منکرين خالق و مخلوق

تمامي بحث هايي که در فلسفه اسلامي و عرفان ها وجود دارد، به رابطه ذات احديت با ماسواي خود که عالم موجودات و مخلوقات است، برمي گردد. از نظر عقلي و ثبوتي ما دو راه بيشتر پيش روي خود نداريم يا بايد خدا را خالق عالم بدانيم که ذاتي است که جزء، کل، زمان و مکان ندارد وفوق همه اشياء است و عالم همه مخلوقات او هستند که خداوند متعال اين ها را احداث وخلق کرده است و هيچ چيز پيش از آن نبوده است. اما در برابر اين نظريه ما بايد اين عالم
چهارشنبه، 17 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
منکرين خالق و مخلوق

منکرين خالق و مخلوق
منکرين خالق و مخلوق


 

نويسنده : حسن ميلاني




 

تقابل تاريخي خرد و عرفان
 

تمامي بحث هايي که در فلسفه اسلامي و عرفان ها وجود دارد، به رابطه ذات احديت با ماسواي خود که عالم موجودات و مخلوقات است، برمي گردد. از نظر عقلي و ثبوتي ما دو راه بيشتر پيش روي خود نداريم يا بايد خدا را خالق عالم بدانيم که ذاتي است که جزء، کل، زمان و مکان ندارد وفوق همه اشياء است و عالم همه مخلوقات او هستند که خداوند متعال اين ها را احداث وخلق کرده است و هيچ چيز پيش از آن نبوده است. اما در برابر اين نظريه ما بايد اين عالم دوئيت را انکار کنيم و بگوييم خالق و مخلوقات در واقع يک چيز بيشتر نيستند، مانند دريا و امواج آن. پس در نظريه اول ما خالقي داريم فراتر از همه اشيا و عالم و در نظريه دوم ماچنين خالقي نداريم، بلکه مجموعه عالم مساوي مي شود با خدا و خدا هم مساوي مي شود با مجموعه موجودات. آن نظريه اول براساس عقل و برهان و ضرورت همه اديان صادر شده و نظريه دوم اساس مکتب تصوف، عرفان و فلسفه را تشکيل مي دهد و فلسفه چه اشراقي چه حکمت متعاليه ملاصدرا و چه مکتب ابن عربي، فرقي نمي کند و تمام اين ها در اين مسأله مشترک هستند که به نظريه خالق و مخلوق اعتقادي ندارند و اگر هم مي گويند که ما خالق را قبول داريم در واقع خالق را به معناي کل وجود مي دانند و مخلوقات را هم به معناي امواج ذات خدا مي شمارند. در واقع اين ها نظريه خلقت و دوئيت و خالق و مخلوق را منکر هستند. جالب اين که اين نظريه در زمان خود پيامبر و در زمان اهل بيت(عليهم السلام)مطرح بوده که مي گفتند عالم از ذات خدا صادر شده است همان طور که امواج از ذات دريا صادر مي شود و از همان زمان نيز پيامبر و اهل بيت(عليهم السلام)با اين افکار مبارزه کردند. ولي در برهه اي خلفاي بني اميه و بني عباس سعي کردند که اين عقيده دوم را که همان عقيده وحدت وجود ياکثرت در عين وحدت يا وحدت در عين کثرت را وارد اسلام کنند. در طول تاريخ شاهد بوديم که علماي اسلام هميشه با اين نظريات مبارزه کردند. نظريه مقابل اين فرقه هاي تصوف و عرفان نيز همان نظريه متکلمين مذهبي بزرگ ما بوده است. مانند شيخ طوسي، شيخ مفيد تا علامه مجلسي و فاضل مقداد و کليه جبهه علما و متکلمين مکتب تفکيک هميشه در مقابل اين عقيده تصوف و فلسفه و عرفان بوده اند. دراين ميان اخيرا مکتب هايي شکل گرفته اند که در مبارزه با انکار خلقت، دوباره همان مباحث را در عمل تکرار ميکنند. حتي خود فلاسفه اي چون ملاصدرا که نفي منکرين خلقت مي کنند، دست آخر باز به همان مباحث و حرف ها مي رسند. ازجمله علماي مکتب تفکيک که برگرفته از ميرزا مهدي اصفهاني ست، اين ها به شدت فلسفه و عرفان و تصوف را نقد مي کنند، اما وقتي مي خواهند دوباره خودشان در مقام اثبات حق را بيان کنند حرف هايي که مي گويند همن حرف هاي عرفا و فلاسفه است. يعني در واقع خلقت را قبول ندارند. و تمام اين عالم را جلوه هاي خود ذات خداوند مي دانند ، نه مخلوقات خدا و همچنين فکر و استدلال را مطلقا قبول ندارند و قايل به تجريد وکارهاي صوفيانه هستند که از فکر و اعتدال بيرون بيايند و در عالم شهودي سير کنند که غالبا شيطاني است و اصلا در آن شيطاني و غير شيطاني از هم تميز داده نمي شود. متأسفانه مکتب تفکيک هم ازين جهت به شدت باعث دردسر شده است که نقد فلسفه مي کند و به اسم مکتب اهل بيت و قرآن دوباره همان عقايد و خرافات را تکرار و ترويج مي کند. علت اين امر هم اين است که عقايد مکتب اهل بيت (عليهم السلام)و قرآن خيلي واضح است و وقتي اين ها با عقايد فلاسفه روبه رو مي شوند، بطلان عقايد فلاسفه نمايان مي شود. چطور ممکن است که عالم عين ذات خدا و خدا عين ذات عالم باشد؟ در اين ميان اين جماعت به دو گروه تقسيم مي شوند. يک گروه علمايي هستند که قبل از اين که فلسفه و عرفان بخوانند و بخواهند که نقد کنند يا مطالب کلامي مکتب آشنايي کامل دارند، مثل شيخ مرتضي و غيره ...اين ها کاملا برمکتب کلام که مکتب عقلاني شيعه است، اشراف دارند و وقتي که نقد مي کنند عرفان را در مقابل آن عقايد قرآني به شکل صحيح ارائه مي دهند، ولي آن هايي که قبل از اين که وارد فلسفه و نقد فلسفي بشوند، کلام را درست نخوانده اند بعد از نقد فلسفه، همان عقايد خود را به جاي کلام قرآن ارائه مي دهند که ميرزا مهدي اصفهاني نيز از همين گروه است. ميرزا مهدي اصفهاني سرتا پا در تصوف و عرفان رشد کرده است، لذا وقتي فلسفه را نقد مي کند تا به بحث ها ي ثبوتي مي رسد، باز خودش منکر خلقت مي شود. خلاصه کلام اين که بايد ابتدا در مکتب وحي و کلام مجتهد شد و بعد به نقد عرفان و فلسفه پرداخت. امروز هم مي بينيم که بحث عرفان هاي کاذب مطرح است که اين ها دقيقا با فلسفه و تصوف و مکتب تفکيک يکي هستند. اين عرفان هاي سرخ پوستي و کاستاندا و ساي بابا و ...همه و همه مثل عرفان و فلسفه هستند و خلقت را قبول ندارند.
اصول مطالبي که مکتب کلام و وحي با فلسفه و عرفان و مکتب تفکيک در آن ها با يکديگر تفاوت دارند از مسأله خلقت عالم شروع مي شود که ما در مکتب عقل و وحي هميشه عالم را حادث مي دانيم، به نحوي که معتقديم عالم اصلا وجود نداشته و خداوند متعال آن را خلق کرده است، اما فلاسفه، معتقدند اين که بگوييم عالم از اول نبوده است درست نيست در نهايت به اين جا مي رسند که ذات خدا را مقدم بر تمام اشياء مي دانند. معتقدند که خدا جزء عدمي ندارد و تمام وجودها در ذات اوست که اين به اين معني است که انگار خداوند بي نهايت جزء وجودي دارد که اين از نظر عقلي باطل است. ديگر مسأله عينيت خالق و مخلوق است که در واقع اين ها مي گويند ما حلول اتحاد را قبول نداريم، ولي مي گوييم عالم عين خدا و خدا عين موجودات است. مسأله ديگر مسأله جبر و اختيار است که در واقع تمام فلاسفه و عرفا همه افعال را به خدا نسبت مي دهند، چون مي گويند همه اين اشياء از ذات خدا صادر شده اند، افعال شان نيز از خدا صادر مي شود . بعدا وقتي به نهايت عرفان وارد مي شوند مي گويند اصلا ما غير خدا چيزي نداريم که بخواهيم جبر يا اختيارشان کنيم، بلکه تمام موجودات بلااستثناء ذات خدا هستند و حتي ابن ملجم را هم تبرئه مي کنند و مي گويند اگر حضرت علي را کشته اين شيءاي از خدا بوده است.
منبع: پنجره شماره 114



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.