پاس ايران
نويسنده: محمود منشي كاشاني
قرنها زين پيشتر، اين صحن و ايوان كردهاند
وين بناي سر به كيوان برده بنيان كردهاند
پارهاي همداستان بارة بهرام و تير
گنبدي همپاية گردونِ گردان كردهاند
معجز آوردند پيدا زين رواق اندر رواق
يا به افسون اين شبستان در شبستان كردهاند
جنبشي ماند به چشم وهْم هر تصوير را
جان مگر در نقش كاشيهاي الوان كردهاند
ماه را چون حلقه گفتي، زيور در ساخته
شمس را چون شمسه گفتي، زيب ايوان كردهاند
جسته از گلدستهها، ره تا فراسوي سپهر
راستگويي، زين دوپيكر، قصد ميزان كردهاند
آن هنرمندان افسونكار جَلد چيرهدست
باري از اين چيرهدستيها فراوان كردهاند
ديده باشي يا شنيدهستي كه در اصطخر فارس
تختگاهي برتر از تخت سليمان كردهاند
بر كران دجله، طرح طاقكسري ريخته
با زبان تيشه، سعي طاقبستان كردهاند
يك جهان ذوق و هنر آورده در نيم جهان
با عمارتها كه در شهر صفاهان كردهاند
باغ شاه است اين، كنار چشمة فين، يا مگر
باغ رضوان را دري بر طرف كاشان كردهاند؟
فرخ آن فرزانه قومي كز قرون باستان
اين همايون سرزمين را قبلة جان كردهاند
در گذرگاه زمان، از مسكن خود رانده پيش
پس بدينجا چون رسيدهستند، سامان كردهاند
مردماني تندهوش و تيزراي و سختكوش
كانچه از تدبير خيزد وز خرد، آن كردهاند
تا برافزايند چندين اعتبار مُلك را
عمرها گفتي مگر در كار عمران كردهاند
شارسانها، قريهها، هر جا نهادهستند پي
چشمهها، كاريزها هر سو نمايان كردهاند
شهرها را زيور قصر و خيابان دادهاند
قريهها را جلوهگاه باغ و بستان كردهاند
بس به همت، شورهزاري را چمنزاري بديع
بس به غيرت، سنگلاخي را گلستان كردهاند
برده بار رنجها، تا كرده حاصل گنجها
خورده نيش خارها، تا گل به دامان كردهاند
كِشتها پيوسته در هم، تا بدان پيوستگي
مخملي از سبزه، تنپوش بيابان كردهاند
مهر اين خرم ديار خويش، بر جان بستهاند
نام اين دولتسراي خويش، «ايران» كردهاند
تا شكوه مرز ايران را به جان دارند پاس
با خداي خود، به خون خويش پيمان كردهاند
سر اگر در پاي پيمان بوده، بيپروا نثار
جان اگر در راه ايران بوده، قربان كردهاند
جان، فشاندهستند و با اين جانفشانيهاي خويش
سروريها، سرفرازيها به دوران كردهاند
پاي در ناوردها، افشرده چندان استوار
تا كه خصمان را ز خصميها، پشيمان كردهاند
گرنه تيغي مانده بركف، رانده دشمن را به سنگ
و نه سنگي هم، سليح از چنگ و دندان كردهاند
در خطرها خويشتن را يكهتازان مصاف
در هنرها خويشتن را مرد ميدان كردهاند
عقدهاي پيدا نشد، كان را بنگشودند باز
مشكلي ننمود رخ، كان را نه آسان كردهاند
در ميان آمد سخن، چون آزمون عزم را
ديگر آنجا قصة پولاد و سندان كردهاند
عقل را پيرايهاي دلكش، ز حكمت بستهاند
علم را ديباچهاي رنگين، ز عرفان كردهاند
فضل را بر قلة رفعت، نهادستند پاي
جهل را در قلعة نفرت، به زندان كردهاند
نخل تنها پر بها از بار دانش ديدهاند
چشم جانها پرفروغ از نور ايمان كردهاند
هان و هان، اي پرهنر فرزند ايران، هوش دار!
كِت به ميراثي گران اكنون نگهبان كردهاند
پاس اين ميراث را، رسم نياكان پيش گير
وندرين مقصود، آن ميكن كه آنان كردهاند
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
وين بناي سر به كيوان برده بنيان كردهاند
پارهاي همداستان بارة بهرام و تير
گنبدي همپاية گردونِ گردان كردهاند
معجز آوردند پيدا زين رواق اندر رواق
يا به افسون اين شبستان در شبستان كردهاند
جنبشي ماند به چشم وهْم هر تصوير را
جان مگر در نقش كاشيهاي الوان كردهاند
ماه را چون حلقه گفتي، زيور در ساخته
شمس را چون شمسه گفتي، زيب ايوان كردهاند
جسته از گلدستهها، ره تا فراسوي سپهر
راستگويي، زين دوپيكر، قصد ميزان كردهاند
آن هنرمندان افسونكار جَلد چيرهدست
باري از اين چيرهدستيها فراوان كردهاند
ديده باشي يا شنيدهستي كه در اصطخر فارس
تختگاهي برتر از تخت سليمان كردهاند
بر كران دجله، طرح طاقكسري ريخته
با زبان تيشه، سعي طاقبستان كردهاند
يك جهان ذوق و هنر آورده در نيم جهان
با عمارتها كه در شهر صفاهان كردهاند
باغ شاه است اين، كنار چشمة فين، يا مگر
باغ رضوان را دري بر طرف كاشان كردهاند؟
فرخ آن فرزانه قومي كز قرون باستان
اين همايون سرزمين را قبلة جان كردهاند
در گذرگاه زمان، از مسكن خود رانده پيش
پس بدينجا چون رسيدهستند، سامان كردهاند
مردماني تندهوش و تيزراي و سختكوش
كانچه از تدبير خيزد وز خرد، آن كردهاند
تا برافزايند چندين اعتبار مُلك را
عمرها گفتي مگر در كار عمران كردهاند
شارسانها، قريهها، هر جا نهادهستند پي
چشمهها، كاريزها هر سو نمايان كردهاند
شهرها را زيور قصر و خيابان دادهاند
قريهها را جلوهگاه باغ و بستان كردهاند
بس به همت، شورهزاري را چمنزاري بديع
بس به غيرت، سنگلاخي را گلستان كردهاند
برده بار رنجها، تا كرده حاصل گنجها
خورده نيش خارها، تا گل به دامان كردهاند
كِشتها پيوسته در هم، تا بدان پيوستگي
مخملي از سبزه، تنپوش بيابان كردهاند
مهر اين خرم ديار خويش، بر جان بستهاند
نام اين دولتسراي خويش، «ايران» كردهاند
تا شكوه مرز ايران را به جان دارند پاس
با خداي خود، به خون خويش پيمان كردهاند
سر اگر در پاي پيمان بوده، بيپروا نثار
جان اگر در راه ايران بوده، قربان كردهاند
جان، فشاندهستند و با اين جانفشانيهاي خويش
سروريها، سرفرازيها به دوران كردهاند
پاي در ناوردها، افشرده چندان استوار
تا كه خصمان را ز خصميها، پشيمان كردهاند
گرنه تيغي مانده بركف، رانده دشمن را به سنگ
و نه سنگي هم، سليح از چنگ و دندان كردهاند
در خطرها خويشتن را يكهتازان مصاف
در هنرها خويشتن را مرد ميدان كردهاند
عقدهاي پيدا نشد، كان را بنگشودند باز
مشكلي ننمود رخ، كان را نه آسان كردهاند
در ميان آمد سخن، چون آزمون عزم را
ديگر آنجا قصة پولاد و سندان كردهاند
عقل را پيرايهاي دلكش، ز حكمت بستهاند
علم را ديباچهاي رنگين، ز عرفان كردهاند
فضل را بر قلة رفعت، نهادستند پاي
جهل را در قلعة نفرت، به زندان كردهاند
نخل تنها پر بها از بار دانش ديدهاند
چشم جانها پرفروغ از نور ايمان كردهاند
هان و هان، اي پرهنر فرزند ايران، هوش دار!
كِت به ميراثي گران اكنون نگهبان كردهاند
پاس اين ميراث را، رسم نياكان پيش گير
وندرين مقصود، آن ميكن كه آنان كردهاند
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb
/ج