كه موقعيت و نقش رهبري آن‌ها را در كوتاه‌مدت تهديد نكنيم، آن ها حتي مي‌توانند با ما همكاري نيز بكنند.
موسسه اسلامي اساساً قصد دارد پيرايه‌هاي استعماري و غربي را از انديشه سياسي مسلمانان بزدايد و پارادايم سياسي جديدي بنا كند كه تقويت‌كننده و حامي جنبش اسلامي در آينده باشد. اوايل سال 1973 در تريپولي، روحيه تازه‌اي را در امت مسلمان حس كردم. يك بخش اساسي طرح ما در موسسه اسلامي لندن اين بود كه از حمايت و پشتيباني همه اقوام، مليت‌ها، فرهنگ‌ها و زبان‌هاي اسلامي برخوردار باشد. هدفمان اين بود كه موسسه ما با نام يك ملت ، منطقه و مذهب خاص اسلامي شناخته نشود. پس در نخستين گام مي‌بايست حمايت مورد نيازمان را تضمين و منابع مالي لازم را پيدا مي‌كرديم. بدين‌منظور در سال‌هاي 1973 تا 1979 به چهار گوشه جهان سفر كردم. يك سال پيش از وقوع انقلاب اسلامي ايران، موسسه نوپاي اسلامي را از كتاب‌خانه خصوصي‌ام به دفاتري اجاره‌اي در خيابان انداسليگ منتقل كردم.
جزء نخستين كارهايي كه در تابستان 1978 انجام داديم برگزاري يك دوره آموزشي انديشه سياسي اسلام به مدت چهار هفته بود. مدرس اين دوره، دكتر طيب زين‌العابدين از دانشگاه خارطوم بود. دانشجويان گوناگوني در مقطع فوق ليسانس جذب آن كلاس‌ها شده بودند كه با پايان دوره، دست به كار تحقيق و پژوهش شدند. تعدادي دانشجوي ايراني نيز در ميان آن‌ها بودند. به مرور زمان و در طول مباحثات روشن شد كه شركت‌كنندگان شيعه و سني كه از فرهنگ‌ها و مليت‌هاي مختلف در كلاس‌ها شركت مي‌كردند در موضوع سياست و حكومت در اسلام به اجماع و اتفاق نظر رسيده‌اند. اين دقيقاً همين چيزي بود كه ما در موسسه اسلامي خود انتظار داشتيم. به اين يقين رسيده بودم كه اين اتفاق نظر صرفاً يك پديده عجيب‌الخلقه در ميان جمع حضار و در محيط پاستوريزه لندن نبود. سفرهايم به دور دنيا و حضورم در كنفرانس‌هاي اسلامي كه پديده رايج آن سال‌ها به شمار مي‌آمد، مرا قانع ساخته بود كه فرايندهايي ظريف اما قدرتمند در حال كار هستند كه انديشه سياسي اسلام را به سمت همگرايي سوق مي‌دهد. اما كار واقعي تعريف و تبيين اين فرايندهاي همگرايي كه در ژرفاي ضميرناخودآگاه امتي پراكنده لانه داشت، هم‌چنان مي‌بايست انجام شود. و ما مصمم به انجام اين وظيفه خطير بوديم. اين همان كوه نامرئي و پنهان از نظرها بود كه مي‌بايست كشف و بررسي مي‌كرديم و پس از ترسيم نقشه آن، روزي قله‌هايش را فتح مي‌كرديم. نما و چارچوب اين كوه كه به گمان من در اعماق تاريخ و در ژرفناي ضمير ناخودآگاه امت اسلام ريشه داشت در پيش‌نويس بيانيه موسسه اسلامي و در دو مقاله من به نام‌هاي: فراسوي ملت- كشورهاي مسلمان و جنبش اسلامي: رويكرد به نظام‌ها تشريح شده است.
آن زمان نمي‌دانستيم كه در آستانه ظهور انقلابي اسلامي هستيم كه تمام آن كوه را در پيش چشمان ما ظاهر مي‌سازد. تاثير اين بانگ بلند به‌تازگي در حال شناخته‌شدن است. انقلاب اسلامي ايران هم‌چون آذرخشي بود كه عظمت خيره‌كننده تاريخ آينده اسلام را آشكار كرد. اما همين آذرخش زيبا چشم كساني را كه به ظلمت دوران استعمار و پس از استعمار خو كرده بودند، كور ساخت. اين فعالان اسلامي كوردل اكنون با جيب‌هايي پر از دلارهاي نفتي عربستان سعودي، گرد دنيا مي‌گردند؛ و طوري وانمود مي‌كنند گويي كه اصلاً چيزي نديده‌اند و يا اتفاقي نيفتاده كه آن‌ها ببينند.
ما در لندن اولويت‌هايمان را بازنويسي كرديم. اما نخست از حامد الگار، استاد مطالعات ايراني و اسلامي دانشگاه بركلي دعوت كرديم تا چهار سخن‌راني آموزشي درباره انقلاب اسلامي ايراد كند. بسياري از كساني كه در كلاس‌هاي انديشه سياسي اسلام در جولاي 1979 شركت كرده بودند در اين چهار جلسه آموزشي نيز شركت كرده و حدود 30 نفر نيز به جمع آن‌ها اضافه شده بود. در جلسات سخن‌راني‌هاي عالمانه و پر از ظرافت حامد الگار، بحث‌هاي داغي درمي‌گرفت. من و دكتر محمد غياث‌الدين در فوريه 1980 براي شركت در مراسم اولين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي به ايران سفر كرديم. در آگوست 1980، ما مسؤوليت نشريه كرسنت اينترنشنال چاپ كانادا را برعهده گرفتيم و در قالب مجله خبري موسسه اسلامي، از نو راه‌اندازي كرديم. در سال 1981، واحد اخبار و مقالات را راه‌اندازي و شروع به انتشار گلچين سالانه‌اي موسوم به مسائل جنبش اسلامي كرديم. بدين‌ترتيب، يك پايگاه روزنامه‌نگاري و نشر بنا كرده بوديم كه نيروها و منابع موجود در لندن، تورنتو، پرتوريا و كوالالامپور را به خدمت مي‌گرفت. در آن زمان، دور دوم سفرهاي خود به اقصي نقاط دنيا را آغاز كردم با اين فرق كه موضوع سخنانم درباره انقلاب اسلامي بود. اين سفرها شامل ايران نيز مي‌شد كه در آن‌جا برداشت‌هاي من از انقلاب از نگاه يك سني و غير ايراني غالباً با دريافت‌هاي خودِ ايرانيان تضاد داشت. ما آن زمان نيز هم‌چون امروز مي‌دانستيم كه انقلاب اسلامي را بايد در قالب يك استراتژي بزرگ و نظريه‌اي فراگير و جهان‌شمول ريخت كه قادر باشد برنامه جهاني انقلاب‌هاي اسلامي را تغذيه كرده و استمرار ببخشد.
و در انجام اين تكليف بود كه خود را به كارهاي آكادميك مشغول ساختيم. ابزار عمده ما سمينار جهاني سالانه‌اي بود كه از سال 1982 تا 1988 هر سال در لندن برگزار مي‌شد. اين سمينارها مسلماناني از همه مذاهب، از جمله علماي طراز اول، و مسلماناني از همه اقوام، فرهنگ‌ها، جوامع و مناطق جغرافيايي را به خود جذب مي‌كرد. بسياري از آن‌ها دانشجويان و دانشگاهياني بودند كه در سفرهايم ملاقات كرده بودم، و بسياري نيز مجذوب موضوعات جاري مطروحه در كرسنت اينترنشنال شده بودند. بسياري از فصول اين كتاب در ابتدا براي اين سمينارها نوشته شدند. توجيه ما در انتخاب نام كتاب نيز اين است كه انديشه‌هاي سياسي ارائه‌شده در آن مورد پذيرش سمينارهاي لندن و مخاطبان گسترده‌اي در ساير نقاط دنيا شده‌اند. ترديدي ندارم كه اين انديشه‌ها، دست كم رئوس آن‌ها، نماينده نظريه فراگير و استراتژي بزرگ انديشه و عمل سياسي انقلاب اسلامي در ايران، مجاهدين افغانستان، حزب‌الله لبنان، و حركت انقلابي اسلامي است كه در تمام نقاط دنيا در حال شكل‌گيري است. اين انديشه‌ها در ميان انديشمندان و هواداران اخوان‌المسلمين و جماعت اسلامي نيز جاي خود را باز كرده است. رهبران ميانه‌رو اين احزاب ديگر نمي‌توانند موضع خود مبني بر ايجاد تغيير و تحول از راه فرايندهاي دموكراتيك و در چارچوب ملت- كشورهاي سكولار و بعد از دوران استعمار را به پيش ببرند. وقايع اخير در ايران، افغانستان و لبنان، و اقدامات سركوبگرانه رژيم‌هاي دست‌نشانده غرب در عربستان، مصر، تركيه، الجزاير، مراكش، پاكستان و اندونزي برضد حركت‌هاي اسلامي همگي مدرك بازگشت قدرت سياسي اسلام به‌مثابه يك قدرت تعيين‌كننده در سياست جهان است. واكنش كساني كه منافعشان به خطر افتاده به خودي خود مويد اين حقيقت است كه قدرت سياسي اسلام هم‌اكنون يك عامل مهم و تعيين‌كننده در سياست جهان است. مصداقش بارزش هم راه و روش آمريكا، شوروي، و دولت‌هاي دست‌نشانده‌شان در اروپا، خاورميانه و ساير نقاط دنياست كه همگي براي جلوگيري ايران از پيروزي نظامي بر رژيم بعثي عراق با هم تباني كردند. مداخلات نظامي و ديپلماتيك گسترده آن‌ها جنگ را طولاني كرد، و از آن طرف دستگاه‌هاي تبليغاتي‌شان در اقدامي يكدست، ايران را متهم به نپذيرفتن آتش‌بس مي‌كردند. شبيه همين تباني را بين آمريكا، شوروي، پاكستان و عربستان سعودي مي‌بينيم كه منجر به امضاي توافق‌نامه ژنو بر سر افغانستان شد. تنها هدف از اين توافق‌نامه‌ها حفظ آبروي شوروي به عنوان ابرقدرتي شكست‌خورده در جنگ بود و اين‌كه عقب‌نشيني آن را حركتي از روي بزرگ‌منشي نشان دهند. لابي حقوق بشر در آمريكا و اروپا در برابر مرگ يك ميليون و دويست هزار افغاني، درد و رنج و آوارگي پنج ميليون پناهنده، و نابودي توجيه‌ناپذير روستاهاي افغانستان توسط سلاح‌هاي شيميايي شوروي مهر سكوت بر لب زدند. رزمندگان حزب‌الله لبنان شكست‌هاي نظامي بزرگي بر نيروهاي پاسدار صلح آمريكا، انگليس و فرانسه و ارتش مهاجم و اشغالگر اسرائيل وارد آوردند.
قدرت سياسي اسلام كه هم‌اينك عامل تعيين‌كننده‌اي در سياست جهان است به طور بنيادي با تجلي قدرت اسلام در گذشته تفاوت دارد. قدرت سياسي اسلام به مدت 1300 سال از شكل‌گيري حكومت بني‌اميه در 661CE تا تجزيه و فروپاشي امپراتوري عثماني در سال 1942، به‌تدريج رو به فساد گذاشت و به شيوه سلسله‌هاي سلاطين اداره مي‌شد. به استثناي حكومت كوتاه عمربن عبدالعزيز(717 تا 721CE)، دو عنصر ذاتي مشروعيت سياسي در آن حكومت‌ها غايب بودند. اين دو عنصر اساسي عبارتند از تقواي حاكم و بيعت اختياري مردم. در سراسر اين دوران، يا بيعت را بر مردم تحميل مي‌كردند و يا به زور از آن‌ها بيعت مي‌گرفتند؛ و خلافت موروثي به شايستگي حاكمان توجهي نداشت. با اين وجود، موج اوليه‌اي كه با قدرت اسلام به‌وجود آمده بود آن‌چنان عظيم بود كه، به‌رغم انحرافات بعدي‌اش، قلمرو اسلام را گسترش داد و بر بخش وسيعي از دنيا مسلط شد؛ به‌طوري كه منجر به زايش يك تمدن جهاني اسلامي شد. تمام تمدن‌هاي پيشين مانند چين، هند، مصر، بين‌النهرين، و يونان به لحاظ جغرافيايي و گستره تاريخي‌شان محدود مانده بودند. تمدن اسلامي جهان را درمي‌نورديد از اين رو منحصر به فرد محسوب مي‌شد.
در دويست سال گذشته، تمدن غيرديني جديدي رشد يافته و به‌واسطه سلطه سياسي و اقتصادي غرب و ترقيات علمي و فناورانه‌اش خود را بر جهان تحميل كرده است. غرب مدعي است كه تمدن سكولار از ازل در فطرت بشر ريشه داشته است. تمدن اسلامي نيز بر فطرت بشر تاكيد مي كند. غرب مي‌گويد اسلام با فطرت بشر بيگانه است و آن‌چه در اين باب ادعا مي‌كند مشتي جزميات غيرعلمي و خرافات است. اسلام معتقد است عالم هستي درواقع يك نظام آفريده‌شده هدفمند است. غرب به غير از خرد انساني به هيچ منبع ارزش‌هاي اخلاقي ديگري معتقد نيست. اسلام مي‌گويد خداوند يكتا تنها آفريننده چهان و مافيهاست و همو تنها چشمه فياض و منبع تعيين ارزش‌هاي اخلاقي است. براي انسان غربي، خير و شر واژه‌هايي نسبي هستند كه تا ابد منطبق با احوالات، خيالات و نيازهاي بشر و همان‌طور كه خرد و منافعش در مسير نيل به خوشبختي اقتضا مي‌كند، تغيير مي‌يابد. در اسلام، سعادت از راه پرستش خداوند يكتا و تعهد به ارزش‌هاي لايتغير و ابدي اخلاقي كه خالق او وضع كرده، حاصل مي‌شود.
كوتاه اين‌كه، دو تمدن جهاني كه هر دو مدعي سازگاري با فطرت بشر هستند، هم‌اكنون در يك نبرد بي‌امان و سخت درگير شده‌اند. تا همين اواخر، تمدن سكولار خيال مي‌كرد ديگر جاي پايش محكم شده و تفوقش جاودانه است. استيلاي سياسي غرب، رشد اقتصادي و پيشرفت‌‌هاي علمي و تكنولوژيكي‌اش نيز اين توهم را تقويت مي‌كرد. اين خيال‌پردازي‌ها در رفتار مستكبرانه مورخان، فلاسفه، دانشمندان و دولتمردان غربي بازتاب مي‌يافت. آن‌ها مي‌پنداشتند شكست قدرت سياسي حاكمان مسلمان درنهايت به نابودي كامل تمدن اسلامي منجر خواهد شد. آن‌ها شروع به برخوردهاي فخرفروشانه و تحقيرآميز با فرهنگ و تمدن اسلامي و مسلمانان كردند؛ آن‌ها به خرج و هزينه خود جشنواره‌هاي اسلامي و نمايشگاه‌هاي هنر اسلامي برگزار كردند و آن را به موزه‌هاي تاريخ خود فرستادند. حتي هنگامي كه از عظمت تمدن اسلامي ياد مي‌كردند؛ هدفشان مقايسه‌اي موذيانه براي برتر نماياندن دستاوردهاي تمدن سكولار خودشان بود.
تمدن اسلامي و تمدن سكولار تفاوتي بنيادي در مسأله قدرت سياسي با يكديگر دارند. البته اين هم درست است كه قدرت سياسي در اسلام جايگاهي محوري و غيرقابل سوال دارد. نخستين حكومت اسلامي به‌دست مبارك پيامبر اكرم(ص) تاسيس شد و خود آن حضرت رياست و هدايت آن را برعهده گرفتند؛ بنابراين، حكومت جزء لاينفك پارادايم وحياني اسلام است. اصلاً اسلام بدون حكومت اسلامي، دين ناقصي است. لذا، قدرت سياسي از مولفه‌هاي ذاتي تمدن اسلامي است. اين قدرت با هر كيفيت و به هر كميتي كه باشد بر تمدن اسلامي تاثير عظيمي مي‌گذارد. در طول هزار و سيصد سالي كه از دوران امويان آغاز و تا پايان امپراتوري عثماني ادامه داشت، قدرت سياسي اسلام گسترش خيره‌كننده‌اي يافت و حتي توانست بخش‌هاي وسيع‌تري از دنيا را تحت كنترل خود درآورد. اما در همان فاصله زماني، اندام اخلاقي و مشروعيت اسلامي قدرت سياسي مستمراً تنزل كرد. سرانجام اين تنزل اخلاقي كه از دوران بني‌اميه آغاز شد به مرحله‌اي رسيد كه قدرت سياسي حاكمان مسلمان با قدرت زمامداران غيرمسلمان فرق چنداني نداشت. تضعيف و فاسد‌شدن روزافزون و دنباله‌دار قدرت سياسي حاكمان مسلمان به اندازه‌اي بزرگ بود كه اين قدرت به‌هيچ‌وجه توان برابري با قدرت سياسي نوپاي تمدن سكولار را كه در اروپا برجهيده بود نداشت. در اندك زماني، قدرت سياسي تمدن سكولار، حاكمان منحرف و فاسد مسلمان و حكومت‌ها و امپراتوري‌هايشان را شكست داده و به‌عبارتي به زير كشيده بود. قدرت‌هاي اروپايي به خود مي‌قبولاندند كه آن‌ها بر قدرت سياسي اسلام فائق آمده‌اند؛ و اسلام در نمود سياسي خود براي هميشه از صفحه روزگار محو شده است. البته واقعيت اين‌گونه كه آن‌ها مي‌نماياندند نبود. هرچند پيروزي قدرت‌هاي اروپايي، اسلام را از حكومت تهي و محروم ساخت، اما تمدن اسلامي نابود نشده بود. چون ماهيت اسلام هم‌چون طبيعت است، لذا هر شاخه و بخشي از آن قادر به بازآفريني تمام بخش‌هاي ديگر است. بنابراين براي اين‌كه باقيمانده تمدن اسلامي بتواند قدرت سياسي اسلام را بازآفريني كند، فقط به زمان نياز داشت.
با هيچ نظام فكري به‌درستي نمي‌توان فهميد فرايندهاي باززايي كامل يا جزئي يك تمدن چگونه صورت مي‌گيرد.
علوم اجتماعي غرب توجه بسيار زيادي به تغيير و درگيري نشان مي‌دهد. و بيشتر شاخه‌هاي اين علوم به مطالعه فرايندهاي تغيير و مقاومت در برابر آن در حاشيه يك نظم مستقر و رسمي مي‌پردازند. تعادل و ثبات از طريق سازگاري و انطباق نيروهاي موافق و مخالف تغيير حاصل مي‌شود. هرگاه تغيير در چارچوب حقوقي/ منطقي اجماع سياسي واقع شود، مي‌گويند آن جامعه پايدار و باثبات است. در اين چارچوب علمي سكولار، درمورد بد يا خوب، مساعد يا نامساعدبودن تغيير هيچ قضاوتي نمي‌كنند. تنها شرط اين است كه قانون شكسته نشود (قانون را نيز براي اين‌كه شكسته نشود مي‌توان تغيير داد)، و افكار عمومي نيز اين آمادگي را داشته باشد كه بدون توسل به خشونت، آن تغيير را پذيرفته و با آن سازگار شود. حال در چنين جامعه‌اي چنان‌چه تعادل و ثبات نيز در شرايط رشد اقتصادي و افزايش سطح رفاه مادي برقرار شود، مي‌گويند پيشرفته و توسعه‌يافته است. و آنگاه كه توفيقات ديپلماتيك و نظامي در روابط خارجي بدست آيد، جامعه مذكور را جزء ملل مترقي و قدرتمند دنيا به‌شمار مي‌آورند. كليه ملت‌هايي كه در اين معنا مترقي و قدرتمند شمرده مي‌شوند تمدن سكولار مدرن را تشكيل مي‌دهند. نظام‌هاي سياسي‌اي كه بخشي از يك تمدن هستند غالباً با يكديگر به نزاع برمي‌خيزند. پس از هر جنگ نيز فاتحان به هزيمت‌شدگان كمك مي‌كنند خود را بازسازي كنند، مانند آلمان و ژاپن بعد از جنگ جهاني دوم. ايالات متحده آمريكا هم‌چنين با طرح مارشال به اروپاي غربي كمك كرد تا خود را بازسازي كند. در اين‌جا بايد توجه كرد كه جنگ موجب نابودي تمام مراكز قدرت سياسي تمدن سكولار نشد. با متلاشي‌شدن پايگاه‌هاي «شرارت» در آلمان، ژاپن و ايتاليا، مراكز قدرت سياسي كه باقي مانده بودند در بازسازي تمام بخش‌هاي تمدن سكولار با هم همكاري كردند. شوروي نقش مشابهي در بازسازي اروپاي شرقي ايفا كرد. واقعيت اين است كه ايالات متحده آمريكا، اتحاد جماهير شوروي، هم‌پيمانان و دولت‌هاي دست‌نشانده‌شان، به‌رغم تمام اختلافاتي كه نشان مي‌دهند، همگي اعضاي يك تمدن سكولار مدرن واحد هستند.
تمدن سكولار هيچ‌گاه با بحران نابودي كليه مراكز قدرت سياسي‌اش مواجه نشده است. اين بلا فقط بر سر تمدن اسلامي آمده است. كه البته به همين‌جا ختم نشد؛ تمدن سكولار(غربي) خود را بر تمام مناطق اسلامي تحميل كرد. بلاد و ملت‌هاي مسلمان به مراكز جديد و سرسپرده قدرت سياسي تجزيه شدند. قدرت‌هاي استعماري، تمدن سكولار را بر مناطق مسلمان تحميل كردند و آن‌ها را به كشور- ملت‌هاي جديدي زير سيطره خود تجزيه كردند. اين كشور- ملت‌هاي جديد كه در جهان اسلام پديد آمدند، به ابزارهاي تمدن سكولار تبديل شدند. بدين‌ترتيب، نه تنها مراكز قدرت سياسي اسلام از بين رفتند، بلكه جاي آن‌ها را مراكز قدرت سكولار و سربه‌زير سياسي گرفتند. كه باز‌آفريني قدرت سياسي اسلام را بي‌نهايت دشوار ساخت.
عوامل ديگري نيز به اين دشواري‌ها دامن مي‌زد. حادترينِ آن‌ها نبودِ تفكر سياسي تحليلي و توصيفي از سعي و كوشش فكري عظيم مسلمانان در ساير حوزه‌ها مانند رياضيات، نجوم، فيزيك، شيمي، زيست‌شناسي، طب، جغرافيا و فلسفه عمومي بود. بايد پيروي كوركورانه آن‌ها از خلافت، حتي در زماني كه خلافت بعد از خلفاي راشدين به حدي باورنكردني دچار انحراف اساسي و ريشه‌اي شد، تشريح شود. وقتي كه اسوه امام حسين(ع) در مبارزه با مشروعيت يزيد- دومين خليفه سلسله اموي- و پرداختن آن بهاي سترگ در صحراي كربلا را مد نظر قرار مي‌دهيم؛ اين نقطه كور در قياس با سيره عقلاني و انديشمندانه عميق و گسترده اسلام حتي گنگ‌تر و نامفهوم‌تر مي‌شود. توضيحات متعددي مي‌توان ارائه كرد كه درواقع قبلاً داده شده است. مشكل مسلمانان اين است كه بدون پارادايم سياسي‌اي كه وضعيت سياسي كنوني را توصيف و تشريح كند، ما نمي‌توانيم حتي كار باز‌آفريني قدرت سياسي اسلام را آغاز كنيم.
معذلك، تفكر سياسي همواره منعكس‌كننده واقعيت سياسي موجود است. اين نكته به‌واسطه ماهيت تفكر سياسي‌اي كه در دوران استعمار در ميان مسلمانان ظهور كرد به‌خوبي روشن مي‌شود. انديشمندان مسلمان با تاثيرپذيري از استعمارگران، انديشه‌هاي سياسي غربي را اتخاذ كردند و آن‌ها را به‌عنوان تفكر سياسي اسلام عرضه كردند. نظام‌هاي قدرتمند سياسي به‌طور قطع تاثير قابل توجهي بر فعاليت فكري و فضاي نظر و آراء مناطق زير سلطه خود دارند. الگوي انگليسي حكومت پارلماني در اوج رونق امپراتوري انگلستان تقريباً در تمام دنيا محبوبيت داشت و بدان اقبال نشان مي‌دادند. تازگي‌ها نيز الگوي رياست‌جمهوري آمريكا مد روز شده است. در مناطق زير نفوذ شوروي كمونيست تا همين اواخر الگوي روسي را ترجيح مي‌دادند. اين امر نه‌تنها در ساختار حكومت و قانون اساسي مصداق داشت؛ در سازمان سياسي نيز همان مناسبات و روابط حاكم بوده است. نخبگان سياسي مسلمان در دوران استعمار به هر ترتيب ملزم به تعقيب راه و روش سكولاري/ ناسيوناليستي اقطاب اروپايي‌شان از طريق تشكل‌هاي سياسي‌اي كه در نظام‌هاي سياسي اروپايي ريشه داشتند؛ بودند. بنابراين، سازمان‌دهي به تقليد از الگوي حزب سياسي چنان فراگير و موثر افتاد كه حتي كساني كه مي‌كوشيدند يك چالش اسلامي با نظام فكري سكولار به راه بيندازند، خودشان به سمت تشكيل احزاب سياسي به سبك اروپايي سوق يافتند. تفكر و رفتار سياسي مسلمانان در يك ميدان باتلاقي تاريخ به دام افتاد كه تنها زمين سفت زير پاي مسلمانان اساساً غربي بود. زمين محكم و استوار سياسي اسلام از دسترس آن‌ها خارج شده بود. بازآفريني قدرت سياسي اسلام اگر نه غيرممكن اما غيرمحتمل به‌نظر مي‌رسيد. تمدن سكولار و مراكز قدرت سياسي‌اش در آمريكاي شمالي، اروپا، شوروي، ژاپن، اسرائيل و هند تمام اقدامات لازم براي جلوگيري از سربلند كردن دوباره قدرت سياسي اسلام را انجام داده بودند.
اين بحران حادي براي اسلام بود. فقدان كامل قدرت سياسي تنها يك مسأله سياسي به‌شمار نمي‌رفت. مسأله به انتخاب شكل حكومت، يا انتخاب دموكراسي، ديكتاتوري، كاپيتاليسم و كمونيسم مربوط نمي‌شد. تمام گزينه‌هاي موجود به تمدن جهاني سكولار كه بر كفر بنا شده بود؛ تعلق داشت. از آن‌جايي كه اسلام را خداوند يكتا براي بشر برگزيده و اين الگو با رسالت پيامبر اكرم(صلي‌الله و عليه و آله و سلم) تكميل شده است، اسلام بايد قدرت سياسي خود را باز‌آفريني كند. اگر اسلام تجسم خرد الهي است كه مافوق تمام مراحل تاريخ- گذشته، حال و آينده- مي‌ايستد، لذا بايد زمينه رويش مجدد قدرت سياسي نابود‌شده‌اش را فراهم كند. درواقع، اگر قدرت سياسي كه توسط حكومت اسلامي اعمال مي‌شود براي تحقق مشيت الهي لازم است، پس اسلام بايد انعطاف لازم براي به‌وجود آوردن مجدد شرايط گذشته‌اش در برهه‌هاي تاريخي كاملاً متفاوت كنوني را داشته باشد. كوتاه اين‌كه، اسلام هم‌چون يك آزمايش علمي، براي اين‌كه معتبر باشد، بايد خود را تكرار كند. اما برخلاف آزمايش‌هاي علمي، اسلام در فرايند تكرار خويش بايد قادر باشد عوامل و موقعيت‌هاي جديدي را كه با عوامل و موقعيت‌هاي گذشته در زمان تكميل الگويش حضور داشتند و بسيار با آن‌ها تفاوت دارند را مد نظر قرار داده و با آن‌ها رفتار درستي داشته باشد.
چنين تفاوتي را مي‌توان بي‌درنگ بيان كرد. نخستين الگو را پيامبر اسلام(ص) با رهبري حركت الهي خود كه مبتني بر وحي بود تكميل فرمود. تكرار آن الگو در 1400 سال بعد از ايشان، مستلزم پيروي از سيره آن حضرت است كه اين بار از وحي و نبوت خبري نيست. جايگزين آن دو را در اين زمان بايد رهبران متقي و اجتهاد پر كنند. بدين منظور، تقوي، توانايي و شايستگي رهبر در امر اجتهاد بايد در اعلي درجه باشد. رهبران جديد بايد عميقاً به بازآفريني گام به گام قدرت سياسي اسلام متعهد باشند. اين رهبران با برخورداري از تقوي، درك تاريخي و توانايي اجتهاد بايد قادر به متحدساختن امت باشند. بازآفريني و تجديد بناي قدرت سياسي اسلام بدون روي‌كرد جامع به وحدت امت معنا ندارد. امت متفرق قادر به تجديد بناي قدرت سياسي اسلام نيست. بازآفريني محدود قدرت سياسي در يك منطقه محدود جغرافيايي حتي كوچك‌ترين شرط لازم براي تكرار الگوي اوليه اسلام را محقق نخواهد ساخت. امت اسلام امروزه در سراسر جهان پراكنده است و جمعيتي بالغ بر يك ميليارد را تشكيل مي‌دهد. قدرت كفر نيز كه بايد آن را شكست دهيم در سراسر جهان گسترده شده است؛ غفلت از توجه به اين واقعيت باعث تضعيف اعتبار اين الگو خواهد شد.
الگوي اوليه در مدينه مي‌بايست قدرت كفر را كه گستره آن محلي و نهايتاً منطقه‌اي بود شكست دهد؛ و تفاوت عمده‌اي بين آن‌ها از لحاظ اقتصادي و فني وجود نداشت. در جهان معاصر ما، تمدن سكولار يا كفر دست و بالش را بر اقتصاد جهان و نظام‌هاي سياسي به‌هم پيوسته گسترده است. بنابراين، اسلام بايد خود را در جهاني بي‌نهايت پيچيده‌تر از 1400 سال پيش تكرار كند. اين فاصله بين دو موقعيت تاريخي را بايد به دست رهبران متقي و اجتهاد به جاي نبوت و وحي الهي پر كرد. موضع من همواره اين بوده است كه انقلاب اسلامي در ايران گام بلندي در راستاي تحقق همين تكليف تاريخي است. رهبري علما به‌خصوص امام خميني در ايران و اجتهاد مستمر آنان منتج به نتايجي شده است كه اگر همان روش‌ها در ساير نقاط دنياي اسلام تكرار شود به يك انقلاب اسلامي جهاني ختم خواهد شد. براي اين‌كه الگوي ايران به اعتبار تاريخي كامل دست يابد، بايد ظرفيت هدايت امت و دامن‌زدن به انقلابات اسلامي ديگر در تمام نقاط دنيا با نيروي رهبري و الگوسازي را داشته باشد. اسلام مرز نمي‌شناسد و اسلام در يك كشور خاص هيچ معنايي ندارد. برنامه اجراي انقلابات اسلامي يكي پس از ديگري در كشورهاي مسلمان تنها راه درست براي نيل به مقصد است
منبع:ماهنامه سوره شماره 42



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
لحظاتی از دیدار آقای نیکول پاشینیان نخست وزیر ارمنستان با رهبر انقلاب
play_arrow
لحظاتی از دیدار آقای نیکول پاشینیان نخست وزیر ارمنستان با رهبر انقلاب
رهبر انقلاب:وعده الهی برای محو رژیم صهیونیستی محقق خواهد شد
play_arrow
رهبر انقلاب:وعده الهی برای محو رژیم صهیونیستی محقق خواهد شد
رئیس دفتر سیاسی حماس: تسلیت و تعزیت خود را خدمت حضرتعالی و ملت برادر و مسئولان ایران اعلام می‌کنم
play_arrow
رئیس دفتر سیاسی حماس: تسلیت و تعزیت خود را خدمت حضرتعالی و ملت برادر و مسئولان ایران اعلام می‌کنم
رهبر انقلاب: ما شخصیت برجسته‌ای را از دست دادیم
play_arrow
رهبر انقلاب: ما شخصیت برجسته‌ای را از دست دادیم
لحظاتی از در دیدار شیاع السودانی با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای
play_arrow
لحظاتی از در دیدار شیاع السودانی با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای
دلجویی رهبر انقلاب از فرزندان شهدای خدمت
play_arrow
دلجویی رهبر انقلاب از فرزندان شهدای خدمت
خاطره پویانفر از آخرین دیدارش با رئیس جمهور
play_arrow
خاطره پویانفر از آخرین دیدارش با رئیس جمهور
برادر شهید رئیسی: خودش را وقف مردم کرده بود
play_arrow
برادر شهید رئیسی: خودش را وقف مردم کرده بود
حضور آقای بازیگر در مراسم تشییع شهدا
play_arrow
حضور آقای بازیگر در مراسم تشییع شهدا
دلداری سردار قاآنی به خانواده شهدا
play_arrow
دلداری سردار قاآنی به خانواده شهدا
ورود نخست‌وزیر عراق به ایران
play_arrow
ورود نخست‌وزیر عراق به ایران
تصایری از اقامه نماز بر پیکر شهدا در خیابان قدس
play_arrow
تصایری از اقامه نماز بر پیکر شهدا در خیابان قدس
وداع عزاداران در دانشگاه تهران با پیکر شهدای خدمت
play_arrow
وداع عزاداران در دانشگاه تهران با پیکر شهدای خدمت
بغض آیت‌الله علم‌الهدی هنگام سخن گفتن از شهید رئیسی
play_arrow
بغض آیت‌الله علم‌الهدی هنگام سخن گفتن از شهید رئیسی
اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر شهیدان خدمت
play_arrow
اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر شهیدان خدمت